سید محمد خاتمی، ذلیل‌کننده‌ی آزادگان  

چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶ برابر با ۲۴ ژانویه ۲۰۱۸


یوسف مصدقی – این تقوی‌ام تمام که با شاهدان شهر/ ناز و کرشمه بر سرِ منبر نمی‌کنم (حافظ).

درآمد

بعضی از آدم‌ها به قول فرنگی‌جماعت «با قاشق نقره در دهان‌شان به دنیا آمده‌اند» (born with a silver spoon in one’s mouth). این مَثَل کنایه از به دنیا آمدنِ آدمیزاد در خانواده‌ای ثروتمند، مرفه و برخوردار از امتیازاتِ اجتماعی است. فرزندانِ به عرصه رسیده در چنین خانواده‌هایی، معمولا در تمام عمر، در مقابل بدبختی‌های روزمره بیمه هستند. این افراد، برای آنچه دارند، زحمتی نمی‌کشند و اگر موفقیتی هم کسب کنند، بیشتر به خاطرِ داشتن سرمایه و امتیازاتی بوده که از خانواده‌شان به ارث برده‌اند. از این‌جور نازپروردگانِ بی‌خاصیت- که گاهی هم مصدرِ امور مهمی شده‌اند و می‌شوند- در سیاست و اقتصادِ شرق و غرب عالَم بسیار هستند. اغلب آنها نه تنها از پسِ کارِ محوله بر نمی‌آیند بلکه معمولا باعث فاجعه هم می‌شوند.

حجت‌‌الاسلام محمد خاتمی

در غرب، اشرافیت ریشه‌دار و سرمایه‌داری لیبرال دو بازوی تولید چنین تحفه‌هایی بوده و هستند. در ایرانِ ما هم، هر چند که نه اشرافیت ریشه‌داری وجود داشته و نه سرمایه‌داریِ مُوَلدی، اما به برکتِ ارباب شریعت، بازاریان نزول‌خوار و دُوله- سَلطَنه‌های مافَنگیِ صفوی- قجری، قرن‌هاست که از حیث دارندگان قاشقِ نقره خودکفا بوده‌ایم.

صاحب این صفحه‌کلید به اهالی فرنگ و اشرافیتِ کهنه و نوی برآمده از زمین‌داری و سرمایه‌سالاری‌شان کاری ندارد زیرا که حداقل دو قرن است بهترین مغزهای فرهنگِ غرب، در این باب موشکافانه اندیشیده‌اند و به نقد آن پرداخته‌اند. بدون تعارف، امثال نگارنده- که در مقایسه با آن متفکرین عددی به حساب نمی‌آیند- همچنان اَبجَدخوانِ مکاتب و آثار آنها هستند.

سر و کار این مقاله با تاریخ و اوضاعِ ایرانِ گرفتارِ شیعه‌گری است. پرسشی که باید برای پاسخش قدری تاریخ را کاوید، این است که: ریشه‌ی حضور این جماعتِ قاشق‌نقره‌ای در کجای تاریخ ماست؟

ارجاعات این نوشته همگی به معتبرترین کتب تاریخ اسلام است که در این چهار دهه‌ی اخیر بارها در جمهوری اسلامی تجدید چاپ شده‌اند. ارباب عمامه احتمالا با اطمینان از اینکه اکثریت مردمِ شهیدپرورِ ایران این کتاب‌ها را نخواهند خواند، اجازه‌ی انتشار آنها را داده‌اند. شاید هم دلیل عدم نگرانی از انتشار این کتاب‌ها این باشد که، آخوندِ مسلح به روضه‌ی علی‌اصغر، خوب می‌داند که با یک ذکر مصیبت روی منبر، از پسِ تمام حقایق مندرج در «تاریخ طبری» و «طبقات واقِدی» بر می‌آید. حال اگر دانشمندی از جانش بگذرد و ماجرای شیعه‌گری و قاشقِ نقره‌ی برخی حضرات را بررسی کند، بر او همان خواهد رفت که بر احمد کسروی و علی دشتی رفت.

الف) آقازادگی و ژنِ «نرمش قهرمانانه»: یک بررسی کوتاهِ تاریخی

از قدیم‌الایام، آخوندجماعت از نظر وضع معاش به دو دسته‌ی اصلی تقسیم می‌شدند. آنهایی که شهریه می‌گرفتند و آنهایی که شهریه می‌پرداختند. گروه اول که اکثریت طلاب را تشکیل می دادند، با شِندِرغاز شهریه‌ای که مَراجعِ تقلید به آنها می‌پرداختند به علاوه‌ی پولِ مفتی که از خواندنِ نمازِ قضای اموات و روضه‌خوانی روی منبر و صندلی در می‌آوردند، روزگار می‌گذراندند. اقلیتی که دسته دوم یعنی شهریه‌دهنگان را تشکیل می‌دادند، معمولا مَراجعی بودند که پول خمس و زکات و رَدّ مظالم بازاری‌های نزول‌خوار و محتکر را در حوزه‌های علمیه، خرجِ عده‌کِشی و یارگیری از میان طلبه‌های پاچه‌ورمالیده و تنگدست می‌کردند.

رفسنجانی و روحانی و خاتمی

منتهای آرزوی هر طلبه‌ی شهریه‌بگیر، ورود به سلک آیاتِ عظامِ شهریه‌بده بود زیرا که بدون پرداخت شهریه از محل وجوهات، نه قدرتی حاصل می‌شد و نه احترامی نافذ. یکی از مفاسدی که به دنبال این توانِ مالی و نفوذ پدید می‌آمد، موضوعِ «آقازادگی» بود. اما اولین آقازادگان بسیار پیش از این پا به عرصه وجود گذاشته بودند. چون نیک بنگریم، پدیده‌ی آقازادگی از همان روزهای نخستینِ تشکیل حکومت پیامبر اسلام رخ نمود. بستگان نَسَبیِ محمدبن عبدالله همواره نه تنها بهره‌مندتر از بیت‌المال بودند بلکه همواره از به ارث بردنِ بخشی از ژن‌های او، به خود می‌بالیدند.

حسن بن علی ملقب به مجتبی، امام دوم شیعیان، نخستین «آقازاده»‌ای بود که جهان اسلام به خود دید. او نوه بزرگ پیامبر اسلام و فرزند ارشد علی‌بن ابیطالب بود. پدرش که مشهور به قتال‌العرب بود، می‌خواست که او را حَرب (جنگ) بنامد تا خودش کُنیه‌ی ابوحرب داشته باشد ولی پیامبر اسلام مانعِ این نام‌گذاری شد (واقدی ج ۵ صص ۶-۵). پیغمبر اسلام نوه‌ی اولش را حسن نامید و او را سرور جوانان بهشت خواند. تاریخ نشان داد که حق با پدربزرگِ مجتبی بود زیرا که حسن بن علی مردِ جنگ نبود و نشسته زیستن را به ایستاده مردن ترجیح می‌داد. او مردی عافیت‌طلب بود که ژن‌های شیفتگیِ جَدّ بزرگوارش به عطر و زن را به ارث برده بود:

«فضل بن دُکَیْن از موسی بن قیس حضرمی، از سلمه بن کُهَیْل نقل می‌کند [که] پیامبر هیچ چیز دنیا را بیشتر از زنان و بوی خوش دوست نمی داشت» (واقدی ج ۱ ص ۳۸۰ این فقط یکی از چندین روایت ذکر شده در این موضوع است الباقی را می‌توانید در مأخذِ ذکرشده بیابید).

این ژنِ خوب البته برای مجتبی بی دردِ سر نبود:

«واقدی از حاتم بن اسماعیل از جعفر بن محمد[امام ششم] از پدرش[امام پنجم] برای ما نقل کرد که علی(ع) می‌گفته است: حسن بن علی همچنان پیوسته زن می‌گیرد و طلاق می‌دهد تا آنجا که بیم دارم این مسأله برای ما میان قبائل دشمنی ایجاد کند. واقدی از همان اشخاص نقل می‌کند که علی(ع) می‌فرموده است: ای مردم کوفه به حسن بن علی زن مدهید که بسیار طلاق دهنده است. مردی از قبیله‌ی هَمْدان گفت: به خدا سوگند به او زن می‌دهیم هر کدام را می‌خواهد را نگهدارد و هر کدام را خوش نمی‌دارد رها سازد» (واقدی ج۵ صص۷-۲۶).

جمعِ این همه ماجراجویی مردانه، با مشغله‌ی خلافت- آن هم با جیب و کیسه‌ی خالی- مقدور نبود. به همین جهت بود که حسن پس از قتل پدرش، با وجود داشتنِ بیعتِ مردم عراق، ترجیح داد تا در برابر معاویه پسرِ ابوسفیان نرمشی قهرمانه‌ کند و با شرایطی، خلافت را به او که واقعا پسرِ جنگ و تدبیر و نواده‌ی حَرب بن امیه بود واگذار کند. شرایط این نرمش قهرمانه چنین بود:

«آنچه حسن از معاویه خواسته بود این بود که همه‌ی اندوخته‌های گنج‌خانه‌ی کوفه را که پنج‌هزار هزار(پنج میلیون) بود، به وی دهد و باژ [خراج] دارابگرد [فارس] را به او ارزانی دارد و علی را دشنام ندهد. او نپذیرفت که علی را دشنام ندهد. حسن از وی خواست که در حضور او پدرش را دشنام ندهند. معاویه این را پذیرفت ولی به این هم پایبند نماند» (ابن اثیر صص ۲۱-۲۰۲۰).

خاتمی و خامنه‌ای و رفسنجانی

این نرمش قهرمانه که الگویی تمام و کمال برای روشنفکران دینی و اصلاح‌طلبانِ حکومتی در دوران حاضر بوده و هست، نه تنها باعث سرخوردگی شیعیان علی شد بلکه حتی موجب شد که امتداد امامت شیعه از نسل حسنِ مجتبی به برادرش حسین بن علی منتقل شود. مردم عراق همچنین زیاده‌خواهیِ حسن از بیت‌المال را بر نتابیدند:

«باژ دارابگرد را نیز مردم بصره از او دریغ داشتند و گفتند که این بهره‌ی ماست؛ آن را به هیچ کس ندهیم. این کار نیز به فرمان معاویه بود» (ابن اثیر ص۲۰۲۱).

ب) خوارکننده‌ی مؤمنان و نوه‌اش ذلیل‌کننده‌ی آزادگان

محمد خاتمی، سیّدِ حسنی است. به گواهیِ شجره‌نامه‌ی پدرش سید‌روح‌الله خاتمی، او پشتِ چهل و سومِ حسن بن علی‌بن ابیطالب، امام دوم شیعیان است. مرام و رفتار خاتمی هم این نَسَب را تأیید می‌کند زیرا که اَعمال خاتمی، شباهت غریبی به جَدّ اطهرش حسنِ مجتبی دارد. خاتمی، آخوندی شیک، عافیت‌طلب، اهل مغالطه و سفسطه‌گری است که هر گاه منبر و تریبون پیدا کند، آنچنان با عشوه و کرشمه مخاطبانش را می‌فریبد که همواره سواره می‌ماند:

«فضل بن دُکَیْن از ابوالوَسیم عُبَید جمّال از سلمان بن ابی‌شَدّاد برای ما نقل کرد که می‌گفته است: با حسن گروهه‌بازی [نمونه‌ی صدرِ اسلامِ بازیِ خر- پلیس] می‌کردم، اگر من برنده می‌شدم می‌گفت: آیا بر تو رواست که بر پاره‌ی تن پیامبر سوار شوی؟ و هر گاه او برنده می‌شد می‌گفت: آیا خدا را ستایش نمی‌کنی که پاره‌ی تن پیامبر بر تو سوار شود؟» (واقدی ج ۵ صص۴-۲۳).

پیش از انقلاب ۱۳۵۷، گروهی که در ایرانِ تحتِ سلطه‌ی شیعه‌گری آقازاده خوانده می‌شدند، اولادِ ذکور آیاتِ عظامِ شیعه بودند که امور مالی و دفتر و دستک و مُهرِ پدر را در دست داشتند. بعضی از این آقازاده‌ها، همواره در کنار پدرِ دامَت‌بَرَکاتُه‌شان حضور داشتند و لحظه‌ای آن وجودِ پر برکت را تنها نمی‌گذاشتند مبادا که ذره‌ای از منافع و مواهب را از دست بدهند. برخی دیگر از آقازادگان اما، راهِ دانشگاه و دیگر نهادهای عُرفی را در پیش می‌گرفتند و حتی راهی بلاد کفر می‌شدند تا از کَم و کِیف اوضاع فرنگ هم اطلاع حاصل کنند. یکی از مشهورترین این نوع آقازادگان، مهدی حائری یزدی فرزند بنیانگذار حوزه‌ی علمیه قم بود که سال‌های طولانی را در کانادا، آمریکا و انگلستان گذراند و با همه‌ی اسلام‌پناهی که داشت، از بلاد کفر دل نمی‌کَند.

به‌جز مراجع تراز اولِ ساکنِ قم و مشهد، بسیاری از آیاتِ عظامِ درجه دو و مجتهدینِ محلی هم در مقیاس کوچکتری همان دفتر و دستک و البته همان بساط آقازادگی را داشتند. بیشتر این آقازادگانِ درجه دو، به جای فرنگ رهسپار پایتخت یا مرکز یک استان بزرگ می‌شدند، از دانشگاه یک مدرک لیسانس دست و پا می‌کردند و همزمان به حوزه‌ی علمیه هم رفت و آمد داشتند تا باب اجتهاد و کسب و کار خانوادگی هم به روی‌شان بسته نشود. این قماش از آقازادگانِ درجه دو، پس از انقلاب ۱۳۵۷، بیشتر پست‌های رده‌بالا و میانی جمهوری اسلامی را اشغال کردند و به آلاف و اُلوفِ فراوان رسیدند. این جماعت، بی‌خاصیت‌ترین آدم‌های انقلاب ۵۷ بودند که مصدر امور شدند. سیدمحمد خاتمی فرزند سیدروح‌الله، مشهورترین و البته خوش‌شانس‌ترین آدمِ دار و دسته‌ی آقازادگانِ درجه دو بود.

خامنه‌ای و خاتمی

او سومین فرزندِ مجتهدِ اردکانِ یزد است. در اوایل دهه‌ی چهل، برای آموزش مقدماتِ آخوندی به قم رفت و دو سال بعد برای اینکه دانشگاه را هم تجربه کرده باشد سر از دوره‌ی کارشناسی فلسفه‌ی غربِ دانشگاه اصفهان درآورد. سپس با پولِ مفتِ وجوهاتِ پدرش، در دانشگاه تهران فوق‌لیسانس علوم تربیتی گرفت و قدری بعد با خاندان آخوندیِ قدرتمندِ صدر- صادقی وصلت کرد و وارد حلقه‌ی شهریه‌بده‌ها شد. قدری که گذشت، خواست که فرنگ را هم تجربه کند پس آویزانِ سید محمد بهشتی (بعدها مشهور به راسپوتینِ شیعه) که رئیس مرکز اسلامی هامبورگ بود، شد و چند صباحی را در آلمان گذراند. انقلاب که رسید او هم جزو آخوندهایی بود که در نوفل‌لوشاتو در به در دنبالِ آفتابه برای طهارت بودند؛ این جماعت در عین حال برای تقسیم غنایمِ انقلابِ در شُرُف وقوع، نقشه می‌کشیدند. پس از انقلاب با کمک نفوذ و پول پدرش نماینده‌ی اردکان و میبد در مجلس شورای اسلامی شد. در پاییز سال ۱۳۵۹ از سوی خمینی سرپرستِ مؤسسه‌ی غصب شده‌ی «کیهان» شد و در مقامِ نایبِ غاصب، سرمقاله‌های غِلاظ و شِداد علیه مخالفین جمهوری اسلامی نوشت. از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۱ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی (بخوانید سانسور) بود. پس از آنکه مجبور به استعفا از مقام وزارت شد، چند سالی را در کتابخانه ملی مگس پراند تا اینکه برخلاف انتظارش در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۷۶ بیش از بیست میلیون رأی آورد. قدری که از ذوق‌زدگی و جَوّگیری این واقعه گذشت، همانند جَدّش حسنِ مجتبی علی‌رغمِ بیعت مردم، با حاکمِ بزهکارِ زمانه صلح کرد و مؤمنانش را روسیاه و ذلیل به حال خود رها کرد. در واقع، گوشه‌ی عافیت گرفت و منتظر خراجِ دارابگرد نشست. انگار در تاریخ نخوانده بود که:

«مردم بصره نگذاشتند حسن خراج دارابگرد را بگیرد و گفتند: «غنیمت ماست» و چون سوی مدینه روان شد کسانی در قادسیه جلو وی آمدند و گفتند:«ای ذلیل‌کننده‌ی عرب»» (طبری ص ۲۷۲۰). «چون حسن از کوفه رهسپار شد، مردی در راه به وی رسید و به اوی گفت: ای سیاه‌روی کننده‌ی مسلمانان!» (ابن اثیر ص ۲۰۲۳).

سید محمد خاتمی، همچون جَدّش، سال‌هاست که در کار ذلیل کردنِ آزادگانِ ایران است. برخی از مردم ایران، بی هیچ عقلانیتی شیفته‌ی او هستند همچنان که شیفته‌ی جَدّ او. بعضی دیگر اما از همه‌ی نازپروردگی، جَبونی و حقارتی که او نمایندگی می کند، بیزارند. دسته‌ی سومی هم هستند که از همراهی با او منتفع شده و می‌شوند. این گروه یعنی جماعت اصلاح‌طلبِ حکومتی، او را جورِ دیگری توصیف می‌کنند.

بهاره رهنما در کمپین تبلیغاتی میرحسین موسوی در کنار محمد خاتمی

ده دوازده سال پیش، یکی از دَکاتیرِ (فحش نیست؛ جمع مُکَسَّرِ واژه‌ی «دکتر» حسابش کنید) هواخواه خاتمی که مثل بیشترِ همپالکی‌های اصلاح‌طلب‌اش، طی تمامِ سال‌های حکومت جمهوری اسلامی، همواره از پشت میزِ معاونتِ یکی از وزارتخانه‌های دولت به پشت میزِ معاونت یک وزارتخانه‌ی دیگر، در رفت و آمد بوده و هست، به صاحب این صفحه‌کلید گفت: «سید محمد خاتمی برای نظام جمهوری اسلامی حُکمِ تریاک را دارد؛ تریاک را می‌شود تَفَنُنی کشید اما نباید به آن معتاد شد زیرا که عواقب چنین اعتیادی برای مردانگیِ رجال، فاجعه‌بار خواهد بود». اهل بخیه نکته‌ی باریک‌تر از موی این تشبیه را می‌دانند.

نتیجه‌گیری

چند سالی است که مجلسِ شبیه‌خوانی در تِکیه‌ی «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» برپاست. در این نمایش، سید علی خامنه‌ای شبیه معاویه و سید محمد خاتمی، بَدَلِ حسن مجتبی است. میرحسین موسوی شخصیتی در مایه‌ی حسین بن علی است و مجتبی خامنه‌ای هم نقشِ یزید بن معاویه را در این بازی به عهده گرفته است. درگیری اصلاح‌طلب و اصولگرا، شبیه دعوای دو طایفه‌ی قریش (بنی امیه و بنی هاشم) بر سر خلافت است. این دعوا هرچه قدر هم که جدی و خونین باشد، دَخلی به خواسته‌های به‌حقِ مردمِ جان به لب‌رسیده‌ی ایران ندارد. تنها راه چاره برای ملت ایران، خلاصی از افسانه‌ی پر خُرافه‌ی قریش است. اصلاح‌طلبان حکومتی بزرگترین منتفعان از این افسانه هستند و با تمام توان‌شان سعی در حفظ وضع موجود دارند. امید بریدن از اصلاح‌طلبانِ حکومتی، بزرگترین مانع در راه آزادی را از پیش پای مردم ایران‌زمین برخواهد داشت.


نَقلِ قول‌های تاریخی این مقاله از سه منبع زیر آمده است:
*تاریخ طبری یا «تاریخ الرُسل و الملوک» تألیف محمد بن جریر طبری جلد هفتم، ترجمه: ابولقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم ۱۳۷۴
*طبقات تألیف محمد بن سعد کاتب واقدی(۲۳۰- ۱۶۸ ه.ق) جلد اول: سیره‌ی شریف نبوی و جلد پنجم: حسن و حسین بن علی(ع) و تابعان اهل مدینه، ترجمه: دکتر محمود مهدوی دامغانی ، انتشارات فرهنگ و اندیشه چاپ اول ۱۳۷۴
*تاریخ کامل نوشته‌ی عزّالدّین ابن اثیر جلد پنجم، برگردان: دکتر سید حسین روحانی، انتشارات اساطیر، چاپ سوم ۱۳۸۲

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=103445

21 دیدگاه‌

  1. 24 ژوئن

    والا من این مقاله را خوندم چیزی از “انتقاد به محمد خاتمی” در آن ندیدم که ارزش خواندن داشته باشه.
    همه چیز در این مقاله “نقد” شد الا موضوع آن! خدا و پیغمبر و محمد و علی و حسن و تشیع ودوازده‌امامی وغیره الا خود موضوع مقاله که شخصیتی به نام “محمد خاتمی” باشه.
    فکر نمی‌کنم مشکلی در زمینه‌ی (Background) موفقیت اجتماعی یک فرد سیاستمدار وجود داشته باشد و اینکه از “کجا آمده و کجا درس خوانده و منتسب به ایرانیان دوازده‌امامی هاشمی‌تبار باشد یا نه” و این حرف‌ها.
    شیوه نقد یوسف مصدقی در این مقاله را اگر بررسی کنیم متوجه می‌شویم که این مقاله یک “انشا”ست.

  2. بهرام

    بر اساس قوانین دانش ژنتیک کاراکترهای «منحصر به‌فرد» هر کس را ژنوم یا «زیست‌مایه‌»ی اوتعیین می‌کند؛ زیست‌مایه‌ای که نیمی‌ش از پدر ونیم دیگر از مادر به فرزند منتقل می‌شود. بدین ترتیب مثلأ در مورد حسن نیمی از زیست‌مایه‌اش از علی و نیم دیگر از فاطمه (دختر محمد) بوده است. این بدین معنی است که احتمال اینکه فرزند حسن نیمه‌ی «محمد» از پدرش را دریافت کند ​​​یک دوم است. تکرار این روال مثلأ در پنجاه نسل احتمال را صفر می‌کند.

  3. خودم

    در جواب به بهرام:
    در ایران “سید” بودن حقیقت است. “افسانه” در تراژدی‌ها قابل رویت است. ولی سید بودن و از تاریخ اسلام بیرون آمدن و جد امام بودن حقیقت ماجرا است.

  4. بهرام

    «سید» بودن درایران ــ حقیقت یا افسانه؟

  5. ماله نکش

    مقاله خیلی خوبی بود. اگر روزی نود درصد مردم از این شاه سلطان حسین بی‌خاصیت عبور کنند و بدانند که بالای قبر بدون مرده سادات گریه کردن فایده‌ای جز خواری و خفت نفس ندارد، ما کارمان راه می‌افتد. البته با خیزش بزرگ ۹۶ رهایی از یوغ بردگی و بندگی آخوندها و آخوندصفتان اتو کشیده آغاز شد.

  6. برانداز

    خواندن این شرح از سیدخندان بسیار زیبا نگاشته شده است.
    ولى عجیب‌ترین و مضحک‌ترین بخش در جایی است که متن‌هاى ماندگارى از این قبیل، طرفداران خاص خود را دارد. کمتر دیده می‌شود ولى ماندگارى‌اش طولانى است. برعکس مقاله‌هاىی که در بحث‌هاى ٧ روز هفته جا خوش می‌کنند اما زود، مدت مصرفشان تمام می‌شود.
    به مانند ادیان که در ذهن آدمیان جا خوش می‌کند ولى با یک تلنگر و هوشیارى، و شک‌ورزى تاریخ مصرف‌شان تمام می‌شود.

  7. فرزاد

    هواداران این سید حسنی همواره ادعا می‌کردند که ایشان بسیار با اخلاق است. درباره اخلاق ایشان هم تنها به یک نکته اشاره می‌کنم. سال‌ها این سید حسنی را «دکتر» خطاب می‌کردند، در حالی که نبود و اصلا به روی مبارک نمی‌آورد تا اینکه در انتخابات سال هفتاد و شش، جناح رقیب او را از به کار بردن این عنوان بر حذر داشت.

  8. ناشناسی از دیار تورنتو

    بخش دوم نظر:
    پس اگر فردی بخواهد اسلام را دین رحمت و برکت برای دنیا معرفی کند، باید موضوع را به شوخی بگیریم و نباید زیاد جدی‌اش بگیریم.
    هرچند در دیار ما نخست وزیر وقت کشور عزیزمان، تلاش مستمر بسیاری را برای عوام‌فریبی و ترویج اسلام‌گرایی در کانادا انجام می‌دهد. شاید هم او خود از خاندان خاتمی باشد و شاید هم ژن‌های خاتمی به وی سرایت کرده باشد که چنین از اسلام دفاع می‌کند و اسلام‌هراسی را نیز تبدیل به قانون می‌کند.

  9. ناشناسی از دیار تورنتو

    فکر می‌کنم جامعه ما نیاز اساسی به خواندن چنین مطالبی دارد. جامعه‌ای که با کتاب خواندن بطور مطلق بیگانه است و معیارهای اخلاقی و مدنی‌اش بر حسب سنت و مذهب شکل می‌گیرد و در نهاد جامعه و مردم تزریق می‌شود، نیاز اساسی به شوک‌هایی از این قبیل دارد. نویسنده تلاش کرده است با اقتباس از تاریخ اسلام، نقدهای درستی از وضع حاکم در ایران و حکومت اسلامی آن در ذهن خواننده ترسیم کند. البته شکی نیست که تاریخ اسلام خود گواه جنایاتی است که فاتحان و اربابان آن در موردش بسیار مفتخرانه نظر می‌دهند.

  10. Nasim Azadi

    حجاریان تئوریسین جمهوری اسلامی درباره نتایج و پیامدهای قیام سراسری دی ماه مردم نوشت:‌ رخداد دی ماه ۹۶ جامع بود و یکباره شعله گرفت و شعارهای معترضان حول تمامیت نظام بود. وی افزود: روحانی در چنین وضعیتی و در حالی که آماج حملات رقیب است باید سه سال دیگر در پاستور بماند. سه سالی که دستخوش اعتراضات پی‌درپی خواهد بود. اعتراضاتی که مانند موج دریا عقب می‌روند و با شدت بیشتر باز می‌گردند. عبور از روحانی یعنی گذر از دولت و رسیدن به حاکمیت و اصل نظام و در آخر عبور از جمهوری اسلامی.

  11. Nader

    سارینا دختر ۲ساله زلزله‌زدگان سرپل ‌ذهاب به‌دلیل سرما جان باخت!
    سارینا در روستای ناوه فره در سرپل ‌ذهاب به‌دلیل نداشتن سرپناه، و سرما بدن وی بر اثر سرماخوردگی عفونت کرد. عموی او گفت که بیمارستان سرپل ‌ذهاب ۱۲ساعت در رسیدگی به وضعیت او تأخیر داشت. این کودک دو ساله وقتی به کرمانشاه اعزام شد پس از پنج ساعت درگذشت. رئیس بیمارستان سرپل ‌ذهاب گفته است که این کودک بسیار دیر به بیمارستان رسید و به‌علت سرایت عفونت به تمام بدن، علائم حیاتی نداشت.

  12. زنده بگور

    خوزستانی‌های گرامی عرب نیستند بلکه ایرانی می‌باشند. زبان انها عربی است. ایرانیان عرب‌زبان.
    عراقی‌ها و سوری‌ها و مصری‌ها هم عرب نمی‌باشند. عرب واقعی اهالی عربستان هستند.

  13. خشایار

    بسیار بسیار زیبا. دست مریزاد آقای مصدقی. ایرانیان عزیز و ایران یک بار دیگر، ولی این‌بار برای همیشه، خود را از سلطه حقارت‌بار اعقاب دزدان کاروان‌زن مکه و مدینه و… نجات خواهند داد. از همه انها که کامنت می‌نویسند خواهشمند است که به عرب‌ها ناسزا نگویند، چون ما خوزستانی‌ها هم عرب ایرانی هستیم و با این قبیله محمد و علی هم مشکلات خودمان را داریم. پاینده ایران!

  14. Payman Jahanbin

    Dear, one of your best, just look above,Mr.Moussadeghi for president! For me putting a sliver spoon in Khatami,s muzzle cake hole, it is very kind of you. It was only a microphone ,still sticking is his stomach pipe. I remember when he fooled the people for the first time ,some of my students cried: Here we go, a new Reza Shah, no crown,instead,a black towel. Some said: Kennedy has turned over in his grave, this dude is more democratic! .Then we saw him on his very first day of Presidency ,before his speech to Iranians, in early morning, he was crying like a sick baby at Khomeini,s cold mud, kissing and leaking his cage and wagging his tail. His first day of his presidency, our last day of love affair with this another black head snake, we still dislike him, the way you don’t like him, perhaps you more, you know him more, indeed

  15. خودم

    سپاس از کیهان لندن برای انتشار چنین متنی که سرشار از محتوا و تاریخ است.

    باید از این نوع نوشته ها بیشتر نگارش شود و امید است که خوانندگان نیز بتوانند با چنین متن‌هایی ارتباطی عمیق داشته باشند چرا که می‌توان معیارهای دقیق را از میان لایه‌های چنین نوشتاری بیرون کشید و درک درستی از ذات حقیقی ملایان به دست آورد.

  16. مهم نیست

    در قبل از سال ۵۷ به یاد می‌آورم اخوندی را که عبایش را بر سر و عمامه می‌انداخت و مردم می‌گفتند شغل اصلیش محلل است و زن زیبا و جوانی را که سه‌طلاقه شده را صیغه و وی را طلاق نداده و از ان خود کرده است!
    گفته می‌شود موقتی بودن رهبری خامنه‌ای بر اساس نوار منتشره اینگونه بوده که بر اساس توافق محرمانه سه نفره (رفسنجانی- خامنه‌ای- احمد خمینی) رهبری موقتا به علی گدا واگذار و پس از مدت کوتاهی به وارث اصلیش فرزند خمینی سپرده شود اما رهبری همانند ملای محلل این مقام به دهانش خوش امده و منکر شده و عاقبت هم دو نفر دیگر را با کمک روس‌ها سر به نیست نمود.

  17. گمنام

    مقاله بسیار خوبی بود به قول معروف جانا سخن از زبان ما می‌گویی!!

  18. AKBAR

    سلام، خیلی جالب است، طی پانزده سال که من کیهان لندن را هر روز می‌خوانم مقاله‌ای نبوده است از نویسندگان شما که به درستی گویای حقایق و حاوی درک درست نباشد. کاش من هم از این قماشی که اخوند به صورت دانشجو در زمان همین شیاد سیدخندان و به صورت پناهنده بیشتر در زمان احمدی نژاد به اکثر شهرهای انگلیس فرستاده نمی‌ترسیده و تجارب و دانسته‌هایم را با شما در میان می‌گذاشتم. خدا حفظ‌تان کند.

  19. بیژن

    ای مردم به محمد، حسن ، حسین و علی رای مدهید که در باطن بسیار دشنام دهنده ایرانیان و مسبب رواج قتل و غارت، فلاکت، فقر و عقب ماندگی هستند. (تذکرته الملّت العجم !)

    https://www.youtube.com/watch?v=zme5oII7LRU

  20. جمشيد

    با تشکر بسیار از جناب مصدقى که با بیانى بسیار شیوا هویت واقعى یکى از شیادان جمهورى عسلامى را برملا کردند، سپاس جناب مصدقى عزیز.

  21. رضا

    نابودکننده اندیشه آخوندجماعت فقط و فقط وطن‌پرستی می‌باشد. برای همین است که دکانداران دین و آفریدگارشان بریتانیای کبیر با تمام قدرت سعی در لجن مال کردن شخصیت‌های ملی ایران و در کل خاورمیانه دارند در حالی که کتب درسی کودکان انگلیسی مملو از مطالب میهن‌پرستی و احترام به تاریخ کشورشان است. وقتی اینگونه مقالات را می‌خوانم بسیار ناراحت و ناامید می‌شوم. بعضی اوقات حقیقت انچنان تلخ است که تار و پود انسان را اتش می‌زند… درود به شرف اقای مصدقی.

Comments are closed.