الاهه بقراط – فکر میکنم شما هم از نمایش طولانی و خسته کننده اتمی با بازیگرانی مانند البرادعی و پوتین و رایس و بوش و بلر و احمدی نژاد و لاریجانی و سیدعلی خامنهای و متکی و کارتر (در نقش مادرعروس) و کارگردانان برجسته و پرسابقهای مانند کارتلهای نفتی و اسلحهسازی و لابیهای اقتصادی، و سیاهیلشکری به نام «ملت ایران» حوصلهتان سخت سر رفته است. نمایشی که مردم در آن جز تماشاچیان بیخبر نیستند که هم برای تماشا بهای سنگینی میپردازند و هم برای خروج از آن باید عوارض بپردازند!
در تمام این مدت، مفسران روس و چینی وآمریکایی و اروپایی و ایرانی و حتی ترک و عرب نیز بر اساس خط و ربط سیاسی و اقتصادی خود در رسانههای ریز و درشت درباره «بسته» و «شلاق و شیرینی» و «چماق و هویج» گفتند و نوشتند تا کار به جایی رسید که اخیرا اغلب تفاسیر و اظهار نظرات «سه نبش» شدهاند. یعنی با «اما» و «اگر» و «شاید» ادامه مییابند و شما در پایان نمیدانید ممکن است اینطور باشد؟ یا ممکن است آنطور هم باشد؟ اگرچه یک طور دیگر هم ممکن است!
ولی کمیصبر داشته باشید. پایان کار بازی اتمیبا شرط یا بی شرط، با «بسته» یا بی «بسته» با «چماق» و «شلاق» یا با «هویج» و «شیرینی» نزدیک است و این در حالیست که مشکلات حکومت اسلامی با کشورداری و مردم همچنان ادامه خواهد داشت. مردم در عمل خواهند دید که بازی اتمیهیچ پیوند مستقیمی با زندگی روزمره، و مشکلات عدیده آنها ندارد. در تغییر شرایط ایران، مردم و جنبشهای اجتماعی تعیین کنندهاند که ظاهرا بازیگران و کارگردانان نمایش اتمی به آن توجهی ندارند. در عین حال، حل مشکل اتمی به معنای توقف یا تعلیق غنیسازی اورانیوم و کوتاه آمدن جمهوری اسلامی اگرچه ممکن است خطر یک جنگ احتمالی را از سر کشور کم کند، لیکن برای مردم نان و آب نمیشود به ویژه آنکه مردم این را هم خواهند دید که چگونه «خط قرمز» جمهوری اسلامی «زرد» از آب در آمد.
وحدت ملی
کم نیستند کسانی که حتی از وزرا و پایوران رژیم پیشین گرفته تا کسانی که هنوز به «اصلاح» این رژیم اعتقاد دارند، به جمهوری اسلامی مستقیم و نامستقیم درباره برنامه اتمی و «مذاکره» با آمریکا رهنمود میدهند. اگرچه من نیز معتقدم مذاکره الزاما به معنای سازش نیست (اگرچه میتواند به آن بیانجامد) و خوب است که آمریکا و غرب این راه را هم بیازمایند، لیکن از آنجا که به گروه مخالفان و «دشمنان» این رژیم تعلق دارم، نه به منافع جمهوری اسلامی بلکه به تغییر و جایگزینی آن فکر میکنم که تنها به دست نیروی متحد مردم و پیشروان سیاسی آن میتواند عملی شود. «اصلاح» این رژیم نیز تا آنجایی میتوانست مورد تأیید باشد که همانگونه که میلیونها ایرانی گمان میکردند، نهایتا در جهت تغییر آن گام بر میداشت. از همین رو در شرایطی که طرفین قمار اتمی به حساب مردم ایران مشغول زدن برگ بر زمین هستند، باید به این اندیشید که برگ برنده مخالفان دمکرات رژیم، در میان نیروهای راست و چپ و جمهوریخواه و مشروطهطلب کدامست؟ برگ برنده مردم کجا و در دست کیست؟
پیش از آنکه نا آرامیهای قومی در ایران شدت یابد، در مقاله «من مازندرانی و حقوق اقوام» نوشتم چگونگی تأمین و تضمین حقوق اقوام مختلف ایران که همواره به دلیل هراس حکومتهای مرکزی مورد تبعیض و گاه سرکوب خونین قرار گرفتهاند، باید از سوی کارشناسان و نمایندگان همه اقوام ایرانی اعم از فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن مورد بحث و بررسی جدی قرار گیرد. لیکن معتقدم هر بحث زودرس به ویژه در شرایطی که همه مردم ایران گذشته از قوم و مذهب و جنسیت خویش مورد تبعیض و سرکوب قرار میگیرند، میتواند توجه را از مشکل اصلی که حکومت جمهوری اسلامی است منحرف کند. نمیتوان مانع بعدی را پیش از گذشتن از مانع نخست از میان برداشت، مگر آنکه این خطر را پذیرفت که مردم بیگناه را به زیر تیغ جمهوری اسلامی داد، دست تجزیهطلبان را که وجودشان اگرچه اندک لیکن واقعی است باز گذاشت، و نهایتا مبارزه مشترک علیه یک دشمن مشترک را از مسیر اصلی خود منحرف ساخت. فراموش نکنیم که آرزوی زمامداران جمهوری اسلامی در صورت فروپاشی رژیم چیزی جز یک ایران ویران و ناامن نیست تا مانند صدام حسین مرتب «امنیت» و «یکپارچگی» دوران خود را به رخ مردم بکشند.
از همین رو آن برگ برنده بیش از هر چیز باید تضمین کننده یکپارچگی ملت بزرگ و متنوع ایران باشد. هیچ نیروی جایگزین نمیتواند حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملت ایران متشکل از اقوام مختلف را جزو اهداف بنیادین خود اعلام نکند. هیچ «مصلحتی» مهمتر از یکپارچگی ایران نیست. این یکپارچگی را نمیتوان مورد معامله و یا احتمالا به توهم جذب نیروی بیشتر در حاشیه قرار داد. برخی از خط و مرزها هستند که آنها را باید در هر اتحادی از همان آغاز و قاطعانه رسم کرد. اگر «جمهوری» و «مشروطه» را میتوان به آینده و رأی مردم سپرد، لیکن پافشاری قاطع بر سر مرزهای کشور و حفظ و ادامه همزیستی هزاران ساله ایرانیان را نمیتوان به آینده و رأی این و آن حواله کرد.
بر همین اساس نباید گذاشت نا آرامیهای خودانگیخته، نیروهای سیاسی را پشت سر نهاده و با تحریک دستهای تفرقهانداز رژیم و یا سادهاندیشی جداییطلبان و ترفند بیگانگان علیه منافع ملی ملت یگانه ایران عمل کند. این نا آرامیها همراه با اعتراضات دانشجویی و کارگری و کارمندی در سراسر ایران که بر بستر نابسامانیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل گرفتهاند، اگر در مسیر درست هدایت شوند، میتوانند چشمانداز نوینی در برابر همه آن کسانی بگشایند که دستیابی به حقوق حقه خود را در دمکراسی، حقوق بشر و تأمین عدالت اجتماعی در چهارچوب یک ملت و یک کشور میجویند.
هدف ملی
اینک دو سه سالیست که نزدیکی نیروهای دمکرات داخل و خارج کشور اعم از راست و چپ و جمهوریخواه و مشروطهطلب سبب تشدید و گسترش فعالیت ایرانیانی شده است که در خارج کشور از امکانات بیشتری برای یافتن آن برگ برنده برخوردارند.
ضرورت «تغییر رژیم» که در مقاله «هر چیز زمان خود را دارد» مطرح کردم، با چنین چشماندازی در پیوند است و من از تکرار این حقیقت خسته نخواهم شد که ما تغییر رژیم را هنوز امتحان نکرده ایم که ببینیم میشود یا نه ولی اصلاحات را امتحان کردیم و دیدیم که نمیشود. امروز نیز دفاع توخالی و بیپشتوانه از صلح از سوی برخی از «اصلاحطلبان» سرنوشت بهتری برای مردم رقم نخواهد زد. با دمکراسی و حقوق بشر و تلاش برای تأمین عدالت اجتماعی، صلح پایدار هم خواهد آمد. ولی با صلحی که معنای آن چیزی جز ادامه جمهوری اسلامی نیست، نه خطر جنگ برای همیشه حذف میشود و نه از دمکراسی و حقوق بشر خبری خواهد بود. از عدالت اجتماعی میگذریم که مردم در زندگی روزمره خود در جامعه به شدت نابرابری که حکومت اسلامی بر پا داشته است، کمبود آن را با پوست و گوشت خود احساس میکنند.
در عین حال افراد و نیروهای چپ و راست که خود را دمکرات و سکولار میشمارند و ظاهرا معتقد به جدایی دین از دولت ولی در عین حال مخالف تغییر رژیم و هنوز خواهان اصلاح جمهوری اسلامی هستند باید این تناقض فکری خویش را توضیح دهند که چگونه با اصل جدایی دین از دولت در یک حکومت دینی کنار میآیند و چگونه میخواهند با اینکه شکست اصلاحات را پیش رو دارند همچنان در جمهوری اسلامی به دمکراسی برسند؟
از سوی دیگر، نشست برلین و لندن و کنگره بروکسل و هر آن مجمع و مفرد دیگری که در جهت تدارک تغییر رژیم فعالیت میکنند، باید بدانند اگر میخواهند سرانجام نشست یا کنگره و یا مجمعی در «تهران» برگزار کنند و مستقیم با مردم ایران سخن بگویند، باید نخست رقابتهای حقیرانه شخصی را قاطعانه کنار گذاشته، فاصلههای فکری را از میان برداشته و اختلافات را به سود هدف ملی و وحدت ملی و آنچه هر کدام به نامی دیگر در پی تشکیل آن هستند، حل کنند. هیچ اتحادی هرگز نمیتواند همه اختلافات را صد درصد از میان برداشته و به یک همرأیی ناب نائل شود و این در حالیست که نه «آنها» یا «اینها» بلکه هیچیک به تنهایی نیروی جایگزین رژیم نیستند. برگ برنده یکیست و همانیست که در دست مجموعه نیروهای دمکرات ایران قرار دارد که هر نهادی به هر نامی هم تشکیل دهند، باز چارهای جز معرفی یک شخصیت دمکرات، ملی و شناخته شده که مورد قبول عام باشد ندارند. شخصیتی که به مثابه سخنگو یا رهبر یا هر نام دیگر بتواند رشته پیوند و همبستگی ملی باشد و از سوی دیگر بتواند مورد خطاب مردم ایران و جامعه بینالمللی قرار گیرد.
*****
دو هفته پیش نوشتم برگ برنده یکیست و همانیست که در دست مجموعه نیروهای دمکرات ایران قرار دارد که هر نهادی به هر نامی هم تشکیل دهند، باز چارهای جز معرفی یک شخصیت دمکرات، ملی و شناخته شده که مورد قبول عام باشد ندارند. شخصیتی که به مثابه سخنگو یا رهبر یا هر نام دیگر بتواند رشته پیوند و همبستگی ملی باشد و از سوی دیگر بتواند مورد خطاب مردم ایران و جامعه بینالمللی قرار گیرد.
حقیقت این است که جنبشهای اجتماعی ایران و جامعه جهانی منتظر بحثهای ابدی نیروهای سیاسی ایران نمیمانند. مسائلی هست که نمیتوان آنها را امروز حل کرد. باید گذاشت تا زمانش برسد. مثلا این یک حقیقت ناگزیر خواهد بود که پس از تغییر رژیم ضرورت تأمین حقوق اقوام، پا به پای شکلگیری یک صفبندی جدید در نیروهای محافظهکار و پیشرو یا رادیکال پیش خواهد رفت. خیلی جالب است که نشانههای کمرنگ این صفبندی را هم اکنون نیز در بحران اتمی میتوان دید: اگر دقت کنید خواهید دید که مواضع مخالفان محافظهکار رژیم در صفوف جمهوریخواه و مشروطهطلب به مواضع مدافعان «محافظهکار» رژیم نزدیک است! نمیدانید این «کشف» برای کسی که کند و کاو در مواضع و منافع سیاسی و اقتصادی لایههای مختلف اجتماعی یک مشغولیت جدی است، تا چهاندازه جذاب و قابل تأمل است! فعالان سیاسی و برخی کارشناسان گمان میکنند، یا بهتر است بگویم بر این باورند یک ارزیابی در رابطه با منافع ملی ایران ارائه میدهند ولی همزمان خواه ناخواه از منافع لایه خاصی از جامعه که خود نیز به آن تعلق یا گرایش دارند، دفاع میکنند. لیکن برای ژورنالیستی که مخالف قدرت استبدادی و منتقد قدرت دمکراتیک است، تنها یک نکته اهمیت دارد: در کجا و با پا فشاری بر کدام موضع میتوان با حفظ حقوق اقلیت، از منافع اکثریت مردم و منافع بلندمدت ملت دفاع کرد؟
جایگزین ملی
اگر تا چندی پیش سخن از جایگزینی رژیم عمدتا به دلیل پراکندگی نیروهای سیاسی یک خیالپردازی به شمار میرفت، امروز ارائه یک نیروی بدیل (آلترناتیو) و جایگزین که از یک سو دربرگیرنده نیروهای سیاسی دمکرات باشد و از سوی دیگر مقبولیت عام بین مردم ایران بیابد، به امری ضروری تبدیل شده است. اگرچه این «امروز» میتواند چند ماه یا حتی چند سال ادامه داشته باشد، لیکن ابدی نیست. مانند هر فرصت و امکان دیگر به پایان میرسد و مرحله دیگری از شکست یا پیروزی و یا رکود آغاز میگردد.
مضمون، جهت و هدف این نیروی جایگزین سالهاست از سوی جمعیت جوان ایران، دانشجویان، زنان و تودههای ناراضی کارگر و کارمند و بیکار و دانشآموخته و متخصص به تدریج در فراز و نشیبهای سیاسی و به بهایی سنگین روشن و شفاف شده و امروز در چهار مفهوم «دمکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و صلح پایدار» خلاصه میشود.
گام برداشتن در جهت تحقق این مضمون عالی نه تنها در ساختار سیاسی رژیم کنونی ممکن نیست، بلکه احزاب موجود در جمهوری اسلامی و همچنین احزاب جدید یا جبهههایی که با نامهای دهان پرکن و عوامفریب قرار است با گردن نهادن بر قانون اساسی موجود تشکیل شوند نیز از عهده آن بر نخواهند آمد. ترفند به میدان آمدن دولتمردان ناکام مانند خاتمی و رفسنجانی نیز که مدتی است در عبای آنها باد میکنند تا یک بار دیگر بتوانند بر بحرانهای جمهوری اسلامی غلبه کنند، حتی خوشبینترین افراد را به خود جلب نمیکند چه برسد به مردمی که خود را به شدت فریبخورده احساس میکنند.
نبود آزادی بیان و سرکوب هرگونه حرکت اعتراضی سبب شده است توجه مردم با کمترین امکاناتی که در اختیار دارند به سوی اپوزیسیون خارج از کشور و رسانههای جدی آنان جلب شود. آنها نه تنها اخبار و اطلاعاتی را که از آنها دریغ میشود از این طریق با یکدیگر رد و بدل کنند، بلکه چشم امید خود را نیز به افراد و گروههایی دوختهاند که در این سوی جهان از امکانات به مراتب بیشتر و مؤثرتری برای اتحاد، سازماندهی و حرکت برخوردارند. آنها آن جایگزین را نه در میان رژیم که حتی هنر و ادبیات و ورزش را تا گلو به زهر سرسپردگی و باندبازی آلوده است، بلکه در میان افراد و نیروهای مستقلی که در داخل باقی ماندهاند و هم چنین در مخالفان دمکرات خارج از کشور میجویند. آنها در این جایگزین به دنبال برگ برندهای هستند که بتوانند آن را با اطمینان در برابر رژیم بر زمین بکوبند و به صدای بلند بگویند که دیگر تنها نیستند.
رهبری ملی
نه تنها تعیین یک جایگزین ملی، بلکه معرفی یک رهبری ملی نیز امر ضروری امروز است چرا که این جایگزین بدون یک رهبری مشخص نمیتواند حرکت کند. با تعارف و سخنان مبهم و هندوانه دادن زیر بغل مردم نیز نمیتوان این ضرورت را دور زد.
اگرچه نیروی جایگزین متعلق به هیچ گروه خاصی نیست و بازتاب گرایشهای سیاسی مختلفی است که برای تحقق دمکراسی در ایران تلاش میکنند، لیکن اکثر گروههای این مجموعه به دلیل شکست و اشتباهاتی که پیش و پس از انقلاب اسلامی مرتکب شدهاند، از معرفی شخصیتی که بتواند مورد قبول عام که سهل است، حتی مورد قبول بی چون و چرای هر یک از گروههای این مجموعه باشد، ناتوانند.
ایران به افراد و احزابی نیاز دارد که سخنی تازه در سیاست و اقتصاد کشور در عرصه ملی و بینالمللی داشته باشند. مخالفانی مانند آقایان عباس امیرانتظام و اکبر گنجی و افراد مشابه که از درون نظام برآمدهاند، اگرچه میتوانند نقش مهمی بازی کنند، لیکن به دلایل مختلف، از جمله پیشینه سیاسی و پافشاری بر شکل نظام مورد قبولشان (جمهوری) و در نتیجه نداشتن مقبولیت عام، نمیتوانند چنین نقشی را برعهده گیرند. متأسفانه در میان زنان نیز چنین شخصیتی دیده نمیشود. روشن است که روی بقایای «اصلاحطلبان» که اغلب آلوده به حکومت و رژیم هستند نیز نمیتوان حسابی باز کرد. شرایط متنوع ایران از نظر سیاسی، قومیو مذهبی بیش از پیش عرصه را بر این افراد و گروهها که همواره مدافع «خودی» بودهاند، تنگ میکند و آنها را به حاشیه میراند.
در عین حال نمیتوان خود را برای این مسئولیت «نامزد» کرد و یا یک جمع ده بیست نفری را برای بر عهده گرفتن آن معرفی نمود. من پیش از این هم نوشته ام، ایرانیان برای تصدی این مسئولیت در مرحله تغییر رژیم هر چه جستجو کنند کسی را مناسبتر از رضا پهلوی نخواهند یافت. رضا پهلوی متعلق به مشروطهخواهان یا «سلطنتطلبها» و یا عدهای چاپلوس و فرصتطلب که خواب «آریامهر» شدن او را میبینند، نیست. رضا پهلوی نه به عنوان پادشاه آینده بلکه به مثابه یک شخصیت ملی، میهندوست و دمکرات تنها برگ برندهایست که میتواند نقش هماهنگ کننده اتحاد نیروهای متنوع سیاسی را بازی کند. بر این اساس او به همه مخالفان دمکرات رژیم تعلق دارد، بدون آنکه ادعای ویژهای برای آینده خود داشته باشد. از دست دادن این برگ یا سوزاندن آن سودی به حال ایران و ایرانی نخواهد داشت. رژیم جمهوری اسلامی خواه ناخواه رفتنی است و اگر رضا پهلوی به دلیلی از این مسئولیت ملی کنار رود و یا به شکلی حذف شود، بی تردید فرصتی تاریخی از دست رفته است.
به یاد بیاوریم تا سه چهار سال پیش آوردن نام رضا پهلوی از سوی بسیاری از افراد و گروههای سیاسی که مدعی دمکراسی و حقوق بشر نیز هستند، در بهترین حالت جز برچسب «سلطنتطلبی» به همراه نداشت. امروز بسیاری از همان افراد و گروهها در پی آنند تا با دلیل و مدرک ثابت کنند که کدام یک زودتر به دمکرات بودن وی پی برده و کدام یک بر نقش او در جنبش آزادیخواهی ایران تأکید کردهاند. میتوان امیدوار بود که سرانجام این نیروها نیز به زودی به نقشی که رضا پهلوی میتواند در شرایط کنونی ایفا کند پی ببرند و دریابند که نباید او را تنها گذاشت.
به خوبی میتوان تصور کرد در صورت اعلام یک برنامه مشترک ملی برای تغییر رژیم از سوی نیروهای جمهوریخواه و مشروطهطلب که طی آن به معرفی سخنگوی خود نیز بپردازند، اولا تا چه اندازه حکومت اسلامی دچار تشتت و تضعیف روحیه خواهد شد. دوم، تا چه اندازه مردم، زنان و جوانان و در یک کلام خیل عظیم ناراضیان امید و پشتگرمیخواهند یافت. سوم، به مشخص شدن صفها در نیروهای سیاسی ایران کمک خواهد کرد. چهارم، و از همه مهمتر کار مردم و جامعه بینالمللی را در یافتن یک سخنگو و یک مخاطب مشخص آسان خواهد نمود.
تنها یک کانال، یک میانجی، یک سخنگو میتواند بستر عملی یک همبستگی ملی را به وجود آورد. باید دست به عمل زد. بحث و گفتگو همه چیز نیست. طراحان و تصمیم گیرندگان دهها نشست و کنگره و دهها شورای رهبری یا هماهنگی یا هیئت اجراییه و دهها طرح برای پارلمان و دولت و رفراندوم و غیره سرانجام چارهای نخواهند داشت جز اینکه دست یکدیگر را برای هدف مشترک و تعیین جایگزین ملی و رهبری ملی بفشارند. اشتباه همواره از عمل سر نمیزند. گاه انجام ندادن یک عمل اشتباهی بزرگ است.
*این مطلب در دو شماره چاپی کیهان لندن در خرداد ۱۳۸۵ منتشر شد.