مجید محمدی – برای فهم آنچه در اواخر آبان ۱۳۹۸ در ایران اتفاق میافتد باید آن را با دیگر جنبشهای ضد جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته مقایسه کرد. حرکتهای اعتراضی علیه حاکمان در سالهای ۵۷ تا ۶۰ (بجز راهپیمایی علیه حجاب اجباری در اسفند ۱۳۵۷) را نمیتوان از جنس جنبشهای ضد جمهوری اسلامی نام گذاشت چون مجاهدین خلق و گروههای دیگر اسلامگرا و همچنین اکثر گروههای چپ و به ویژه قدرتمندترین آنها یعنی حزب توده و فداییان خلق (اکثریت) مخالفتی با مبانی نظام جمهوری اسلامی نداشتند. برخی از آنها با خمینی و برخی از نزدیکان وی مشکلاتی داشتند اما نه با حکومت دینی. آنها همانند اسلامگرایان شریعتگرا ضد آمریکایی، ضد اسراییلی، ضد آزادی (رسانهها و بیان برای همگان) و حقوق بنیادین بشر، مخالف رعایت آیین دادرسی، طرفدار اعدام مخالفان سیاسی، علاقمند به قدرت مطلقهی مرکزی (البته در دست خودشان) و ضد مبانی لیبرالیسم و مدارا بودند. آنها حتی با اجرای احکام شریعت نیز به صراحت مخالفت نمیکردند (بجز جبههی ملی و موضوع قصاص).
جنبش ضد جمهوری اسلامی در این نوشته حرکتی است علیه مبانی این نظام یعنی اسلام سیاسی، قدرت مطلقهی ولایت فقیه، اجرای شریعت و دشمنی آن با تمدن غربی. این جنبشها را در چهار موج در این نوشته دنبال کرده و ویژگیهای هر موج را برخواهم شمرد. سپس روند تحول آنها را توضیح میدهم.
موج اول: دوران رفسنجانی
در دوران جنگ، مخالفان مبانی جمهوری اسلامی سکوت پیشه کرده و منتظر پایان آن بودند. پس از جنگ، مرگ خمینی در سال ۱۳۶۸ دریچهای برای امید به موفقیت در میان این معترضان گشود. جنبشهای ضد جمهوری اسلامی از دوران رفسنجانی در شکل اعتراضات پابرهنگان و گرسنگان و قشرهای کمدرآمد در شهرهایی مثل مشهد و اراک (۱۳۷۱) قزوین (۱۳۷۳) و اسلامشهر (شادشهر) (۱۳۷۴) آغاز شد. در این اعتراضات تودهی بدون سازماندهی و رسانه و بدون پشتیبانی نخبگان سیاسی و دانشگاهی و سلبریتیهای ورزشی و هنری حضور داشتند و حرکت آنها هیچ رنگ و بوی ایدئولوژیک نداشت. آنها معترض گرانی، فقدان خدمات عمومی و عدم امکانات اولیهی زندگی بودند. این حرکتها بدون انعکاس چندانی در چند روزنامهی دولتی یا بوقهای دیگر دولتی به شدت سرکوب شدند. هیچ جناح یا فردی در کاست حکومتی به این حرکتها توجهی نداشت.
موج دوم: دوران خاتمی
در سال ۱۳۷۶ امید به تغییرات سیاسی و فرهنگی بدون خشونت اکثر فعالان سیاسی و اهل فرهنگ و رسانه را فرا گرفته بود تا حدی که غول استبداد دینی را در مقابل خود نمیدیدند. تنها دو سال کافی بود که این غول خود را برای آنها به نمایش بگذارد و به آنها بفهماند که «چیزی عوض نشده و نخواهد شد.» جنبش دانشجویی که حامل اعتراضات ضد حکومتی در سال ۱۳۷۸ بود در تهران و تبریز به شدت و با خشونت هرچه تمامتر توسط اراذل و اوباش سرکوب شد تا دیگر دانشجویان که برای چند دهه پیشگام حرکتهای سیاسی بودند جرأت اعتراض نداشته باشند. پس از سرکوب ۷۸ حکومت شش سال دیگر با بازداشتهای گسترده، قتلهای زنجیرهای، و بستن مطبوعات نیمهمستقل شرایط را به گونهای تحت کنترل داشت که جنبش گستردهی ضد حکومتی در دوران خاتمی با وجود دو قوهی مجریه و مقننه در اختیار جناح اصلاحطلب شکل نگرفت. اصلاحطلبان با مواجههی ایدئولوژیک با اصلاحطلبی در داخل نظام (مقدس انگاشتن آن) و در عین حال برخورداری از مواهب آن توانستند تا پایان خاتمی بخشی از مخالفان را در نپیوستن به کسانی که نظام را اصلاحناپذیر میدانستند قانع سازند.
موج سوم: دوران احمدی نژاد
اولین جنبش ضد حکومتی در دوران احمدی نژاد پس از افزایش قیمت و سهمیهبندی شدن بنزین در سال ۱۳۸۶ رخ داد. در آن اعتراضات میلیونها نفر به خیابان آمدند و به مراکز دولتی یا تحت سیاستهای دولت از جمله بانکها، فروشگاههای زنجیرهای و پمپ بنزینها آسیب رساندند. در یک دورهی زمانی کوتاه حدود یک سوم جایگاههای بنزین به عنوان نماد اقتصاد دولتی سوخت به آتش کشیده شدند. در حدود دو سال بعد میلیونها نفر در اعتراض به تقلب در انتخابات به صحنه آمدند و بخشی از آنها که علیه کل نظام بودند در صحنه ماندند. حکومت با کشتن بیش از ۱۵۰ نفر و بازداشت بیش از ده هزار نفر توانست سرانجام این جنبش را سرکوب کند.
موج چهارم: دوران روحانی
پس از سرکوب جنبش سبز هشت سال طول کشید تا منتقدان و مخالفان وضعیت موجود به روشنی دریابند و اظهار کنند که اصولگرا و اصلاحطلب از یک جنس هستند و باید آنها را پشت سر گذاشت. در دیماه ۹۶ مخالفان با استفاده از شکاف کوچکی که میان روحانی و مخالفانش ایجاد شده بود عرصهی خیابان را در صد شهر فتح کردند و دوران تازهای را در جنبشهای ضد نظام رقم زدند. با وجود سرکوب جنبش سال ۹۶ این اعتراضات در سالهای ۹۷ و ۹۸ هم تکرار شد و به نظر نمیآید که این ماجرا تمام شده باشد. مخالفان نظام نقاط آسیبپذیر حکومت را دریافته و دارند به تدریج شعارها، اهداف مورد حمله، و روشهای سازماندهی و گرد هم آمدن را پیدا میکنند.
سیر تحول جنبشهای ضد نظام
اگر این چهار دوره را کنار هم بگذاریم میتوان چهار نتیجه را برداشت کرد:
۱. هرچه از اوایل شکلگیری جمهوری اسلامی به سمت امروز حرکت کردهایم جنبشهای ضد رژیم پر تعدادتر و گستردهتر شدهاند. میان اولین جنبش ضد نظام (جنبش زنان) از اسفند سال ۱۳۵۷ در حد چند ده هزار نفر تا اعتراضات اراک و مشهد ۱۴ سال فاصله است. بعد در عرض سه سال چندین حرکت اعتراضی گسترده در شهرهای پر جمعیت کشور رخ میدهد. در دو دههی اول جمهوری اسلامی حرکتها عمدتا به یک شهر محدود میشد. تا حرکت بعدی یعنی تیر ۷۸ تنها ۴ سال فاصله است. در این حرکت دانشجویان در دو شهر تهران و تبریز به اعتراض پرداختند. گفتمان اصلاحطلبی اینگونه حرکتها را هشت سال به تعویق میاندازد تا سال ۸۶ که اعتراضی در سطح کشور بدون هیچ برنامه و هماهنگی قبلی رخ میدهد. تنها دو سال بعد جنبش «رأی من کو» به جنبش سبز تبدیل میشود اما این حرکت عمدتا به تهران محدود میشد. باز هشت سال طول میکشد تا دوباره مردم در صد شهر و در مقیاس چندصد هزار نفری به خیابان آمده و خواستار سقوط نظام شوند. از آن بعد حرکتها سالانه شده است یعنی حرکتهای گسترده در تیر و مرداد ۱۳۹۷ و اعتراضات ضد گرانی بنزین در سال ۹۸. این حرکتها اصولا به یک یا چند شهر محدود نبودهاند. در دو دههی اخیر هرچه جنبشهای ضد نظام از جناح اصلاحطلب بیشتر فاصله گرفتهاند بر گسترهی خود در سطح ملی افزودهاند.
۲. با گذشت زمان در چهار دههی اخیر جنبشهای عمومی در ایران سکولارتر شدهاند به این معنا که دیگر احساسات مذهبی و شعارهای دینی نقشی در حرکتها ندارند. با انحصار دین در دست حکومت و استفاده از آن برای سرکوب دیگران تمسک به دین به کار معترضان نمیآید و به همین دلیل اسلام سیاسی به کلی کنار گذاشته شد. حتی در جنبش سبز برخی واژههای مذهبی مثل «یا حسین» یا «الله اکبر» بر پشت بامها به چشم میخورد اما در دههی نود مذهب حتی به نحو حداقلی در حرکتها حضور ندارد. اسلام سیاسی در پایین هرم جامعه در حال مرگ است. حکومت تنها با اتکا به منابع انحصاری است که اسلام سیاسی را در میان قشرهایی محدود بسط میدهد.
۳. در جنبشهای اعتراضی در دهههای هفتاد و هشتاد نهادهای دینی هدف قرار نمیگرفتند اما در دههی نود حوزههای علمیه به عنوان نماد پرورش روحانیت مکررا مورد حمله واقع شده و به آتش کشیده شدهاند از جمله در اعتراضات آبان ۹۸. این بدین معناست که معترضان به تدریج متوجه شدهاند که دشمن اصلی آنها روحانیت شیعه است. همچنین شعارها نشان میدهند که معترضان از نظریهی توطئه و احساسات ضد غربی گذشته و دشمن خود را داخل کشور و در رژیم مذهبی میبینند.
۴. هرچه قدر جناحهای درون نظام در دو دههی هشتاد و نود بهم نزدیکتر شده و در زیر عبای ولی فقیه جای گرفتهاند مخالفان و تحولخواهان از مبانی نظام و نهادهای آن بیشتر فاصله گرفته و به صراحت خواهان برچیده شدن نظام میشوند. در سال ۸۸ کمتر نمادهای ایدئولوژیک نظام مورد حمله واقع میشد اما در سال ۹۶ و ۹۸ عکسهای خمینی و خامنهای و مجسمهها و بنرهایی که بویی از نظام میبرند به آتش کشیده شدهاند. همانطور که مسیح مهاجری مدیر مسئول روزنامهی جمهوری اسلامی و از وفاداران سرسخت به نظام گفته است، تکلیف ۹۵ درصد از مردم با هر آنچه مرتبط با نظام است روشن شده و نظام تنها پنج درصد را در اختیار دارد، پنج درصدی که سازماندهی شده، منابع قدرت و ثروت و منزلت را در اختیار دارد، با سفارتخانههای خارجی در ارتباط است، صاحب صدها میلیارد دلار ثروت در خارج است و یک لابی قدرتمند در اروپا و آمریکا برایش کار میکند، قاچاق کالا از ایران و به ایران را نیز در دست دارد، و در دمشق و بیروت و بغداد و یمن نیروهای نظامی گستردهای را تأمین کرده و تحت نفوذ دارد. ساقط کردن این هیولا دشوار است اما غیرممکن نیست. چالش بزرگ جنبشهای ضد رژیم مقابله با این هیولای شناخته شده است.
اعتراضات آبان ۹۸ تا کنون نشان داده است که ویژگیهای فوق که نخست در اعتراضات دی ۹۶ به وضوح دیده میشد آمدهاند که بمانند و این تحولات ماندگار خواهند بود. هرچه سقوط جمهوری اسلامی طول بکشد مردم ایران بیشتر از اسلام سیاسی و نهادهای مذهبی فاصله خواهند گرفت.
یکی به من گفته آخوندها از غربی ها پول میگیرند تا برای آنها پزشک، مهندس و کارشناس بفرستند، سوئد و آلمان بزرگترین مشتری های این آدم فروشی هستند، قاچاقچیها در ایران با همکاری با سفارت ها یک باند جهانی فروش نخبه درست کردند که خاورمیانه و روسیه را از کارشناس خالی کرده و به سوی نابودی کامل میبرد، چنین مبارزه هایی لرزه به تن غربی ها می اندازد چون یک دولت ملی در ایران از ده تا بمب اتم برای غرب خطرناک تر است، بنابر این ما ایرانیهای خارج از کشور باید از این قدرت در مبارزه با دشمن خود آگاه باشیم
با شعار رضا شاه روحت شاد و
شاه شاه رضا شاه ان هـم در شهـر مشهـد و قم وووو
دیگر شعار مذهـبى شنیده نمى شود ?
البته اگر ج ا خدعه و تقیه نکند !؟!؟!؟!
چهل سال است که به شیوهٔ کشورهایی با رژیم حکومتی مردم سالار وملتهای آزاد سخن از «اپوزیسیون» میزنیم در حالیکه یک باند تبهکار ، چپاولگر وضد ایرانی کشورما را اشغال کرده ومانند یک «دشمن » انتقامجو با تمام نیروی خود ش مشغول تار ومار هویت وفرهنگ وتاریخ این ملت کهنسال است.
براستی که هیولا. اگر گفته های کارل یونگ را بکار بریم این هیولا سایه سیاه تاریخ هزاران ساله خود ما ایرانیان است که از ژرفنای تاریخ ما بیرون آمد و ۴۰ سال ما گلاویز آن هستیم. که ابتدا ایرانیان نادیده اش گرفتند و برخی او را آرایش کردند، برخی از ترس وی گریختند، برخی در جنگ با وی جان دادند. و اکنون چشم در چشم او دوخته اند. بقول نیچه: آنکه با هیولا دست و پنجه نرم میکند باید بپاید که خود درین میانه هیولا نشود.اگر دیری در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم می دوزد…. اما قهرمان آنی است که از آزمایشهای سهمگین بیرون می آید و آزادی خود را می یابد. مانند هرکول که ۱۲ آزمایش را پشت سر گذاشت و یا رستم خودمان که ۷ خوان را. ما نیز آزاد خواهیم شد.