شکوه میرزادگی – امروز برای من، با خبر درگذشت مریم میرزاخانی، ستاره درخشان ریاضی جهان، با اشک و اندوهی بسیار شروع شد.
نه او را دیده بودم، نه خویشاوندی خونی با او داشتم، و نه از نزدیک می شناختمش، اما از سال۱۹۹۴، که برنده مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی شد با عشق و علاقه کارهایش را تعقیب میکردم؛ دخترک ریزنقشی که کنار رییس جمهور وقت آقای رفسنجانی ایستاده بود تا به اصطلاح مورد تشویق قرار گیرد. در حجاب اجباری فقط صورتش را میشد دید، با لبخندی که گویی کسانی را به طنز و تمسخر میگیرد، که زنان را نصف مردها به حساب میآورند. لبخندی که هیچوقت از صورتش محو نشد.
آمریکاییها بلافاصله و خیلی زود مریم را چون خیلی از جوانهای درخشان ایرانی دیگر به آمریکا کشاندند، تا افتخاری را که حکومت ایران هر روزه از ایران ما میگیرد، بر افتخارات کشورشان اضافه کنند. مریم هر سال و به سرعت رشد کرد، بهترین جایزههای ریاضی را به دست آورد و به جایی رسید که عنوان یکی از برترین ریاضیدانان جهان را از آن خود کرد. در سال ۲۰۱۴ «مدال فیلدز» را به او دادند. او اولین زنی بود که این جایزه را میگرفت (پس از هفتاد و شش سال که از عمر این جایزه میگذشت). این بار آقای روحانی رییس جمهور وقت به او تبریک گفت، بی آنکه پاسخی دریافت کند.
مریم نه تنها برای من، که برای بسیاری از ایرانیهایی که درخششهای او را دنبال میکردند، مثل خویشاوندی ملی بود. جزو کسانی بود که همیشه «پزش» را میدادیم و شرمندگیهایی را که از رفتار حکومت اسلامی با زنان و جوانمان داریم، با حضور او التیام میدادیم.
و امروز مثل بسیاری از ایرانیها و آمریکاییها میگویم: چرا؟ چرا او به این سرعت رفت؟ پاسخی بر این پرسش نیست، مرگ تنها بی عدالتی جهان است که کاری با او نمیشود کرد.
تنها دلخوشی این است که مریم میرزاخانی چیزهایی را از خود به جای گذاشت که نام و یاد عزیز و زیبایش همیشه با ما و با آیندگان خواهد ماند.