Page 13 - (کیهان لندن - سال چهل و یکم ـ شماره ۵۲۲ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه     ‪ 1  3‬شماره ‪۱۹۸۸‬‬                                           ‫نشستم و آن طرف میز هم مادر شاه نشسته‬             ‫که پهلوی من که می نشستند و از من می پرسیدند‪.‬‬
‫جمعه ‪ ۲۵‬تا پنجشنبه ‪ ۳۱‬ژوئیه ‪۲۰۲۵‬‬                                                      ‫ح‪.‬ل‪ :‬مادر شهبانو‬              ‫خوب من یک چیزهایی میگفتم شاید باورشان نمی شد‪ .‬بهتر‬

‫کن‪ .‬با سر می روم اداره میکنم ‪ -‬موسسه آموزشی نه چیز‬       ‫م‪.‬م ‪ :‬بله این طرفش خالی است‪ .‬شاه گفت‪ :‬چه قدر خوب‬                                  ‫بود از خود دانشجو بپرسند‪.‬‬
 ‫دیگری‪ -‬و خیانت نم ‌یکنم‪ .‬همه شان به من لطف داشتند‪.‬‬      ‫است که یک دختر و یک پسر دانشجو هم بیایند در اینجا‬                                      ‫شاه و دانشجویان‬
‫من مخالف تمام احزاب بودم و هیچ وقت عضو هیچ‬               ‫با ما ناهار بخورند‪ .‬من بلند شدم که صدا کنم شاه گفت‬
‫حزبی نبودم هیچ وقت این هم از چیزهای اختصاصی من‬           ‫چه جوری انتخاب میکنی؟ جواب ندادم و داد کشیدم گفتم‬          ‫ناهار خوری را آقای محمود خلیلی به من کمک کرد‪.‬‬
‫است برای این که معتقد بودم که این احزابی که در ایران‬     ‫اعلیحضرت امر کردند یک دانشجوی پسر یک دانشجوی‬               ‫وسائلی آنجا درست کرد که دوهزار نفر به صورت سلف‬
‫تشکیل می شود به علت عدم رشد کافی اکثریت مردم اغلب‬        ‫دختر افتخار این را داشته باشند که امروز سرمیز اعلیحضرت‬     ‫سرویس غذا می خوردند‪ .‬شاه رفت و سینی برداشت و‬
‫وابسته به شمال و جنوب هستند‪ .‬به این جهت هیچ وقت‬          ‫غذا بخورند‪ .‬در این موقع دانشجویان شروع کردند به‬            ‫بشقاب آن روز مرغ پلو داشتیم عین غذای معمولی هیچ‬
‫جزو هیچ دار و دسته ای نبودم و بنا براین بیطرف بودم‬       ‫دویدن آن پسر و دختری که از همه زودتر رسیدند‪ .‬آمدند‬         ‫تغییری نداده بودم ‪ -‬یعنی اصلا اطلاع نداشتم که شاه ناهار‬
‫افراد احزاب مختلف هم اگر بچه هایشان در دبیرستان البرز‬    ‫نشستند‪ .‬خوشبختانه پسره فارغ التحصیل دبیرستان البرز‬         ‫می ماند‪ .‬فکر من صبح این نبود؛ چون ظهر شده بود یک‬
‫بودند یا در دانشگاه بودند‪ .‬چون می دیدند من بیطرفم اهل‬
‫دسته خاصی نیستم آنها هم یا ملاحظه مرا میکردند یا احترام‬                     ‫نبود‪ .‬حالا چرا نبود‪ .‬یادم نیست‪.‬‬                                     ‫دفعه به فکرم رسید‪.‬‬
                                                         ‫شاه از دانشجوی پسر پرسید چه انگیزه ای باعث شد‬                                ‫ح‪.‬ل‪ :‬مسأله امنیتی مطرح نبود؟‬
                          ‫مرا در نظر می گرفتند‪.‬‬          ‫که شما در دانشگاه آریامهر اسمتان را نوشتید؟ این نمی‬        ‫م م‪ :‬هیچ اصلا مطرح نبود امنیتی را راه نمی دادم آقا من‬
‫به هر حال از ترس نبود چون من معتقدم با ترس نمی شود‬       ‫دانم از کدام شهرستان بود‪ .‬به هر حال تهرانی نبود‪ .‬همین‬      ‫امنیتی ها را ‪-‬سازمان امنیتی ها را در مؤسساتی که اداره‬
‫هیچ جایی را اداره کرد مخصوصا جوانها را با ترس و وحشت‬     ‫طوری لری‪،‬برگشت گفت‪ :‬من در دانشکده فنی قبول شدم‬             ‫میکردم راه نمی دادم چون میدانید دلیل راه ندادن آنها برای‬
‫هر کسی هر کجا را بخواهد اداره کند موقتی است و دائم‬       ‫‪.‬پلی تکنیک قبول شدم‪.‬دانشگاه تبریز هم قبول شدم ولی‬          ‫من چه بود؟ یا من مسئول بودم ‪ -‬یعنی مسئول آن مؤسسه‬
‫نخواهد بود‪ .‬من اهل این صحبتها نبودم‪ .‬البته هر کسی‬        ‫چون شنیده بودم اینجا را یک کسی اداره می کند که خیلی‬        ‫بودم ‪ -‬یا نبودم اگر من مسئول بودم خودم هم بایست‬
‫خلاف میکرد شدیدا و پدرانه تنبیه میکردم آن را هم ملاحظه‬   ‫علاقمند به جوانهاست حالا این جمله اوست که بنده عرض‬         ‫معایبش را مرتفع کنم ‪ -‬اگر معایبی داشت ‪ -‬سازمان امنیتی‬
‫نمی کردم به چه کسی وابسته بود‪ .‬ولی وقتی خلافی نبود‬       ‫میکنم ‪« -‬خیلی علاقمند به جوانهاست و به علاوه این‬           ‫از تعلیمات چه می فهمد؟ از طرز فکر دانش آموزان چه‬
‫تقی را بر علی ترجیح نمی دادم به علت این که پسر وزیر یا‬   ‫دانشگاه تحت نظر اعلیحضرت است به این جهت اینجا را‬           ‫می فهمد؟ او می آمد دخالت میکرد‪ .‬کار را خراب میکرد‪.‬‬
‫پسر وکیل است یا پسرمن یا فلان حزب و فلان دسته است‪.‬‬                                                                  ‫به علاوه اصلا من نمی خواستم جاسوس داشته باشم‪ .‬دیگر‬
‫تصور میکنم روی اصل این ششصد نفر دانشجوی آن روز‬                                            ‫ترجیح دادم‪».‬‬
‫دانشگاه آریامهر ساکت بودند‪ .‬حتی اگر مال احزاب مختلف‬

‫(گروهی از کادر آموزش دبیرستان البرز) ردیف نشسته از راست‪ :‬آقایان گلبابائی پژهان ‪ -‬افشار ‪ -‬موسوی ماکوئی‪ -‬دکتر مجتهدی‪ -‬بارسقیان ‪ -‬خسروی ‪ -‬خان محمدی‬
                ‫ردیف ایستاده از راست‪ :‬آقایان تفنگچی‪ -‬سرپرست ‪ -‬مجتهدی ‪ -‬بهمنیار – مکری‪ -‬شریعت زاده رفیع ‪ -‬محلی ‪-‬کمالی نیا‬

‫بودند‪ .‬ساکت بودند‪ .‬هیچ اظهار نظر و صحبتی هیچ حرفی‬        ‫شاه مثل گل شکفته شد‪ .‬خوشحال شد از این جمله‪ .‬از این‬         ‫راهشان نمیدادم معذرت میخواهم نمی دانم چه قدرتی من‬
‫از دهان اینها در نیامد‪ .‬خود به خود این حسادت عده ای‬      ‫جهت من میگویم خوشحال شدم که این پسر البرزی نبود‪.‬‬           ‫داشتم و غیر از قدرت روحی هیچ چیز نداشتم به هیچ کسی‬
‫را تحریک کرد‪ .‬مخصوصا آقای دکتر جهانشاه صالح رئیس‬         ‫برای این که اگر البرزی بود‪ ،‬شاه خیال میکرد من به او یاد‬    ‫متکی نبودم هیچ کس جرأت نمی کرد‪ .‬حتی در دبیرستان‬
‫دانشگاه تهران را و آقای ریاضی را ‪ -‬چنانچه پلی تکنیک‬      ‫داده ام ‪.‬بعدش غذا که تمام شد من زیرگوش شاه گفتم «چه‬        ‫البرز یا در پلی تکنیک که شاه دخالتی نداشت‪ .‬آنجا هم‬
                                                         ‫قدر خوبست که یک نصایحی به دانشجویانی که حالا اینجا‬         ‫سازمان امنیتی جرات نمی کرد بیاید‪ .‬یا نمی آمد به احترام من‬
     ‫حسادتش را تحریک کرده بود آنجا هم تحریک کرد‪.‬‬         ‫هستند بفرمائید» هیچ دانشگاهی در ایران و هیچ دانشکده‬
‫زیر گوش اعلیحضرت گفتم چه قدر خوبست که نصایحی‬             ‫ای ‪،‬هیچ مؤسسه آموزشی‪ ،‬هیچ اجتماعی جرات نداشتند که‬                 ‫یا جرأت نداشت یا دستور داشتند دخالت نکنند‪.‬‬
‫بفرمائید و ایشان شروع کردند به سخنرانی که چرا این‬        ‫شاه را بیاورند آنجا و این کاری بود که من کردم بدون این که‬  ‫عرض کنم که همه مدعوین سینی گرفتند و غذا گرفتند‪.‬‬
‫دانشگاه را تشکیل دادند و بعدش هم اظهار لطفی کردند‬        ‫سازمان امنیت و دستگاههای امنیتی دخالتی داشته باشند‬         ‫البته من فوری رفتم سینی شاه را گرفتم و معاون من هم‬
‫و فرمودند که ماکسی را برای شما انتخاب کردیم که تمام‬      ‫ولی من ایمان داشتم به کار خودم‪ .‬من می دانستم به این‬        ‫مال شهبانو را گرفت و یکی دیگرش هم مال مادر شهبانو را‬
‫عمرش غیر از آموزش کار دیگری نکرده و به هر حال خیلی‬       ‫جوانها خیانت نمیکردم‪ .‬نکردم ببخشید در این سن هم که‬         ‫گرفت و آوردیم روی میز روی میز اختصاصی شان مدعوین‬
                                                         ‫هستم اگر امروز هم به من بگویند بیا فلان موسسه را اداره‬     ‫هم خودشان غدایشان را گرفتند و آمدند نشستند‪ .‬شمال‬
                            ‫اظهار لطف فرمودند‪.‬‬                                                                      ‫میز شاه نشسته دست راستش شهبانوست دست چپش من‬
‫دنباله دارد‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18