Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۲۸ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۹4‬‬
                                                                                                                                                                                              ‫جمعه ‪ 22‬تا پنجشنبه‪ 28‬شهریورماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫م ‌یروند» که منظور همان ‪ 2‬ـ ‪ 3‬ماه مورد نظر‬                                                     ‫دکتر امیراصلان افشار در گفتگو با علی میرفطروس‪)۷( :‬‬                                             ‫معمولاً وقتی کسی حضور اعلیحضرت‬
                        ‫اعلیحضرت است‪.‬‬                                                                                                                                                         ‫شرفیاب م ‌یشد‪ ،‬اعلیحضرت هم برای اینکه‬
                                                                                                    ‫عبدالله انتظام به شاه گفت‪:‬‬                                                                ‫بی‌احترامی نشود‪ ،‬هیچوقت پشت میزشان‬
‫=آخرین کسانی که قبل از ترک ایران‪،‬‬                                                                                                                                                             ‫نمی‌نشستند وهمیشه همه را ایستاده‬
        ‫شاه را دیدند‪ ،‬چه کسانی بودند؟‬                                                          ‫بادستشکستهم ‌یتوان‬                                                                             ‫م ‌یپذیرفتند‪ .‬ضمناً آن کسی که وارد م ‌یشد‪،‬‬
                                                                                               ‫درجنگبرندهشد‪،‬باقلب‬                                                                             ‫اجازه نداشت که شروع به صحبت بکند‪ .‬باید‬
‫ـ آخرین کسانی که برای آخرین بار شاه‬                                                                                                                                                           ‫منتظر م ‌یبود تا اعلیحضرت سئوال کنند‪ .‬ولی‬
‫را دیدند‪ ،‬یکی آقای باهری بود که ساعت‬                                                              ‫شکستهنم ‌یتوان!‬                                                                             ‫ایندفعه که در را باز کردم دیدم که آقای انتظام‬
‫یازده صبح م ‌یخواست شرفیاب شود و پرسید‬                                                                                                                                                        ‫تا چند قدمی اعلیحضرت جلو رفت و با انگشت‬
‫اعلیحضرت کی م ‌یروند؟ ما به هیچکس نگفته‬        ‫در دوران زندگی سیاسی و دیپلماتیک‬                ‫اختلاف نظر اطرافیان جیم ‌یکارتر دربارۀ‬           ‫دکتر امیراصلان افشار‪ ،‬در خاطرات خود‬           ‫اتهام به طرف شاه گفت‪« :‬به خاطرتان باشد‪،‬‬
‫بودیم که اعلیحضرت اصل ًا خیال ترک ایران را‬     ‫خود‪ ،‬دارای مشاغل مهم و حساس‪،‬‬                    ‫ایران‪ .‬خاطرات دکتر افشار‪ ،‬کتابی است‬              ‫از چند رویداد مهم که تأثیر زیاد در سرعت‬
‫دارند‪ .‬ولی وقتی پرسید‪ ،‬گفتیم اعلیحضرت تا دو‬    ‫ازجمله سفارت ایران در آمریکا و هلند‬             ‫در ‪ 720‬صفحه‪ ،‬شامل یک دورۀ ‪44‬ساله از‬              ‫گرفتن ماشین انقلاب و انتقال سلطنت‬                          ‫شما ‪ 3‬سال مرا نخواست ‌هاید!»‬
‫سه ساعت دیگر خواهند رفت‪ ...‬خیلی ناراحت‬         ‫و اتریش‪ ،‬رابط سفارت ایران با دیوان‬              ‫ظهور فاشیسم هیتلری در آلمان تا ظهور‬              ‫از شاه به آخوند داشت‪ ،‬سخن م ‌یگوید‪:‬‬           ‫وقتی آقای انتظام از دفتر اعلیحضرت بیرون‬
‫شد ولی به خاطر ندارم که آیا شرفیاب شد یا‬       ‫داوری بی ‌نالمللی لاهه در دوران ملی شدن‬         ‫آی ‌تالله خمینی در ایران و حاصل مصاحبۀ‬           ‫واقعۀ هفدهم شهریور در میدان ژاله تهران‬        ‫آمدند‪ ،‬پرسیدم که قبول کردید آقای انتظام؟!‬
‫نه‪ .‬آن روز آقای صانعی آجودان کشیک بودند‪.‬‬       ‫صنعت نفت‪ ،‬رئیس شورای ح ّکام سازمان‬              ‫طولانی علی میرفطروس با آخرین رئیس‬                ‫ب ‌هدنبال اعلام حکومت نظامی در دولت‬           ‫گفت‪ :‬بله‪،‬قبول کردم‪ .‬آخر وقت بود تقریباً‬
                                               ‫بی ‌نالمللیانرژیاتمیبودهاست‪،‬تاآخرین‬             ‫تشریفات دربار شاهنشاهی در سا ‌لهای‬               ‫شریف امامی‪ ،‬حادثۀ سینما رکس آبادان‬            ‫چند دقیق ‌های نشست‪ ،‬اعلیحضرت هم تشریف‬
            ‫=آقای منوچهر صانعی؟‬                ‫روز زندگی محمدرضاشاه در کنار وی بود‬                                                              ‫که ب ‌هاستعفای دکتر جمشید آموزگار از‬          ‫م ‌یبردند که من هم ایشان را تا دم اتومبیل‬
‫ـ بله! خیلی به دربار نزدیک بودند و ملکۀ مادر‬   ‫و از این دوران خاطرات ب ‌هیادماندنی دارد‪.‬‬                                ‫قبل از انقلاب‪.‬‬          ‫نخست‌وزیری منجر شد‪ ،‬بیماری شاه و‬              ‫مشایعت کردم‪ .‬آقای انتظام منتظر مانده بود‬
‫برای این مرد خیلی احترام قائل بودند‪ .‬مرد وارد‬                                                  ‫دکتر اصلان افشار‪ ،‬دیپلمات باسابقه که‬                                                           ‫که با هم تا اتومبیل ایشان پیاده برویم‪ .‬وسط راه‬
‫و بافرهنگی بودند‪ ،‬استاد درجۀ یک‪ ،‬پیانیست‬                                                                                                                                                      ‫گفتم‪ :‬قربان! دیدم که شما اشارۀ تندی کردید‪.‬‬
‫درجۀ یک‪ ،‬موسیقی شناس درجۀ یک‪ .‬ملکۀ‬             ‫اعلیحضرت باقی نمانده بود‪ ،‬از آنجا که رد‬         ‫بختیار از من خواهش کرد که وساطت کنم و‬            ‫آقای بختیار از طریق آقای قطبی داشتند‪ .‬ولی‬
‫مادر خیلی خانم مهربان و ساد‌های بودند و از‬     ‫می‌شدیم عکاس‌هایی که از مراسم تسلیم‬             ‫از ارتشبد فریدون جم بخواهم به ایران برگردد‬       ‫آنچه که من م ‌یدانم این است که یک روز آقای‬                   ‫اعلیحضرت ناراحت نشدند؟‬
‫منوچهر صانعی دعوت م ‌یکردند که برایشان‬         ‫استوارنامۀ سفیر سودان گزارش تهیه م ‌یکردند‬      ‫که همین کار را کردم‪ .‬به فریدون جم گفتم‪:‬‬                                                        ‫آقای انتظام گفت‪ :‬اعلیحضرت گفتند شاید‬
‫صحبت کند‪ .‬ملکه مادر خیلی منوچهر صانعی‬          ‫دنبال اعلیحضرت آمدند‪ .‬داخل آن سالن‪،‬‬             ‫اگر این مسئولی ‌ت را بپذیری خدمت بزرگی به‬                     ‫قباد ظفر آمدند به تشریفات‪...‬‬     ‫اشتباهی شده‪ ،‬ولی من از شما م ‌یخواهم که‬
‫را دوست داشتند به خاطر اینکه خوش صحبت‬          ‫اعلیحضرت جلوی این مجسمه ایستادند و آن را‬        ‫ایران کرد‌های و خواهش م ‌یکنم که به ایران بیا‪،‬‬                                                 ‫این کار را قبول کنید‪ .‬گفتم‪ :‬اعلیحضرت! من‬
‫بود‪ ،‬تاریخ م ‌یدانست و تمام سلسلۀ قاجار را‬     ‫تماشا کردند و پسندیدند که روزنام ‌هنوی ‌سهای‬    ‫برای اینکه تنها امید این است که یک آدم قوی‬           ‫=آقای قباد ظفر چه کاره بودند؟‬             ‫سنم زیاد است‪ ،‬دیگر نم ‌یتوانم این دستگاه‬
‫م ‌یشناخت‪ .‬او متخصص و کارشناس ممتاز‬            ‫حاضر از این جریان عکس برداشتند‪ .‬اعلیحضرت‬        ‫که با خارج ‌یها هم ارتباط دارد‪ ،‬زبان م ‌یداند و‬  ‫‪ -‬مهندس قباد ظفر فرزند سردار ظفر‬              ‫را اداره کنم‪ .‬اعلیحضرت گفتند‪:‬نه! موقعی که‬
‫هنربود‪.‬پدرش‪،‬معمارباشیبودوساختما ‌نهای‬          ‫جلوی مجسمه پدرشان ایستاده بودند و من در‬         ‫دارای همۀ محسنات است‪ ،‬بیاید و این کشتی‬           ‫بختیاری و از نزدیکان شاه بودند‪ .‬او همراه با‬   ‫در شرکت نفت بودید‪ ،‬شما خیلی خوب این‬
‫مدرسۀ نظام را تماماً این معمارباشی ساخته بود‬   ‫لحظۀ تماشای مجسمه‪ ،‬در صورت اعلیحضرت‬             ‫شکسته را به ساحل نجات برساند‪.‬فریدون جم‬           ‫مهندس فروغی آرامگاه اعلیحضرت رضاشاه‬           ‫دستگاه را اداره کردید‪ ،‬حالا چطور شده که‬
‫و رضاشاه خیلی به او عقیده داشت‪ .‬پدر همین‬       ‫ناراحتی عمیقی م ‌یدیدم‪ .‬به هر حال‪ ،‬عکس‬          ‫قبول کرد و از لندن به تهران آمد و من و کامیلا‬    ‫کبیر را مرم ‌ت و بازسازی کردند و از طرف دیگر‬
‫آقای صانعی در ساختمان کاخ سعدآباد هم‬           ‫اینطوری برداشته شد‪ .‬آن مجسمه چه‬                 ‫(خانم جم دختر عموی کامیلا است) به فرودگاه‬        ‫قوم و خویش علیاحضرت ملکه ثریا بودند‪ .‬ایشان‬              ‫یک مرتبه نم ‌یتوانید اداره کنید؟!‬
‫کمک کرد‪ .‬صانعی خیلی هم مرد خوش تیپی‬            ‫سرنوشتی پیدا کرد و چه شد‪ ،‬خبری ندارم‪.‬‬           ‫رفتیم که او را بیاوریم‪ ،‬آقای سررشت ‌هداری را‬     ‫آمدند به دربار و گفتند که من نام ‌های حضور‬    ‫آقای انتظام به اعلیحضرت گفته بود‪ :‬اگر‬
‫بود‪ .‬ایشان خانم خیلی برازند‌های داشتند به نام‬                                                                                                   ‫اعلیحضرت نوشت ‌هام که اگر ممکن است آن را‬      ‫جسارت نیست‪ ،‬حکایتی خدمت‌تان عرض‬
‫فیروزۀ سالار کلانتری که اهل کرمان بودند و‬                                                                                                                                                     ‫بکنم‪ .‬قربان! خسرو پرویز ساسانی سرداری‬
‫فوق العاده باهوش و با استعداد بودند‪ .‬آنها در‬   ‫محمد رضا شاه در مقابل مجسمه رضا شاه ( امیراصلان افشار در کنار شاه ایستاده است)‬                                                                 ‫داشت که خیلی شجاع بود و در تمام جن ‌گها‬
‫نیس زندگی م ‌یکردند‪ .‬بعد‪ ،‬یکی از آشنایانش‬                                                                                                                                                     ‫پیروز م ‌یشد‪ .‬بعد در جنگی مجروح شد و‬
‫به نام قاسم هاشمی از ایران آمد که ارتباطی با‬   ‫چهرۀ غمگین شاه نشان م ‌یداد که ایشان در‬         ‫هم طبق معمول همراه خودمان برده بودیم و‬           ‫به حضور اعلیحضرت بدهید‪ .‬گفتم موضوع نامه‬       ‫دستش شکست ولی با وجود این‪ ،‬جنگ را‬
‫رژیم جمهوری اسلامی داشت‪ ،‬گفتند که شما‬          ‫آن شرایط دشوار‪ ،‬با پدرشان درد دل م ‌یکنند‪.‬‬      ‫سرلشکر ناظم هم که با جم خیلی دوست بود‪،‬‬           ‫چیست؟ گفت موضوع آن راجع به آقای بختیار‬        ‫برد‪ .‬بعد‪ ،‬مسائلی پیش آمد که دیگر این سردار‪،‬‬
‫هیچ مشکلی برای بازگشت به ایران ندارید و‬        ‫چند روز قبل از عزیمت اعلیحضرت از ایران‪،‬‬                                                          ‫است‪ ...‬بختیار از مدتی پیش آماده بود حساب‬      ‫خان ‌هنشین شد (مقصود خودش بوده)‪ .‬بعد از‬
‫م ‌یتوانید به ایران برگردید‪ .‬آقای صانعی خیلی‬   ‫من پیامی تهیه کرده و به ایشان نشان دادم‬                         ‫او هم به فرودگاه آمده بود‪.‬‬       ‫خود را از بقیه رهبران جبهۀ ملی جدا کند و‬      ‫مدتی که جنگ دیگری شروع شد‪ ،‬خسرو‬
‫مایل بود که به ایران برگردد‪ .‬خانۀ کوچکی‬        ‫و پیشنهاد کردم که بهتر است اعلیحضرت‬             ‫تیمسار جم همان روز حضور اعلیحضرت‬                 ‫حالا این فرصت به دست آمده بود و حاضر نبود‬     ‫پرویز فرستاد عقب سردار‪ .‬وقتی که سردار‬
‫در خیابان رضایی شمیران داشت که خیلی‬            ‫چنین مطالبی را بیان بفرمایند و به کارهای‬        ‫شرفیاب شد و گفته بود‪ :‬قربان! در این موقع من‬      ‫به هیچ ترتیب این فرصت را از دست بدهد‪ .‬در‬      ‫آمد‪ ،‬گفت‪ :‬من دیگر نم ‌یتوانم جنگ کنم برای‬
‫قدیمی بود با آینه کار ‌یها و خاتم کار ‌یهای‬    ‫فوق العاد‌های که در کشور صورت گرفته اشاره‬       ‫به درد وزارت جنگ نم ‌یخورم‪ .‬ستاد ارتش مهم‬        ‫مقابل ناصحان و مصلحت اندیشان‪ ،‬م ‌یگفت‪:‬‬        ‫اینکه از من ساخته نیست‪ .‬خسرو پرویز گفته‬
‫بسیار زیبا‪ ،‬م ‌یخواست این خانه را پس بگیرد‪.‬‬    ‫کنند تا مردم‪ ،‬بیشتر در جریان کار باشند‪.‬‬         ‫است‪ .‬اعلیحضرت فرمودند‪ :‬رئیس ستاد ارتش‬            ‫«هیچکس جز من نم ‌یتواند تخت ‌هپار‌ههای این‬    ‫بود‪ :‬چطور ساخته نیست؟ یادت م ‌یآید که با آن‬
‫بالاخره به ایران رفت ‪،‬دفعۀ اول خیر‪ ،‬ولی دفعۀ‬   ‫اعلیحضرت فرمودند‪« :‬این گفت ‌هها مربوط به‬        ‫تعیین شده‪ ...‬جم گفت‪ :‬اعلیحضرت! پس چرا‬            ‫مملکت در حال تلاشی را به هم متصل کند»‪.‬‬        ‫دست شکست ‌هات زدی و جنگ را بردی؟ سردار‬
‫دوم که رفت توانست خان ‌هاش را پس بگیرد‪.‬‬        ‫کسی است که بخواهد برای همیشه از کشور‬            ‫مرا احضار فرمودید؟ اعلیحضرت گفتند‪ :‬من‬            ‫گویا قباد ظفر از بختیار پرسیده بود‪« :‬شاپور!‬   ‫جواب داد‪ :‬آری! با دست شکسته م ‌یشود جنگ‬
‫این بار که رفت با خانمش به تهران رفتند تا‬      ‫برود و با ملت خود خداحافظی کند در حالی‬          ‫شما را احضار نکردم‪ ،‬بختیار شما را خواسته‪.‬‬        ‫حاضری دولت تشکیل بدهی؟» و بختیار پاسخ‬
‫مبلمان خان ‌هاش را تکمیل کند و خانه را دوباره‬  ‫که ما به زودی بر م ‌یگردیم‪ .‬مگر هر بار که برای‬  ‫جم گفت‪ :‬پس اجازه بدهید به لندن برگردم‪...‬‬                                                               ‫را بُرد‪ ،‬ولی با قلب شکسته نم ‌یشود‪.‬‬
‫درست کند‪ .‬آقای صانعی در ضمن‪ ،‬متخصص‬             ‫استراحتیامذاکرهبهخارجم ‌یرفتیمبرایملت‬           ‫تیمسار جم خداحافظی کرد و وقتی از اطاق‬                                     ‫مثبت داده بود‪.‬‬       ‫انتظام گفت‪ :‬اعلیحضرت خیلی از این حرف‬
‫تابلوهای موزه هم بود‪ .‬دفعۀ سوم که به تهران‬                                                     ‫اعلیحضرت بیرون آمد‪ ،‬چشمانش پر از اشک‬             ‫نامۀ ظفر را به اعلیحضرت دادم‪.‬‬                 ‫من ناراحت شد و من هم از گفتۀ خودم پشیمان‬
‫رفت‪ ،‬من در اتریش بودم‪ ،‬یکی از دوستانم‬                               ‫پیام م ‌یفرستادیم؟!»‬       ‫بود و به من گفت «اصلان! کار تمام است‪ ،‬با‬         ‫طبق معمول نامه را برای اعلیحضرت‬
‫از نیس به من تلفن کرد و گفت‪ :‬برای شما‬          ‫این نکته را هم باید اضافه کنم‪ :‬چند روز‬          ‫این وضع‪ ،‬فاید‌های ندارد‪ »...‬ناهار به منزل ما‬     ‫خواندم و گفتند‪ :‬بگذارید در پرونده‪.‬‬               ‫شدم و مسئولیت شرکت نفت را پذیرفتم‪.‬‬
‫خبر خیلی خیلی بدی دارم‪ ،‬آقای صانعی و‬           ‫قبل از سفر اعلیحضرت به خارج‪« ،‬جرج‬                                                                ‫شنبه سوم دی به توصیۀ آقای قباد ظفر‪،‬‬           ‫فکر می‌کنم به توصیۀ آقای نهاوندی و‬
‫خانم صانعی هر دو را تیرباران کردند! گفتم‪:‬‬      ‫براون» (وزیر خارجه سابق انگلستان) همراه‬                     ‫آمد و روز بعد به لندن برگشت‪.‬‬         ‫اعلیحضرت بختیار را به حضور پذیرفتند و برای‬    ‫دیگران‪ ،‬اعلیحضرت نظرشان انتخاب آقای دکتر‬
‫چطور؟ همچین چیزی ممکن نیست‪ ...‬بالاخره‬          ‫«سر داود الیانس» (ایرانی مقیم انگلستان که‬                        ‫انسان فو ‌قالعاد‌های بود‪.‬‬                                                     ‫غلامحسین صدیقی بود‪ .‬به ایشان تلفن کردم‬
‫معلوم شد که هر دو را در ایران کشت ‌هاند‪[ .‬با‬   ‫به سلطان نساجی اروپا شهرت دارد» به تهران‬                                                                             ‫اولین بار او را دیدند‪...‬‬  ‫که خان ‌مشان پای تلفن بودند و گفتند ایشان‬
‫بغض] من آنقدر به این دو نفر علاقه داشتم‬        ‫آمده و به دیدار اعلیحضرت رفت‪ .‬روز بعد به‬        ‫روی جلد کتاب‪ ،‬عکسی از محمدرضا‬                    ‫=نامۀآقایظفر‪،‬حاویچهمطالبیبود؟‬                 ‫نیستند‪ .‬گفتم که من سعادت نداشتم ایشان را‬
‫که نمی‌خواهم بدانم چگونه کشته شدند!‬            ‫من تلفن کرد و گفت قصد دیدار مرا دارد‪ .‬از‬        ‫شاه در برابر پیکره رضاشاه چاپ شده‬                ‫‪ -‬آقای ظفر نوشته بود‪ :‬در این موقعیت‬           ‫ببینم‪ ،‬ولی خواهش م ‌یکنم به ایشان بقبولانید‬
‫خلاصه در موقع خداحافظی‪ ،‬اعلیحضرت از‬            ‫اعلیحضرت اجازه خواستم‪ ،‬فرمودند بروید ببیند‬      ‫است‪ .‬این‪ ،‬از آخرین عکس‌های شاه در‬                ‫حساس که تقریباً هیچکس حاضر نیست‬               ‫که مسئولیت نخس ‌توزیری را بپذیرند‪ ،‬چون با‬
‫منوچهرصانعیبهخاطرزحماتشانخیلیتشکر‬              ‫چه م ‌یگوید‪ .‬به دیدار او در هتل هیلتون رفتم‪.‬‬    ‫کاخ سلطنتی است که رئیس کل تشریفات‬                ‫مسئولیتی به عهده بگیرد‪ ،‬من شخصاً خواستم‬       ‫این کار‪ ،‬آقای دکتر صدیقی خدمت بزرگی به‬
‫کردند‪ .‬بعد اعلیحضرت گفتند که دیگر کسی‬          ‫«جرج براون» گفت‪ :‬به اعلیحضرت پیشنهاد‬            ‫دربار شاهنشاهی نیز در آن دیده م ‌یشود‪.‬‬           ‫که حضور اعلیحضرت شاپور بختیار را پیشنهاد‬
‫نیست؟ گفتم‪ :‬چرا قربان! از جنوب شهر کسانی‬       ‫کردم حال که برای مدت دو یا سه ماه به خارج‬                                                        ‫کنم و مطمئن هستم که او قبول خواهد کرد و‬                              ‫ایران خواهند کرد‪.‬‬
‫هستند که آمد‌هاند شما را ببینند‪ .‬فرمودند‪،‬‬      ‫از کشور م ‌یروید ما و شما که به اصلان افشار‬       ‫علی میرفطروس از دکتر افشار م ‌یپرسد‪:‬‬           ‫امیدوارم که مورد قبول اعلیحضرت هم قرار گیرد‪.‬‬  ‫=روزی که شما در دربار بودید ایشان‬
‫بیایند‪ .‬حدود ‪ 10‬نفری بودند‪ .‬وارد که شدند‬       ‫اعتماد داریم او تنها رابط شما با بختیار باشد‬    ‫=این مجسمه چرا در وسط اطاق‬                       ‫بعد هم آقای بختیار خیلی با عجله همکارانش‬
‫مثل اینکه وارد خانۀ کعبه شده بودند‪ .‬زانوزنان‬   ‫که دستورات شما را به تهران بیاورد و پاسخ‬                                                         ‫را معرفی کرد و همه با لباس عادی‪ ،‬صبح‬                             ‫آمدند شاه را دیدند‪.‬‬
‫آمدند جلو و پای اعلیحضرت را بوسیدند و‬          ‫لازم را بگیرد‪ .‬اعلیحضرت نیز این پیشنهاد را‬                           ‫گذاشته شده بود؟‬             ‫شرفیاب شدند‪ .‬تمام مدت صحبت از این بود‬         ‫‪ -‬بله! ولی نشد‪ .‬دوستا ‌نشان در جبهۀ ملی‬
‫گفتند‪ :‬اعلیحضرت‪ ،‬ما هیچی نم ‌یخواهیم‪ ،‬ما‬       ‫قبول فرمودند‪ .‬ملاحظه م ‌یکنید که در اینجا‬       ‫ـ این مج ّسمه را یک زن و شوهر مج ّسمه ساز‬        ‫که بختیار از فریدون جم (داماد رضا شاه که در‬   ‫گفتند اگر مسئولیت نخس ‌توزیری را قبول‬
‫فقط م ‌یخواهیم اگر خیال ترک ایران را دارید‪،‬‬    ‫هم وزیر خارجۀ سابق انگلیس م ‌یگوید‪« :‬حالا‬       ‫معروف بلغاری ساخته بودند و چند روز قبل‪،‬‬          ‫لندن بودند) خواسته که وارد کابین ‌هاش بشود‬    ‫کنید ما شما را از جبهۀ ملی اخراج م ‌یکنیم‪،‬‬
‫نروید و در ایران بمانید‪ .‬زبانشان هم خیلی‬       ‫که اعلیحضرت برای ‪ 2‬ـ ‪ 3‬ماه به خارج از کشور‬      ‫آن را به دربار آورده بودند تا اعلیحضرت بیایند‬
‫عامیانه و ساده بود و معلوم بود که این سخنان‬                                                                                                                        ‫ولی او قبول نکرده بود‪.‬‬        ‫همچنانکه همین عمل را با بختیار کردند‪.‬‬
‫از دلشان بر م ‌یخاست‪ .‬اعلیحضرت هم خیلی‬                                                                         ‫و این مج ّسمه را بپسندند‪.‬‬        ‫با توجه به روابط نزدیک من با فریدون جم‪،‬‬       ‫=از مذاکرات شاه با دکتر صدیقی‬
‫تحت تاثیر قرار گرفتند و به آقای صانعی گفتند‪:‬‬                                                   ‫خود مج ّسم ‌هسازها هم آن روز آمده بودند‬
‫آقای صانعی! این آقایان بعداً با شما باشند هر‬                                                   ‫و حاضر بودند و برنامه این بود که اعلیحضرت‬                                                                                     ‫بگوئید؟‬
                                                                                               ‫این مج ّسمه را ببیند‪ ،‬چون دیگر وقتی برای‬                                                       ‫‪ -‬ملاقات آقای صدیقی با اعلیحضرت در‬
                ‫کاری داشتند انجام دهید‪.‬‬                                                                                                                                                       ‫یک فضای بسیار محترمانه و دوستانه صورت‬
‫در این جا اضافه کنم که سه روز قبل از‬                                                                                                                                                          ‫می‌گرفت‪ ،‬همین که در آن فضای آشفته‬
‫این تاریخ تعدادی از نمایندگان مجلس به‬                                                                                                                                                         ‫(که هر کسی از زیر مسئولیت فرار م ‌یکرد‬
‫تشریفات دربار آمدند و از من خواستند که به‬                                                                                                                                                     ‫و م ‌یخواست به اصطلاح «وجی ‌هالمله» شود)‪،‬‬
‫عرض برسانم که اگر اعلیحضرت ایران را ترک‬                                                                                                                                                       ‫آقای دکتر صدیقی پس از ‪ 30-20‬سال نقار‪،‬‬
‫کنند ما به بختیار رأی نخواهیم داد‪ .‬به عرس‬                                                                                                                                                     ‫آمدند و با اعلیحضرت ملاقات کردند‪ ،‬خودش‪،‬‬
‫رساندم فرمودند‪ :‬ما فقط برای سه ماه و برای‬                                                                                                                                                     ‫یک پیروزی معنوی بود‪ .‬او گویا به دوستانش‬
‫مذاکرات سیاسی و معالجه به خارج م ‌یرویم و‬                                                                                                                                                     ‫در جبهۀ ملی گفته بود‪« :‬من وجاهت و اعتبار‬
‫مراجعت خواهیم کرد‪ .‬آقایان سجادی‪ ،‬الموتی‬                                                                                                                                                       ‫ملی را پس از مرگم نم ‌یخواهم! اعتبار ملی باید‬
‫و سیف الله افشار هم که به حضور شاه شرفیاب‬                                                                                                                                                     ‫روزی جائی خرج شود و آن روز‪ ،‬امروز است!»‪.‬‬
                                                                                                                                                                                              ‫آقای دکتر صدیقی می‌خواستند که‬
             ‫شدند‪ ،‬همین پاسخ را شنیدند‪.‬‬                                                                                                                                                       ‫اعلیحضرت در ایران بمانند و در یکی از‬
‫به هر صورت وقتی اعلیحضرت در پاویون‬                                                                                                                                                            ‫پایگا‌ههای دریائی مجهز جزیرۀ کیش اقامت‬
‫سلطنتی بودند تمام سی ‌مهای تلفن را قطع‬                                                                                                                                                        ‫کنند‪ .‬این امر برای انسجام ارتش‪ ،‬کامل ًا لازم‬
‫کرده بودند و ما نم ‌یتوانستیم با مجلس تماس‬                                                                                                                                                    ‫بود‪ ،‬ولی اعلیحضرت به ایشان فرموده بودند‬
‫بگیریم که از نتیجه رأی اعتماد آگاه شویم‪.‬‬                                                                                                                                                      ‫که «برای مذاکره و برای مدت کوتاهی باید به‬
‫بالاخره با وسایلی از طریق گارد سلطنتی ارتباط‬
‫برقرار شد و یک هلیکوپتر به پارکینگ مجلس‬                                                                                                                                                                    ‫آمریکا بروند و برم ‌یگردند‪.»...‬‬
‫فرستادیم تا نخست وزیر و رئیس مجلس را‬                                                                                                                                                          ‫=در این مورد‪ ،‬دکتر صدیقی تنها‬
‫پس از خاتمه رأی اعتماد به پاویون سلطنتی‬                                                                                                                                                       ‫نبود! دکتر بقائی هم معتقد به ماندن شاه‬
‫بیاورند تا اعلیحضرت بتوانند با آنها خداحافظی‬                                                                                                                                                  ‫در ایران بود که گویا او هم ملاقاتی با شاه‬
‫کنند‪ .‬بختیار در فرودگاه به داخل هواپیما آمد‬
‫و اعلیحضرت هم به او گفت‪ :‬شما تمام اختیارات‬                                                                                                                                                                                   ‫داشته‪...‬‬
‫را دارید‪ ،‬من ایران را به شما و شما را به خدا‬                                                                                                                                                  ‫‪-‬بله! کاملا! اما اعلیحضرت مذاکره با‬
‫م ‌یسپارم‪ .‬بختیار دست شاه را بوسید و از‬                                                                                                                                                       ‫آمریکائی‌ها را لازم می‌دانستند تا به آنها‬
                                                                                                                                                                                              ‫بفهمانند که دارند با چه آتش خطرناکی بازی‬
                      ‫هواپیما پائین رفت‪.‬‬                                                                                                                                                      ‫م ‌یکنند! طرح سفر اعلیحضرت به آمریکا حتی‬
‫اعلیحضرت در مدتی که هواپیما در داخل‬                                                                                                                                                           ‫مورد موافقت کاخ سفید و مقامات وزارت امور‬
‫ایران پرواز م ‌یکرد‪ ،‬خلبانی را شخصاً عهد‌هدار‬                                                                                                                                                 ‫خارجۀ آمریکا قرار گرفته بود و بنده در تشریفات‬
‫بودند تا مرز عربستان سعودی که نشانۀ سلامتی‬
                                                                                                                                                                                                 ‫برای این سفر کوتاه‪ ،‬برنام ‌هریزی م ‌یکردم‪.‬‬
           ‫جسمی و روحی اعلیحضرت بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                 ‫نخست وزیریشاپور بختیار‬
‫ادامه دارد‬
                                                                                                                                                                                              ‫= با توجه به مخالفت‌های جبهۀ‬
                                                                                                                                                                                              ‫ملی‪ ،‬دکتر بختیار را چه کسی برای‬

                                                                                                                                                                                                      ‫نخس ‌توزیری معرفی کرده بود؟‬
                                                                                                                                                                                              ‫‪ -‬من نم ‌یدانم‪ .‬بعض ‌یها م ‌یگویند از طریق‬
                                                                                                                                                                                              ‫علیاحضرت بوده به علت قوم و خویشی که با‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18