هوشمند رحیمی – به ساعت نگاه میکنم، حدود ۳ نصف شب است. عوعوی سگی از دور، صدای جریان آب در رودخانهای که رمق چندانی برایش باقی نمانده و به زحمت خود را میکشد تا شاید بتوان به جایی برسد، زمان ۲۴ شهریور ماه ۱۴۰۱ سال پس از مهاجرت پیامبر تازیان است. چشمهایم را لختی بر هم میگذارم، خاطرهای دور در ذهنم جولان میدهد، خاطره دیکتاتور عربی که برای التیام زخمهایش جوانان ایرانی را به خون میکشاند، یا آن مقدونی که خانهمان را به آتش حسد میسوزاند، یا آن ترکی که بر ما میتازد و همه دار و ندارمان را به غارت میبرد؛ یا فریب مغولان را و خفقانشان، خاطره نماز خواندن و اعدام شدن به دست برادرانی که رافضیمان خواندند. صدای جیغی مرا آشفته میدارد، نالههای دخترکی که باید به مسلخ برود و فرمان است تا بدنش قربانی جلادش شود تا مباد که به بهشت راه یابد! اما نه این نالههای دخترکی دیگر است که گزمهها او را میبرند، به جرم زیبایی و جوانی.
قطره اشکی بر گونهام میدود، سیگاری روشن میکنم و به رقص دودش نگاه میکنم. زمان ۹ آبان ماه ۱۳۰۴ تازی، روزنامهها اعلام خبر درگذشت اعلیحضرت، قدرقدرت، شاه زمین و زمان، احمدشاه قاجار را تیتر زدهاند. حدود پنج سال پس از اعدام رضاخان سپهسالار به دلیل کودتا میگذرد. حضرت آیتالله مدرس بر بالین اعلیحضرت حاضر شده و مناسک اسلامی را بر جسم بیجان پدر ایران انجام میدهد. فریدون میرزا تنها ۴ سال سن دارد و نمیتواند عنان کشور را به کف بگیرد. چاره چیست؟ آیات اعظام مدرس، کاشانی و شریعتمداری که ناظران بر قانون اساسی مشروطه هستند در معیت سفیر کبیر دولت فخیمه انگلیس و روس در محل حرم حضرت معصومه وارد شور میشوند و قرار میشود تا شایستگی مصدقالسلطنه برای تصدی مقام سلطنت تایید شود. هرچه نباشد، مصدقالسلطنه یکسالی را در بلاد فرنگ گذرانده و در این یکسال موفق شده است مدرک داکتری حقوق بگیرد. از آن گذشته، ماژور هوور قنسول معظم دولت فخیمه انگلستان، و اردیشر جی ریپورتر نیز بر خدمات صادقانه او در فقره شورش تنگستانیان علیه دولت فخیمه و زیرکی او در مقابله با اغتشاشگران زمانی که وی والی فارس بود، صحه گذاشتهاند.
در دهم آبانماه اعلیحضرت مصدقالدین شاه قاجار در مجلس شورای ملی، با حضور نمایندگانی از احزاب پانایرانیست، ملی-مذهبی، و فداییان اسلام سوگند پادشاهی میخورد و در کاخ گلستان تاجگذاری میکند. در مراسم تاجگذاری او، سرکمیسر جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان، میرزا کوچک خان جنگلی، شیخ خزعل رییس جمهور جمهوری تازه تاسیس عربستان شمالی، اقبالالسلطنه ماکوئی رییس جمهور آذربایجان جنوبی، اسماعیل آقا سمیتقو ریاست اقلیم کردستان، امیر موید سوادکوهی از جمهوری کمونیستی طبرستان، سردار معزز بجنوردی رییس جمهوری خراسان شمالی، دوست محمد خان از جمهوری خودمختار بلوچستان پاکستان، نایب حسین کاشی ریاست جمهوری خودمختار کاشان، و رضاخان جوزدانی و جعفرقلی خان چرمهینی رؤسای دوَل فخیمه نجف آباد و لنجان از جمله سران ممالکی هستند که در محل کاخ گلستان حاضرند. رعیت ایرانی، در دام قحطی و بیماری گرفتارند. عده زیادی بر اثر طاعون درگذشتهاند و آنهایی هم که ماندهاند، «نان پاره بیقاتق سفره بیبرکت» ندارند.
زمان ۲۸ مرداد ماه ۱۳۴۲، همه جا در امن و امان است، رعیت دعاگوی جان اعلیحضرت مصدقالدین شاه هستند. نعمتی اگر هست صدقهسر دعاهای اعلیحضرت است و بلایا ناشی از کفر رعایا. از راه شوسه در ایران کوچک خبری نیست، خانهها کاهگلی است و سیلی یا زلزلهای کلبههای ایرانیان را با خود میبرد. به پیشنهاد روحانیون، آیات عظام روحالله الموسوی الهندی (خمینی امام جمعه و نخست وزیر دولت علیه پادشاهی ایران)، مطهری، بهشتی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی و منتظری، قشون دینی تشکیل شده و وظیفه ایشان برخورد با کسانی است که شرعیات را نادیده میگیرند، مثلا نسوانی که بدون اذن همسر، پدر یا یکی از بستگان مذکر از خانه خارج شده، یا از آن بدتر، پوششی مخالف با شئون اسلامی دارد (بدون چادر و روبنده). شهر در امن و امان است، سر سلطان به سلامت باد!
زمان ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵، مصدقالدین شاه قاجار به دیدار حق میشتابد، رعیت عزادار میشوند، خبر درگذشت سلطان توسط نخست وزیر در رادیو اعلام میشود، و دستور چهل روز عزای عمومی. سران کشور میخواهند احدی را به جانشینی پادشاه بنشانند، فرزندان سلطان که مقیم سوییس و فرانس هستند. از طرف دیگر، عدهای یاغی سر برآوردهاند که باید بساط سلطنت برچیده شده و جمهوری کمونیستی جایگزین آن شود. ایران کشوری فقیر است و مردم هنوز سجل احوال ندارند، بیمارستانی در کار نیست، زیرا طب و دارو، توسط غربیان و برای نابودی امت مسلمان شناخته شده و حرام هستند. دانشگاه و مدرسه هم وجود ندارد، دارالفنون سالهاست که تعطیل شده و با نمایش آسیبهای کفرشناسانه علوم ضاله غربی تبدیل به موزه عبرت شده است، و تحصیل همچنان مخصوص شازدگان و قشر وابسته حکومت است. به پیشنهاد قنسول دولت فخیمه انگلیس و تایید قنسول جماهیر اتحاد شوروی، روحالله خمینی در ۲۹ اسفندماه ۱۳۴۵، ختم سلسله پادشاهی قاجار را اعلام و نوع حکومت را «جمهوری اسلامی» تعیین میکند. او خود را «ولی امر مسلمین جهان» میخواند، و در گام نخست، دستور مصادره اموال مصدقالدین شاه، اعضای عالیرتبه قشون و تعطیلی مجلس شورای ملی را صادر میکند. نخست منتظری مامور میشود تا کابینهای تشکیل دهد، اما به اصرار قنسول روس، جوانی به نام علی خامنهای مسئول این کار میشود. او به توصیه قوای روس که اکنون شوروی نامیده میشود، به سراغ حسین رهجو میرود که یکی از فعالان کمونیستی است و در ایالات متحده آمریکا تحصیل کرده است. مشکل اینجاست که حسین رهجو با دربار مصدقالدین شاه رابطه خوبی داشته، پس نام او را به میرحسین موسوی تغییر میدهند، از دیگرسوی، ایران تحت فشار سازمان حقوق بشر است و باید چهرهای از خود نشان دهد که نه تنها ناقض حقوق زنان نیست که هوادار ایشان نیز هست، پس بنا میگردد که همسرش زهره کاظمی، نیز دارای سمتی دست و پا شکسته شود. زهره خانم که در دوران تحصیل خود مینیژوپ میپوشیده و مورد توجه همکلاسیها، نامش به زهرا و به تبعیت از نام همسر به رهنورد تغییر مییابد. نیلوفر ابتکار هم که از دوستان اوست، نامش به معصومه ابتکار تغییر میکند. در سالهای پیش بسیاری از اعضای دولتهای نخست وزیری روحالله خان هندی که دیگر نامش به خمینی شده است، و لقب پیشوای بزرگ را بر دوش میکشد، در حین یا پس از انجام وظیفه یا اعدام شدهاند یا در حصرند. از جمله این افراد، حسین فاطمی، بنی صدر، و نزیه هستند.
کودتای انگلیسی-روسی جمهوری اسلامی، در گامهای نخست با حمایت مجاهدین خلق ایران (مارکسیست-کمونیست)، حزب پان ایرانیست، حزب توده ایران، چریکهای فدایی خلق ایران همراه است. این همکاری ادامه دارد تا اینکه به ناگاه خمینی که بر اثر کهولت دچار پارانویا و فوبیای دشمنپنداری همه اطرافیانش شده است، به معاون خود منتظری دستور میدهد تا همه مخالفان سرکوب شوند. منتتظری که خود اعضای خانوادهاش از اعضا و هواداران مجاهدین هستند، از این موضوع سر باز میزند، و به عنوان اولین نفر در پروژه حذف دشمنان خانهنشین میشود، علی اکبر هاشمی رفسنجانی پیش پیشوای بزرگ میرود، و طی مذاکراتی، هیات مرگ را تشکیل میدهد. در راس این هیات جوانی است به نام ابراهیم رییس الساداتی که داماد خلیفه ولایت خراسان (این ولایت حدود ۶۰ سال است که با پیشنهاد انگلیس از ایران جدا شده و موجودیتی کامل و مستقل دارد) است. این بگیر و ببندها و کشتار به «هولوکاست ایران» معروف میشود و بسیاری از فرزندان ایران به خاک و خون کشیده میشوند. در حالی که تلویزیون در دنیا انقلابی به حساب میآید، ولی همچنان در ایران داشتن رادیو جرم به حساب میآید و کسی که رادیو داشته باشد، محارب با خدا به حساب میآید.
زمان ۲۴ شهریور ماه ۱۴۰۱، ساعت حدود ۵ صبح. عوعوی سگی از دور، صدای جریان آب در رودخانهای که رمق چندانی برایش باقی نمانده و به زحمت خود را میکشد تا شاید بتواند به جایی برسد، نوای آسمانی خروسی که سعی میکند مردم را بیدار کند. میخواهم سیگاری روشن کنم تا تلخی این کابوس را از جانم دود کنم به آسمان، اما سیگاری برایم نمانده. نفسی عمیق میکشم و با خود میاندیشم، ایران میتوانست چه ویرانهای باشد، یا بدتر از آن حتی نشانی از آن باقی نباشد. موبایلم را باز میکنم، «کانون پرورش فکری تعطیل شد»! تردید میکنم که آیا آنچه گذشت، خوابی آشفته بود یا رویای صادقه؟ آیا میتوانم باز کشورم را ببینم؟ ریههایم را از هوایش پر کنم؟ باید خوشحال باشم که این کابوس حقیقت نداشته، یا از اینکه بخشی از این اتفاقات در قالبی دیگر افتاده است، ناراحت باشم؟!
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.