الاهه بقراط – نوشتن «بر بال باد نشستن» روز دوشنبه ۶ دسامبر ۱۹۹۹ برابر با ۱۵ آذر ۱۳۷۸ آغاز میگردد و در روز ۳۰ ژوئن ۲۰۰۰ برابر با ۱۰ تیر ماه ۱۳۷۹ پایان میگیرد. داستان اما در نیمههای اردیبهشت سال ۱۳۲۲ از یک عروسی شروع میشود و تا سر دوراهی «ماندن یا رفتن» در چهل سال بعد ادامه مییابد.
با اینکه این کتاب پس از رمان «شیوا» نوشته شده، لیکن میتوان آن را جلد اول «شیوا» دانست. از نظر تاریخی داستان «شیوا» تقریبا ده سال پس از پایان «بر بال باد نشستن» آغاز میشود. اولی یک رمان تاریخی است و دومی یک رمان علمی– تخیلی. هر دو اما به مسائل سیاسی و اجتماعی مشترک میپردازند.
کتاب حدود هفتصد صفحه است و پیشگفتار کوتاهی از کامران تلطف دارد که در آن به «مرزهای مشترک تاریخ و رمان» میپردازد. تلطف مینویسد: «نویسنده در یک نفس، انگار که نمیخواهد فرصت گفتن را از دست دهد، تاریخ بیش از دو نسل را و تاریخ دو حادثه بزرگ را به داستان در آورده و مینمایاند که چگونه قصه ما، تاریخ ما، و شخصیت سیاسی مردم ما در این چند دهه شکل و باز شکل گرفتهاند و چگونه ما در گردباد حوادث اجتماعی بارها چون پری بر بال باد به پرواز در آمدهایم».
شهرنوش پارسیپور خود در صفحه یکم یادآوری میکند: «هر نوع شباهت در نامها و نشانیهای قهرمانان این رمان تخیلی است و ربطی به واقعیت ندارد. از آنجایی که این رمان در خدمت شرح چندین دهه اخیر تاریخ ایران است، گهگاه شخصیتهای آن با نمونههای واقعی تطبیق پیدا میکنند که البته از بعضی شخصیتهای واقعی هم نام برده شده است».
کتاب ۲۹ عنوان دارد که از «عروسی» به «سِفر خروج» میرسد. محمود و جمیله دو تن از شخصیتهای اصلی رمان هستند. محمود که درویش و نمازخوان و درستکار است، همسر جمیلهی زیباست که از همه دل میبرد و از «شاه» طرفداری میکند. یکی از دوستان محمود به وی میگوید: «زن تو از آن زنهایی است که کتک لازم دارند» محمود اما با پوزخند پاسخ میدهد: «زن من جزو آن دسته از زنهایی است که هرگز نباید کتک بخورند. این دسته از زنها «آزاد» هستند. آزادیشان طوریست که اگر آنها را بزنی به یک مار سمّی تبدیل میشوند و آنوقت اگر نیش بزنند بد طوری میزنند… من البته نمیتوانم دست روی زن دراز کنم، اما اگر هم بکنم میدانم که این زن را از دست خواهم داد. او حتا به قیمت بدبخت کردن خودش از من طلاق خواهد گرفت». محمود هرگز جمیله را نمیزند. جمیله نیز «مار سمّی» نمیشود. لیکن با روابط خارج از زناشویی با توجیهاتی که برای خودشان قانعکننده است، هر دو یکدیگر را فریب میدهند. در طول رمان شاهد عشق و کشاکش میان این دو و سرکشیهای آنان هستیم.
مهندس ابهری از سران حزب توده که یک زن چاق و ثروتمند دارد، عاشق جمیله است ولی نمیتواند او را به دست آورد زیرا جمیله به شدت از کمونیستها که وابسته به شوروی هستند بدش میآید و نمیتواند بفهمد که آنها چه دشمنی با «شاه» دارند. محمود و جمیله دو پسر نابغه و دو دختر دارند. نادر برای تحصیل به خارج میرود و به کنفدراسیون میپیوندد. کیومرث که در نوجوانی ضربه باتوم یک پاسبان در تظاهرات شهریور ۳۹ نبوغ او را به ضعف تبدیل کرده است، مردی است پاکدل و درستکار، دقیق و تحلیلگر. او که طرفدار مبارزه در چهارچوب قانون اساسی مشروطه است، بدون اینکه فعالیتی داشته باشد، به زندان ساواک میافتد. از دختران خانواده اما شهرزاد را میتوان فراموش کرد. پریزاد به جنبش مسلحانه میپیوندد و به زندان ساواک میافتد و آزاد میشود تا در جمهوری اسلامی تیرباران گردد.
رمان بر بستر ماجراهای خانوادگی و وقایع تاریخی منادی همزیستی پیروان ادیان و عقاید سیاسی مختلف است. تمامی وقایع مهم چهل ساله دهه بیست تا تابستان شوم ۶۷ مو به مو یادآوری میشود. از پیروزی تختی و مرگ فروغ فرخزاد تا مرگ صمد بهرنگی و مصطفی خمینی. بحثهای بیپایان بین جوانان هر دوره و بین «پدران و پسران» بر سر مسائل سیاسی در میگیرد. وقایع انقلاب اسلامی روز به روز دنبال میشود. کیومرث که مدتی با یک «روسپی» جوان زندگی میکرد و حتا به این فکر افتاده بود که با سوق او به «جنبش چریکی» شاید بتوان او را از «فحشا» نجات داد، تلاش میکند همه چیز را با دقت تحلیل کند. او در دیداری با دکتر شاپور بختیار به هنگام نخست وزیریش میگوید: «در حقیقت مردم در نبود و فقدان فعالیت حقیقی سیاسی به مذهب گرویدند و به سنت بازگشت کردند. این درست مثل آن است که شما یک روز به انبار خانهتان بروید تا ببینید چه چیزهای به دردبخوری برای استفاده دارید. مردم هم به انبار فرهنگ جمعی خود رفتند و مذهب را یافتند». او میداند که در جهان امروز نمیتوان با مذهب به نیازهای مادی و حتا معنوی انسانها پاسخ گفت. ولی نمیداند که آن «روسپی» جوان به شدت طرفدار خمینی است و در حکومت مذهبی زن یک «برادر پاسدار» شده و نامش را از «سهیلا» به «زهرا» تغییر داده و یکی از زندانبانان «زویا» همسر پر شور کیومرث است که به جرم فعالیت سیاسی به زندان افتاده و سرانجام نیز اعدام میشود.
«بر بال باد نشستن» رمانی نیست که نتوان آن را از دست نهاد، لیکن بیتردید میتوان از آن یک سریال تلویزیونی بسیار دیدنی درست کرد. داستان در داستان است. داستان «کلفتها» در کنار «خانمها»، تودهایها در کنار سلطنتطلبها، درویشها در کنار یهودیان، مسلمانان، بهاییان، مسیحیان و… و اینهمه در سرزمینی است که در آن «پسران» که «پدران» فردا هستند، مورد تجاوز قرار میگیرند.
محمود، پدر کیومرث پیش از مرگ و روی تخت بیمارستان برای پسر دلبندش چنین تعریف میکند: «میدانی، وقتی من پسر شش هفت سالهای بودم، یک حرامزاده به من تجاوز کرد… به خونریزی افتاده بودم. ناگهان تصمیم گرفتم به هند فرار کنم… دو عباسی پول توی جیبم داشتم. راه افتادم و دوان دوان به سوی هند رفتم. اما راه را اشتباه رفته بودم». پدر «راز تجاوز» را میدانست و کیومرث هنگامیکه دخترکش را در آغوش دارد و بر روی اسب به مرز ترکیه نزدیک میشود، به یاد اشک پدر و راز او میافتد. با این مرز و بوم چه باید کرد؟ به یاد میآورد که ابراهیم پیامبر نیز از شهر خود گریخت. لیکن «شبانه بازگشت و به معبد رفت. هاتف معبد ندا در داد: «ابراهیم رفتی، اشتباه کردی! بازگشتی، دو بار اشتباه کردی!» و کیومرث «در میانه دو مرز، مانده بود برود یا باز گردد».
«بر بال باد نشستن» عمدتا در بخش آخر که «سِفرِ خروج» نام دارد، به ادبیات تبدیل میشود و فضای پیچیدهای را در قالب زبان میریزد که با آن در آثار خوب شهرنوش پارسیپور مانند «عقل آبی»، «داستانهای مردان تمدنهای مختلف»، «ماجراهای ساده و کوچک روح درخت» و به ویژه در نخستین رمان وی «سگ و زمستان بلند» آشنا هستیم. پارسیپور چون کیومرث در این رمان «در میانه دو مرز» تاریخ و رمان میماند. هم تاریخ را میداند و میبیند، هم رمان را میشناسد. ممکن است یکی بگوید: این کتاب نه تاریخ است، نه رمان. یکی دیگر اما ممکن است بگوید: هم تاریخ است، هم رمان!
*این کتابگزاری درر ژانویه ۲۰۰۴ در کیهان لندن چاپ شد.