الاهه بقراط – ایدئولوژیها، عقاید مذهبی، قومی و حتی جنسی که توجه خود را بر منافع یک طبقه یا گروه اجتماعی ویژه متمرکز میکنند، در عمل اگر تاریخ به آنها فرصت آزمون بدهد، خیلی زود در مییابند که پیچیدگی جوامع امروز بیش از آن از حاملان این عقاید و ایدئولوژیها طلب میکند، که آنها بتوانند با تکیه بر یک گروه خاص یا طبقه اجتماعی، پاسخگوی آن باشند.
تکوین و تحول جوامع بشری تا کنون به اینجا رسیده است که تکیه بر لایههای وسیع اجتماعی بیشترین و بهترین دستاورد را برای همگان در بر خواهد داشت. کیفیت این همگان در جوامع پیشرفته با جوامع در حال رشد و عقبمانده بسیار متفاوت است. دیربازیست که نه تنها مفهوم «طبقه» در جوامع پیشرفته به دلیل رفاه ناشی از رشد اقتصادی، به گروههای شغلی تغییر یافته است، بلکه لایههای جدیدی به این جوامع افزوده شده که تا چند دهه پیش یا به شکل کمرنگ حضور داشتهاند و یا اصلا وجود نداشتند. لایههایی که تعلق به آن، مانند طبقه کارگر یا دهقان، عمدتا به صورت موروثی منتقل نمیشود و قرار گرفتن در آنها پیوند بنیادی با دانش و تکنیک دارد. گاهی از آنها زیر عنوان «نخبگان» سیاسی، اقتصادی و فنی نام برده میشود که عمدتا هدایت و مدیریت جامعه را بر عهده دارند و گاه آنها را «طبقه سیاسی» و «طبقه مدیران» مینامند.
دموکراسیِ بیشتر
در این میان، انتقاد به دموکراسیهای غربی از سوی متفکران اینسوی جهان، با هدف دموکراسی بیشتر صورت میگیرد و برخلاف آنچه برخی از مؤمنان ایدئولوژیک و مذهبی تصور میکنند، نشانه بحرانی نیست که سر دموکراسی را به سوی ایدئولوژیهای سیاسی و یا مذهبی برگرداند و یا فضا را برای سربازگیری آنها مساعد سازد. خواست دموکراسی بیشتر از سوی منتقدان دموکراسیهای عملا موجود، اتفاقا فضا را برای گفتگویی باز میکند که شهروندان این جوامع در آن نقش محوری و تعیینکننده را بازی میکنند. نقشی که هیچ ایدئولوژی سیاسی و مذهبی آن را برای هیچ شهروندی قائل نیست.
آنچه زیر عنوان «دموکراسی مشورتی» از اوایل دهه هشتاد میلادی فیلسوفان سیاسی را به خود مشغول کرده و یورگن هابرماس متفکر آلمانی یکی از نظریهپردازان آن است، بر یک جامعه مدنی قوی تکیه دارد که بتواند بطور همگانی و کاملا باز به بحث و گفتگو درباره «همه» مسائلی که خود را در آن ذینفع میبیند، بپردازد. بتواند امکان جمعآوری اطلاعات، تبادل نظر، انتشار و انتقال مباحث خود را از جمله به «طبقه سیاسی» داشته باشد و از این راه با تشکیل یک افکار عمومی فعال، به یکی از عناصر مؤثر در تصمیمگیریهای ملی و بینالمللی تبدیل شود. جامعه مدنی، برای هابرماس، نقطه اتصال «همگان» و تک تک شهروندان به قدرت سیاسی است. از همین رو باید برای «مشارکت سیاسی» این جامعه مدنی بیش از پیش جا باز کرد. یعنی بسی بیش از آنچه زیر عنوان دموکراسی و انتخابات آزاد در این جوامع جریان دارد. از همین رو هابرماس در دو مقاله اخیر خود که ماه ژوئن در روزنامه معتبر «زود دویچه تسایتونگ» منتشر شد، به رفراندوم ایرلندی ها «آفرین» گفت. نه به این دلیل که ایرلندیها به مبانی حقوقی اتحادیه اروپا در قرارداد لیسبون «نه» گفتند، بلکه به این دلیل که درباره آن اصلا توانستند چیزی بگویند!
منتقدان دموکراسی در غرب، در جستجوی راههایی برای ایفای نقش بیشتر مردم در تصمیمگیریهای سیاسی داخلی و بینالمللی، یعنی دموکراسی بیشتر، هستند. به ویژه در شرایطی که دولتهای ملی زیر تأثیر روند جهانی شدن و مناسبات بینالمللی، بیش از پیش در تصمیمگیریها نقش کمتری بازی میکنند و نقش پارلمان نیز زیر فشار دولتهایی که طرف صحبتهای بینالمللی هستند، همچنان کاهش مییابد. از این رو، ساختار ولایت فقیهی جمهوری اسلامی را در کنار ساختارهای دموکراتیک جوامع باز به یک شکل و یک زبان مورد «انتقاد» قرار دادن، بیانگر این نکته است که «روشنفکر» ایرانی هنوز نوع و جنس مشکلات ساختار سیاسی و جامعه ایران و ساختارهای دموکراتیک و جوامع باز را نمیشناسد و «مشکل» را در همه جا یکی میپندارد. حال آنکه اگر بتوان مشکل «دموکراسی بیشتر» در جوامع آزاد را با انتقاد و گفتگوهای کاملا آزاد، حل کرد، به نظر نمیرسد راه دموکراسی در ایران را بتوان با «انتقاد» و «گفتگوهای کاملا آزاد» که امکان هیچکدام در رژیم فعلی وجود ندارد، گشود. ایران در حال تلاش برای رسیدن به آن چیزی است که دموکراسیهای اینسوی جهان در اندیشه پشت سر نهادن آنند! آنهم نه برای روی گرداندن از دموکراسی، بلکه برای روی آوردن به دموکراسیِ بیشتر…
جنگ و دموکراسی
از سوی دیگر، در جوامع در حال رشد و عقبمانده، ساختارهای سیاسی و اقتصادی به گونهای هستند که اگرچه به دلیل تکنولوژی ارتباطات، عناصری از جوامع پیشرفته را به خود منتقل میکنند، اما از آنجا که زیرساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پیشرفته در آنها غایب و یا ضعیف است، لایههای جدید نیز در آنها بطور طبیعی شکل نمیگیرند بلکه اعضای آن به دلیل یک تولد ناقص و نارس به زائدههای سیاسی و اقتصادی ساختار موجود تبدیل میشوند. در این کشورها، نه جامعه از رشد و فعل و انفعالات طبیعی برخوردار است، نه فرد میتواند فردیت خود را تحقق ببخشد و به عنوان جزیی از کل، وارد بده و بستان مفید بشود، و نه گروههای حاکم حاضرند با عقبنشینی، فضایی را بیافرینند که هستی جامعه در یک مسیر عادی و طبیعی قرار گیرد.
مشکل جامعه ایران همانا نبود یک ساختار سیاسی و اقتصادی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر است. ساختاری که وقتی اساسا وجود نداشته باشد، پس نمیتوان برای بهبود و «اصلاح» آن موعظه کرد و انتظار داشت که «بالا» با گوش سپردن به انتقادات و آرزوهای شهروندان دموکرات، که حتی حقوق طبیعی که در بدویترین تئوریهای سیاسی آن را کمترین حقوق بدیهی انسان میشمارند، از آنها به خشونت سلب میشود، گامی به سوی «اصلاح» ساختاری بردارد که هر تلنگری به آنچه زیر نام «اصلاح» و چه زیر هر عنوان دیگری، پایههای ذهنی و عینی آن را متزلزل میسازد.
به این ترتیب، یکی پنداشتن و یا یکی نشان دادن مشکلات ساختارهای دموکرات و پیشرفته با ساختار ولایت فقیهی و واپسمانده، چشم را بر شرایط واقعی و کنونی ایران میبندد. هزاری هم که عدهای در رؤیای قدرت و بالکانیزه کردن ایران دل را به حمله نظامی خوش کرده باشند و عدهای دیگر شکم خود را برای «معامله بزرگ» صابون زده باشند، نباید جامعه ایران را از این نکته اساسی غافل کرد که: در هر دو صورت ایران در خطر است!
«دفاع از خاک میهن» در فردا و در یک جنگ احتمالی که جبههای نخواهد داشت، سخنی نمادین و عملی ناممکن است. حال آنکه جنگ اصلی همین امروز جریان دارد و شرکت در آن وظیفه هر ایرانی میهندوست است. امروز است که باید از آن خاک دفاع کرد تا فردا، بیدفاع در برابر دو جنگ، که یکی از آنها حتما اتفاق خواهد افتاد، تسلیم نشد و یا پا به گریز ننهاد:
یک جنگ زمانی است که حکومت اسلامی به بسته پیشنهادی اروپا پاسخ منفی بدهد و راهی جز تحریمهای بیشتر و حمله نظامی به ویژه در رابطه با اسراییل باقی نگذارد.
جنگ دیگر زمانی است که حکومت اسلامی به بسته پیشنهادی پاسخ مثبت بدهد. در این صورت بهای این «معامله بزرگ» را جنبشهای اجتماعی ایران، زنان، دانشجویان، کارگران، روزنامهنگاران، نویسندگان، هنرمندان و دگراندیشان باید بپردازند. نشانههای تشدید این جنگ در هفتههای اخیر کاملا محسوس است. این نشانهها نتایج ناگزیر جابجاییهایی هستند که با ریاست جمهوری احمدینژاد آغاز شدند. آنها نیامدهاند که به آسانی بروند. این جنگ دوجانبه از یکسو به شدت درون حکومت و از سوی دیگر در برخورد خشن و سرکوبگر با جامعه ناراضی ایران جریان دارد. اهمیت، خشونت، و کشتار این جنگ دست کمی از جنگ نخست ندارد. و نکته اساسی این است: هیچ کدام از این دو جنگ بر مشکلات ایران نقطه پایان نخواهند گذاشت و مدافعان صلح اگر مسببان این هر دو جنگ را از نظر دور بدارند از هیچ صلحی دفاع نکردهاند!
رژیم اما یک طرف معادلات سیاسی داخلی و خارجی، و البته مسبب و مسئول اصلی آن است. آیا میتوان به سادگی نقش احزاب و گروههای سیاسی داخل و خارج ایران را نادیده گرفت؟! آنها که هربار در مشارکت یا تحریم «انتخابات» داد سخن میدهند، چه نقشی در این دو جنگ بازی میکنند؟ آیا کدام حزب سیاسی در جهان با نامه و بیانیه توانسته نقشی، هرچند اندک، در حیات سیاسی یک کشور بازی کند؟ آیا آنها از امروز در حال آماده کردن عملی خود برای حضور فعال در دو جنگی هستند که یکی از آنها حتما اتفاق خواهد افتاد؟ اینهمه سال، گروههای پراکنده اپوزیسیون در داخل و خارج کشور، آنها که مدعیاند دموکراسی و حقوق بشر را برای «یک ایران» میخواهند، چه کرده و چه میکنند؟ «دفاع از خاک میهن»؟! آنهم در شرایطی که از موجودیت خود نتوانستهاند دفاع کنند؟!
این احزاب، چه در داخل و چه در خارج، میدان را در برابر حکومتی خالی کردهاند که وسیعترین و پیگیرترین جنبشهای اجتماعی در منطقه را با خشونت تمام سرکوب میکند. فعالیت نهادهای بینالمللی و یا برخی رسانههای فارسیزبان در خارج از کشور در دفاع و انعکاس این جنبشها، هیچ ربطی به این احزاب و گروهها ندارد که موجودیت و فعالیت خود را به دنبالهروی موافق و یا مخالف از سیاستهای رژیم کاهش داده و هنوز درنیافتهاند مخاطب اصلی احزاب و گروههای سیاسی نه رژیم و ساختار قدرت، و یا معدودی اعضا و هوادار آنها که در هر صورت با آنها خواهند بود، بلکه مردم و جنبشهای اجتماعی هستند!
ایران از همه نظر، از تفکر تا عمل، از حکومت تا مخالفانش، از سیاست تا اقتصاد، دچار انسداد است. چنین شرایطی تنها با «تغییر» میتواند «اصلاح» شود! نه تنها «تغییر» و «اصلاح» جمهوری اسلامی بلکه تغییر و اصلاح آنچه به اصطلاح اپوزیسیون قانونی و غیرقانونی رژیم را در داخل و خارج کشور تشکیل میدهد.
من فکر میکنم جمهوری اسلامی بیش از آن به اعتقادات خود باور دارد که گامی در راه «تغییر» یا «اصلاح» خود بردارد. مشکل اینجاست که افراد و احزاب سیاسی نیز به همین «باور» دچارند و با همین «باور» تا کنون از پذیرفتن هرگونه مسئولیت سر باز زدهاند تا بار همه خرابکاریها را به دوش رژیمی بیندازند که دیر یا زود به پایان دوران خود خواهد رسید بدون آنکه جانشینان شایستهای برای آن وجود داشته باشد.
آیا دیدن این واقعیت که راه دموکراسی در ایران نه از جمهوری اسلامی بلکه ضرورتا از مخالفان دموکرات آن میگذرد، تا این اندازه مشکل است؟ در چه تاریخ و در کدام کشور، راه دموکراسی را حکومتهای غیردموکرات گشودهاند، مگر آنکه مسبب انقلاب و یا جنگ شده باشند؟!