الاهه بقراط – این روزها همه حرف از اتحاد میزنند: چه آنهایی که قرار است تعویض شوند و چه آنهایی که قرار است تعویض کنند! ولی شرایط برای هر دو طرف به درجهای از حساسیت رسیده که بروز انشقاقها را نیز ناگزیر میسازد! انشقاق اما همواره منفی نیست. آن را میتوان به مفهوم پالایش دریافت و یا به عنوان مشخص شدن خط و خطوط در نظر گرفت. آنچه اخیرا در سخنان سردمداران رژیم بازتاب مییابد و آنچه در مطالبات و مواضع طیف متنوع اپوزیسیون مطرح میشود، تا چندی پیش یا اصلا وجود نداشت، یا در هالهای از ابهام فرو رفته بود. حساسیت شرایط کنونی است که پردههای وهم را از برابر چشمان به کنار میزند و زبانها را به کلام صریح میگشاید. فروپاشی هر رژیمی با هشدارنامههای کسانی که خود را دلسوز آن میدانند آغاز میشود. تعداد هشدارها با شتاب گرفتن فروپاشی نسبت مستقیم دارد. هر چه بر اولی افزوده گردد، دومی نیز به همان اندازه افزایش مییابد. رژیمی که تاریخ مصرف آن به پایان رسیده باشد، ممکن است هنوز تا مدتی بر سر کار بماند ولی نهایتا روانه زبالهدانی خواهد شد. آنچه پس از آن خواهد آمد، بس مهمتر است.

رهبری و اتحاد
نیرویی که در ایران به عنوان به اصطلاح اپوزیسیون شناخته میشود، شامل افراد و گروههایی است که یا از آغاز در انقلاب اسلامی مشارکت داشته و برای تشکیل جمهوری اسلامی با خلوص نیت فعالیت کردهاند و آنچه را زمامداران بعدی نمیدانستند به آنها آموختند و جاده را برای آنان صاف کردند مانند نهضت آزادی و جبهه ملی؛ و یا در طول نزدیک به بیست و پنج سال عمر جمهوری اسلامی [این مقاله ۱۵ سال پیش در سال ۱۳۸۲/۲۰۰۳ نوشته شده است] از درون همین گروهها و در حول و حوش همین حکومت شکل گرفتهاند مانند مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی. در عین حال موضوع «اپوزیسیونسازی» از مواردیست که در کنار موضوع «بدلسازی» تنها پس از تعویض رژیم و به دست آمدن اسناد و مدارک لازم قابل بررسی و اظهار نظر دقیق است. با این همه از آنجا که هر مخالف «غیرخودی» در ایران به شدت سرکوب شد و جایی جز برای «اپوزیسیون خودی» باقی نماند، و از آنجا که امکان فعالیت هر نوع اپوزیسیونی در داخل کشور از یک سو به شدت محدود و از سوی دیگر هنوز دل بسیاری از آنان در بند «زلف» انقلاب اسلامی و دوم خرداد و غیره است، بار مسئولیتی که بر دوش اپوزیسیون خارج کشور قرار میگیرد، بس سنگین و با اهمیت است. «اپوزیسیون خودی» در داخل نیز اعم از اصلاحطلب و به اصطلاح ملی- مذهبی باید تکلیف خود را روشن کند. در شرایطی که مردم به کلیت نظام پشت کردهاند، باید در کنار مردم و در پیشاپیش جنبش قرار گرفت و نه در پس خیزشی که میرود تا در آستانه صد سالگی انقلاب مشروطیت طومار رژیم را در هم بپیچد!
اپوزیسیون خارج از کشور در مرتبه اول دو گروه مهم را در بر میگیرد: جمهوریخواهان و مشروطهخواهان. ما بر سر این بحث ابتدایی و تکراری که ممکن است محتوای هر کدام از این دو شکل نظام سیاسی استبداد یا آزادی باشد، نمیرویم. اگر قرار باشد آنگونه که ظاهرا همه اپوزیسیون بر سر آن توافق دارند، این موضوع به همهپرسی گذاشته شود، باید شرایطی را فراهم آورد تا عموم مردم بتوانند تا جایی که ممکن است آگاهانه در تصمیمگیری شرکت کنند. بد نیست در اینجا به دو نکتهای اشاره کنیم که کفه ترازو را به سود مشروطهخواهان سنگین میکند. یکی وحدت صفوف است و دیگری رهبری.
در اینجا این نکته را یادآوری کنیم که عدهای که در خارج کشور نیز میکوشند تا با تحریف مفاهیم به «مغزهای متفکر» جمهوری اسلامی یاری رسانند، نباید فراموش کنند که «مشروطه اسلامی» مانند «مردمسالاری دینی» و «ایران اسلامی» و یا «میهن اسلامی» واژهای کاملا بیپایه است و تنها بر آشوب فکری میافزاید. ایجاد آشوب فکری در اپوزیسیون و جامعه همواره یکی از اهداف «مغزهای متفکر» جمهوری اسلامی بوده که یکی از راههای مؤثر آن «بدلسازی» و ساختن «کلمات و ترکیبات تازه» است! به این ترتیب «مشروطه» چیزی جز همان مفهوم آزادیخواهانه و تجددطلبانه که صد سال است در ذهن ایرانی جای گرفته است، نیست. این مشروطه رهبری خود را دارد.
هر جنبشی و هر حرکت سیاسی، ما را چه خوش بیاید و چه نیاید، نیاز به رهبری دارد. این امر ویژه کشورهای جهان سوم و یا جوامع نابسامان نیست. در جوامع آزاد نیز این یا آن حرکت سیاسی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بینالمللی بدون رهبری این یا آن حزب که در افراد معینی چهره خود را باز مییابد، ممکن نیست. داشتن رهبری بنا بر درک غلطی که از آن وجود دارد، به معنای سرسپردگی به فرامین «رهبر» نیست، بلکه رهبر فقط هماهنگکننده حرکات و مطالبات پراکنده و گرد آوردن آنان به زیر یک چتر فراگیر است. اگر فردی با این یا آن عقیده سیاسی و یا تعلق به این یا آن حزب سیاسی این وظیفه را به خوبی انجام دهد، طبیعتا رهبری را تا زمانی که به شرایط لازم پایبند باشد، بر عهده خواهد داشت.
نکته جالب اینجاست که جنبش مشروطه که صد سال از عمر آن میگذرد، جوانترین رهبری را دارد! حال آنکه جنبش جوان جمهوریخواهی که جرقه آن در دهه بیست خورشیدی خاموش گشت تا حدود چهل سال بعد از درون آن هیولای جمهوری اسلامی زاده شود، نه تنها از رهبری بیبهره است، بلکه اغلب آنانی که ممکن است خود ادعای این رهبری را داشته باشند نه حتا به نسل میانسال، بلکه به نسل سالخورده تعلق دارند!
در عین حال رهبری مشروطهخواهان بلامنازع است زیرا رضا پهلوی تنها ولیعهد موجود است! حال آنکه تعیین رهبری در میان جمهوریخواهان بدون تردید با نزاع روبرو خواهد شد. نخست به این دلیل که با یک نگاه به امضاهای اعلامیهها و بیانیههای متفاوتی که در داخل و خارج انتشار مییابد، هیچ نامیکه شایسته رهبری بلامنازع جمهوریخواهان باشد، به چشم نمیخورد! دوم به این دلیل که خود ایشان یکدیگر را به مقام رهبری قبول ندارند! سوم اینکه این روزها حتا در میان گروهها نیز شکافهایی به چشم میخورد که با ریشه داشتن در «سنت مبارزه سیاسی» در ایران با اتهام و برچسبزنی نیز همراه است، چه برسد در میان طیف متنوع جمهوریخواهان که انواع و اقسام گرایشها و گروهها و احزاب سیاسی را در بر میگیرد!
اعتماد دو جانبه
مهمترین نقطه ضعف جمهوریخواهان در برابر مشروطهخواهان اما در این نکته است که در حالی که طرفداران مشروطه یکدست خواهان «تعویض» رژیم هستند، هواداران جمهوری اما عدهای هنوز خواهان اصلاح رژیم و تغییر گام به گام آن و عدهای دیگر خواهان «تعویض» رژیم هستند! در اینجا هدف گروه دوم از جمهوریخواهان بر هدف مشروطهخواهان منطبق میشود! منطقا این هدف است که باید سبب اتحاد شود و نه شکل نظامیکه بعدا تعیین میگردد!
البته هستند جمهوریخواهانی که مسئله «شکل نظام» را منتفی میدانند زیرا معتقدند «انقلاب اسلامی» شکل نظام سابق را به «جمهوری» تغییر داد و دلیلی ندارد که دوباره به آن باز گشت. ولی این عقیده کسانی است که از یک سو هویت سیاسی خود را در مبارزه با رژیم سلطنتی به دست آوردهاند و اگر قرار باشد دوباره همان شکل از نظام بر ایران حاکم شود، تمامی هویت و به اصطلاح مبارزات آنان بر باد میرود! و از سوی دیگر آنان ارادهگرایانه با وجود ادعاهایشان در مورد دموکراسی، وجود مشروطهخواهان را به عنوان یک نیروی سیاسی مؤثر و گرایش بخش مهمی از مردم را نسبت به آنان نادیده میگیرند. حال آنکه در عمل چه از نظر نظام جمهوری اسلامی و چه از نظر بخش مهمی از اپوزیسیون جمهوریخواه، شکل مشروطه نه تنها منتفی نیست، بلکه حتا «خطر» مهمی به شمار میرود!
نقطه ضعف دیگر جمهوریخواهان در این است که در حالی که مشروطهخواهان آنها را در کنار خود میپذیرند و موضوع «جمهوری یا مشروطه» را به آینده و نظر مردم موکول میکنند، جمهوریخواهان با آنان عناد ورزیده و از آنها طلب میکنند تا مانند آنها بی«رهبر» شوند! حال آنکه آنها باید بکوشند تا مشکل رهبری خود را حل کنند و نه آنکه تلاش کنند تا امتیاز مشروطهخواهان را به مشکل آنان تبدیل سازند!
جمهوریخواهان بدون رهبری از یک سو نخواهند توانست کاری بیش از دادن اعلامیه و بیانیه و جمعآوری امضا انجام دهند و از سوی دیگر نهایتا مجبور خواهند شد همانگونه که رهبری آیتالله خمینی را پذیرفتند، رهبری کسانی را بپذیرند و یا دقیقتر بگوییم دنبالهرو کسانی گردند که همان ابتکار عمل ناچیز را نیز از آنان بربایند! جمهوری یا مشروطه به عنوان شکل نظام سیاسی بدون تردید موضوعی است که باید مردم ایران در آینده درباره آن تصمیم بگیرند. اتحاد مشروطهخواهان و جمهوریخواهان اما موضوعی مربوط به امروز است. به سود ملت ایران و به سود هر دو گروه و با توجه به نقاط ضعف جمهوریخواهان به ویژه به سود آنان است که برای از میان برداشتن دشمن خانگی که بیست و پنج سال است در میهن ما لانه کرده دست اتحاد مشروطهخواهان را بفشارند. جمهوریخواهان اگر میخواهند توازن سیاسی را به سود خود تغییر دهند، به جای آنکه به بهانهگیری بپردازند و با نظرات واهی واقعیات جامعه را نادیده بگیرند، باید به رفع نقاط ضعف خود بپردازند. به ویژه جای بسی تعجب است که جمهوریخواهانی که به ملایان و رژیم نکبتبار جمهوری اسلامی اعتماد کردند و بر اساس این اعتماد بسیاری از یاران خود را به مسلخ فرستادند، امروز به مشروطهخواهان که همانند خود آنان قربانی سرکوب و ترور شدند، اعتماد نمیکنند! در شرایطی که دشمن نه در آمریکا بلکه در خانه ماست، چارهای جز اتحاد و اعتماد وجود ندارد!
*نشریه هفتگی کیهان لندن؛ بهار ۱۳۸۱ / ۲۰۰۲