رامیتا نوایی، برنده‌ی جایزه‌ی «اِمی»، فیلم تازه‌ای درباره عراق پس از داعش می‌سازد

دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۶ برابر با ۱۷ آپریل ۲۰۱۷


(+عکس، ویدیو) این روزها اخبار بیشتر در اطراف این مطلب دور می‌زند که حکومت اسلامی یا داعش از گوشه‌ای از سرزمین عراق رانده شده‌.

از نظر منطقی این اخبار بدان معنی است که وحشیگری‌ها و نقض دائم حقوق بشر در آنجا پایان پذیرفته ولی واقعیت به‌ مراتب غم‌افزاتر است. بخشی از این سرزمین‌های آزادشده، به‌ وسیله‌ی  شبه‌نظامیان شیعه اشغال شده که ساکنان سنی را می‌ربایند، شکنجه می‌دهند و به ‌قتل می‌رسانند که ناظران این‌گونه اعمال را پاکسازی محل از ساکنان سنی‌مذهب می‌نامند.

رامیتا نوایی، عکس از Graeme Robertson

این واقعیتی  است که در جهان انعکاس پیدا نمی‌کند ولی به ‌وسیله رامیتا نوایی شهروند انگلیسی ایرانی‌تبار در یک فیلم مستند به ‌نام «داعش و نبرد برای عراق» که به تازگی در بخش نخست برنامه‌ی  پی. بی. سی و زیر نام  «به این ترتیب پرده از عراق برداشته شد» در آمریکا و کانال چهار نشان داده شد.

رامیتا برای  تهیه‌ی  این فیلم در داخل عراق، کشوری که جنگ تار و پود آن را از هم گسسته است، از نقطه‌ای به نقطه‌ی  دیگر رفت و با آنان که شکنجه شده‌اند، خویشاوندان افرادی که به‌ قتل رسیده‌اند و یا گمشدگانی که اثر و خبری از آنها نیست، و با مقامات دولتی و شبه‌نظامیان صحبت کرد. هر یک به‌ دشواری از جنگ علیه داعش صحبت می‌کردند. رامیتا می‌گوید که آنها می‌خواستند درباره‌ی  آنچه پس از عزیمت سربازان حکومت اسلامی  گذشت، اطلاعاتی به ‌دست آورند و ادامه می‌دهد: «فیلم ما به آنچه پس از رانده شدن حکومت اسلامی اتفاق افتاده بود توجه داشت.»

رامیتا با زنانی از روستایی در عراق که بیش از ۶۰۰ مرد و جوان خود از طایفه‌ی خود را از دست داده بودند. آنها در صحرایی به دست شبه‌نظامیان شیعه گرفتار شده بودند

ممکن است فیلم مستند تازه‌ی رامیتا درباره‌ی عراق که در دست تهیه است نیز جایزه‌ی دیگری به ‌دست آورد.

وی در سال ۲۰۱۲ یک جایزه‌ی «اِمی» برای فیلمی دریافت کرد که درباره‌ی  سوریه ساخته بود. در این فیلم خود و فیلم‌بردارش همراه با سه نفر از مخالفان بشار اسد در یک خانه‌ی امن گیر افتاده بودند. رامیتا در ماه نوامبر ۲۰۱۶ برای فیلم مستندی که درباره‌ی  صدها نفر از مهاجران که به دست آدم‌ربایان در مقدونیه اسیر شده بودند، ساخت و جایزه‌ی اتحادیه‌ی  خبرنگاران خارجی انگلیس را از آنِ خود کرد. لازم به یادآوری است که این آدم‌ربایان در ازای آزادی این شوربختان از وطن‌راند ه‌شده پول یا خون‌بها می‌خواستند.

رامیتا نوایی درعین حال نویسنده‌ی  کتاب «شهر دروغ‌ها»ست که در سال ۲۰۱۴ در انگلستان به چاپ رسید. او در این کتاب، ایرانی را توصیف می‌کند که خوانندگان هرگز نمی‌توانستند بدانند که وجود دارد. ایرانی که در آن لابراتوارهای تولید مواد مخدّر، روسپیان، اشخاصی که تغییر جنسیت داده‌اند و سارقان مسلح خودنمایی می‌کنند. این کتاب بر پایه‌ی  تجربیات واقعی زندگی او در مدت سه سالی است که به‌عنوان خبرنگار تایمز و دبیر زبان انگلیسی نوشته شده است.

رامیتا فردی مهربان و بی‌تکلف با دیدگانی درشت و روح‌نواز است. او در تهران متولد شده و نخستین سال‌های کودکی  خود را بین انگلستان و ایران همراه با پدر خود که افسر نیروی دریایی بود گذرانده است. زمانی که پنج‌ ساله بود همراه با برادر کوچکتر و مادرش تهران را ترک کرد تا به پدرشان که در انگلستان بود ملحق شوند. روزی که این خانواده ایران را ترک گفت  یعنی روز هشتم سپتامبر۱۹۷۸، تصادفاً روزی تاریخی بود. در آن روز سربازان شاه به روی تظاهرکنندگان ضد دولت تیراندازی کرده و گفته می‌شود ده‌ها نفر جان خود را از دست دادند. رامیتای کوچک تظاهرات دیگری را نیز به‌ یاد می‌آورد؛ در ژانویه ۱۹۷۸ روزی که شاه مجبور شد کشور را ترک کند، مردم در خیابان‌ها مشغول رقص و پایکوبی بودند. ولی این جشن و سرور دیری نپایید؛ محیط  به تدریج تغییر کرد و وضعی بدتر به‌ وجود آمد: «من دریافتم که مردم ناراحتند و به ‌نظرم آمد آنچه می‌بینم چیز خوبی نیست.»

سپس رامیتا و خانواده در ویندزور نزدیک لندن ساکن شدند. او در مدرسه‌ای که می‌رفت اصلا خوشحال نبود چون تنها می‌ماند و کودکان زیادی از خانواده‌های مهاجر در آنجا وجود نداشتند.

رامیتا به مدرسه مونته‌سوری در لندبروک (غرب لندن) رفت که محیط آن برایش سازگارتر بود. پس از پایان مدرسه نیز موفق به گرفتن درجه‌ی  لیسانس از دانشگاه وست‌مینستر شد.

در آن زمان رامیتا دیگر شغلی داشت و می‌توانست هزینه‌ی  زندگی خود را تأمین کند. وی می‌گوید: «اگر در ۱۹سالگی می‌خواستم به مرخصی بروم در رستوران مک‌دونالد  کار می‌کردم تا هزینه‌اش را جور کنم. پیشینه‌ی  من پر از کارهای گوناگون است و از این جهت بسیار سپاسگزارم. من چه بسیار مردم دیده‌ام که خودشان نمی‌دانستند چه امتیازی دارند؛ آنها نمی‌توانند با مردم ارتباط برقرار کنند و نمی‌دانند  برای بسیاری از مردم کار در مک‌دونالد اگر به ‌دست آید، بسیار هم خوب است. حوادث سپتامبر ۲۰۰۱ نقطه‌ی  عطفی برای من بود؛ به خود گفتم باید بروم و درباره‌ی  آن بنویسم. این همان کاری بود که دلم می‌خواست انجام دهم.»

رامیتا یک فوق لیسانس در رشته‌ی  روزنامه‌نگاری از سیتی یونیورسیتی  لندن نیز گرفت. دوره‌ی  یک‌ساله‌ی  آن را در دو سال گذراند زیرا برای تأمین هزینه‌ی  تحصیل در دانشگاه در دفتر مطبوعات بیمارستان Great Oromnd   کار می‌کرد. وی در سال ۲۰۰۳ به ایران باز گشت و برای ایران‌نیوز در سرویس اخبار حقوق بشرآغاز به کار کرد. اندکی بعد یک تراژدی با ابعادی افسانه‌ای در ایران به ‌وقوع پیوست.

زلزله بم موجب مرگ ۲۶هزار نفر شد و یکی از کهن‌ترین میراث فرهنگی ایران را با خاک یکسان کرد. رامیتا یکی از سه خبرنگار مطبوعاتی خارجی بود که به این شهر ویران رسید. آنچه به چشم می‌آمد، منظره‌ای توصیف‌ناپذیر بود: «ما هرگز برای آنچه می‌دیدیم، آمادگی نداشتیم. به ‌خاطر می‌آورم که با اتومبیل در داخل شهر بم رانندگی می‌کردم؛  ساکت و خاموش،  به راستی ساکت و خاموش بود. گروهی از مردم یک طرف جاده نشسته بودند و اجسادی در کنار آنان قرار داشت. هنوز هیچ سازمان کمک‌‌رسانی  به محل نیامده بود در نتیجه مردم با دست، سنگ و خشت خرابه‌ها را در جستجوی عزیزان خود به هم می‌زدند و جابجا می‌کردند. برخی از آنان زنده و بسیاری جان باخته بودند.»

در کنار این خرابه‌ها زنی آراسته با پوشاکی شایسته  ایستاده بود. هنگامی که رامیتا از او پرسید چرا در آن محل ایستاده، پاسخ داد من چند ساعت پیش برای دیدار سه دخترم که سن آنان در حدود بیست و سی سال بود و در بم زندگی می‌کردند،  به این محل آمدم. هر سه فرزندم در زلزله کشته شدند. جسد آنان در کنارش قرار داشت. رامیتا نوایی به ‌یاد می‌آورد که مادر پتویی روی اجساد انداخته بود، طوری که انگار هر سه به خواب رفته‌اند.

در پایان هفته بعد گزارش رامیتا در نخستین صفحه ساندی تایمز چاپ شد. این گزارش روز بعد در اولین صفحه‌ی  تایمز نیز منتشر شد. در همان هنگام سردبیر بخش خارجی روزنامه از او خواست که خبرنگار روزنامه در تهران شود.

در سه سالی که رامیتا در پایتخت ایران بسر برد، هرروز بیش از پیش خود را از اجتماعات مرفه دور و بی ارتباط‌ می‌دید. وی در این زمینه می‌گوید: «من به شمال تهران می‌رفتم و در میهمانی‌های پر سر و صدا و مجلل میزبانان شرکت می کردم. با خودم می گفتم نه،  اینجا تهران نیست. تهران چند کیلومتر دورتر در جنوب این شهر قرار دارد.»

جنوب تهران ناحیه‌ای بود که او بیشتر وقت خود را در آن می‌گذراند. اغلب به مرکز ترک اعتیاد مواد مخدر می‌رفت. این مرکز به‌وسیله‌ی دو برادر ایرانی- آمریکایی اداره می‌شد. در این مرکز آمپول‌های تازه، وسایل جلوگیری از بارداری و متادون به معتادان مواد مخدر و روسپیان می‌دادند.

یکی از زنانی که چای تعارف می‌کرد، روسپی، مبتلا به بیماری ایدز و معتاد به مواد مخدر بود؛ او با رامیتا دوست شد. رامیتا تعریف می‌کند: «او مرا به کوچه‌ی خرابه‌ای که در آن زندگی می‌کرد و به میان پااندازان و تن‌فروشان، به پارک‌های محل تزریق معتادان و کوچه‌هایی پر از بوی تریاک و اشخاصی که مشغول تزریق بودند می‌برد و این مناظر به ‌راستی باورکردنی نبود.»

هنگامی که کارت خبرنگاری رامیتا برای مدت سه ماه از او گرفته شد، وقت خود را به تدریس انگلیسی به گروهی از کودکان یازده تا هجده ‌ساله اختصاص داد. این کودکان به خاطر آنکه  فرزندان مهاجران افغان بودند که در ایران به ‌دنیا آمده بودند ویا فرزندان روسپیان بودند که شناسنامه نداشتند تا بتوانند در مدارس ثبت نام کنند، نمی‌توانستند برای تحصیل به مدرسه بروند.

بسیاری از اشخاصی را که رامیتا در تهران دید و با آنان  گفتگو کرد، می‌توان در «شهر دروغ‌ها» باز یافت. رامیتا نام آنان را در فیلم تغییر داده ولی نیمرخ آنان دیده می‌شود: «مردم از خدا می‌خواستند که سرگذشت خود را بگویند و عاشق آن بودند که کسی به گفته‌ی  آنان گوش بدهد و توجه کند.»

پس از زندگی سه ساله در تهران، رامیتا احساس کرد که باید هرچه زودتر بخش‌های دیگری از جهان را ببیند. فرصتی پیش آمد که از او خواسته شد یک فیلم مستند برای نمایش در تلویزیون کانال چهار در بخش «جهانی که از آن گزارشی نشده»  تهیه کند: «از من یک فیلم خواستند ولی این یک فیلم به حدود ۲۰ فیلم مستند رسید. شش سال بعد هنوز مشغول آن کار بودم.»

رامیتا نوایی با قاسم مصلح فرمانده‌ی یکی از گروه‌های شبه‌نظامی شیعه؛ در عراق ده‌ها گروه شبه‌نظامی شیعه وجود دارد که بیش از صدهزار نفر در آنها می‌جنگند

یکی از این فیلم‌ها جایزه‌ی  Emmy را برد: «این فیلم برای من افتخاری بود. ولی این افتخار جنبه‌های تلخ و شیرین داشت زیرا مردی که اصولا به ما کمک می‌کرد و نامش محمد بود و دوست‌داشتنی‌ترین و زیباترین مردان بود، ناگهان گم شد و گمان می‌کنم که درگذشته است.»

رامیتا اکنون بیشتر گزارشگر فعالیت‌های داعش در خاورمیانه است و درباره کتابی که در آینده می‌خواهد بنویسد مطلب جمع می‌کند. امیدش آن است که  داستان زندگی بسیاری از مردمان را که دیگران به آنها توجهی ندارند بنویسد. و باورکردنی نیست که رامیتا می‌خواهد به عراق باز گردد.

*منبع: کیهان لندن به زبان انگلیسی

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=71855