سارا دماوندان- همایون مینویی اگر چه در میان هموطنان فارسی زبان ناشناخته است اما نامی آشنا برای فرانسویها است. داشتن شرکت تبلیغاتی و ثبت قرارداد با شرکتهای بزرگ فرانسوی، ساخت میدان اسب سواری، اجرای پروژههای بزرگ معماری، ترمیم آثار قدیمی و نابود شده و همچنین ساخت پروژه بزرگ L’Hotel des Arts از کارهای ماندگار این معمار ایرانی است.
همایون مینویی ۷۰ سال پیش در تهران متولد شد. ۱۱ ساله بود که برای همیشه ایران را ترک کرد٬ کتاب IL déRaciné که در حال حاضر جلد نخست آن منتشر شده دربرگیرنده روایت زندگی همایون از زبان خودش است. کتابی که ۴ جلد دیگر آن در راه است و حاصل ۷۰ سال زندگی و فعالیت در عرصهی تبلیغات، معماری و همچنین عشق به هنر است.
به دیدارش در ساختمان بیمارستان آمریکایی L’hôpital Américain میروم. پرستار در حال تمرین و نرمشهای روزانه با اوست. دو عیادت کننده دیگر هم به دیدارش آمدهاند. ایران درودی نقاش نامدار و لیلی معین دوست قدیمیاش. پرستار که از اتاق خارج شد صحبتمان گل انداخت. صدایی صاف، نگاهی نافذ و امیدوار به زندگی تمام ساختارهای ذهنی مرا از یک انسان بیمار در هم میریزد. کنار تختش مینشینم و مشغول گفتوگو میشویم.
– فارسی را ساده و روان صحبت میکنید در حالی که به من گفته بودید سالهای سال است که از ایران دور هستید… چرا فرانسه؟
– راستش ما یک خانواده پنج نفری هستیم. من نخستین فرزند خانواده هستم و بعد از من خواهر و برادرم به دنیا آمدند. پدرم دیپلمات بود و به عنوان نمایندهی ایران در یونسکو برای مأموریت عازم فرانسه شد. ما هم همراهش آمدیم. محیط اینجا و آدمهایش مرا جذب کرد. زمانی که مأموریت پدر تمام شد از من پرسید: دوست داری با ما به ایران برگردی یا اینجا بمانی؟ پاسخ من ماندن در فرانسه بود. تنها دلیلش هم این بود که همیشه دلم میخواست آزاد زندگی کنم و مستقل، نمیخواهم بگویم که خانواده برای من محدودیت ایجاد میکردند، خیر، اما آن زمان احساس کردم بدون خانواده و تنها بهتر میتوانم زندگی را بفهمم و درک کنم. سالهای نخست سخت بود اما به مرور زمان شرایط بهتر شد و توانستم معنای زندگی را به خوبی درک کنم.
– شما در زمینه معماری و ترمیم بناهای قدیمی و فرسوده بسیار موفق عمل کردید، علت علاقمندی شما به این رشته چه بود؟
– خانواده و اطرافیانم از دوران کودکی میگفتند که تو معمار میشوی. یعنی این فکر از همان زمان خردسالی ملکه ذهن من شده بود. در تمام بازیهای زمان کودکی، من نقش معمار را داشتم. زمانی که وارد فرانسه شدم معماری و بناهای قدیمی برایم بسیار جالب بود و انگیزه مرا برای انتخاب این شغل بیشتر کرد. دوران دبیرستان را که تمام کردم وارد رشته معماری شدم. همان روز اول چنان از کردهام پشیمان شدم که نمیدانستم چه کنم.
– یعنی توی ذوقتان خورد؟
– بله متاسفانه. محیط و شرایط آنجا، نمیدانم چرا برای من انرژی منفی داشت. از رشتهای که انتخاب کرده بودم پشیمان شده بودم اما به خودم گفتم: راهی را انتخاب کرده ای و باید تا آخرش ادامه بدهی. بعدها تغییر رشته دادم و وارد هنر تبلیغات شدم و در آن زمینه بسیار موفقتر عمل کردم اما بعد یکسری اتفاقات رخ داد که باعث شد من دوباره به معماری روی بیاورم. ولی نکتهای که در زندگی من بسیار اهمیت داشت فعالیت در بازار تبلیغات و بستن قراردادهای مهم تبلیغاتی با شرکت های بزرگ فرانسوی و بینالمللی همچون الکتریسته دوفرانس، مَن پاور، گروپاما و… بود، رقابت و موفق شدن کار آسانی نبود آن هم به مدت ۱۵ سال.
– چه شد از کاری که در آن بسیار موفق بودید کناره گرفتید؟
– من یک شرکت تبلیغاتی بزرگ داشتم که ۵۰ نفر در آن مشغول به کار بودیم. با شرکتهای معروف قرارداد میبستیم و ارائه تبلیلغاتشان بر عهده ما بود. همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا سال ۱۹۹۱ که جنگ عراق و کویت روی داد و اقتصاد دنیا بسیار صدمه دید. فرانسه نیز از این قاعده مستثنی نبود. شرکت ما ۳ سال تمام مقاومت کرد اما بالاخره بر اثر فشار شدید بانکها مجبور به اعلام ورشکستگی شدیم. تمام زندگی من ظرف مدت چند ماه از بین رفت. اما به خود گفتم باید از نو شروع کنم.
– شما در زمینه معماری هم گویا پیشتاز بودید و توانستید موفق عمل کنید…
– پشتکار فراوانی داشتم، تکنیکهایی که جایی به ثبت نرسیده بود در ذهنم طراحی و با محاسبات انجام شده آن را اجرا میکردم. همین مساله باعث شد که توجه برخی از افراد را به سمت خودم جلب کنم.
– بیشتر پروژههایی که اجرا میکنید با هزینه شخصی خودتان است، چرا از دولت کمک نمیگیرید؟
– اینکه بگویم علاقهای به کمک مالی از طرف دولت ندارم درست نیست. اما دوست ندارم ایدههایم به خاطر مسائل مالی روی زمین بماند و خاک بخورد. آنها حمایتهای معنوی و تشویقهای خودشان را دارند و فکر میکنم همین کافی باشد.
– بگذارید نکتهای را برایتان بازگو کنم. نام شما برای ایرانیان تا حدودی غریب و ناآشنا است اما جامعه فرانسه با شما و هنر شما آشنایی دارد، علتش چیست؟
– جامعه ایران خودش نخواست که با من همکاری داشته باشد. من عاشق مردم هستم. در بیشتر مواقع پاسخ مهربانیم را نه تنها ندادند بلکه برعکس هم عمل کردند اما ذاتا، خوبی به مردم را دوست دارم. قبل از انقلاب طرح یک پروژه گردشگری را ارائه دادم که با موافقت دولت وقت روبرو شد. تمامی کارهای مقدماتی صورت گرفت اما هنگام اجرا مشخص شد بودجهای که برای این کار در نظر گرفته شده بود صرف پروژهای دیگر شده.
– کمی از پروژهی «l’Hotel des arts» چه شد که تصمیم به ساخت این بنا گرفتید؟
– در آستانه بازنشستگی بودم. به خودم گفتم: بعد از بازنشستگی اگر فعالیتی نداشته باشی بیشک خواهی مُرد. فکر کردم باید کاری کنم که به من آرامش بدهد. یک بنای تاریخی دیدم متعلق به قرن ۱۶ میلادی. پیش خودم فکر کردم این مکان میتواند جای مناسبی برای تبادل فرهنگ و هنر باشد. ساختمان را خریداری کردم و نزدیک به ۱۰ سال است که درگیر پروژه بازسازی آن هستم. بخشهایی از آن به پایان رسیده و باقی آن هم در دست انجام است. استقبال جامعه فرهنگی، هنری و حتی برخی از دولتمردان فرانسه از آن بسیار خوب بود و امیدوارم که در آینده مفید باشد.
– گویا در این پروژه از نمادهای ایرانی استفاده کردهاید؟
– این مکان فرهنگی، نمادش فروهر است. سمبل فروهر از هزاران سال پیش مختص ایرانیان بوده، تخت جمشید یکی از بناهایی است که میتوان قدم به قدمش فروهر را دید. روی این اصل احساس کردم این نشانه میتواند بسیار درخشان و چشمگیر باشد. بنابراین وقتی وارد این مجموعه فرهنگی هنری میشوید رگههای تاریخ ایران را میتوانید حس کنید.
– آیا پروژه دیگری در دست دارید؟
– به جرأت میتوانم بگویم برای ۵۰ سال آینده برنامه دارم. بخشهایی از مجتمع هنری- فرهنگی که دربارهاش صحبت کردم در دست احداث است که باید به پایان برسد و راهاندازی شود و ثمرهاش را ببینیم. جلد نخست کتابم منتشر شده و در حال نوشتن ادامه آن هستم. به اتفاق خانواده یک مجتمع مسکونی در ایران ساختم که از راه دور، پروژه را هدایت میکنم .
– اگر بخواهید زندگی را معنا کنید چه تعریفی برایش دارید…؟
– فکر میکنم که هنوز کودکی خردسالم . نیاز دارم بازی کنم و برای بازی و تفریح نیاز به اسباب بازی و همبازی دارم. به برد و باخت بازی فکر نمیکنم. بدون تردید آدمی دنبال برد است اگر بازنده هم شدم مهم نیست، دوباره از نو آغاز میکنم. در زندگی یاد گرفتم که اگر بازی نکنم موفق نخواهم شد. فهمیدم که همبازی مهم است. همبازی بد آدمی را بازنده میکند. باید روی همبازیهای بد خط قرمز کشید و از آنها دور شد.
– عامل موفقیت شما در چیست؟
– با اشخاص نامدار و بزرگ در مسیر زندگی برخورد کردم و سعی کردم علل موفقیتهای آنها را کشف کنم. زندگیشان را سرلوحه قرار دادم. از شکست نترسیدم و احتمال خطر را پذیرفتم و از هر بار زمین خوردن دوباره درس گرفتم. چون معتقدم زندگی صحنه بازی است و بازیهای خودش را دارد.