روزنامه شرق روز یکشنبه ۲۶ شهریور با علی جنتی، وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد اسلامی گفتگو کرده است. جنتی که پیش از انقلاب ۵۷ با سازمان مجاهدین خلق علیه حکومت پهلوی فعالیت سازمانی و مسلحانه داشت در دو بخش این مصاحبه مسائلی را مطرح کرده که هم روایت تاریخی و شخصی است و هم دستکم اثری از «عاطفه» در آن نیست؛ از جمله احساس او در مورد یافتن مزار برادرش که اعدام شد و دوم شیوه ازدواجاش.
آنچه جنتی در این گفتگو با عنوان «ما ژنِ خوب نداریم» به زبان آورده گوشهای از زندگی آنهاییست که در مسیر مبارزه با حکومت شاه وارد سازمانهای مسلح چپگرای مارکسیستی یا اسلامی شدند و تحت تاثیر آموزشهای ایدئولوژیک و روانی آنها برای جنگ مسلحانه قرار گرفتند.
در بخشی از این مصاحبه، که جنتی درباره بعضی خصلتهای پدرش نیز صحبت کرده، خبرنگار از او درباره اعدام برادرش «حسین» که او نیز عضو سازمان مجاهدین خلق بود و پس از انقلاب توسط رژیم مورد قبول خود جنتی یعنی جمهوری اسلامی اعدام شد پرسیده است.
او در پاسخ به این سوال که چرا وقتی در مدرسه حقانی طلبه بوده اما به سراغ جزوات سیاسی مجاهدین رفته است، میگوید: «نوع آموزشهایی که برای فعالیتهای مسلحانه مورد نیاز بود، در حوزه وجود نداشت».
جنتی در این گفتگو اشاره کرده که سالهای زیادی از زندگی خود را در مبارزه مسلحانه علیه حکومت پهلوی گذرانده و چون ساواک به دنبال او بوده و به احتمال زیاد حکم اعدام برایش صادر میشده با کمک علی اکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۵۲ برای او یک شناسنامه جعلی درست شده و بارها با این روش از دست ساواک نجات پیدا کرده است.
جنتی گفته که اکبر رفسنجانی «فردی را در ثبتاحوال داشته که شناسنامهها را کش میرفت. در یکی از آن شناسنامهها هم عکس من را زدند و مهر کردیم».
او با اشاره به اینکه هاشمی رفسنجانی و بهشتی با مبارزه مسلحانه آنها علیه شاه موافق بودند گفته، برای فرار از دستگیری و اعدام از اواخر سال ۵۳ تلاش کرده که از مرز پاکستان خارج شود و در نهایت فروردین سال ۵۴ وارد پاکستان شد.
بخشی از این مصاحبه را درباره اعدام حسین جنتی در جمهوری اسلامی و همچنین چگونگی ازدواج علی جنتی را در ادامه میخوانید.
مزار کی؟ اصلا نمیدانم کجا هست! انگیزهای برای پیداکردنش نداشتم!
-آقای جنتی، شنیدم و خواندهام که پدر شما خیلی با حسین صحبت میکرد. آیا شده است بعد از این همه سال در قبال اتفاقی که برای او افتاد، ابراز ناراحتی کند؟
-پدرم هیچوقت ابراز ناراحتی نکردند ولی حتماً از نظر عاطفی ناراحت هستند که چرا فرزندشان به این سرنوشت دچار شد. متأسفانه او با مجاهدین خلق در فاز نظامی هم همراهی کرد و سرنوشت او اینگونه شد.
-پدرتان در جایی گفتهاند که خیلی هم با ایشان صحبت کردند، ولی موفق نشدند.
-بله، من هم صحبت کردم. نه تنها با ایشان، بلکه با برخی دیگر از دوستان که قبل از انقلاب فعالیت مسلحانه میکردیم و بعدا به مجاهدین خلق پیوستند، ساعتها صحبت کردم. ولی عموما سبکشان این بود که یک ساعت به حرفها گوش میدادند و بعد میگفتند «دیگر فرمایشی ندارید»! و صحنه را ترک میکردند اصلا وارد استدلال و بحث نمیشدند. ظاهراً یکی از آموزشهای تشکیلاتی آنها بود که هیچگاه بحث نکنید. البته مادرم خیلی متأثر بود. تا آخر عمر هم همواره ناراحت بود، ولی پدرم چیزی ابراز نمیکرد.
– سر مزار ایشان میروید؟
-مزار چه کسی؟
-برادرتان حسین؟
-اصلا نمیدانم کجا هست.
-شما اطلاعی ندارید؟ ولی با ارتباطاتی که داشتید، میتوانستید پیدا کنید.
-نه اطلاعی ندارم. اگر جستوجو میکردم، میتوانستم پیدا کنم. اما انگیزهای برای اینکار نداشتم.
این نشد، یکی دیگه!
-گفته بودید حجتالاسلام والمسلمین آقای سیدموسی موسوی واسطه ازدواج میشوند. به واسطه مطرح بودن ایشان، خانواده همسر شما هم موافقت میکنند. درست است؟
-بله. داستان به این ترتیب بود که پس از خارجشدن از قم به منظور مخفیشدن به نقطهای دوردست در سنقر کلیایی (منطقهای در استان کرمانشاه) رفتم، آنهم نزد فردی که خود یک تبعیدی بود که از چابهار فرار کرده بود و با اسم مستعار در آنجا زندگی میکرد! حدود شش ماه در آن شهر زندگی کردم. برای اینکه کاری هم انجام دهم، درس تفسیر میدادم و خیلی از خانمها شرکت میکردند؛ از جمله خواهر همسر من که در آنجا معلم بود، پای درس من میآمد. از آنجا با او آشنا شدم. سال ۵۵ که تصمیم گرفتم ازدواج کنم با افراد مختلفی مشورت کردم؛ ازجمله خواهر همسرم.
-خواهرشان را به شما پیشنهاد دادند؟!
-خیر. ابتدا شخص دیگری را پیشنهاد کردند. مجبور بودم واقعیت را به او بگویم که من تحت تعقیب هستم و نمیتوانم به ایران برگردم و اگر با من ازدواج کند ممکن است تا آخر عمر نتواند به ایران بازگردد. به او گفتم به خانوادهات هم نباید حقیقت را بگویی. خودش رضایت داشت، ولی خانوادهاش گفتند این جوان مشکوک است که میخواهد با این سرعت ازدواج کند و برود و احتمالا این آقا باید از جماعت مارکسیستهای اسلامی باشد! بنابراین از خواهر همسرم خواستم که مورد دیگری را معرفی کند او هم خواهر کوچکترش را معرفی کرد. با او هم همان حرفها را زدم و از او خواستم که هیچکس نباید متوجه شود که من چه کسی هستم. بالاخره جناب آقای موسوی که آن زمان در کرمانشاه امام جماعت و مورد احترام بودند، خواستگاری کرده و من را معرفی کردند و خانواده دختر هم به اعتبار آقای موسوی قبول کردند. البته من مجبور بودم به خاطر مخفی ماندن هویتم یکسری حرفهای خلاف واقع هم بزنم؛ سرانجام پذیرفتند. مراسم عقد جمعوجوری برگزار کردیم. من باید سریعاَ از کشور خارج میشدم و همسرم بعداَ به من ملحق شد. جالب این بود که مادر همسرم که در آستانه انقلاب-پنج، شش ماه قبل از انقلاب- به سوریه آمده بود تا زمان پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن نمیدانست من چه کسی هستم. بعد از پیروزی خودم و پدر و مادرم را معرفی کردم.
-پدر و مادرتان خبر داشتند که ازدواج کردهاید؟
-بله خبر داشتند.
-قبل از ازدواج گفتید؟
-نه آن زمان نگفتم، بعدا خبر دادم. آنها یک سفر به دمشق آمده بودند و اطلاع یافتند.
گرچه از نظر روانی و اخلاقی نمیتوان این مسئله را دلیل مطلق برای «بیعاطفگی» یک سیاستمدار دانست که نیمی از فعالیت سیاسی او در گروههای چریکی اسلامی بوده و نیم دیگرش زیر سایه رژیم جمهوری اسلامی، اما اینکه او در این گفتگو تاکید کرده «ما ژنِ خوب نداریم» به نوعی با واقعیت همخوانی دارد!
علی جنتی در این مصاحبه همچنین گفته که یک برادر ناتنی با نام «حسن» در اصفهان دارد. احمد جنتی پدر علی جنتی، رییس خبرگان و دبیر شورای نگهبان، دو بار ازدواج کرده است.
عیدهای ما غدیرخم و قربان است!
در اینجا بخشی از مصاحبه حسن جنتی (پسر ناتنی خانواده) را با خبرگزاری مهر شهریور سال ۱۳۹۴ میخوانید.
-شما بزرگتر هستی یا علی جنتی؟
-علی آقا.
-چقدر؟
-حدود یک سال.
-با هم ارتباط دارید؟
-کم و بیش. بالاخره سال به سال یکی دو مرتبه تماس میگیرند یا اگر اصفهان بیایند میبینیمشان. ما هم بریم تهران میبینمشان.
…
-آخرین باری که همه اهل خانواده اعم از پدر و برادرهاتون دور هم جمع شدید کی بود؟
-عروسی بچه علی آقا بود.
-چه زمانی؟
-بهمن ماه ۹۲ بود.
-بجز این چی؟
-سالی یک بار بروم تهران میبینمشان.
-عید دیدنی در خانواده جنتی چقدر مرسوم است؟
-زیاد پررنگ نیست. عیدهای ما اعیاد غدیرخم و قربان است. البته این عید هم برایمان مهم است ولی نه خیلی زیاد. حاج آقا هم همینطورند.
به نظر میرسد «احساس» در خانوادهی جنتیها چندان جایی ندارد. نه عید نوروز برایشان مهم است، نه برای پیدا کردن مزار برادر اعدامی خود انگیزه دارند، نه همدیگر را میبینند و… البته چندان هم عجیب نیست وقتی روایت میشود که پدر خانواده، یعنی احمد جنتی، نذر کرده بوده که اگر پسرش حسین که فراری است و روند انقلاب را قبول ندارد دستگیر یا اعدام شود ۴۰ روز روزهی شکر بگیرد! احمد جنتی نه فقط درباره فرزند و پارهی تن خودش بلکه در رابطه با موسوی و کروبی هم معتقد است آنها باید اعدام شوند.