الاهه بقراط – آدم باورش نمیشود در قلب اروپا، مهد روشنگری، مهد صنعت، مهد علم و فلسفه و آزمون و تجربه، مهد همه «چیزهای خوب» که ما آن را مدرنیته مینامیم، در رادیو و تلویزیون خبر معجزه و قدیس اعلام شدن این و آن را بگویند و همه هم نه تنها خونسرد به آن گوش دهند بلکه آن را طبیعی و بدیهی بشمارند. شاید از «منزه طلبی» است که گمان میکنیم شهروندان جوامع آزاد با ساختارهای مدرن و دمکراتیک، همه فرزندان خلف امانوئل کانت هستند و عقل راهنمای آنهاست. درست همان گونه که اگر چپ بودیم، فکر میکردیم در «بلوک شرق» همه انسان «والا» و «طراز نوین» هستند و اگر راست بودیم، باور داشتیم که «بلوک غرب» بهشت روی زمین است.
نه، چنین نیست. با اینکه درون این جوامع زندگی میکنیم، لیکن گاه باید تلنگری بخوریم تا به خود آییم و واقعیات متناقض را از تبلیغ و توهم تمیز دهیم. در این میان ایرانیانی که هم در «بلوک شرق» زندگی کردهاند و هم زندگی در «بلوک غرب» را از سر میگذرانند، اگر همت کرده باشند، تجاربی غنی اندوختهاند.
یکشنبه دوم آوریل [۲۰۰۶] یک سال از مرگ ژان پل دوم، پاپ لهستانی کلیسای کاتولیک، میگذشت. ژان پل دوم که در جوانی به هنر و ادبیات اشتغال داشت و بعدها دکترای خود را در رشته فلسفه گرفت یکی از محبوبترین چهرههای مذهبی قرن بیستم به شمار میرود. با اینکه محافظهکار بود، لیکن در میان جوانان طرفداران بسیار داشت. برخورد عطوفتآمیز ژان پل دوم با علی آقچا یکی از شهروندان ترکیه که در ۱۳ ماه مه ۱۹۸۱ در واتیکان به او تیراندازی کرد، وی را مجری راستین سخنان عیسی مسیح و تجسم سخن معروفی ساخت که به محمد پیامبر اسلام نسبت میدهند: در عفو لذتی هست که در انتقام نیست!
اخیرا اعلام شد آن سوء قصد که از سوی مأموران امنیتی بلغارستان سازماندهی شده بود، به دستور لئونید برژنف صدر حزب کمونیست شوروی بوده است که میخواست پاپ لهستانی را به مثابه پشتیبان عمده «جنبش همبستگی» لهستان به رهبری لخ والسا از میان بردارد. آقچا که چندی پیش از زندان آزاد شد، تمام این سالها سکوت کرد و همه را به کتابی حواله داد که میخواهد بنویسد.
معجزه و مارمولک
حال یک سال است به ویژه لهستانیها به واتیکان فشار میآورند تا ژان پل دوم را جزو قدیسان اعلام کند. برای این کار اما از پاپ مرحوم در طول یک سال پس از مرگش باید معجزهای سر بزند! این معجزه باید به تأیید واتیکان هم برسد. در میان کسانی که از معجزات پاپ ژان پل دوم در یک سال اخیر خبر دادهاند، از جمله زنی است که مدعی شده پس از دعا به درگاه ژان پل دوم بیماری پارکینسون وی شفا یافته است! طنز این معجزه اینجاست که مرحوم پاپ در پانزده سال آخر عمر خود از بیماری پارکینسون رنج میبرد و طنزپردازان برای همین بیماری چه طنزها که برایش نساختند! پاپ محبوب حالا پس از مرگش ظاهرا از لج دکتر پارکینسون انگلیسی که برای نخستین بار این بیماری را در اوایل قرن نوزدهم تشریح کرد، معجزه کرده و بیماری این زن مؤمن را شفا داده است!
باورکردنی نیست! نه این معجزه، بلکه این تناقض! در اخبار و گزارشهای رادیو و تلویزیون چنان خونسردانه درباره معجزه مرحوم پاپ سخن گفته میشود که گویا امری بدیهی است که کسی که حتی پزشک هم نبوده، پس از مرگش بتواند دست به درمان بیماریهای لاعلاج بزند. ولی مگر معجزه دقیقا به همین معنا نیست؟!
این یکی از تناقضهای بزرگ جهان غرب است که من در تمام این سالها از یکسو نتوانستهام آن را درک کنم، و از سوی دیگر نمیتوانم با آن کنار بیایم. مدتها پیش در خبرهای منابع فارسی خواندم «دعای جام جهانی فوتبال» در دست تهیه است. اعتراف میکنم به دلیل پیشداوری، بلافاصله فکر کردم از دستهگلهای احمدی نژاد است که راه امام زمان را داده آسفالت کنند. ولی وقتی خبر را خواندم دیدم از سوی واتیکان است. همین چند روز پیش هم باز در منابع فارسیزبان خواندم طبق تحقیقاتی ثابت شده است دعا و نیایش تأثیری در درمان ندارد! برای بنده، بدون هرگونه تحقیقاتی، بدیهی و مثل روز روشن بود که دعا و نیایش نمیتواند چنین تأثیری داشته باشد! حالا اینکه عدهای «دانشجو» برای سلامتی دوستشان در قلب اروپا دعای کمیل برگزار میکنند، خودشان باید با عقلشان کنار بیایند.
ولی فکر معجزه پاپ و برخورد جهان غرب، که به هر حال از مسیحیت جداییناپذیر است، مرا آسوده نمیگذاشت تا اینکه «کمال تبریزی» کارگردان فیلم «مارمولک» مشکل مرا حل کرد. او در گفتگویی درباره فیلم جدیدش به نام «یک تکه نان» به خبرنگاران گفت: «از طرف شبکه دوم سیما طرحی را به من پیشنهاد کردند درباره افرادی که سواد خواندن و نوشتن ندارند و حافظ قرآن هستند… سعی بر این بود که پدیده معجزه را در عصر حاضر به تصویر درآوریم.» او هدف فیلم را چنین توضیح میدهد: «سعی کردیم از پیچیدگیها کم کنیم و به سمت سادگی آن را پیش ببریم و نشان بدهیم این پدیده از فرط ساده بودن است که برای ذهن بشر قابل فهم نیست.» خیالم راحت شد. اشکال از فهم و عقل بنده نیست. بلکه از «فرط ساده بودن» معجزه است که آن را درک نمیکنم! برای فهمیدن آن کافیست عقل خود را تخته کنیم!
از خلاصه داستان فیلم «یک تکه نان» پیداست که موضوع درباره مشکلات روزمره مردم از جمله بیکاری است. کارگردانش میگوید: «موضوع آن در ادامه نقطه نظراتی است که در مارمولک بیان شده است… به لحاظ مضمونی فیلم یک تکه نان در ادامه حرف مارمولک در ابعاد و مرتبه دیگر است.» واقعا هم یا باید «مارمولک» بود یا باید «معجزه» کرد تا شاید بتوان مشکلات اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران از جمله بیکاری و اعتیاد و بیخانمانی و فساد و فقر را حل یا حواله به وعده کرد. طفلک «کمال تبریزی» که ظاهرا کلی درباره «لوکیشن» معجزه فکر کرده بود. او میگوید: «در ابتدا این سئوال مطرح شد که طرح موضوع «معجزه» در زندگی بشری در کدام بستر جواب میدهد. در شهر پیشرفته امروزی یا در دامن طبیعت و استفاده از یکجور بدویت و سادگی؟» اگر او سیانان و بیبیسی را تماشا میکرد میفهمید «معجزه» در قلب اروپا هم جواب میدهد!
سبزه و شوهر
اتفاقا سالگرد مرگ پاپ با سیزده بدر خودمان همزمان بود. برخی از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی نام سیزده بدر را گذاشتند «جشن ملی» و قرار هم گذاشتند که مردم ایران با برگزاری بساط سور و کباب در این «جشن ملی» مشت محکمی بر دهان جمهوری ااسلامی بکوبند! بگذریم از اینکه این روز از شوربختی در سایه زلزله مرگبار لرستان قرار گرفت و مشتهای محکم هم به باد زدن و پشت و رو کردن سیخ کباب پرداختند. ولی آنچه در همزمانی سالگرد مرگ پاپ و سیزده بدر برای من جالب بود، همین خط پیوسته تناقض در فکر و عمل به اصطلاح «انسان مدرن» است.
در متون پهلوی آمده پسر و دختر دوقلوی کیومرث پادشاه باستانی ایران به نامهای مشیه و مشیانه روز سیزده فروردین با گره زدن دو شاخه درخت به نشانه پیوند، با یکدیگر پیمان زناشویی بستند. میگویند رسم گره زدن سبزه در روز سیزده بدر توسط دختران و پسران جوان از همان دوران به یادگار مانده است. من نمیدانم. ولی این را میدانم که این رسم در عمل به دختران نسبت داده شده آن هم با این ترجیعبند لوس: سیزده بدر، سال دگر، بچه بغل، خونه شوهر! پس پسران و مردان چه میخواندند؟ آنها نه تنها سبزه گره نمیزدند، بلکه دختران را مسخره میکردند و احتمالا در فکر گره زدن درختها و کوهها بودند (همینجا بگویم که سیزده بدر روز تثبیت «حکومت جمهوری اسلامی» در ایران هم هست که یک روز پس از برگزاری «رفراندوم جمهوری اسلامی: آری یا نه؟» در سال ۱۳۵۸ اعلام شد و به احتمال زیاد نتیجه همان گره زدن درختها و کوههاست!)
باری، من خود اما به یاد نمیآورم برای برآورده شدن این یا آن «آرزو» هرگز سبزه گره زده باشم زیرا با عقل کودکانه خود نمیتوانستم بین آرزوهای کوچکم و این سبزه تُردی که زیر پا لگد و یا خوراک گاو و گوسفند میشد، رابطهای پیدا یا برقرار کنم. اما نمیتوان انکار کرد که رسم قشنگ و بیآزاریست. به راستی هم به قول کارل گوستاو یونگ روانکاو سویسی که در کتاب «پاسخ به ایوب» به بررسی روانشناسانه یکی از زیباترین داستانهای تورات درباره شرطبندی خدا و شیطان بر سر آزمودن ایمان ایوب پرداخته است، نباید با عقل به کند و کاو در متافیزیک و برخی مسائل اعتقادی پرداخت. با اینهمه وقتی دختر کوچکم از سیزده بدر در قلب برلین، که گفته میشود سبزترین شهر اروپاست، به خانه بازگشت و پس از تعریف اینکه کجا رفته و چه کرده با لحنی که به خیال خودش طرز حرف زدن خانمهای ایرانی را تقلید میکرد، غلیظ گفت: ای وااای! یادم رفت سبزه گره بزنم. حالا تا سال دیگه شوهر پیدا نمیکنم!» و غش غش خندید، نتوانستم با او از ته دل نخندم. به راستی هم، به معجزات چاه جمکران در نزدیکی قم و معجزه پاپها در واتیکان و سفره ابوالفضل و رقیه در برلین و پاریس و سبزه گره زدن در لندن و لس آنجلس تا معجزات موشکی «فوق مدرن» جمهوری اسلامی در «رزمایش پیامبر اعظم» که هر روز «شهاب» و «فجر» و «کوثر» هوا میکنند که مثلا «دشمنان» را بترسانند، چه واکنشی بهتر از غش غش خندیدن میتوان نشان داد؟!
*این مطلب نخستین بار ۲۴ فروردین ۱۳۸۵ / ۱۳ آوریل ۲۰۰۶ در کیهان لندن چاپ شد.