امیر سپهر – پس از کشمکشهایی چندساله، سرانجام اکثریت اهالی ترکیه هم نشان دادند که وضع دو دههی گذشتهی آنان، واقعیت ایشان نبوده است چرا که در رفراندومی که پاسخ «آری» بدان، به معنای کاملآ روشن «پشت کردن به مدنیت و فرهنگ بالنده و مدرنیته بود»، پس از دیرسالی به زور نگاه داشته شدن در «دایرهی تمدن»، در نخستین فرصتی که پیدا کردند، به همان جایگاهی بازگشتند که بدان تعلق دارند.
از آنجا که اکثریت چند نسل کنونی ما شناخت درستی از اوضاع گذشتهی ترکیه نداشته و میهن خود را هم این چنین خوار و ذلیل و بی آبرو میبینند، گمان میبرند ترکیهای که امروزه کعبهی آمال ایشان گشته، همیشه یک سرزمین پیشرفته و متمدن بسان کشورهای اروپای غربی بوده.
در حالی که نسل من و مایی که هم در ایران پیش از فتنه پنجاه و هفت زیسته و هم ترکیهی پیش از آن فتنه را به چشم خویشتن دیده، به خوبی میدانیم که کشوری به نام ترکیه، تا پیش از «بلای آخوندی- روشنفکری» در ایران، مملکتی واپسمانده، بی فرهنگ، پر از مردمی دزد و کلاهبردار و گرسنهای بیش نبود که بزرگترین آرزوی آنان، برخورداری حتی از یک چهارم استانداردهای زندگی ما ایرانیان بود.
کشوری که بخشی از راهزنان آن در جادههای منتهی به ایران ایستاده و به سوی ایرانیان آورندهی اتومبیل از اروپا سنگ پرتاب میکردند که از ایشان باج ستانند، آن هم باجهایی به ارزانی یک بسته سیگار وینستون یا کنت، بستهای آدامس یا یک شلوار جین پنج- شش مارکی یا فرانکی که ایرانیان به سوی ایشان پرتاب میکردند، امری که حتی یک بار برای خود من نیز پیش آمد.
از اینروی، ترکیه کنونی و به ویژه ترکیهی این دو دههی اخیر، به قول مولانا در مثنوی معنوی، درست بسان خری بود که در دو دههی گذشته، در پوست شیر رفته بود.
اما اینکه من چرا سرنوشت خودمان را هم تا اندازهای بسان ترکها میدانم، هزار و یک دلیل روشن دارد که در ادامه، تنها به چند سادهترین آنها اشاره خواهم کرد اما پیش از آن، این مهم را آورده باشم که از دید من، چنانچه ترکها در یک رفراندوم به خرد و مدنیت پشت کردند، اکثریت مردم ما هم سی و هشت سال پیش با انقلابی ننگین درست همین کاری را کردند که ترکها انجام دادند، لیکن با یک تفاوت بسیار درخشان و ماندگار در تاریخ آن کشور.
آن تفاوت هم این بود که اگر «الیت» جامعه ترکیه با مخالفت همه جانبهی خود برای شکست این رفراندوم نشان دادند که به راستی ارزش «الیت» خوانده شدن را دارند، در میهن ما اما آنانی که بیش از همه برای به ثمر رسیدن آن انقلاب پیشاقرون وسطایی گریبان چاک داده و برای به قدرت رساندن روضهخوانان حتی از نثار خون نیز دریغ نکردند، نه کارگران، نه بیسوادان، نه روستاییان، نه حتی استربانان و چهارپاداران و درشکهچیها، بلکه بزرگترین مدعیان روشنفکری بودند، به ویژه کمونیستهای مدعی روشنفکری.
به هر روی، با اخته کردن آرتش ترکیه به وسیله اسلامیون در یک و نیم دهه گذشته که همیشه در بزنگاههای حساس تاریخی، برای حفظ نظام سکولار و آبرو و مدنیت مردم آن کشور به میدان میآمد، ترکیه به همان درکاتی بازگشت که کمال آتاتورک آن را از آنجا بیرون کشیده بود و پیروان راستین وی هم تا کنون با جبر و زور اجازه نداده بودند مردم آناتولی به همان وضع اسفبار پیشین بازگردند، به ویژه آرتش هنوز بی بال و پر نشدهی آن سرزمین.
و این، درست همان وضعی بود که ما تا پیش از سقوط ایران در سال پنجاه و هفت داشتیم، البته به طور طبیعی با اندک تفاوتهایی به لحاظ تاریخی و ویژگیهای اجتماعی که داشتیم. چرا که رضاشاه بزرگ نیز همچون کمال مصطفی پاشا (آتاتورک)، با زور ایران را از قعر آن مغاک تاریک تاریخی دوران قاجار بیرون کشیده بود. مادام هم که خود و فرزند خردمند و ایران شیدایاش زنده بودند، با خنثی کردن هزار و یک دسیسهی داخلی و خارجی و به ویژه به وسیله کمونیستهای عامل اتحاد شوروی، اجازه ندادند که ایران بار دیگر به همان گندابی سقوط کند که پیش از برآمدن رضاخان میرپنج در آن غرقه بود.
و حال اما در چرایی و هدف آن به اصطلاح «استبداد خاندان پهلوی»
من در سه دههی گذشته، بارها و بارها نوشته و گفتهام اینکه عدهای ناآگاه «مدعی روشنفکری» پیش از فتنهی پنجاه و هفت، دو پادشاه پهلوی را مستبد خوانده و باقیمانده از آن قبیلهی ویرانگر همچنان هم از (استبداد خاندان پهلوی) سخن میگویند، کاملآ حق داشته و دارند چرا که آن دو پادشاه انوشهروان، به راستی هم هر دو مستبد بودند، البته رضاشاه بزرگ بیشتر اما فرزند گرامیاش به سبب خلق و خوی ویژه خود، نه مانند پدر.
پس از دید من، در اینکه هر دوی آنان بیش و کم مستبد بودند، جای هیچ بحث و جدلی نیست. لیکن نکته این است که نه تنها درگذشتگان آن قوم مدعی هرگز درک نکردند که سبب و به ویژه «هدف آن استبداد» چه بود، سهل است که عناصر باقیمانده از ایشان حتی پس از چهاردهه مشاهدهی اوضاع شرمآور ایران پس از پهلوی هم همچنان در فهم چرایی آن استبداد وامانده و یا دانسته و تنها برای توجیه کثافتکاریهای ایران بربادده خود، خویشتن را به نادانی میزنند.
آری در ایران عصر پهلوی استبدادی وجود داشت، لیکن استبدادی برای آرام نگاهداشتن ایران، برای رشد فرهنگ ایران در تمام زمینهها یعنی در زمینهی آموزشی و پرورشی، ترجمه و چاپ ارزندهترین آثار ادبی و متون فلسفی و تاریخی، موسیقی، هنرهای تجسمی، تئاتر، سینما، هنرهای سنتی، فولکلوریک…
برای سازندگی ایران، برای کسب آبرو و اعتبار جهانی برای ایرانیان. برای اینکه بشود با پاسپورت ایرانی بدون ویزا به بیش از یک صد و شصت کشور جهان سفر کرد. برای اینکه پول ایران به یکی از ده معتبرترین ارز جهانی مبدل گردد. برای اینکه بخشی از دختران ایران ناگزیر به فروش بکارت خود در مینی شیخنشینهای بی تاریخ و بی ریشه نشده و غنچههای امیدشان پرپر نگردد.
برای اینکه هیچ کس حق دخالت در زندگی خصوصی دیگران را نداشته باشد. برای سکولار نگاه داشتن ایران و برابری همهی ایرانیان در برابر قانون. برای اینکه هیچ بی سر و پایی به زن و دختر ایرانی اهانت نکند که چرا چنین پوشیده، از چه روی اینسان آرایش کرده و با چه منظوری با فلانی آمد و شد دارد. برای اینکه هیچ جوان ایرانی در کوی و برزن تازیانه نخورده و غرور و شرفاش، اینگونه لگدمال جهل و بیداد نگردد.
برای با نشاط نگاهداشتن ایران، برای ارزان نگاهداشتن نیازمندیهای زندگی ایرانیان، برای قادر ساختن حتی عمله و بناهای ایرانی به نوش جان کردن ودکا و ویسکی و دود کردن سیگارهای خارجی. برای اینکه کره جنوبی ها برای کار کردن به ایران بیایند، نه اینکه جوان ایرانی ناگزیر گردد که در آن کشور حمالی کند، آن هم پس از پایان تحصیلات دانشگاهی.
برای اینکه کارگر ایرانی در تلویزیون ملی خود آغاسی و سوسن و فردین و فروزان و صمد و قاطبه خود را داشته و خوش باشند… و به ویژه برای حفظ ایران از گزند آن همه اسلامیست واپسمانده و چاقوکش و کمونیست جاهل و ویرانگرِ عاشق استالین و مائو و کاسترو و حتی انور خوجهی از تیمارستان گریخته!
پس اگر در ایران پیش از سقوط پنجاه و هفت تنها یک امر مقدس وجود داشت، همانا «استبداد خاندان پهلوی» بود. همان استبدادی که به نوعی در مصر کنونی هم وجود دارد و با همهی کاستیهای خود، امید که پایدار هم باشد.
یعنی استبداد ملی و حتی ستودنی که ضامن آبرو، شرف، فرهنگ، شادی، نیکبختی، نشاط و اعتبار و خوشنامی جهانی ایران و ایرانی بود. به همان دلیل روشن هم چون آن استبداد از میان برداشته شد، ایران هم فورآ به جاهلیت و نکبت و بدنامی عصر قاجار بازگشت.
دموکراسی البته بزرگترین دستاورد بشری در زمینهی فلسفه سیاسی است. لیکن دموکراسی به درد ملتی میخورد که دستکم نخبگان آن دموکرات باشند، نه به درد ملتی چون ما که سطح هوش، درایت و به ویژه مسئولیتپذیری مثلآ نخبگان آن حتی از روستاییان بیسواد هم بسی نازلتر است.
روشنترین دلیل این ادعا هم این است که این مدعیان، حتی پس از چهاردهه مشاهدهی ویرانی کشور خود نیز هنوز نتوانستهاند یک نیمچه اپوزیسیون با هدف و برنامه شکل دهند.
با آنچه آوردم، پس اکثریت ما ایرانیان نه در سال پنجاه و هفت، بلکه حتی امروز هم برای «دموکرات گشتن»، برخورداری از یک نظام دموکراتیک و به ویژه برای حفظ مدنیت و فرهنگ و حتی بدیهیترین آزادیهای فردی در جامعهی خودی نیز، دستکم یک صدسال زمان لازم داریم. مردم ترکیه هم البته چُنانند که چُنین هم شدند.
Mostly the problem was in Khomeini who masterminded cheating the smartest people.I hate to see anybody,anybody putting down Iranians.They are wonderful people unjustly trapped in Khominis hatred and deception.He was a very successful charlatan and liar who lost the unpredented chance to make Iran prosper.But Iranians will get them down. We are very close. Please write enthusiastic articles and inject hope to every human in the world not the reverse. Thank you