الاهه بقراط – در جامعهای که مذهب به تقسیم منابع سیاسی و اقتصادی کشور بین «دکانداران دین» و ترویج تعصب و خرافات و تظاهر و دورویی کاهش یافته باشد، پایههای اخلاقی حکومت مذهبیاش لرزانتر از هر زمانی است.
در جامعهای که اقتصادش با تورم، گرانی، رکود، بیکاری و تحریم بینالمللی روبرو باشد، پایههای اقتصادی حکومتاش لرزانتر از هر زمانی است.
در جامعهای که حکومتاش در سیاستهای داخلی و خارجی با بن بستی دو سویه روبرو باشد، و زمامدارانش منافع مافیایی و قبیلهای خود را بجای منافع ملی نشانده و در کمین یکدیگر باشند تا دریدن یکدیگر را آغاز نمایند، پایههای مشروعیت حکومتاش لرزانتر از هر زمانی است.
یک خطای عملی
این حرف تازهای نیست که برای برقراری هر نظام و ساختار سیاسی، باید مدافعان و حاملان آن نظام به حکومت برسند تا بتوانند راه را برای ادامه و بقای ساختار مورد نظر خود بگشایند. بدون به قدرت رسیدن فاشیستها هرگز نمیتوان یک حکومت فاشیستی برقرار نمود و ساختار نظام و فرهنگ جامعه را بدانسو سازماندهی کرد. بدون به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ امکان نداشت بتوان شالوده حکومت اسلامی را در ایران ریخت. آنها برای به قدرت رسیدن میجنگیدند. اراده قدرت داشتند. و هنگامی که به آن دست یافتند، به هر وسیلهای که توانستند، آن را حفظ کردند و پیرامون خود را از هر فرد و حزب و جریانی که میتوانست به گونهای این قدرت را از آنها برباید و یا حتی ادعای سهمی اندک از این قدرت بنماید، با توطئه یا خشونت پاکسازی نمودند.
این اما حرف تازهای است که برای راهیابی به سوی دموکراسی و برقراری آن «میتوان و باید» به بینانگذاران، وابستگان، مدافعان و پروردگان یک حکومت خودکامه مانند حکومت اسلامی دل بست تا آنها این راه را زیر نامهای مختلف، از جمله زمانی «سازندگی» و زمانی دیگر «اصلاحات»، بگشایند! فراموششدنی نیست که برخی از همینها زمانی میخواستند با «خط امام» به سوسیالیسم برسند که سرانجام به آخر خط خودشان رسیدند.
گویندگان این حرف نوظهور و مدافعان آن مدتی است، از جمله در هفتههای اخیر، در نقش «مسیحا نفسان» دوره افتادهاند تا به یاری برخی محافل اروپایی و آمریکایی، که طبیعتا هر کدام به دنبال منافع خود، از جمله سهمی از قدرت سیاسی و اقتصادی در کشورشان، هستند، در کالبد مرده «اصلاحات» جانی بدمند. آنها میخواهند غرب را قانع کنند تا در شرایط کنونی نیز صدای همان کسانی را بشنوند که هشت سال قوه مقننه و مجریه و پشتیبانی میلیونی مردم را داشتند و کاری از پیش نبردند. با این تفاوت که امروز علی اکبر رفسنجانی نیز به پیشوایان و ناجیان اینان افزوده شده است. مردی محکوم شده در دادگاه برلین و دادستانی آرژانتین، و یکی از شخصیتهای کلیدی رژیم که اثر انگشت او در تاراج منابع اقتصادی کشور و در سرکوب و کشتار مخالفان حتی در خارج از مرزهای ایران مطلقا پاکشدنی نیست.
این خطای عملی، یعنی امید بستن به یک حکومت خودکامه مذهبی و پشتیبانی از آن برای راهیابی به سوی دموکراسی، بیتردید دارای پشتوانه تاریخی و تئوریک است. عدم امکان فعالیت آزادانه و مداوم احزاب و گروههای سیاسی، نهایتا آنها را به پشتیبانی از قدرت حاکم قانع کرده و آنها پذیرفتهاند به حامیان این یا آن جناح حکومت (به تعریف خود) کاهش یابند و در ادامه وضعیت موجود با آنان همکاری نمایند.
بخشی از این حقیقت، ناگزیر ناشی از موقعیت جغراسیاسی ایران و همسایگی ما با کشوریست که زمانی یکی از دو قطب جنگ سرد را تشکیل میداد. ایران از معدود کشورهایی است که به دلیل این موقعیت تاوان مهمی برای جنگ سرد پرداخته است بدون آنکه خود دو ابرقدرت حتی در اوج کشاکشهای لفظی بر سر مسابقه تسلیحاتی و تهدید جهان به جنگ هستهای چنین تاوانی را متحمل شده باشند.
شکلگیری جمهوری اسلامی در ایران به مثابه نقطه مهمی در آن «کمربند سبز» خیالی که میبایست خاورمیانه و پیرامون آن را تا شعاع مصر و الجزایر از «خطر سرخ» محافظت میکرد، به گمان غرب و در رأس آن آمریکا نه تنها نمیتوانست زیانی متوجه منافع غرب سازد، بلکه ضد کمونیست بودن رژیم برآمده از انقلاب اسلامی به گمانشان سد محکمی در برابر کمونیسم میبود.
هنگامی که در برابر چشمان حیرتزده شرق و غرب، هر دو، اتحاد شوروی در خود فرو پاشید، جمهوری اسلامی استفاده از تضاد «شرق و غرب» را از کف ننهاد. با این تفاوت که از یکسو دروازههای ایران را خائنانه به روی روسها میگشاید، و از سوی دیگر در حالی که تا گلو در وابستگی و فلاکت اقتصادی دست و پا میزند، از آمریکا تضمین امنیتی میطلبد.
یک واقعیت عینی
آنچه امروز به نام احزاب و گروههای مختلف در جمهوری اسلامی به اصطلاح فعالیت میکنند، یا همانگونه که از سران تا وابستگان و دلبستگان نظام بارها گفتهاند، اعضای یک خانوادهاند که گاه اختلافاتی بین آنها پیش میآید، یا احزابی هستند که حکومت آنها را تحمل میکند چرا که اساسا نقشی به آنها سپرده نمیشود تا تحمل ناپذیر شوند. هرگونه حرکت «نسنجیده» از سوی این گروهها میتواند به پیگرد و یا حذف کامل آنها منجر شود.
در این میان آنچه به نام اپوزیسیون قانونی در ایران شناخته میشود، امتحان خود را در میان مردمی که به آن اعتماد کردند به شدت بد پس داده است. برخی از اینان هنوز به نشخوار دوران انقلاب و نقشی که «امام» در پیروزی این انقلاب شکوهمند بازی کرد مشغولند. حال آنکه به اعتراف صریح ابراهیم یزدی، رییس نهضت آزادی، در گفتگو با «آفتاب»، اصلا تمام انقلاب اسلامی را او سازماندهی کرده (کاش این حرفهایش را هرگز انکار نکند) و هرچه «امام» میگفت از زبان و توصیه او بوده است. مگر یک مورد تاریخی که رشته از دست یزدی در رفت.
هنگامی که خبرنگاران خارجی در هواپیمای «ایرفرانس» که «امام» و همراهانش را به ایرانیان تحویل میداد، حوصلهشان سر میرود، یکی از خبرنگاران از «امام» درباره احساساش میپرسد. ابراهیم یزدی در کنار «امام» نبود و پیش از اینهم در این مورد با وی صحبتی نکرده بود. «امام» هم پس از پانزده سال که پا بر خاک وطن مینهد، برای نخستین بار پس از اقامت زیر درخت سیب، حقیقت را میگوید: «هیچ!»
شاید اگر یزدی و بنی صدر و قطب زاده و امثال آنها نمیبودند «امام» از همان حومه پاریس مانند طوطی وعدهها و حرفهای تاکتیکی را که در دهانش میگذاشتند، تکرار نمیکرد و درست مانند کتابش درباره حکومت اسلامی و مانند این لحظه تاریخی در هواپیما حقیقت را میگفت! ولی چه شد که سهمی به این سازماندهندگان اصلی انقلاب اسلامی نرسید؟ یکی مُرد (صادق قطب زاده) یکی مردار شد (ابراهیم یزدی) دیگری هم به غضب خدا گرفتار شد (ابوالحسن بنی صدر).
اما درباره اپوزیسیون غیرقانونی که بخشی از آن در ایران مخفی است و بخش دیگرش در خارج کشور ساکن است، چه میتوان گفت؟ بخشی از این اپوزیسیون با یاری «شاخه خارج از کشور» رژیم که شماری از آنها در سالهای اخیر و در دوران ریاست جمهوری خاتمی به «مهاجرین» تبدیل شدهاند تا به «انصار» داخل یاری رسانند، با تمام توان میکوشد تا به اپوزیسیون قانونی در جمهوری اسلامی تبدیل شود. آنها مذاکره مستقیم جمهوری اسلامی با آمریکا را نخستین گام و شرط باز شدن راه برای آغاز روند قانونی شدن خود میدانند. اینان بر این گمانند که وقتی شیطان بزرگ به دوست تبدیل شود، چرا اینها قانونی نشوند؟ چه میتوان کرد جز اینکه برایشان با خوشبینی تمام آرزوی پیروزی نمود. لیکن در مورد اینکه آیا سهم آنان چیزی بیش از آنچه اپوزیسیون قانونی و نیمهقانونی کنونی دارد، خواهد بود یا نه، باید با مراجعه به تجربه و عقل، قضاوت را بر عهده زمان نهاد. من معتقدم این افراد بخشی از جنبش آزادیخواهانه ایرانیان را به ویژه در میان چپ به جمهوری اسلامی خواهند فروخت بدون آنکه چیزی به دست آورند. البته آنچه به دست میآورند ممکن است چیزی باشد که من و شما نبینیم. ولی نه رسم راستی و مروت است و نه پایان خوشی خواهد داشت اگر کسی مبارزه جمعی و آزادیخواهانه را به کسب یا حفظ منافع شخصی و خانوادگی تقلیل دهد.
و اما آن بخش دیگر اپوزیسیون که معتقد به تغییر رژیم و جایگزینی نظام کنونی با یک ساختار دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر است چه میکند؟
*****
به غیر از خطاهای نظری و عملی که به اصطلاح روشنفکران و احزاب و گروههای سیاسی ایران و مدعیان رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه در طول صد سال گذشته از انقلاب مشروطه به اینسو مرتکب شدند، و از همین رو بار مسئولیتی تاریخی بر دوش دارند حتی اگر برخی از آنان دیگر در میان ما نباشند (برای تاریخ همه همواره زندهاند و پاسخگو) تازهترین خطای آنها را میتوان در دلبستگی و امید آنان به رژیم جمهوری اسلامی و نقش برخی از شخصیتهای کلیدی آن در امکان تغییر و تحولی مثبت نشان داد.
به غیر از واقعیات تهدیدکننده داخلی و خارجی که ایران را تنگ در چنبره خود گرفته است، میتوان از یکسو بر واقعیت ناتوانی اپوزیسیون قانونی برای ارائه راه حلی برای برونرفت از مجموعه بحرانهای کنونی و بیاعتمادی مردم به آنان انگشت نهاد. و از سوی دیگر، خیالپروری آن بخش از اپوزیسیون غیرقانونی را زیر ذرهبین برد که به ویژه در خارج کشور با همکاری «مهاجرین» عزم جزم کرده است تا به هر شکلی که میتواند جمهوری اسلامی را به آن رژیمی تبدیل کند که خود در ذهن خویشتن میپرورد، تا از این راه «نظام جمهوری» در خطر زورآزمایی با «نظام پادشاهی» قرار نگیرد.
این بخش از اپوزیسیون غیرقانونی ایستاده است تا مردم به آن مرحله نرسند که بخواهند بین «جمهوری» (حتی اگر جمهوری الکن و خودکامه اسلامی باشد) و «پادشاهی» (حتی اگر پادشاهی پارلمانی و دموکرات باشد) یکی را انتخاب کنند. اینها ایستادهاند تا همین جمهوری فقاهتی با محدود شدن اختیارات «ولی فقیه» بتواند به حیات ادامه دهد تا بلکه فکر و نسل «پادشاهی» از میان برداشته شود. اینها معلوم نیست بر اساس کدام نظرسنجی بر این پندارند که مردم ایران در یک رفراندوم احتمالی به «پادشاهی» رأی خواهند داد و قلم بطلان بر تمامی گذشته و هویت آنها خواهند کشید! اینها آن گذشته و آن هویت را نابخردانه به انقلاب اسلامی و به سرنوشت این جمهوری که جمهوری نیست گره زدهاند و برای حفظ آن پروایی از فدا کردن منافع ملی ایران که تنها با گذشتن از سد این رژیم میتواند تأمین شود، ندارند. اینها حاضر نیستند «خطر» انتخاب مردم را بپذیرند و به این ترتیب خود و مردم را از «فرصت» برقراری یک جمهوری مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر محروم میکنند.
نوعی صلح
لیکن تحریم اقتصادی که به شدت پیگیری میشود و جنگ که هر روز بیش از پیش به یک واقعیت ممکن تبدیل میگردد، چیزی از این خیالپردازیها باقی نخواهد گذاشت. تحریم و جنگ، حتی اگر بطور محدود و در حد تهدیدی خردکننده باقی بماند، گلوی رژیم را خواهد فشرد. ولی فراموش نباید کرد که رژیمی که گلویش در دست تحریم و جنگ است خود گلوی جامعه و مردم را میفشارد. میتوان تصور کرد با از نفس افتادن رژیم و مرگ آن بدین شکل، گریبان مردم نیز از چنگ آن رها شود. ولی این ملت آنگاه چند تکه خواهد شد؟ و هر تکه در دامان چه کسانی خواهد افتاد؟ این خطر را کدام فرصت از میان بر میدارد؟
شعار دادن درباره صلح و اینکه ما همواره جانب صلح را خواهیم گرفت، در شرایطی که جنگ به یک واقعیت عینی تبدیل میشود، چیزی جز خودفریبی و کلاه گذاشتن بر سر وجدان خویشتن نیست. عین همین نمایش را در ماههای پیش از جنگ عراق شاهد بودیم و نتیجه آن چیزی بیش از برنده شدن رقبای حزبی در انتخابات این یا آن کشور، از جمله در آلمان، نبود. جنبش صلح و هوادارانش در برابر جنگی که بیاعتنا به آنها شروع شده بود دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. حال آنکه اگر تظاهرات خود را با آرمان خلع سلاح جهانی و همچنین افشای حکومتهای خودکامه از جمله رژیم صدام حسین سازمان میدادند، از یکسو هم صفوف خود را از فرصتطلبان ایدئولوژیک و بنیادگرا میتوانستند بپالایند و از سوی دیگر همواره و هنوز حرفی برای گفتن میداشتند.
امروز نیز تظاهرات و جنجال صلحطلبی که در صفوف آن از اسلامیستها و بنیادگرایان تا راستترین محافل اروپایی و نئونازیها و نژادپرستان را میتوان یافت، کاری از پیش نخواهد برد. اگر درباره جنگ تصمیم گرفته شده باشد، باز هم اعتنایی به صلح طلبان نخواهد شد. امروز صلح در جهان به ویژه در منطقه حساس خاورمیانه با تأمین دموکراسی گره خورده است. از همین رو جنبش صلح در یک چرخش تاریخی میبایست نوک حمله خود را متوجه خودکامگانی سازد که بر خلاف دهههای شصت و هفتاد میلادی دیگر نه تنها عامل ثبات به شمار نمیروند، بلکه خود به عنصر بیثباتی و جنگافروزی تبدیل شدهاند.
در این میان، تحریم و جنگ قطعا به زیان جمهوری اسلامی است. همین زیان و بازی مرگ و زندگی است که برخی از زمامداران رژیم را به تأمل و فکر انداخته است. تأمل و فکر آنها اما نه برای حفظ منافع ملی و از غم مردم، بلکه فقط برای حفظ خود و منابعی است که در این مدت به دست آوردهاند. در اینجا مخالفان دموکرات رژیم، چه جمهوریخواه و چه مشروطهخواه، باید به توضیح تناقضی بپردازند که با محدود کردن خود به «صلحطلبی» به آن گرفتار خواهند آمد: آیا آنها در صورت حل مسئله اتمیو لغو تحریمها و رفع خطر جنگ، برای زمامداران جمهوری اسلامی دست خواهند زد؟!
نوعی «روشنفکر»
گرفتاری مخالفان دموکرات رژیم در این است که در ایران امکان ابراز وجود ندارند و در خارج کشور در یک اقلیم و یک ائتلاف نمیگنجند. فریاد وای جنگ، وای تحریم، و صدور اعلامیههایی که حتی به درد ثبت در تاریخ هم نمیخورند، نه سیاست است نه عمل! تاریخ پر از سخنان فراموششدهای است که هرگز نقشی در پیشگیری و یا پیشبرد یک سیاست عملی مؤثر و مثبت بازی نکردهاند. کافیست به انبوه سخنان، اعلامیهها و مقالات در سی سال گذشته و به ویژه همین سالهای اخیر، در داخل و خارج، مراجعه شود.
برخی «مشروطهخواهان» کوتولههایی هستند که به «عقده ناپلئون» دچارند و پس از انقلابیگری و ستایش «انقلاب بهمن» و طواف به گرد گروههای سیاسی چپ از حزب توده تا سرودن در ستایش چریکهای اقلیت، فرصتطلبانه در کرانه سلطنت لنگر انداختهاند و میپندارند همه چیز از گذشته تا آینده، حول آنها و سخنان (عمدتا کش رفته) ایشان میگردد. شاید به جرأت بتوان گفت مشروطهخواهان اگر یک نظریهپرداز و تحلیلگر برجسته مانند داریوش همایون دارند که نه ده بیست سال بعد، بلکه از فردای «انقلاب نالازم» با نگاهی ژرف به نقد تاریخی و علمی گذشته و حال نشست، لیکن «روشنفکر» فرصت طلب و چاپلوس که چه بسا به جبر نیازهای مادی از نیمکره «چپ» به نیمکره «راست» پرتاب شدهاند، کم ندارند.
و نوعی «جمهوریخواهان» هستند که هنوز کابوس «شاه» را میبینند. اینان که خود نان آن دوره را خورده و پروار شدهاند، بیمارگونه مانند «دائی جان ناپلئون» در هر روضهخوانی به صحرای کربلا میزنند و یاد «جنگ ممسنی و کازرون» میافتند و همان نقش سابق را با نقاب «آزادی» بازی میکنند. اینان در حالی که نقاط ناروشن (اگر نخواهیم بگوییم تاریک) نه در زندگی خصوصی (که به کسی مربوط نیست) بلکه در زندگی سیاسی و اجتماعیشان کم ندارند، امروز با نثری که بیشتر به قول صادق هدایت «چُسناله» است، به نقش معلم اخلاق در آمده و با استفاده از تشبیهاتی کجسلیقه که نشان از فرهنگ به شدت مذکر اسلامی دارد، تلاش میکنند مصیبت انقلاب اسلامی را به تمام تاریخ ایران نسبت دهند تا پیامدهای «انقلاب شکوهمند» در تاریخ گم شود. این همان نسل فرصتطلب و بیمسئولیتی است که زمانی یا لچک به سر به دستبوس «امام» به زیر درخت سیب رفته و یا با نشاندن ریش بجای کراوات هر جا که بود برای «امام» هورا میکشید. این نسل که با تبدیل «من» به «ما» اشتباهات جبرانناپذیر خود را به همگان تعمیم میدهد تا از بار خود بکاهد، همان نسلی است که با پارانویای تاریخی پیر شده و در حال ور افتادن است ولی مانند «دایی جان» گذشته را نشخوار میکند و هربار بچگانه انگشت خود را به نشانه تفنگ از زیر عبای «ولی فقیه» و یا از پس عمامه حجج الاسلام به «شاه» و دوران هزاران ساله پیش از انقلاب اسلامی نشانه میرود، بدون آنکه قادر به شناخت نقش و سایه هیولاوش خود در انقلاب اسلامی باشد.
مردم ایران همواره چوب این نوع روشنفکران متشکل یا غیرمتشکل را از چپ و راست خوردهاند و هنوز پیکرشان از زخمی که اینان بر پیکر ایران زدهاند، ترمیم نیافته است. ولی با اینهمه با خوشبینی تمام باید گفت، این نوع روشنفکران، چه جمهوریخواه و ضد پهلوی باشند، و چه مشروطهطلب و پهلویپرست، گمان نمیرود مخالف برقراری یک ساختار دموکراتیک در ایران باشند. مشکل اما اینجاست که اینان معمولا ناراستی را رواج داده و افکار را مخدوش میکنند حال آنکه شکلگیری یک نیروی جایگزین دموکرات، بیش از هر چیز به صداقت و زلالی افکار نیاز دارد. افکاری که خود را محور جهان نمیشمارند، و در راه فریب خود و دیگران، شانه از زیر بار مسئولیت دیروز و امروزشان خالی نمیکنند، به عشق و کینه کور دچار نیستند، و خیالات خود را بالاتر از منافع ایران و ایرانی نمیشمارند.
*****
و اما گرفتاری جمهوری اسلامی در این است که نه برنامه اتمیاش، بلکه خود به مشکلی جهانی تبدیل شده است. این را برخی از زمامداران جمهوری اسلامی میدانند و از این رو به درستی تأکید میکنند اگر از برنامه اتمیکوتاه بیایند، درگیری پایان نخواهد یافت و گذشته از تأثیر منفی که بر موقعیت داخلی آنها خواهد گذاشت، غربیها نیز یک گام جلوتر رفته و مسائل دیگری، از جمله حمایت آنها از گروههای تروریستی و دخالت مخرب آنها در کشورهای منطقه و همچنین حقوق بشر در ایران را مطرح خواهند کرد. هم جامعه جهانی و هم زمامداران رژیم میدانند مشکل جمهوری اسلامی فقط با حل شدن خودش حل خواهد شد.
گرفتاری غرب هم در این است که از یکسو میداند با جنگ ممکن است محاسباتش مانند عراق اشتباه از آب در بیاید و از سوی دیگر حاضر نیست با یک ایران اتمی که زمامدارانی بیحساب و کتاب دارد، کنار بیاید. در شرایط کنونی همه از همه چیز حرف میزنند: از تحریم و جنگ تا توافق و صلح، از تغییر رژیم تا تضمین امنیتی. موضوع تنها بر سر این است که سیر رویدادها که مجموعهای از رفتار رژیم اسلامی و توافقهای کشورهای قدرتمند و همچنین وضعیت سیاسی و اقتصادی و اعتراضات مردمیدر ایران را در بر میگیرد، کدام یک را در دستور روز قرار دهد.
یک راه
بارها از سوی صاحب نظران و سیاستمداران غربی مطرح شده که بهترین راه حل که هم مجموعهای از مشکلات منطقه را حل خواهد کرد و هم به سود جامعه جهانی و مردم ایران است، چیزی جز تغییر رژیم نیست. اما مشکل اینجاست که کشورهای قدرتمند و مردم ایران مخاطبی برای جایگزینی این رژیم نمییابند. نه جامعه جهانی و نه مردم اعتمادی به «اصلاحطلبان» ندارند. جهان به همراه مردم ایران هشت سال دست و دلبازانه از «اصلاحطلبان» پشتیبانی کرد. از تبلیغات رسانهای به سود آنها تا اعطای انواع و اقسام جوایز صلح و حقوق بشری و حتی سینمایی، از معذرتخواهی مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه آمریکا تا سرپوش نهادن بر بسیاری از اقدامات تروریستی رژیم در خارج کشور و قتلهای زنجیرهای و… نتیجه چه شد؟ مدعیان اصلاحات با بلاهت تمام پشتیبانی مردم و جهان را با حفظ موقعیت حقیر خود در نهادها یا حاشیه نظام و حفظ غنیمت اقتصادی و سهام خود در کارخانجات مختلف تاخت زدند. پس از رأیگیریهای سه گانه ۲۴ آذر هم که مدافعان «اصلاحات» تلاش کردند با شعبده بازی، پشتیبانی مردم از «اصلاحطلبان» را از اعداد و ارقام نحیف بیرون بکشند، پس از مدتی آن را وا نهادند چرا که حاصل جمع، جز عددی ناچیز نبود. امروز بعید است غرب به گذشته باز گردد و با همان کارت کهنه به بازیای بپردازد که یکبار در آن باخته است.
در عین حال، تجربه سیاست خارجی غرب و از جمله آمریکا نشان داده است اهدافی که آنها در سر میپرورانند الزاما به واقعیت تبدیل نمیشود. به این تجربه هم درباره مذاکره و تفاهم و هم درباره جنگ و تقابل باید توجه ویژه داشت و این در حالیست که آنچه برای دیگران سیاست خارجی به شمار میرود، برای ما سرنوشت ما و کشور ماست. نباید گذاشت سرنوشت برنامه اتمی جمهوری اسلامی، چه با مذاکره متوقف شود و چه با جنگ ادامه یابد، به سرنوشت مردم ایران تبدیل گردد.
نه این موقعیت بلاتکلیف و نه بحرانیتر شدن اوضاع هیچ سودی برای مخالفان دموکرات رژیم در بر ندارد. دموکراتهایی که در روزهای پیش از فاجعه آنقدر خرد و توانایی از خود نشان نمیدهند که به دور هم گرد آیند، بعید است در شرایطی به مراتب بحرانیتر بتوانند خود را قاطعانه به مردم و جهان معرفی کنند.
اپوزیسیون دموکرات و متأسفانه پراکنده که خواهان جایگزینی یک ساختار مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر بجای نظام کنونی است، در شرایط فعلی میبایست از فقط واکنش نشان دادن به سیاستهای نابخردانه رژیم و یا تصمیمات بینالمللی، گامی فراتر رفته و خود دست به عمل بزند. دموکراتهای ایران باید رژیم و جامعه بینالمللی را به واکنش نسبت به حضور و نقش خود وادارند. آنها باید پیش از آنکه مستبدان نوینی چه جمهوریخواه و چه سلطنتطلب از آستین تاریخی که به ما تحمیل میشود، به در آیند، با اعلام مخالفت قاطعانه خود با جنگ و جمهوری اسلامی، هر دو، نقش ناگزیر خود را در شرایط تاریخی کنونی درک کرده و مُهر خود را از هم اکنون بر آینده ایران بکوبند.
یک آینده
ایران راهی جز دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر پیش روی ندارد. اگر به فرض محال زمامداران جمهوری اسلامی خود این راه را بگشایند، و با اعلام آزادی زندانیان سیاسی از هر گروه و عقیده، اعلام آزادی فعالیت همه احزاب از قدیمی و جدید و قانونی و غیرقانونی، و سرانجام با اعلام آزادی کامل مطبوعات و همه رسانههای گروهی، از قدرت کناره گیرند تا راه برای تشکیل مجلس مؤسسان و تدارک انتخابات آزاد باز شود، گمان نمیرود کسی وجود داشته باشد که از آن استقبال نکند. این راه حلی ایدهآل، بیخطر، و به سود مردم و همچنین زمامداران رژیم خواهد بود زیرا با این کار از یکسو با انحلال یا حل خود به مثابه مشکل توانستهاند بخشی از مشکل ایران، منطقه و جهان را حل کنند و هم از سوی دیگر توانستهاند مشکلات خودشان را به مثابه زمامداران نالایق حل نموده و با در پیش گرفتن بهترین راه ممکن از بار اتهامات سیاسی و اقتصادی خود در پیشگاه ملت بکاهند. برای زمامداران جمهوری اسلامی مجازاتی از این بالاتر نیست که زنده بمانند و ببینند ایران چگونه بدون آنها بر پاهای خود میایستد و خود را میسازد.
این راه حل اما بیشتر به رؤیا و آرزو میماند. هیچ حکومت خودکامهای هیچ زمان و هیچ جا چنین نکرده و بعید است اتفاقا نظامی چنین کند که هرگز گوش شنوا برای هیچ صدایی نداشته و چنان منابع اقتصادی ایران را بین خود و گروههای مافیایی حاکم تقسیم کرده است که دل کندن از آنها به راستی محال مینماید.
در عین حال، من نمیدانم چرا هیچ ایرانی به این سخن زمامداران کشورهای دیگر، اعم از اروپا و آمریکا و روسیه، که به دنبال تغییر رژیم در ایران هستند یا نیستند و یا با آن مخالفند و یا موافقند، هیچ اعتراضی نمیکند! ظاهرا اصل بر این است که تغییر رژیم یک کشور موضوعی است مربوط به مردم آن سرزمین. حالا اگر روسیه یا آمریکا یا فرانسه و آلمان با آن موافق نباشند و چنین تغییری در ایران روی دهد، آنها چه خواهند کرد؟ چه میتوانند بکنند؟ میتوانند مانع آن شوند؟! جز اینکه باید این سخن را به مثابه یک دلخوشی نسبتا فریبا و «تضمین امنیتی» توخالی برای رژیم ایران درک کرد که گمان نکنند اینها قصد دیگری در سر دارند. از سوی دیگر، این کشورها هنگامی که هیچ مخاطب متشکلی را در میان ایرانیان نمییابند که قصد تغییر رژیم داشته باشد، چگونه میتوانند اصلا با آن موافق باشند و یا در پی آن بر آیند؟! مگر آنکه منظور همگی از «تغییر رژیم» چیزی جز حمله نظامی مشابه حمله به افغانستان و عراق نباشد. در این صورت رژیم ایران قطعا تغییر خواهد کرد ولی این دموکراتهایی که امروز حاضر نیستند عملا مسئولیت پیشگیری از جنگ را بر عهده گیرند، بعید است آن زمان بتوانند پیش از آنکه توسط دیگران بلعیده شوند، خود را به عنوان جایگزین معرفی کنند و انتظار داشته باشند از سوی مردم و جامعه جهانی پذیرفته شوند.
امروز دیگر تکرار شعار صلح و دموکراسی و حقوق بشر که پشتوانه سیاسی عینی و عملی نداشته باشد، بازتابی فرساینده دارد. نباید گذاشت مردم ایران با شعار صلح به استقبال جنگ بروند و با شعار دموکراسی سالهای آینده را در استبداد بگذرانند، و در حالی که شعار حقوق بشر میدهند، شاهد تجاوز به حقوق فردی و اجتماعیشان باشند. فلسفه وجودی احزاب و گروههای دموکرات درست مانند احزاب دیگر چیزی جز کسب قدرت نیست. این احزاب اگر قدرتطلب نباشند، در آنصورت جا را برای گروههای غیردموکرات باز خواهند کرد. آن ائتلاف یا اتحادی هم که میبایست از مجموعه آنها، اعم از چپ و راست، جمهوریخواه و مشروطهطلب، از داخل و خارج ایران، شکل گیرد، باید برای کسب قدرت خیز بردارد تا سرانجام حق حاکمیت را با تقسیم دورهای قدرت بین احزاب و گروههای متنوع به مردم باز گرداند.
دموکراتهای ایران باید اراده قدرت داشته باشند. باید خود را به مثابه بدیل و جایگزین این رژیم، به مردم و جامعه بینالمللی معرفی کنند. آنها بدون قدرت سیاسی، هرگز نخواهند توانست دموکراسی و حقوق بشر را در ایران تحقق بخشند. تنها راه پیشگیری از جنگ و تشدید تحریم، تنها راه مقابله با خطراتی که ایران را تهدید میکند، و تنها راه برکناری جمهوری اسلامی از قدرت سیاسی، تشکیل یک بدیل دموکرات فراگیر است. ایران نهایتا یک آینده بیشتر ندارد و آن آینده در گرو هشیاری افراد، احزاب و گروههای دموکرات است که نه تنها خطری را که در مرزهای ایران کمین کرده است، درک کنند، بلکه فرصتی را نیز که همین خطر آنها را به سوی آن سوق میدهد، دریابند.
*این مطلب در فوریه ۲۰۰۷ / بهمن ۱۳۸۵ در سه شماره کیهان لندن چاپ شد.