محسن سازگارا – مکتوب مصطفی تاجزاده در جواب محسن مخملباف را دیدم و خوشحال شدم که مصطفی (اگراجازه داشته باشم اورا به نام کوچک صدا کنم)، دو کار را کرده است، اول این که مثل خیلی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از موضع خداوند عالم به دیگران نگاه نکرده و حاضر به گفتگو شده و دوم این که بر لزوم گفتگوی دمکراتیک به عنوان مقدمهای واجب برای رسیدن به دمکراسی تاکید کرده است. ولو این گفتگو با افراد بیرون از حلقه نظام باشد.
من چرا این چند خط را به مصطفی مینویسم؟
اول این که مصطفی را سالم و پاک و دور از رانتخواری و فساد میدانم. چون با کسانی که ساختمانهای چند میلیاردی به قیمت حلوا جوزی از حکومت گرفتهاند و اکنون تیغ به روی مردم میکشند و آنها را کرکس میخوانند، قاعدتا حرف زدن بر سر حقوق و خواستههای مردم بیفایده است.
دوم این که مصطفی را از آن دسته اصلاحطلبانی نمیدانم که میگویند حاضرنیستیم این بساط جمهوری اسلامی به هم بخورد، چون در آن حالت باید برویم ته صفی بایستیم که از مدتها قبل غیرمسلمانها سر آن صف ایستادهاند. مصطفی را امروزه دمکراتی میشناسم که به حاکمیت صندوق رای باور دارد، ولو از درون آن، نفی جمهوری اسلامی و اسلامگرایی بیرون بیاید.
مصطفای عزیز،
لطفا از سهراهی سوریه شدن یا انقلاب خشونتبار وماندن نظام ولایت فقیه بیرون بیا. شاه هم میگفت اگر من بروم، ایران ایرانستان میشود. رفت و نشد. جمهوری اسلامی هم میگوید اگر من بروم، ایران سوریه میشود. میرود و نخواهد شد.
انقلاب خشونتبار راهم هیچکس تایید نمیکند. خود انقلاب اسلامی هم با مدل مبارزات مدنی و بیخشونت به پیروزی رسید. تمام خشونتورزیها بعداز پیروزی اتفاق افتاد. مقصر آن خشونتها اسلام فقاهتی و ایدئولوژی انقلابی و کینهورزانه به صورت گفتمان غالب نزد تمام جناحها و نخبگان آن روز جامعه بود. امروز خوشبختانه گفتمان غالب، دمکراسی سکولار مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشراست. اکثریت مطلق مخالفین و نخبگان جامعه به این گفتمان باور دارند.
مقاومت مدنی، بیش از ۷۰ سال است که به تدریج به صورت یک دانش بارور درآمده و کارنامه درخشانی هم برای گذار به دمکراسی دارد. روشهای مقاومت مدنی متکی بر سه محور است:
ـ اعتراضات عمومی،
ـ عدم همکاری و فلجسازی حکومت،
ـ ریزش نیروهای حامی دیکتاتور بهخصوص نیروهای مسلح و سرکوبگر و پیوستن آنها به مردم،
این استراتژی چون درجریان مبارزه، بر حضور حداکثری و بیخشونت مردم متکی است، شانس بنای دمکراسی بعد از پایین کشیدن دیکتاتور را بیش از هر روش دیگری دارد.
پیروزی در مبارزات مدنی سه اصل حداقلی نیاز دارد، اتحاد، برنامهریزی و حفظ دیسیپلین مبارزات بیخشونت. من با بسیاری از فعالین سوری مخالف اسد آشنا هستم، اشتباه بزرگ آنان این بود که فکر میکردند تنها با یک تاکتیک و آن هم رفتن به خیابان، ظرف یک تا سه هفته مثل تونس یا مصر پیروز میشوند و وقتی نشدند، نمیدانستند بعد از آنچه کار کنند. سه دسته شدند، گروهی ناامید شدند و کنار نشستند، گروهی به همان یک روش اعتراض خیابانی ادامه دادند و به شدت از سوی رژیم اسد و پشتیبانان سپاهی آن سرکوب شدند، گروه سوم به سمت اسلحه و خشونتورزی رفتند و چون سرکوبهای گروه دوم روز به روز هم بیرحمتر وگستردهتر میشد، گوش شنوا و بازوی گشاده یافتند. در ایران این اتفاق نخواهد افتاد، چون مخالفین نظام ولایت فقیه و استبداد دینی حاکم، خیلی خوب به مبانی مبارزات مدنی آگاه هستند و در دام خشونتورزیهای رژیم که در همین اعتراضات اخیر هم دیدیم، نمیافتند. حکومت نزدیک به ۴ هزار نفر از جوانان فقیر و گرسنه و معترض را دستگیر و روانه خانههای امن و بازداشتگاههای غیرقانونی کرده، بیش از ۷۰ کشته تا کنون گزارش شده که دست کم قتل ۵ نفر آنان در زندان و زیر شکنجه بوده است. ترفند جدید حکومت هم خوراندن قرص متادون و آنان را معتاد و قاچاقچی معرفی کردن است. اما میبینیم که مبارزین خویشتنداری میکنند. حسابشده همچون موج دریا به عقب میروند تا چنگال خونآلود سرکوبگران گلویشان را ندرد و در حرکت بعدی با امواجی بلندتر و توفندهتر بازگردند.
آقا مصطفی،
مگر یک ملت از این دمکراتیکتر و متمدنانهتر میتواند خواستهاش را بیان کند. تمام شعارها و اعتراضات مردم را میتوان در سه هدف خلاصه کرد:
۱ـ نیمی از ثروت کشور در کنترل رهبری و سپاه و اعوان و انصار آنان است. فسادی گسترده تمام ارکان حکومت را فرا گرفته است، این اموال باید به ملت برگردد. پول مردم باید به مردم برگردد.
۲ـ یک ریال از پول ملت و یک نفر از جوانان کشور نباید در سوریه و لبنان و غزه و یمن و… هزینه شود. ملت میخواهد با تمام دنیا حتی اسرائیل و آمریکا و عربستان در صلح و آرامش زندگی کند. به نفوذ روزافزون روسیه و اینکه رهبری حکومت دستنشانده پوتین شده، اعتراض دارد. ملت وقتی میگوید جانم فدای ایران، یعنی ایران باید به ایرانیها برگردد.
۳ـ خیلی روشن، شعار رفراندوم از سوی مردم، خواستار برگزاری مجدد رفراندوم با همان سوال ۳۸ سال پیش است، جمهوری اسلامی، آری یا نه. اما این بار زیر نظر سازمانهای بینالمللی و ناظران بیطرف، چون حکومت نشان داده که دزد به دستش نمیشود داد که به کلانتری ببرد. به راحتی در انتخابات تقلب میکند و وقتی هم که مردم اعتراض کنند به کشتار و سرکوب متوسل میشود. رهبران جنبش سبز هنوز در حصر و زنجیر هستند.
روشن است که حاکمین به پای خود به این سه خواسته تن نمیدهند و باید با سه مسیری که در مبارزات مدنی هست و حفظ سه شرط حداقلی آن، این خواستهها را گرفت. در واقع در اکثر مواقع این قبیل نظامهای اقتدارگرا اول به دست مردم عزل و سرنگون میشوند و بعد این خواستهها بهخصوص خواست رفراندوم تحقق مییابد. البته مواردی مثل لهستان هم بوده که در مراحل نهایی، کمونیستها بر سر میز مذاکره با آزادیخواهان نشستند و مرحله به مرحله عقب رفتند و یا در شیلی، دیکتاتور بعداز رفراندوم، در دو مرحله و طی چند سال عقب نشست. باب گفتگو باز است، اما از موضع قدرت متکی بر اراده مردم، نه از موضع ضعف و گردن کج و التماس کردن به دیکتاتور که تورا به خدا ما را هم بازی بده. دیکتاتورها تنها زبان زور را می فهمند و هیچ زوری هم بالاتر از اراده یکپارچه یک ملت نیست.
مصطفای عزیز،
تمام سخن با اصلاحطلبان صادق این است که چارچوب قانون اساسی فعلی و وجود نهاد ولایت فقیه با ابزارهایی مثل شورای نگهبان و قوه قضاییه تحت کنترل و نیروهای سرکوبگر تحت فرمان و غارت بیش از نیمی از ثروت کشور، اجازه گذار به دمکراسی را نمیدهد. تمام تئوری اصلاحطلبی در روز نخست این بود که یک شکاف در بالای حکومت بین رئیس جمهور و رهبر ایجاد شود، فضا برای رشد جامعه مدنی باز شود و با واگذاری اقتصاد به مردم و قدرت گرفتن طبقات اجتماعی و رشد جامعه مدنی، جامعه از حالت توده بیشکل بودن درآید و بتواند آرام و حساب شده به دمکراسی گذار کند. این برنامهریزی خیلی زود به دیوارههای تنگ قانون اساسی برخورد کرد و معلوم شد که در چارچوب قانون اساسی فعلی، مستبد دینی به نام ولی فقیه مطلقه داریم که میتواند هر کاری را بکند و به هیچ کس هم جواب ندهد. آنچنان که کرد و به هیچ کس هم پاسخگو نیست. به جای واگذاری اقتصاد به مردم، مهمترین موسسات و شریانهای کشور را تصاحب کرد، با شورای نگهبان و نظارت استصوابی هر انتخاباتی را کنترل کرد و اجازه نداد حتی یک قانون خلاف منویاتش تصویب شود (قانون مطبوعات، قانون اختیارات رئیس جمهور و قانون انتخابات در دوره خاتمی و مجلس ششم، سه نمونه از دهها نمونه هستند). با قوه قضاییه تحت کنترلش، روزنامهها را بست، فعالین جامعه مدنی را به زندان انداخت و فساد را هم در کشور نهادینه کرد و فاسدین را بر صدر نشاند. نیروهای سرکوب را تقویت کرد و هر جا هم که مردم صدایشان درآمد، به داغ و درفش متوسل شد. کشور را دستنشانده روسیه کرد. با پروژه بیسرانجام هستهای و دخالتهای تروریستی در دیگر کشورها و قاچاقچی گری، مملکت را در دنیا منزوی کرد و مردم را به خاک سیاه نشاند.
مصطفای عزیز،
به نظرم بیست سال زمان کافی است برای اصلاحطلبان که بفهمند در چارچوب قانون اساسی فعلی امکان هیچ اصلاحی در هیچ جهتی متصور نیست. این قطار زنگزده اصلاحات روی همان ریل قبلی دیگر راه نمی رود. مردم زیرکانه برای نشان دادن مخالفت با رهبری در هر انتخاباتی، به افراد یا لیستهایی که فکر کنند هرچه دورتر از رهبری هستند، رای میدهند. اما به تجربه دیدهاند که هر چقدر هم در انتخابات حکومتی شرکت کنند، حاصلش خاتمی یا روحانی یا مجالس بیخاصیت میشود. وضع مردم هم از هر حیث روز به روز بدتر میشود. میفهمم که پذیرش این موضوع ساده نیاز به تجدید نظر در مبانی فکری و تئوریک دارد. درواقع اصلاحطلبان باید از اسلامگرایی به معنای قرائت حداکثری از دین دست بردارند، حکومت را از امور عقلی بدانند و پلورالیسم دینی را به عنوان مقدمه واجب پلورالیسم فرهنگی و سیاسی بپذیرند. لازمه چنین تحولی، به گذر کردن از قرائت ایدئولوژیک انقلابی از اسلام (مدل دکتر شریعتی) ویا قرائت اسلام فقاهتی نیازمند است. باور به قرائتی عقلانی و حداقلی از دین مثل دکتر سروش یا دیگر نواندیشان دینی لازمه این گذار است. اما چارهای نیست، اصلاحطلبان باید این قدم را بردارند. در تونس که به نظرت مدل خوبی است، حزب النهضه و راشد الغنوشی، خیلی روشن اعلام کردند که دیگر اسلامگرا نیستند و دین را برای خدا و آخرت میخواهند. به همین دلیل چون دیگر نمیخواستند حکومت دینی درست کنند و حکومت کردن را تکلیف دینی خود نمیدانستند، خیلی راحت بعد از باخت در انتخابات، حکومت را به حزب سکولار رقیب تحویل دادند. راشد الغنوشی از حیث تحول فکری خیلی به مهندس بازرگان خودمان شبیه است که در آخرین سخنرانی عمرش گفت اصلا دین برای آبادانی دنیا نیامده و برای ایمان به خدا و آخرت است و وقتی هم دوستانش گفتند حرفهایت شبیه دکتر سروش شده، با صداقت و شجاعتی که از بازرگان ساخته بود، گفت انکار نمیکنم که من از این جوان تاثیر پذیرفتهام. متاسفانه نهضت آزادی برعکس النهضه دنبال دبیرکلاش نرفت.
مصطفی جان،
دیگر دکان دونبش اصلاحطلبی حکومتی که یک نبش آن رو به مردم باشد و یک نبش آن رو به ولایت فقیه کار نمیکند. سرنوشت محتوم این دکان تجزیه است. یکی از این دو در را باید ببندید. امیدوارم تو از کسانی باشی که در رو به مردم را باز نگه داری و در دیگر را ببندی.
در خاتمه، برای اینکه اوقاتت را خیلی تلخ نکرده باشم، یکی از جوکهایی را که جوانان در شبکههای اجتماعی برای اصلاحطلبان یا به قول آنها استمرارطلبان گذاشته بودند را برایت نقل میکنم. یادم هست ذوق بالایی در طنز و شوخی داشتی و در سختترین شرایط هم با یک شوخی بجا، روحیه همه را بالا میبردی. امیدوارم سالهای سخت زندان این ذوقت را نکشته باشد.
برایت آرزوی توفیق روزافزون از درگاه الهی رادارم.
بهمن ۱۳۹۶
ما و اصلاحطلبا
-انتخابات رو تحریم کنیم؟
-نه این راهش نیست
-بریزیم تو خیابون اعتراض کنیم؟
-نه این راهش نیست
-مقاومت مدنی کنیم؟
-نه این راهش نیست
-نافرمانی مدنی کنیم؟
-نه این راهش نیست
-از دنیا بخوایم حکومت رو تحریم کنه؟
-نه این راهش نیست
-بریم تو انتخابات به اصلاحطلبا رای بدیم؟
-آفرین، آورین، این تنها راه ممکنه
[بی زبون و شرکاء]
*نامه محسن مخملباف به تاجزاده: شما از اصلاحات بینتیجه و بیخاصیت یک ایدئولوژی ساختهاید!
*جواب مصطفی تاجزاده به مخملباف
ببخشید آقای سازگارای همیشه سازگار با اصلاح طلبان ، در کجای شعارهای مردم کلمهء رفراندم را شنیدیدکه ما نشنیدیم؟ شعارها بر ضد خامنه ای در در جهء اول، کلیت نظام، ستایش از شاهان پهلوی و بازگشت شاهزاده ، مرگ بر روحانی و نه اصلاح طلب ونه اصولگرابود و کمی هم جمهوری ایرانی. سه اصلی که مرقوم فرمودید، کاملا من درآوردی است!
جناب آقای سازگارا، با تشکر از متن تحلیلی خوبی که نوشتهاید. من برنامه شما و آقای نوریزاده را با آقای چالنگی هر هفته در VOA میدیدم. الان هم برنامه شما را با آقایان میبدی و نوریزاده میبینم که نکته آموختنی بسیار برای من دارد اما درشروع مقاله حاضر این جمله را از محمدرضا شاه آورده بودید: “شاه هم میگفت اگر من بروم، ایران ایرانستان میشود. رفت و نشد.” (همین حالا ایران به کشور های کوچکی تقسیم شده است) بعد از ۵۷ فهمیدم که درستترین تحلیل اجتماعی را ایشان داشت.