الاهه بقراط – «جمهوری خواهی» و «مشروطهطلبی» به شاخصترین و در عین حال شکنندهترین مرزبندی نیروهای سیاسی به ویژه در خارج کشور تبدیل شده و به نظر نمیرسد مردم ایران غم هیچکدام از این دو را داشته باشند. از همین رو میتوان تلاش برای تحقق دمکراسی را که امروز به تنها راه حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی جامعه تبدیل شده است، شاخصترین زمینه و مهمترین نقطه اشتراک یک ائتلاف بزرگ دانست که دربرگیرنده همه نیروهای دمکرات جمهوریخواه و مشروطهطلب اعم از راست و چپ باشد.
برای من هیچ فرق نمیکند نظام سیاسی ایران جمهوری باشد یا پادشاهی. به یاد نمیآورم هرگز زمانی برای یکی از این دو سینه چاک کرده باشم. از همان دوران جوانی و سپس میانسالی همواره به آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی توجه داشتم. اگر در سنین بیست گفتم «مرگ بر شاه» (که گفتم) به این دلیل بود که «مرگ بر شاه» را به مثابه یک شعار نمادین، خود به خود مترادف ظهور آزادی و عدالت اجتماعی میپنداشتم. درست به همان دلیل میتوانستم بگویم مرگ بر فلان رییس جمهور یا فلان رهبر! خامتر اینکه گمان میکردم کمونیستها و از میان کمونیستها تنها «چریکهای فدایی خلق ایران» یکتنه بهشت سیاسی و اقتصادی را در ایران بر پا خواهند کرد. قطعا شرایط بینالمللی، دو قطبی بودن جهان، جذابیت کمونیسم، سیاستهای امپریالیستی، پنهان بودن بنیادگرایی اسلامی، و در یک کلام، جوانسری ماجراجویانه و پر تلاطم جهان، در مناسبات بینالمللی، شرایط منطقهای و سیاست داخلی یک کشور نقش داشت. با اینهمه نباید همه چیز را به شرایط خارج از خود نسبت داد. در این صورت همواره میتوان دلایل شکست و اشتباه را در جای دیگری غیر از خود جست و با وجدان آسوده بار سنگین مسئولیت را از شانه برداشت. شرایط خارج از اراده ما در بررسی گفتار و کردار باید در نظر گرفته شود، لیکن از سنگینی مسئولیت آنها که انقلاب کردند و آنها که علیهشان انقلاب شد، چیزی نمیکاهد. از همین رو درشگفتم چرا برخی در رؤیای «آریامهر» بسر میبرند و برخی اصرار دارند همان جوانک «جنبش چریکی» باقی بمانند!
خرد سیاسی
امروز میبینم جوانان ایران چقدر آگاهتر از جوانی من هستند. بیتردید دلایل این آگاهی را باید در گسترش دمکراسی در جهان و در تکنولوژی ارتباطات پی گرفت. شاید بتوان نا آگاهی دو نسل فعال در انقلاب را از جمله به شرایط محدود و سانسور آن دوران نسبت داد. آنها از همان چیزی تغذیه میکردند که نامستقیم و در عمل به ایشان عرضه میشد: ایدئولوژی بجای خرد سیاسی، احساس و ایمان بجای عقل، شیفتگی بجای آگاهی، تودهگرایی بجای خودآگاهی، جمع بجای فرد، ماجراجویی بجای تحصیل و سازندگی، تپانچه و سیانور بجای بحث و گفتگو، ترور بجای فعالیت سیاسی، و سرانجام انقلاب بجای اصلاح.
به جوانان امروز رشک میبرم. میدانم زمان را به عقب نمیتوان بازگرداند و بر اساس همان تجربه میدانم حال اهمیت ویژه ای دارد. خرد سیاسی را امروز کجا میتوان یافت؟
من نیز مانند بسیاری از ایرانیان خواهان آزادی، ساختار سیاسی دمکراتیک، تأمین و تضمین حقوق بشر، رفاه نسبی و عدالت اجتماعی در میهن خود هستم. آرزو دارم روزی بدون هرگونه سانسور در سرزمین خودم بنویسم. با اینکه اعتراف میکنم از شیوه و تفکر برخی از احزاب و گروههای سیاسی ایران متنفرم (که یک سلیقه کاملا شخصی و ناشی از تجربه فردیست) لیکن به موجودیت آنها احترام گذاشته و مدافع آزادی فعالیت همه آنهایی هستم که مدعی دمکراسی و حقوق بشرند. ولی معتقدم شرایط دمکراتیک به استناد تاریخ و تجربه میتواند در هر یک از دو نظام جمهوری یا پادشاهی تأمین بشود یا نشود. از همین رو تعصب گاه بیمارگونه برخی از جمهوریخواهان و مشروطهطلبان را در مورد نظام مورد علاقه خود، که تا تحریف تاریخ و افسانهپردازی پیش میرود، درک نمیکنم و به همین دلیل، صِرف مخالفت سطحی با رژیم کنونی را دلیل حقانیت کسی نمیدانم. همزمان با مخالفت باید گفت با چه چیز موافقیم و برای رسیدن به کدام جامعه و تحقق کدام ساختار تلاش میکنیم.
اینکه «سلطنت» و «پادشاهی» امتحان خود را پس داده، سخنی بس سطحی و سخیف است. در اینصورت میتوان گفت جمهوری هم امتحان خود را پس داده است. مگر جمهوری اسلامی در ایران، جمهوریهای دمکراتیک بلوک شرق، جمهوری مادامالعمر کوبا، جمهوری موروثی سوریه، جمهوریهای دیکتاتور آمریکای لاتین، جمهوریهای فاسد آسیا و آفریقا نمونههای گویا نیستند؟ اگر بشود به جمهوریهای آزاد استناد کرد، در آن صورت بلافاصله میتوان پادشاهیهای آزاد را در کنار آنها قرار داد.
جالب اینجاست که برخی معتقدند رضا پهلوی باید از حکومت پدر و پدربزرگش که وی نقشی در آنها نداشت انتقاد کند، ولی خودشان حاضر نیستند درباره سیاستهای ناکامی که خود طراح و مجری آن بودهاند زبان به انتقاد بگشایند! همین افرادند که عرقریزان تلاش میکنند «سلطنت» را همتراز «ولایت» و «پادشاه» را مترادف «ولی فقیه» قرار دهند. آنان یا به عمد فراموش میکنند و یا آگاهی سیاسی ندارند که «سلطنت» و «پادشاه» همواره مفاهیم و نهادهایی سیاسی و حکومتی بوده و هستند، حال آنکه «ولایت» و «ولی فقیه» مفاهیم و نهادهایی دینی هستند و «جدایی دین از دولت» یکی از اندیشههای بنیادین تجدد (مدرنیته) و از اصول خدشهناپذیر دمکراسی به شمار میرود.
جدایی «سلطنت» یا «پادشاه» از سیاست یا دولت یا حکومت نه تنها هرگز از سوی اندیشهورزان سیاسی و فلسفی مطرح نشده است و نه تنها هرگز نشانه تجدد و معیار دمکراسی شناخته نشده و نمیشود، بلکه از اساس سخنی بیمعنی است. میتوان با سلطنت و نظام پادشاهی مخالف بود ولی نباید برای مخالفت به تحریف علوم سیاسی متوسل شد. یارانی که سالهاست «نگهدار» جمهوری اسلامی شدهاند، میل دارند نقش «شاهزاده» را به سطح خود و «پادشاه» را به «ولی فقیه» کاهش دهند و با به کار بردن ترکیبات بیمعنی مانند «جمهوری سلطانی» و «مشروطهطلبان دینی» تاریخچه خونین جمهوری را هم به حساب سلطنت بنویسند.
ضرورت ائتلاف
کسانی که نقش رضا پهلوی را با خوان کارلوس پادشاه اسپانیا مقایسه کرده و معتقدند اگر او راست میگوید و دمکرات است پس مانند خوان کارلوس در سیاست دخالت نکند، بهتر است پیش از ادعا کمی بر اطلاعات خود بیفزایند. اتفاقا قانون اساسی اسپانیا از همه نظر (از جمله حقوق اقوام) یکی از منابع قابل استفاده برای دمکراتها میتواند باشد. نخستین جمهوری اسپانیا در سال ۱۸۷۳ شکل گرفت که تنها یک سال دوام داشت و طی آن صاحب پنج رییس جمهوری شد! بعد خاندان بوربُن به سلطنت بازگشت و تا ۱۹۳۱ ماند. جمهوری دوم از ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۹ و در جنگهای داخلی تشکیل شد که ژنرال فرانکو به عمر آن پایان داد و دیکتاتوری نظامی خود را به مدت ۳۵ سال تحکیم کرد. خوان کارلوس که در ماده ۵۶ قانون اساسی اسپانیا «رییس کشور و نماد وحدت و پایداری آن» شناخته میشود، به عنوان نوه آلفونس سیزدهم آخرین پادشاه اسپانیا از سوی خود فرانکو به نام پادشاه و جانشین او منصوب شد!
نکند کسانی که معتقدند رضا پهلوی نباید در سیاست «دخالت» کند، انتظار داشتند ژنرال خمینی و ژنرال خامنهای «شاهزاده» را جانشین خود اعلام میکردند؟! ولی از شوخی گذشته، چرا خوان کارلوس محبوبترین پادشاه اروپا به شمار میرود؟ اتفاقا نه از این رو که در سیاست دخالت نکرد، بلکه درست به این دلیل که وی نقش تعیینکننده در دمکراتیزه شدن فضای سیاسی و اجتماعی اسپانیا و استقرار دمکراسی پس از دیکتاتوری فرانکو بازی کرد. در تمامی اسناد و گزارشها بر این نقش خوان کارلوس تأکید میشود. چگونه میتوان بدون «دخالت در سیاست» به چنین نقش و محبوبیتی رسید؟! اگر رضا پهلوی نقشی در مبارزه برای استقرار دمکراسی در کشورش نداشته باشد، به چه دلیل مردم باید وی را برگزینند؟ آیا همین جمهوریخواهان نخواهند گفت آن روز که ما «مبارزه» میکردیم، شما کجا بودید؟! راستش را بخواهید گفتهاند «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» ولی هرگز نگفتهاند «شاهزاده» باید تماشا کند نه فعالیت!
رضا پهلوی بارها به صراحت گفته است با برکناری رژیم کنونی ایران و باز شدن راه برای تحقق یک ساختار دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر به نود درصد آرزو و اهداف خود رسیده است. این بدین معنی است که «پادشاهی» برای او در مبارزاتش تنها «ده درصد» نقش دارد. جمهوریخواهان دمکرات اما باید این را درک کنند اگر «شاهزاده» با احترام به آرای مردم از هدف و آرزوی خود کوتاه میآید، آنها نیز باید آماده باشند از هدف و آرزوی صد درصدی خود کوتاه بیایند تا بتوانند در یک نقطه به همدیگر برسند. راز ائتلاف نیروهای متخالف در همین نکته است. ائتلاف بدون سازش و توافق ممکن نیست. سلاطین و ولایات فقیه جمهوریخواه و مشروطهطلب که میخواهند توی دهن همه بزنند و به تنهایی دولت تعیین کنند، خود خویشتن را از این روند حذف میکنند زیرا امر ائتلاف بدون آنان نیز پیش خواهد رفت.
امروز جمهوراللهی درست مانند حزباللهی و شاهاللهی در برابر واقعیتی قرار گرفته که آن را نمیپسندد. ائتلاف نیروهای دمکرات ایران به یک ضرورت در حال تشکل تبدیل میشود. نامه دهها دانشجو از داخل و خارج کشور خطاب به افراد و احزاب سیاسی راست و چپ برای اقدام جهت یک ائتلاف بزرگ و فراگیر بازتاب کوچکی از همین واقعیت است. در عین حال کسانی که از یکسو با درک این ضرورت خواهان همراهی با آن هستند ولی از سوی دیگر نمیتوانند با «گذشته» و «ایدئولوژی» و مخالفان حزبی خود تعیین تکلیف کنند باید بدانند شترسواری دولا دولا نمیشود. باید صریح سخن گفت و قاطعانه عمل کرد. میگویند ترس برادر مرگ است. ولی فکر میکنم در برخی شرایط تردید خود مرگ است. گاه شرایط سیاسی به دلیری، شفافیت و صراحت بیش از هر چیز دیگر نیاز دارد. گاه این دلیری متقابلا سبب تحول بنیادی در شرایط سیاسی میشود. امروز ما در این نقطه سرنوشتساز قرار داریم. برای رسیدن به این نقطه زمان لازم بود. لیکن حدود سه دهه زمان بازگشتناپذیر و بیست و هفت سال عمر از دست رفته برای رسیدن به نقطهای که ناگزیر بوده است، بس طولانیست!
*****
هفته پیش نوشتم ائتلاف نیروهای دمکرات ایران به یک ضرورت در حال تشکل تبدیل میشود. این ائتلاف بزرگ اما به معنای «ائتلاف همه با هم» نیست زیرا این اصولا ناممکن است. بحثی که در هفتههای اخیر تشدید شده و از سالها پیش در همین ستون زیر عناوین مختلف از جمله «چپ و راست! ایران به شما نیاز دارد» مورد تأکید قرار گرفته است، میرود تا بستر گامهای عملی گردد. کنگره جهانی جنبش رفراندوم که قرار است اوایل دسامبر در بروکسل برگزار شود، میتواند یک گام تعیین کننده در همین مسیر باشد.
نیروهای ائتلاف
من همواره به این دلیل بر ضعف «چپ» انگشت مینهم زیرا وجود و نقش چپ خردمند و دمکرات را، هر اندازه که در شمار اندک باشد، در تغییر و تحولات همهجانبه ایران ضروری و مثبت میدانم. لیکن رفتار سیاسی جمهوریخواهان ایدئولوژیک و «چپ» نگهدار عبا و عمامه همسان حزباللهی و شاهاللهی است. مثلا گروه «اتحاد جمهوریخواهان» که از این دست است، تنها خود و خودی را میپسندد. این گروه که عمدتا شامل آن بخش از تودهایها و اکثریتیهاست که همچنان به اصلاح رژیم چشم دوختهاند، به عادت دیرین «دشمن اصلی» خود را نه رژیم کنونی، بلکه رضا پهلوی و مشروطهطلبان میپندارند. آنها حاضرند همراه «اصلاحطلبان» با سرکوب بسازند، لیکن با مشروطهطلبان به راه دمکراسی نروند. آنها جمهوری خودکامه عملا موجود را به پادشاهی پارلمانی مفروض ترجیح میدهند و خود را از امکان شکلگیری یک جمهوری سکولار محروم میکنند. این عده که خیلی سریع در امر برقراری «اتحاد» بین جمهوریخواهان با شکست روبرو شدند بسیار ناچیزند و نمیتوان آنها را نماینده طیف گسترده جمهوریخواهان ایران دانست. آنها در طول دو سال عمر خود نیرو از دست دادند و به دلیل تأخیر و سیاستهای نسنجیده بیش از پیش آب میروند. درواقع آنها خودشان را نتوانستند جمع و جور کنند چه برسد به آنکه «ثقل» و یا «بدیل» چیزی باشند. گروه «جمهوریخواهان دمکرات و لائیک» که بلافاصله برای مرزبندی با آنها تشکیل شد، دلیل روشنی بر این ادعاست.
در عین حال منظور از جمهوریخواهان فقط «چپها» نیستند زیرا اینان در مجموعه نیروهای سیاسی و گرایشهای فکری موجود در جامعه، اقلیتی اندک را تشکیل میدهند. چپهای افراطی همواره اقلیتی ناچیز بودهاند و گروههای چپ سنتی همواره کوچکتر شدهاند. افراد بسیاری از میان چپ و حتی زندانیان سیاسی رژیم گذشته میتوان دید که از آنها گسستهاند و حتی برخی از آنان به احزاب مشروطهطلب پیوستهاند. ولی گمان نمیرود بتوان یک مشروطهطلب، و یا اگر دلتان میخواهد، یک سلطنتطلب، را نشان داد که به صفوف «چپ» پیوسته باشد! آیا این واقعیت نباید چپها را که همچنان نیرو از دست میدهند بدون آنکه افراد جدیدی به آنان بپیوندند، به فکر وا دارد؟ آیا تأییدات درونگروهی و مدال دادن به همدیگر آنها را از درک زمان حال و نقش آینده باز نداشته است؟
منظور من از جمهوریخواهان، آن طیف گسترده خواهان نظام جمهوری است که از چپ افراطی تا راست افراطی و از عرفی تا مذهبی را در بر میگیرد و چه در داخل و چه در خارج نه متحد و نه الزاما دمکرات است!
مشروطهطلبان اما به دلیل داشتن سیاست مشترک در مخالفت با جمهوری اسلامی از آغاز شکلگیری آن، و هم چنین داشتن رهبری اگرچه از انسجام بیشتری برخوردارند، لیکن آنها نیز متحد نبوده و همه آنان نیز الزاما دمکرات نیستند!
منظور از ائتلاف بزرگ همانا اتحاد بین دمکراتهای این دو مجموعه است که میتوانند با وجود اختلاف به یک ائتلاف سیاسی دست یابند زیرا در برکناری زمامداران کنونی ایران و گشودن راه برای استقرار یک ساختار دمکراتیک اتفاق نظر و اشتراک منافع دارند. این سخن به این معنی نیست هر آنکس مخالف این اتحاد بود، الزاما غیردمکرات است، بلکه میتواند فرد یا جریانی باشد که ضرورت زمان، فرصتها و حساسیت شرایط را تشخیص نمیدهد. در عین حال، تکلیف افراطیون در میان راست و چپ و بین جمهوریخواهان و مشروطهطلبان معلوم است. آنان به تدریج یا ضرورت وجودی خود را از دست خواهند داد و از بین خواهند رفت، یا در دیگران ادغام خواهند شد و یا بنا به ویژگی کشورهای منطقه به ترور روی خواهند آورد.
نیروهای ائتلاف اما باید پیشاپیش بر این نتیجه آگاه باشند که مبارزه و فعالیت مشترک آنان به همان اندازه میتواند به تحقق هدف جمهوریخواهان یاری رساند که ممکن است به استقرار پادشاهی مشروطهطلبان بیانجامد! در سیاست همه چیز ممکن است. درست همانگونه که عکس آنها ممکن است. در این میان، به ادعای دمکرات بودن رضا پهلوی به همان اندازه میتوان اطمینان داشت که به ادعای دمکراسی از سوی دیگرانی که مدعی مبارزه در راه آزادی و حقوق بشرند. هیچ دلیلی وجود ندارد که به دیگران بیش از «شاهزاده» اعتماد کرد. با یادآوری این نکته که پرونده سیاسی همه افراد و احزابی که با نقش وی مخالفت میورزند، پر از خطاهای تحلیلی و عملی است، در حالی که پرونده سیاسی رضا پهلوی تا به امروز پاک مانده است. در درستی ضرورت اتحاد نیروهای دمکرات ایران و نافرمانی مدنی و طرح رفراندوم به مثابه برخی از سیاستهایی که از سوی «شاهزاده» طرح و یا پشتیبانی شدهاند، دستکم تا به امروز تردیدی نیست و اتفاقا درست در همین نکته است که باید عنوان «شاهزاده» را در مورد رضا پهلوی نادیده گرفت. عقل سالم و بیغرض حکم میکند از اندیشه و سیاست درست پشتیبانی کرد حتی اگر از سوی «دشمن» ارائه شده باشد و از اندیشه و سیاست غلط باید روی گرداند حتی اگر از سوی «دوست» عرضه شود. مطالبات دمکراتیک چپ و راست نمیشناسد. امروز چپ و راست در همه جهان به هنگام دفاع از منافع (به ویژه اقتصادی) لایههای مختلف اجتماعی است که در قالب احزاب مختلف صفآرایی میکنند و باید اعتراف کرد در کشورهای آزاد فاصله آنان از یکدیگر به شدت کاهش یافته و دلیل آن را نه در «مماشات» چپها بلکه اتفاقا در نقش مثبت آنان و در عقلانیت راست باید جست که دریافته است بدون عدالت اجتماعی، رشد اقتصادی و سودآوری عمری بس کوتاه خواهد داشت.
رهبری ائتلاف
هیچ جنبش سیاسی در هیچ کشوری بدون یک رهبر معین که نماینده مطالبات کلی ملت باشد و مخاطب دولتها و جامعه بینالمللی قرار گیرد، وجود نداشته و نخواهد داشت. رهبری در ائتلاف بزرگ با توجه به شرایط کنونی در دست هیچکس جز رضا پهلوی نخواهد بود. لیکن نه به عنوان «شاهزاده» بلکه به مثابه یک شخصیت سیاسی شناخته شده که کمتر از دیگران ادعای مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر ندارد و کمتر از دیگران فعال نیست و بسی پیش از دیگران نیروهای دمکرات را به اتحاد فرا خوانده است.
در عین حال نباید فراموش کرد نه کسی میتواند تصمیم بگیرد «رهبر» شود و نه میتوان «رهبر» را منصوب کرد و یا به انتخاب گذاشت. «رهبری» در روند مبارزات سیاسی شکل میگیرد و خود را تحمیل میکند. اگر «شاهزاده» توان ادامه مبارزه را نداشته باشد و گفتار و کردار سیاسی او راهی برای وی به سوی «رهبری» نگشاید، هرگز «رهبر» یک ائتلاف بزرگ و مبارزات سیاسی نخواهد شد. ولی اگر سیر رویدادها، به ویژه نقش وی در امر اتحاد، وی را به «رهبری» فرا کشد، دیگر بر عهده مخالفان اوست که این واقعیت را بپذیرند یا با آن به ستیز برخیزند.
برخی جمهوریخواهان همواره تلاش کردهاند شخصیت سیاسی رضا پهلوی را در سایه «شاهزاده» بودن او قرار دهند. به همین دلیل گمان میکنند اگر «شاهزاده» بودن را از رضا پهلوی بگیرند، او هم مانند آنها میشود! در حالی که چنین نیست. رضا پهلوی حتی اگر از پادشاهی چشم بپوشد، باز هم از موقعیت ویژه در سیاست ایران برخوردار است. آنچه این موقعیت را به او بخشیده تنها «شاهزاده» بودن او نیست. و آنچه میتواند این موقعیت را از وی سلب کند، نه چشمپوشی وی از پادشاهی یا «شاهزاده» از سوی جمهوریخواهان، بلکه اشتباهاتی است که خودش ممکن است مرتکب شود! دیگران نه به دلیل «شاهزاده» نبودن بلکه به دلیل نگرش غلط و اشتباهات مکرر و پرونده ناکام نتوانستهاند در موقعیت سیاسی وی قرار گیرند!
در این میان، بزرگترین اشتباه رضا پهلوی این خواهد بود که «شاهزاده» فقط مشروطهطلبان باشد و نتواند طیف وسیع مخالفان دمکرات رژیم را در یک ائتلاف بزرگ گرد آورد. و بزرگترین اشتباه جمهوریخواهان این خواهد بود که فرصت را در نیافته و خود را از روندی که در جریان است، حذف کنند. آنچه میتواند مانع این دو اشتباه شود، تشکیل یک شورای رهبری است که از یکسو نمایانگر تلاش و مبارزه متحد برای تحقق تحولات سیاسی دمکراتیک در ایران، و از سوی دیگر بازتاب نظرات دمکراتیک گروههای مختلف در این ائتلاف باشد. «شاهزاده» باید نماد و بیانگر مجموعه این نظرات باشد. درست همانگونه که اگر یک شخصیت سیاسی مدافع جمهوری بتواند چنین ائتلافی را رهبری کند، میباید نماد و بیانگر مطالبات دمکراتیک همه گروهها و احزاب از جمله مشروطهطلبان باشد. از آنجا که اصل این ائتلاف و اتحاد عمل بر تأمین دمکراسی و حقوق بشر نهاده شده است، بنابراین نظرات مختلف نمیتوانند در تناقض بنیادین با یکدیگر قرار داشته باشند.
رهبران جوان
من بر این باورم جامعه جوان ایران رهبران جدید خود را از میان زنان و مردان داخل کشور بر خواهد کشید. امروز اما نقش رضا پهلوی با این هدف که فضایی ایجاد شود تا آن رهبران بتوانند خود را بنمایانند، اهمیت مییابد. حتی اگر رضا پهلوی از ادعای پادشاهی دست بردارد و تاج مفروض شاهی را بر سر مخالفان خود بگذارد، باز هم شخصیتی مانند او با این سن و سال مناسب برای نمایندگی مطالبات جامعه جوان ایران، دست کم تا به امروز، وجود ندارد. اگر روزی رضا پهلوی نخواهد نقشی در تحولات سیاسی ایران بازی کند، آنگاه باید این را به مثابه حق مسلم او پذیرفت. لیکن امروز نیز باید حق او را به مثابه یک شهروند ایرانی که میخواهد در سرنوشت کشورش نقش داشته باشد، قبول کرد. در این زمینه تفاوتی بین او و دیگران نیست. جنبش آزادیخواهی ایران میتواند و باید از نقش و نیروی «شاهزاده» که «سلطنت» برایش تنها «ده درصد» اهمیت دارد، بهرهبرداری کند. مسئله بر سر تاج نیست که آن را از میان دو شیر که وجود ندارند برداشت.
پذیرفتن این «رهبری» از سوی جمهوریخواهان دمکرات اما هرگز نباید به مماشات و یا در سایه قرار گرفتن آنها بیانجامد. آنها مانند مشروطهطلبان نباید فراموش کنند با کدام هدف به این ائتلاف پیوستهاند و باید مناسبات سیاسی و تدابیر حقوقی را در این ائتلاف چنان خردمند و هشیار پیش ببرند که هیچ حزب یا جریانی برتر از دیگران قرار نگیرد. این کار دشوار است، لیکن ناممکن نیست. «شاهزاده» اگر میخواهد غول ائتلاف را مهار کند، باید مدافع مطالبات دمکراتیک چپ و راست اعم از مشروطهطلب و جمهوریخواه باشد و با هرگونه تبعیض و برتریجویی قاطعانه مخالفت کرده و همزمان چاپلوسان و فرصتطلبان را از اطراف خود و شورای رهبری براند. قدرت همواره عدهای چاپلوس و فرصتطلب به دور خود جمع میکند و این ویژهی «شاهزاده» نیست.
تنها در اینصورت است که میتوان جمهوراللهی و شاهاللهی و حزباللهی را منزوی نمود و تنها در اینصورت است که میتوان به این ائتلاف و رهبری آن اعتماد کرد و باور داشت که پیشبرندگان آن به ایران و منافع مردم بیش از اهداف شخصی و حزبی خود میاندیشند. با روندی که در کشورهای خودکامه و منطقه در جریان است، اگر ما تصمیم نگیریم، دیگران برای ما تصمیم خواهند گرفت. ائتلاف بزرگ میتواند فصل جدیدی در تجارب مبارزاتی برای تحقق و گسترش دمکراسی در منطقه بگشاید. این ائتلاف نشان خواهد داد فرهنگ سیاسی و دمکراتیک ایرانیان در عمل تا چهاندازه رشد یافته است. این ائتلاف به نوبه خود به رشد و گسترش فرهنگ دمکراتیک یاری خواهد رساند. تا کنون همه همواره حرف زدهاند و از چیزهای خوب گفتهاند. اینک هنگام عمل است تا نشان داده شود هر کس تا چه اندازه به حرف خود در عمل وفادار است. ژورنالیستهای دمکرات ایرانی نیز اگرچه در داخل کشور هنوز امکانی برای ابراز عقیده ندارند، لیکن همگی ناظر نکتهسنج و منتقد باریکبین و مشوق پرشور این ماراتن دمکراسی خواهند بود. نیروهای دمکرات ایران فرصتی برای اشتباه ندارند. آنها حق ندارند اشتباه کنند!
*این مطلب در دو شماره چاپی کیهان لندن در نوامبر ۲۰۰۵ منتشر شد.