الاهه بقراط – موقعیت مشهوریست که میگویند برای برخورداری از بخت و اقبال کافیست انسان در زمان مناسب در مکان مناسب حضور داشته باشد. برعکس آن نیز البته صادق است: برای روی برگرداندن بخت و اقبال کافیست انسان در زمان نامناسب در مکان نامناسب باشد. نیکولو ماکیاولی نظریهپرداز برجسته که سیاستبازان ایرانی از وی به مثابه بنیانگذار تفکر سیاسی مدرن تنها «هدف وسیله را توجیه میکند» آموختهاند، همین تعبیر را در کتاب «شهریار» با نقش انسان در استفاده همزمان از «فرصت» و «بخت» توضیح میدهد. ولی آیا این تصادف است که قرار گرفتن در زمان و مکان مناسب را تعیین میکند و یا اینکه انسان میتواند در آن نقش داشته باشد؟ و اگر تصادف خود مجموعهای از رویدادهای معین با نقش انکارناپذیر انسان باشد، آنگاه چگونه میتوان «تصادف» را توضیح داد؟! نقش و مسئولیت افراد در این میان چیست؟
یک تفاوت
در رویدادهای اجتماعی تردیدی نیست که نقش نهایی را همواره مردم بازی میکنند. آنها هستند که سرانجام مُهر خود را بر هر حرکت و رویداد مهم سیاسی و اجتماعی میکوبند. لیکن علوم انسانی با بررسی تجربه و اعمال مردم جای پای مسئولیت را نه در «توده» بلکه در «انسان» و فعالیت افراد میجوید. «انسان» و «افراد» نیز کسی نیستند جز آنهایی که بطور فردی یا گروهی به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مشغولند. این افراد در ایران پیش از انقلاب اسلامی همه آن افراد و احزابی بودند که در رژیم پیشین یا حکومت میکردند و یا علیه حکومت بودند. در ایران دوران جمهوری اسلامی نیز چیزی جز آنها نیست. در هر دو دوره حتی حذفشدگان نیز نقش و مسئولیت دارند و گاه چه بسا بیش از آنهایی که در صحنه قانونی کشور فعالیت داشته و دارند. کافیست به رویداد نخستوزیری بختیار و واکنش یارانش در «جبهه ملی» و دیگر احزاب و گروههای سیاسی حذف شده، اعم از چپ و راست، نگاهی جستجوگرانه انداخت. آنگاه نقش حذفشدگان آن دوران که حکومت آن زمان این ظرفیت را داشت که دست همکاری به سوی آنها دراز کند، بیش از پیش آشکار خواهد شد. نقشی تاریخی که در یک قمار ابلهانه با حذفی دیگر و سرکوبی خونین که از راه میرسید، تاخت زده شد.
امروز از سوی برخی تلاش میشود آن فرصتی که در سال ۵۶ و ۵۷ درک نشد و نه مردم آن را دیدند و نه افراد و احزاب سیاسی از چنان شعور و تجربهای برخوردار بودند که بتوانند آن را دریابند، به شکل مصنوعی تکرار شود. تو گویی میخواهند آن اشتباه جبرانناپذیر را البته به شکل کمدی جبران کنند. این افراد که توصیه میکنند بهتر است ناراضیان رژیم کنونی تکرار انقلاب سال ۵۷ را از سر به در کنند، خودشان بدون آنکه «خودکامه»ای چون محمدرضا شاه داشته باشند که گوشی برای شنیدن «صدای انقلاب» داشت و دست همکاری به سوی مخالفان خود دراز کرد و نهایتا هم عرصه را به مردم و مخالفانش وا نهاد (که برخی آن را درست و برخی دیگر اشتباه میدانند) میخواهند زیر سایه ولی مطلقه فقیه که از هیچ نظر، مطلقا از هیچ نظر، قابل مقایسه با محمدرضا شاه نیست، تاریخ را یکبار دیگر تکرار کنند. یعنی میخواهند آن شرایط را بدون عناصر لازم به زور بازسازی کنند تا انقلاب نشود!
لیکن مجموعه آن شرایط این امکان را به شاه میداد که حذفشدگان را به میدان سیاست فرا بخواند زیرا میدانست قانون اساسی مشروطه را نقض کرده است و میخواست به اجرای آن باز گردد و بجای حکومت، سلطنت کند. خودکامگی شاه خلاف قانون اساسی بود. حال آنکه ولی مطلقه فقیه، برعکس شاه، قانون اساسی جمهوری اسلامی را نقض نکرده و نمیکند بلکه خودکامگیاش دقیقا بر اساس آن است. یعنی درست برعکس قانون اساسی پیشین که در آن مشروطه تضمین شده بود، در قانون اساسی جمهوری اسلامی دیکتاتوری ولی فقیه تأمین و تضمین شده است. ولی برخی «اصلاحطلبان» نیکسیرت که بساط خود را مدتهاست در خارج از کشور هم پهن کردهاند تلاش میکنند از ولی فقیه مطلقه یک «خودکامه مشروط» بسازند! آنها نمیخواهند ببینند ولی فقیهشان، برعکس شاه، گوشی برای شنیدن صدای اعتراض و انقلاب مردم ندارد و حاضر نیست دست همکاری به سوی مخالفانش دراز کند چه برسد به آنکه به فکر واگذاری صحنه به مردم و مخالفانش باشد. آنها از تکرار اینکه مردم از انقلاب خسته شدهاند، خسته نمیشوند ولی از یاد انقلاب خودشان چنان کیف میکنند که یادشان میرود دلیل خستگی مردم چیزی جز پیامدهای انقلاب شکوهمند آنها نیست. آنها فقط به یک چیز میاندیشند: آخرین دین، آخرین پیامبر، آخرین انقلاب!
یک تصمیم
این افراد برای تکمیل نمایش سیاهبازی ولایت فقیه «مشروط» (نه مشروطه! صد سال پیش حاج شیخ عبدالله مازندرانی در پاسخ به حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی نوشته بود: «ای گاو مجسم! مشروطه، مشروعه نمیشود!» یعنی ولی فقیه و مشروعه را شاید فقط بتوان مشروط کرد ولی از آن مشروطه در نمیآید!) و همچنین بازسازی مصنوعی شرایطی که شاه ظرفیتاش را داشت، به دنبال کسی هستند که نقش بختیار را بازی کند و در قحطالرجال جمهوری اسلامی کسی جز خاتمی نمییابند که او نیز از هیچ نظر، مطلقا از هیچ نظر، قابل مقایسه با بختیار نیست. در این مورد نیز نمیبینند خاتمی هم در مقامهای مختلف و هم دو چهار سال در مقام ریاست جمهوری امتحان پس داده و چیزی بیش از «تدارکاتچی» نمیتواند باشد و کسی نیست که بتواند سکان کشتی در حال غرق شدن جمهوری اسلامی را به ساحل نجات هدایت کند. ساحلی که در مقابل ساحل نجات مردم قرار دارد.
با اینهمه یک چیز در شرایط کنونی به آن دوران شباهت دارد: مردم رژیم را نمی خواهند و وابستگانش در داخل و خارج میخواهند با جابجایی چهرههای تکراری رژیم را نگاه دارند. ولی حتی در این شباهت نیز یک تفاوت اساسی وجود دارد: بختیار در عرصه سیاسی آن زمان «نو» بود. تازه بود. خاتمی اما حتی زمانی که به ریاست جمهوری رسید از تاریخ مصرفش هزار و چهار صد سال گذشته بود!
به این ترتیب کسانی که کمر همت به حفظ رژیم کنونی ایران بستهاند هیچ ابتکاری بیش از تکرار خود ندارند. تا کی بگویند بروید و به همینهایی که هستند و هیچ کاری هم از دستشان بر نمی آید رأی بدهید؟! ادامه این شرایط اما به سود آنهاست: هم از آخور میخورند و هم از توبره. ظاهرا پول دولت آمریکا را بد و «اخ» میدانند ولی پول دولتهای آلمان و فرانسه و هلند و انگلیس را حلالتر از شیر مادر جرعه جرعه و با لذت مینوشند. بعد هم آسوده در اروپا و آمریکا لم داده و در حالی که حقوقشان را به پوند انگلیس و دلار آمریکا و یورو دریافت میکنند، برای مردمی که با چند شاهی در جیب از تأمین زندگی روزانه خود درماندهاند، نسخه تجربهای شکستخورده را میپیچند. آنها میتوانند سالها درباره «نجات» پرحرفی کنند بدون آنکه بگویند منظورشان دقیقا نجات کیست؟ نجات رژیم؟ یا نجات مردم؟ نجات رژیم در برابر مردم و غرب؟ یا نجات مردم در برابر رژیم و جنگ؟
در این میان، ما از زمانها و مکانهای مناسب می گذریم بدون آنکه آنها را شناخته باشیم. فرصت و بخت را از دست می دهیم بدون آنکه آنها را تشخیص داده باشیم. لحظاتی هست که گردش تاریخ تند میشود. سالها به کندی و چه بسا به کسالت گذشتهاند تا در یک گردش تند و سرسامآور در لحظاتی که هر بخت و فرصتی از دست رفته بود، انقلابی به پیروزی رسد که باید آخرین انقلاب قرن بیستم میشد و قرن جدید را با چالشی جدید روبرو میساخت. سرنوشت ما ایرانیان با این چالش گره خورده است. پای ما در آن گرفتار است. این گرفتاری ممکن است با اعلام یک انتخابات کاملا آزاد و با حضور تمامی احزاب سیاسی راست و چپ (نه فقط احزاب قانونی موجود) و آزادی کامل مطبوعات و رسانهها (نه فقط رسانههای موجود) و بدون دخالت هر نهاد بالادست آغاز به حل شدن کند. این اما هیچ معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی به دست خود ندارد. کاش چنین شود! ولی با آرزو و رؤیا نمیتوان واقعیت را تحلیل کرد و تغییر داد. نه حکومت دینی همان حکومت شاه (یا کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین) است و نه ایران و جهان در شرایط پیشین بسر میبرند. با رأیگیریهای رایج در جمهوری اسلامی نیز هیچ مشکلی، جز بخشی از مشکل رژیم، آنهم موقتا، حل نخواهد شد. در این رأیگیریها همواره عدهای هستند که به این یا آن رأی میدهند. اکثریت مردم اما بنا بر تجربه چنین نخواهند کرد. همچنانکه میلیونها تن در رأیگیریهای گذشته نکردند.
نکته در این است: حتی در جوامع آزاد و دمکراتیک، موضوع در انتخابات نه بر سر آنهایی است که میروند و رأی میدهند و نه بر سر آنهایی که میدانند به چه کسانی رأی میدهند، بلکه اتفاقا بر سر آنهاییست که یا در رأیگیری شرکت نمیکنند و یا نمیدانند به چه کسی رأی دهند. آیا افراد و احزابی که در تمام این سالها بیکفایتی و سرسپردگی خود را به نظام ولایت فقیه ثابت کردهاند، میتوانند کسانی را که در رأیگیری شرکت نمیکنند و یا اگر هم بخواهند، کسی را نمییابند که مورد علاقه و اعتمادشان باشد، جلب کنند؟ چگونه؟! با کدام کفایت؟ با کدام فرد محبوب؟ درست همین خیل عظیم سرخورده و نامطمئن که از جمهوری اسلامی روی برگردانده است، میتواند به جبهه سوم تعلق داشته باشد. میگویم «میتواند» زیرا الزاما چنین نیست! باید روی آن سرمایهگذاری کرد. باید ابتدا اعتماد این توده سرخورده را جلب کرد. باید خود را با یک رهبری معین و با یک برنامه مختصر و مفید که برای اکثریت مردم ایران از هر جنس و قوم و مذهب و طبقه اجتماعی قابل درک و دفاع باشد معرفی کرد. باید بتوان این گروه روز به روز فزاینده را نسبت به توانایی و درستی برنامه خود قانع کرد. سی سال پیش افراد و نیروهای سیاسی نتوانستند فرصت و بخت خود را تشخیص دهند و دیگران برای آنها تصمیم گرفتند تا به خیال خام خود کمربند سبز را به دور خطر سرخ محکم کنند. این شد روزگار ما! امروز نیز اگر ما تصمیم نگیریم، دیگران برای ما تصمیم خواهند گرفت و با جنگ، یا بی جنگ، دستپرورده های خود را با «ایر فلان» خواهند فرستاد تا پیکر تنومند و زخمی ایران را بر الگوی تنگ اسلامی تطبیق دهند.
امروز مردم نه از انقلاب که از باختن خستهاند. در انقلاب باختند. در اصلاحات باختند. در انتخابات باختند. در جنگ و مصالحه، هر دو، نیز خواهند باخت زیرا هیچکدام بر سر منافع آنها نیست.
با شما هستم! با شما افراد و احزاب و گروههای سیاسی! شما در داخل و خارج! شما قانونی و نیمهقانونی و غیرقانونی! شما چپها، شما راستها، شما جمهوریخواهان و مشروطهطلبان! شما اصلاحطلبان و انقلابیون! هر کدام از شما به تنهایی، یا حتی خودیهای چندتایی، سرانجام یا بازنده خواهید بود و یا در بهترین حالت دنباله رو خواهید شد. اگر به ایران میاندیشید، نگذارید دیگران برای ما تصمیم بگیرند! شما تصمیم بگیرید و با همبستگی خود جبهه سوم را علیه جمهوری اسلامی و علیه مداخله خارجی و برای مردم و منافع ملی ایران بگشایید! آخر به کدامین زبان باید با شما سخن گفت؟ نگذارید دیگران برای ما تصمیم بگیرند!