الاهه بقراط – با نام و شکل و شمایل مجله اشپیگل در دوران دانشجویی و پیش از انقلاب اسلامی آشنا بودم. این مجله آلمانی همراه با برخی مطبوعات شناخته شده غربی به زبان انگلیسی و فرانسه بطور محدود در تهران به فروش میرسید. پس از خروج از ایران، هنوز چند هفتهای از اقامتم در آلمان نگذشته بود که از روی کنجکاوی نسخهای از آن را که در آن زمان پنج مارک قیمت داشت خریدم و بدون آنکه جملهای از آن را بفهمم به ورق زدن پرداختم و بیش از همه حجم چشمگیر تبلیغات که واقعا بیش از نیمی از آن را تشکیل میداد، توجهم را جلب کرد.
سالها بعد هنگامی که زبان آلمانی را آموختم و در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه برلین با متون رشتههای مختلف علوم انسانی آشنا شدم، دیگر میتوانستم آن را بخوانم و اشپیگل (به معنای آینه) برایم به یکی از قطبنماهای دریافت سیاست آلمان و نقش مطبوعات در جهت دادن افکار عمومی این جامعه تبدیل شد. نثر اشپیگل دشوار و در آن زمان هنوز فاخر بود. پس از درگذشت رودولف آئوگشتاین ژورنالیست برجسته و بنیانگذار و سردبیر اشپیگل در سال ۲۰۰۲ هم نثر و هم سطح اشپیگل از جمله به دلیل رقابت مجلاتی که با قد و قواره اشپیگل اما عامهپسند به میدان آمده بودند، در جهت جلب مشتری بیشتر کمی تغییر یافت.
امروز [۱۳۸۶] هنگامی که اشپیگل و یا اشپیگل آنلاین را میخوانم، با وجود اینکه برخی از مواضع آن ممکن است سبب رنجش یا خشم من به عنوان یک ایرانی شود، لیکن همچنان برایش به مثابه یک مجله مدرن، حقیقتجو و پایبند به اصول روزنامه نگاری احترام قائلم. با نگاه در این «آینه» بود که دریافتم روزنامهنگاری در جامعه پیشرفته و دموکرات تا چهاندازه با آنچه در جوامع «جهان سوم» و استبدادزده به نام «روزنامه نگاری» جریان دارد، متفاوت است، اگرچه همان گونه که این بررسی نشان میدهد، مانند دیگر رسانههای آزاد، آیینه تمام نمای حقیقت و واقعیت نیست.
اعتبار ملی و بینالمللی اشپیگل اما این مجله را در جایگاهی قرار میدهد که بتوان آن را به عنوان یک نمونه مستند برای بررسی خبررسانی در آلمان مورد کند و کاو قرار داد. آرزو میداشتم یک گروه مجهز این امکان را از نظر مالی، زمانی و نیروی انسانی میداشت تا این بررسی و هم چنین بررسیهای مشابه را در کشورهای معین به انجام برساند. من اما تنها بنا بر انگیزه و علاقه شخصی در چارچوب یک بررسی دانشگاهی آن را به دست گرفتم که با توجه به توان و امکانات محدود، یک سال به طول انجامید (تا ژانویه ۲۰۰۸). این بررسی با توجه به حجم آنچه در طول پنجاه سال در این مجله درباره ایران منتشر شده است، هنوز جای بسیار برای کار و تدقیق دارد.
من خود را به عنوان یک ایرانی که در شیوه خبررسانی در آلمان دارای سود و زیان است در زمینه این بررسی قرار دادهام و تلاش کردهام نشان دهم که گزارش منابع معتبر کشورهایی مانند آلمان تا چهاندازه میتوانند در سیاست جاری این کشورها و هم چنین حاکمان ایران و مخالفان آن مؤثر باشند. این اتفاقا نکتهای است که به نظر میرسد ژورنالیستهای این سوی جهان به آن توجه ندارند و گاه از امکان تأثیر خود ابراز تعجب میکنند!
متن اصلی این بررسی به زبان آلمانی است که در چندین بخش به زبان فارسی ترجمه شده و در اختیار علاقمندان قرار میگیرد.
بخش اول
پیشگفتار
من از هجده سال پیش ساکن آلمان هستم. از زمانی که زبان آلمانی را آموختم، چند بار در روز در رادیو و تلویزیون و همچنین اینترنت به اخبار مراجعه میکنم. دو منبع مهم اخبار برای من مجله اشپیگل و اشپیگل آنلاین هستند.
فرزندانم که به هنگام ورود به آلمان بسیار کوچک بودند، مرتب میپرسند در اخبار به دنبال چه میگردم؟ انتظار دارم در اخبار چه بشنوم و چه ببینم؟ آخر در طول چند ساعت چه اتفاقی ممکن است بیفتد که من اینطور لجوجانه اخبار را دنبال میکنم؟
آنها نمیدانند من منتظر چیزی هستم. منتظر یک رویداد که باید بر تبعید من نقطه پایان بگذارد. و انتظار دارم رسانهها درباره آن لحظه و این رویداد گزارش بدهند. نه به این دلیل که من در آلمان آسوده نیستم. نه! برلین دومین موطن من است و فکر میکنم از سالهایی که در آلمان بودهام به خوبی استفاده کردهام. چیزهای زیادی آموختم و تجربه کردم. با اینکه یک «خارجی خوب» هستم که خود را با این جامعه تطبیق داده است، ولی این موضوع در این واقعیت که داوطلبانه به اینجا نیامدهام، تغییری نمیدهد. من مدرک شناسایی خود را به مثابه یک پناهنده به عنوان بخشی از هویت خود نگه داشتهام و به این دلیل تابعیت آلمانی را نپذیرفتم که نمیتوانست در تعلق من به یک کشور دیگر تغییری به وجود آورد.
من گذرنامه جمهوری اسلامی را نیز ندارم. چرا که به آن هم احساس تعلق نمیکنم. گذرنامه پناهندگی من یک دفترچه آبی است و با اینکه جلب توجه میکند ولی به من اجازه میدهد به هر گوشه جهان سفر کنم، مگر به میهنم. من در انتظار رویدادی هستم که این گذرنامه را به یک یادگاری تبدیل کند. از عمر این انتظار سالها میگذرد.
امروز نیز مانند گذشته نمیتوانم به فرزندانم توضیح دهم اشتیاق وطن داشتن چه احساسی است. آنها در اینجا بزرگ شدهاند و به کشورهای زیادی سفر کردهاند. در عین حال به جز دیدارهای نادر خانوادگی از ایران، هیچ تماسی با میهن شان ندارند.
میهن شان؟ نمیتوانم تصور کنم آنها نیز احساسی مشابه احساس من نسبت به ایران داشته باشند. من سی سالگی را پشت سر نهاده بودم که مجبور به ترک وطن شدم. آنها اما آن زمان کوچک بودند. وطن برای یک کودک دو یا چهار ساله چه معنایی میتواند داشته باشد؟ شاید تنها یک تصویر دور که جایی در ناخودآگاه آنها به جای مانده است. تصویری که هرگز نمیتواند مانند آن تصویری باشد که من در ذهن دارم. و حتی شاید این هم نباشد. چنین کودکان مهاجر که به ویژه در میان تبعیدیان دیده میشوند، چه بسا خود را شهروند جهانی بشمارند. درست مانند ایمانوئل کانت که «شهروند جهانی» بود و با این همه از شهر کوچک خود کونیگزبرگ هرگز پا را بیرون نگذاشت.
من به فرزندانم و چه بسا به هیچکس دیگر نمیتوانم توضیح دهم در انتظار چیزی هستم که حتما باید اتفاق بیفتد. من به اینجا آمدم تا باز گردم. و هر روز منتظر خبری هستم که از رادیو و تلویزیون و اینترنت و یا در یک روزنامه باید پخش شود. من منتظر یک خبر خوب هستم که راه بازگشت مرا به میهنم هموار کند. در انتظار «خبر بزرگ» یعنی جنگ نیستم. ولی در عین حال نمیدانم خبری که باید پخش شود، چه خواهد بود. اما احساساش میکنم و نشانههایش را میبینم.
و به این ترتیب است که از سالها پیش خبررسانی در آلمان را درباره میهنم دنبال میکنم. ولی در طول این انتظار متوجه موضوعی شدم که برایم به عنوان ژورنالیستی که از یک کشور غیردموکراتیک و بدون آزادی بیان و آزادی رسانهها میآید، بسیار جالب است: تصویر خبررسانی در یک کشور آزاد و دموکرات که الزاما آزاد، و کاملا دموکراتیک و کاملا مستقل نیست.
در این بررسی میخواهم این تصویر را که در مجله اشپیگل نیز خود را نشان میدهد، به نمایش بگذارم. تایمز لندن زمانی نوشته بود اشپیگل همانا انجیل آلمان غربی است. این گفتاوردیست که میتواند حتی پس از فرو ریختن دیوار برلین نیز اعتبار خود را حفظ کرده باشد.
از همین رو، در این بررسی به شیوه خبررسانی اشپیگل پرداخته شده است و اینکه این مجله معتبر آلمانی درباره «چه چیز» ایران و مهمتر از آن، «چگونه» درباره ایران گزارش میدهد. خبررسانی درباره ایران چگونه در طول پنج دهه در این مجله تغییر کرده است؟ تلاش میکنم تا این بررسی را با تکیه بر قالب یا کادربندی مفهومی تئوریک (تئوری فریم) که در تجزیه و تحلیل رسانهها به کار میرود، انجام دهم.
در عین حال، فاصله زمانی حدود پنجاه سال بسیار گسترده است. نیمی از این زمان به دوران پیش از انقلاب اسلامی باز میگردد که در آن مسائل به کلی از نوع دیگری بودهاند و سی سال دیگر به پس از سرنگونی شاه مربوط میشود. از همین رو این فاصله را به دو بخش تقریبا سی ساله تقسیم کردهام: پیش و پس از انقلاب اسلامی.
اخبار و گزارشهای مربوط به دوران شاه عمدتا به دربار و روابط کلی سیاسی و اقتصادی بین آلمان و ایران میپردازند. تازه از دهه هفتاد میلادی است که اشپیگل آغاز به انتقاد از رژیم پیشین میکند.
در دوران پس از انقلاب اسلامی توجه این بررسی به ویژه بر روی ده سال اخیر متمرکز میشود. یعنی دوران به اصطلاح اصلاحات. گزارش های این دوران در مقایسه با دوران پیش از انقلاب بسیار متنوع اند. «اصلاحات» در جمهوری اسلامی، تروریسم و برنامه اتمیو هم چنین روابط سیاسی و اقتصادی بین دو کشور موضوعات اصلی را تشکیل میدهند. در طول این بررسی معلوم میشود پرسش «درباره چه چیز گزارش داده میشود؟» را نمیتوان تماما از پرسش «چگونه گزارش داده میشود؟» جدا کرد. با این همه تلاش میکنم با ارائه چند مثال به این دو پرسش بپردازم.
در مرحله بعد این پرسش پیش میآید که چرا درباره برخی چیزها گزارش داده میشود و درباره برخی دیگر نه؟ و یا چرا این گونه و نه گونهای دیگر گزارش داده میشود؟ البته میتوان به هر کدام از این پرسشها پاسخهای گوناگونی داد. برای من اما یک خط روشن وجود دارد: این همه به منافع ملی آلمان در چهارچوب سیاست رسمی دولت این کشور بستگی دارد. فرقی نمیکند کدام حزب یا دولت ائتلافی قدرت را در دست داشته باشد. البته نمیتوان بر این خط روشن ایرادی گرفت. لیکن هنگامیکه منافع ملی دو کشور بر یکدیگر مطابقت ندارند، آنگاه از بسیاری «اخبار» که میتوانند به منافع آلمان (به ویژه منافع اقتصادی) زیان برسانند، صرف نظر میشود. این تناقض اما تنها زمانی به وجود میآید که برای مثال مانند ایران، منافع ملی و بهبود وضعیت ملت با منافع حکومت و زمامداران قدرت همخوانی نداشته باشد. بر اساس این نظر است که در پایان این بررسی به بحث درباره تصوراتی که از «جهان اسلام» و جمهوری اسلامی واقعا موجود در میان سیاستمداران و رسانههای غرب و هم چنین آلمان از جمله در مجله اشپیگل وجود دارد، پرداخته میشود.
چرا مجله اشپیگل؟
در پیشگفتار میخواستم بر این تأکید کنم که این بررسی و شیوه خبررسانی در آلمان برای من به عنوان یک ایرانی در تبعید در عین حال اهمیت شخصی دارد. با این بررسی میخواهم تلاش کنم پاسخی برای پرسشهایم بیابم. در عین حال به عنوان یک زن ایرانی در مورد هر آنچه در ایران روی میدهد و درباره هر آنچه در آلمان درباره آنها گزارش داده میشود، توجه ویژه دارم. از این رو تنها یک فرد استفاده کننده از رسانهها نیستم، بلکه انسانی هستم که این همه بطور مستقیم بر زندگی اش تأثیر میگذارند.
من تقریبا از اینکه چگونه میتوان به تحقیق در این زمینه پرداخت، تصور روشنی داشتم. برای اینکه بتوان روزنامههای معتبر آلمان و یا اساسا رسانههای آلمان را زیر ذره بین برد، به یک کار گروهی سازمان یافته و پشتیبانی مالی نیاز هست تا بر روی این موضوع به عنوان یک پروژه چند ساله کار شود. من اما تنها میتوانستم خود را بر روی یک نشریه متمرکز کنم. نشریهای که از سالها پیش بطور مرتب درباره ایران گزارش میدهد و بانک اطلاعاتی آن اگرچه رایگان نیست، لیکن با منابع عظیم در اختیار استفاده کنندگان قرار دارد. به نظر من اشپیگل میتوانست بهترین نمونه برای پرداختن به خبررسانی درباره ایران در آلمان باشد. بعلاوه، کمتر روزنامهای در آلمان دارای بانک اطلاعاتی مشابه اشپیگل است.
از سوی دیگر مجله اشپیگل با تیراژ بیش از شش میلیون خواننده میتواند آیینه مناسبی در مورد خبررسانی در رسانههای آلمان باشد. (اشپیگل آنلاین هفتاد و هشت میلیون کاربر و چهارصد و پانزده میلیون مراجعه کننده تنها در نوامبر ۲۰۰۷ داشته است).
روشن است ژورنالیستها کار خود را در یک شکل مناسب میبایست ارائه دهند. آنها باید با مقالات خود توجه خواننده را جلب کنند. گزارشهای آنها باید ارزش انتشار داشته باشد. مقالات آنها باید با قالب و کادری که برای موضوعات معین در یک روزنامه تعیین میشود همخوانی داشته باشد. مقالات و گزارشها نباید زیاد طولانی و یا زیاد کوتاه باشند. ژورنالیستها باید دست به گزینش بزنند و از همین رو به یک کادر معین (فریم) نیاز دارند که به تدریج برای موضوعات مختلف شکل میگیرد. اطلاعاتی که در این کادر میگنجند از میان اطلاعات بسیاری که در اختیار آنها قرار میگیرد، انتخاب میشوند. تنها پس از یک روند گزینش است که مقالهای میتواند در یک کادر معین جای گیرد. این کادرها برای ژورنالیستها از اهمیت فراوان برخوردارند چرا که مقالات و گزارشهای آنها در این قالب ریخته و پرورده میشود. بر اساس کادرهای ژورنالیستی است که اطلاعات لازم گزینش میشوند. ولی کدام کادرها معمولا در مورد ایران به کار بسته میشوند؟ کدام اطلاعات در مورد ایران مهم هستند و کدام مهم نیستند؟ چگونه در این مورد تصمیم گرفته میشود؟ چه کسی تصمیم میگیرد؟ در هیئت تحریری چه سخنانی رد و بدل و چه تصمیماتی گرفته میشود که برای مثال اخیرا عمدتا فقط درباره برنامه اتمیرژیم ایران گزارش داده میشود؟ چرا سنگسار و یا قطع دست و پای آدمها در ایران مهم نیستند؟ (به ویژه اگر به این نکته توجه داشته باشیم که تمامی این مجازاتهای اسلامی پس از انقلاب مشروطه و هم چنین پیش از آن در ایران اجرا نمیشدهاند). چرا گزارش دادن هجوم سرما و فاجعهای که به همین دلیل بر مردم میرود برای مثال در ترکیه مهمتر از ایران است؟! یک ژورنالیست تا چهاندازه از آزادی و اختیار در تعیین گزارشهایش برخوردار است؟ چه مقدار از این گزارشها و مقالات در مجموعه ژورنالیسم معمولی (روتین) میگنجند؟ هیئت تحریری چه نقشی در انتخاب موضوعات دارد؟ چه نقشی مخاطبان یک رسانه بازی میکنند؟
همانگونه که پیش از این یادآوری شد، کارشناسان رسانهای چگونگی خبررسانی را کادربندی Framing مینامند. واقعیت در یک کادر معین توضیح داده میشود. این کادر در طول زمان شکل گرفته و تثبیت میشود. آنچه ژورنالیستها گزارش میدهند، غلط یا تحریف شده نیست. بلکه از یک سو تمامی واقعیت نیست و از سوی دیگر از این راه تصور خواننده و یا تماشاچی را دستکاری میکند. چرا که محدوده یک کادر به مراتب کوچکتر از خود واقعیت است. لیکن بزرگترین مشکل اینجاست که استفاده کنندگان رسانهها متوجه این موضوع نمیشوند. آنها از طریق خبررسانی در جریان واقعیت، آن گونه که واقعا هست، قرار نمیگیرند، بلکه تصویر کوچکی از واقعیت به آنان ارائه میشود. این همان تصویری است که یک خبرنگار پس از آنکه خود آن را آنگونه دریافت کرد، به دیگران منتقل میکند. و این آن واقعیتی است که همواره تکرار میشود: تصاویر کلیشه از فلسطین، پاکستان، دوبی، افغانستان، ترکیه و ایران…
برای مثال یک نماز جمعه را در تهران تصور کنیم. به عنوان یک ایرانی خود شخصا کسی را نمیشناسم که به نماز جمعه برود. لیکن عکسها و گزارشها در این سوی جهان نشان میدهند که ایرانیها بسیار مذهبی هستند و نماز جمعه حتما یکی از برنامههای هفتگی آنهاست. ایرانیها امکان ندارد فرصت رفتن به نماز جمعه را از دست بدهند! ولی سرانجام یک خبرنگار اشپیگل از ایران چه گزارش میدهد؟ با هم بخوانیم:
«روز بعد جمعه بود و من برنامه داشتم به دیدن نماز جمعه در دانشگاه تهران بروم. با تصاویری که در این مدت دیده بودم فکر میکردم اکثریت ایرانیان در طول زندگی شان مشغول تظاهرات ضد آمریکایی هستند. مشکل اما اینجا بود که من کسی را نیافتم که بتواند ساعت دقیق شروع نماز جمعه را به من بگوید. در مهمانی دیشب هم کسی از آن خبر نداشت. پذیرش هتل هم نمیدانست. من از نگهبان آنجا پرسیدم که او هم از راننده تاکسی پرسید و راننده تاکسی از یک رهگذر. رهگذر شانههایش را بالا انداخت و به راه خود رفت. شاید هم واقعا آنچه من تا کنون نمیخواستم باور کنم، واقعیت داشت: ایرانیان، بجز روحانیون حاکم، چندان مذهبی نیستند». (تهران، شهر ممنوعه؛ مارکوس وولف؛ اشپیگل آنلاین؛ ۰۷ ژانویه ۲۰۰۸)
روشن است که از دو سال پیش تغییری در سیاست خارجی جمهوری فدرال آلمان به وجود آمده است. خبررسانی آلمان در کنار چارچوبهای کلیشهای گذشته، یک کادر جدید را نیز به کار گرفته است. کادری که در آن مردم ایران نیز جای میگیرند و مطلقا با چارچوب زمامداران همخوانی ندارد. یک کادر جدید اما مجاز نیست تنها از سوی یک ژورنالیست تکرو به کار گرفته شود.
به محض اینکه ژورنالیستی قصد داشته باشد از مرز چارچوبهای موجود عبور کند، باید حساب کند که با واکنش تحریریه روبرو خواهد شد. این کادرها تا زمانی که توسط کادرهای دیگر جایگزین نشوند، مجاز نیستند تغییر کنند. اتفاقا خوانندگان و بینندگان هم میل ندارند عادات آنکادره شده خود را ترک گویند. مثلا ایران را فرض کنیم. کشور ایران زمانی طولانی به مثابه سرزمین «هزار و یک شب» در افکار عمومی وجود داشت و ماجراهایی از خانواده سلطنتی در اشپیگل منتشر میشد. هنگامیکه سیاست و اقتصاد در اوایل دهه هفتاد میلادی آغاز به تخریب این تصویر کرد، بلافاصله یک کادر جدید شکل گرفت:
ابتدا رییس خانواده سلطنتی به مثابه اصلاح طلبی معرفی شد که قصد مدرنیزه و صنعتی کردن کشورش را داشت. اما هنگامیکه نقشهها و قراردادهای اقتصادی ایران و آلمان راه به جایی نبرد، ایران در یک کادر جدید به نمایش در آمد: کشوری با یک دیکتاتور مغرور و خیالپرداز. این کادر ده سال دوام یافت.
گاهی نیز این تاریخ است که یک کادر جدید ارائه میکند و خبرگزاریها را مجبور میکند که آن را بپذیرند:
ایران، اسلامی میشود. بنیادگرایان به قدرت میرسند. حکومت و دین که پیش از این از هم جدا بودند، در یکدیگر ذوب میشوند. رنگ این کادر جدید سیاه است! سیاه مانند چادر و روپوش و روسری زنان ایران. زنانی که حق آنها در مورد پوشش و شکل و شمایل شان از پنجاه سال پیش از آن تأمین و تضمین شده بود.
اصل رعایت کادرهای ژورنالیستی به خبرنگاران اجازه نمیدهد تفاوت بین واقعیت موجود و آنچه را که در قابها و قالبهای معین ثبت میشود، و یا تفاوت بین حاکمان و حکومت شوندگان، و هم چنین تفاوت بین حکومت و مردم را در نظر بگیرند و درباره آنها نیز گزارش بدهند. همه چیز در یک ظرف ریخته میشود تا تصویری که قرار است ارائه شود در آن کادر معین جای بگیرد.
اینکه خشونت بیش از هر چیز دیگری توجه رسانهها را به خود جلب میکند کاملا درست است. از همین رو نیز جنگ را «خبر بزرگ» Big News مینامند. اما در مورد خشونت دولتی حتی زمانی که اعدامهای خیابانی صورت میگیرد، تقریبا هیچ گزارشی داده نمیشود. برعکس، برنامه اتمیکه هیچ کس درباره آن چیز دقیقی نمیداند، در صدر اخبار خبرگزاریها قرار میگیرند.
امروز با اینکه میتوان همه چیز را در اینترنت و ماهواره یافت اما نمیتوان انکار کرد شیوههای خبررسانی سنتی همچنان بیشترین مخاطبان را دارد. البته خبرگزاریهای رسمی میتوانند از اینترنت استفاده کرده و زاویه دید خود را تغییر دهند. به ویژه در مورد گروههای اپوزیسیون که تنها در اینترنت و ماهواره حضور دارند. آنها در کشور خودشان از رسانههای دولتی حذف شدهاند و اجازه ندارند رسانههای خود را داشته باشند. برخی از گروههای اپوزیسیون اصلا حق موجودیت ندارند. از همین رو بسیاری از ایرانیان مخالف از سالها پیش در تبعید زندگی میکنند. اما برای خبرگزاریهای خارجی نیز آنها وجود ندارند!
انگیزه من برای بررسی خبررسانی در آلمان تلاش برای یافتن پاسخی به این پرسش نیز هست: چگونه میتوان در عصر رسانهها برای تغییرات دموکراتیک و تأمین حقوق بشر در ایران در شرایطی مبارزه کرد که ایرانیان دموکرات و طرفدار حقوق بشر نه تنها با خشونت تمام در کشور خودشان از افکار عمومی دور نگاه داشته میشوند، بلکه در خارج کشور نیز راهی به خبرگزاریها و رسانهها نمییابند؟
بخش دوم
درباره مجله اشپیگل
رودولف آئوگشتاین، بنیانگذار و ناشر مجله اشپیگل، نخستین شماره آنرا در چهارم زانویه ۱۹۴۷ درهانوفر منتشر کرد. اشپیگل در واقع فرزند مجله «این هفته» Diese Woche بود که خیلی زود در سراسر آلمان شهرت یافت. دفتر اشپیگل در سال ۱۹۵۲ ازهانوفر بههامبورگ منتقل شد.
حدود پانزده سال بعد، در سال ۱۹۶۲، رودولف آئوگشتاین به دلیل ماجرایی که به «رسوایی اشپیگل» معروف است، دستگیر و به دلیل متهم شدن اشپیگل به خیانت علیه امنیت ملی صد و سه روز در بازداشت بسر برد چرا که اشپیگل در تیتر اصلی خود زیر عنوان «دفاع مشروط» از مانور ناتو به نام «فالکس ۶۲» پرده برداشته بود.
اشپیگل درباره سهیم شدن کارکنانش در سهام و سود آن مینویسد: «سال ۱۹۷۴ برای همکاران اشپیگل سال ویژهای بود. رودولف آئوگشتاین نیمی از سهام شرکت خود را به کارکنان اشپیگل بخشید. از آن زمان مسئولیت مشترک، تصمیم گیری مشترک و هم چنین سهیم شدن کارکنان در نیمی از سود مؤسسه اشپیگل یکی از مفاد قرارداد کار کارمندان آن است. در هیچ مؤسسه دیگری سهیم شدن کارکنان در سود آن به این شکل بطور مؤثر تحقق نیافته است».
از سال ۱۹۷۹ اشپیگل آغاز به انتشار کتاب و مجله در زمینههای مختلف نمود. حدود ده سال بعد برای نخستین بار مجله تلویزیونی اشپیگل در هشتم ماه مه ۱۹۸۸ در کانال خصوصی آر تی ال به نمایش در آمد. همان سال نخستین «اشپیگل ویژه» نیز با موضوع «عاصیان سال ۶۸» منتشر شد.
از سال ۱۹۹۰ چاپخانه اشپیگل و گروه کارکنان آن به شکل یک «امپراتوری» چندرسانهای از محصولات چاپی گرفته تا تولیدات تلویزیونی و اینترنتی و آنلاین و کتابهای گویا را در اختیار علاقمندان قرار میدهند.
رودولف آئوگشتاین در سال ۲۰۰۰ از سوی «مجله مدیوم» از میان صد ژورنالیست برجسته به عنوان «ژورنالیست قرن» برگزیده شد. وی در هفتم نوامبر ۲۰۰۲ در سن ۷۹ سالگی درگذشت.
در ۲۵ اکتبر ۱۹۹۴ اشپیگل به عنوان نخستین مجله خبری در سراسر جهان، تنها چند روز پیش از مجله آمریکایی «تایم»، در اینترنت قرار گرفت.
گروه کارکنان اشپیگل از بیش از هزار و دویست و پنجاه نفر تشکیل میشود که در بخشهای مختلف تحریری، آرشیو و چاپخانه کار میکنند.
اشپیگل دارای پنجاه و یک عضو تحریری در برلین، درسدن، دوسلدورف، فرانکفورت، کارلسروهه، مونیخ و اشتوتگارت است.
برای جمع آوری خبر و گزارش، ۲۴ نمایندگی در سراسر جهان در ۲۴ شهر به کار مشغولند که چهار نفر در خاورمیانه (دوبی، استانبول، قاهره، اورشلیم)، سه نفر در خاور دور (دهلی نو، پکن، شانگهای)، یک نفر در آفریقا (نایروبی)، یک نفر در آمریکای لاتین (ریودوژانیرو)، سه نفر در آمریکا (بوستن، نیویورک، واشنگتن) و چهار نفر در اروپا مستقر هستند.
درباره اشپیگل آنلاین
اشپیگل آنلاین در ۱۹۹۴ شروع به کار کرد بدون آنکه هر روز نو شود. در سال ۲۰۰۵ جایزه کاربران اینترنت به نام «آنلاین استار» به اشپیگل آنلاین تعلق گرفت. کاربران بر این اعتقاد بودند که اشپیگل آنلاین بهترین سایت در زمینه «اخبار و اطلاعات» است.
هیئت تحریری اشپیگل آنلاین از پنجاه و پنج نفر تشکیل میشود که تا کنون جوایز بسیاری را به خود اختصاص داده است. این گروه از جمله در زمینه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، علم، دانشگاه، ورزش، سفر و اتومبیل فعال است. از سوی هیئت تحریری انگلیسی ماهانه بیش از دو میلیون صفحه گزارش و خبر به زبان انگلیسی منتشر میشود.
دفتر اشپیگل آنلاین در برلین قرار دارد که در تماس دائمیبا دولت، احزاب و وزارتخانههاست. نویسندگان اشپیگل آنلاین از سوی دفتر مرکزی اشپیگل و هم چنین خبرنگاران بینالمللی آن حمایت میشوند. روزانه تقریبا بیش از صد مقاله، اخبار فوری و مطالبی که هر بار به نو میشوند در اشپیگل آنلاین منتشر میشود.
آرشیو اشپیگل آنلاین شامل اخبار و گزارشهای از سال ۱۹۹۸ به بعد است. اشپیگل آنلاین در فاصله بین ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۸ به ندرت بطور هفتگی به روز میشد و بسیار کم از خود مطالب مستقل منتشر میکرد. در واقع اشپیگل آنلاین در این فاصله نسخه اینترنتی مجله اشپیگل بود.
اشپیگل آنلاین مانند بسیاری از منابع رسانهای عصر جدید، بسیار سریع تر از روزنامه است. و این در حالیست که هر روزنامهای از اعتبار مجله اشپیگل برخوردار نیست. اتفاقا همین اعتبار عامل مهمیاست برای درک مسئولیت این رسانه که برای مثال در فوروم آن بیش از بیست هزار خواننده درباره مسائل روز به بحث میپردازند. اشپیگل آنلاین در سال ۲۰۰۵ بطور متوسط شصت میلیون مراجعه کننده و سیصد و بیست میلیون کلیک بر روی صفحاتش داشت. سن متوسط مراجعه کنندگان به اشپیگل آنلاین حدود سی و هفت سال است.
اشپیگل آنلاین در سال ۲۰۰۵ به عنوان بهترین سایت ژورنالیستی به زبان آلمانی انتخاب شد و به عنوان بهترین «مجله خبری آنلاین» در جایگاه نخست قرار گرفت. پیش از آن در سال ۲۰۰۲ یک جایزه بینالمللی به آن تعلق گرفته بود (Internet Award). در توضیح داوران در دریافت این جایزه از جمله آمده بود: «هیئت تحریری اشپیگل آنلاین این جایزه را به دلیل ایجاد ترکیب متعادل بین امکانات جهت استفاده آسان توسط کاربران، امکانات اطلاعاتی و دامنه گسترده اطلاعات دریافت میکند».
بانک اطلاعاتی اشپیگل آنلاین دارای یک فهرست ارزشمند و منابع گسترده جهت تحقیق است که از طریق آن میتوان به بیش از دویست و شصت هزار مقاله از سال ۱۹۹۸ دست یافت. بسیاری از مقالات را میتوان به قیمت بسیار ارزان و گاه رایگان پیاده کرد.
سالنامه اشپیگل که هر سال به صورت چاپی منتشر میشد، از سال ۲۰۰۵ زیر عنوان «فرهنگ نامه کشورها» در اشپیگل آنلاین نیز در دسترس است. این فرهنگ نامه شامل اطلاعات اساسی درباره همه کشورهای جهان و هم چنین جدیدترین تغییر و تحولات به شکل آخرین اخبار و هم چنین گزارشهای مستند است. بسیاری از متون ادبی را میتوان از طریق اشپیگل آنلاین تهیه کرد. امروز اشپیگل آنلاین با شصت میلیون کاربر تنها مجله سیاسی آلمان است که بیشترین مراجعه کننده را دارد.
چرا از ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۶؟
برای این بررسی بایستی در گام بعدی یک محدوده زمانی تعیین میشد. این محدوده شامل چه زمانی باید میبود؟ چه عناصری باید در تعیین آن نقش میداشتند؟ به ویژه آنکه کشور آلمان همواره برخورد یکسانی با ایران نداشته است. دورانی وجود داشت که در آن خبررسانی تا صد و هشتاد درجه تغییر میکرده است. درست همین تغییر یکی از نکات مهم این بررسی است. پرسش تعیین کننده دیگر این بود که ایران اساسا چه اهمیتی برای جمهوری فدرال آلمان دارد؟ این اهمیت پیش و پس از انقلاب اسلامی چگونه بوده است؟ آیا یک محدوده سه، چهار و یا حتی ده ساله برای این بررسی کافی میبود؟ در این صورت کدام سالها باید مبنا قرار داده میشدند؟ آخرین و تازه ترین سالها؟ پس تمامی آن سالهایی که به گونهای دیگر درباره ایران گزارش داده میشد، چه میشوند؟
در سایت وزارت امور خارجه آلمان آمده است: «روابط سیاسی بین جمهوری فدرال آلمان و ایران از سال ۱۹۵۲ آغاز شد». بانک اطلاعات اشپیگل شامل اخبار و گزارشهایی درباره ایران از سال ۱۹۵۰ است و این در حالیست که نخستین شماره اشپیگل در چهارم ژانویه سال ۱۹۴۷ منتشر شد.
در عین حال، ایران در قرن بیستم دو انقلاب را از سر گذراند. صد سال پیش انقلاب مشروطه روی داد و هفتاد سال پس از آن انقلاب اسلامی به وقوع پیوست. نخستین انقلاب با شوق آزادی و تجدد به جلو مینگریست. دومین انقلاب اما روی داد تا دستاوردهای انقلاب مشروطه، از جمله حقوق سیاسی زنان و حقوق اقلیتهای مذهبی را از میان بردارد، و باید اعتراف کرد این انقلاب از برخی زوایا موفق بوده است.
به دلیل همین تنوع تاریخی در قرن گذشته بود که گسترده ترین دوره را انتخاب کردم: از ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۶٫ به این ترتیب، آیا بیش از پنجاه سال اشپیگل برای زیر ذره بین بردن خبررسانی در آلمان درباره ایران کافیست؟
نخست به گزارشهایی در دوران شاه یعنی تا سال ۱۹۷۹ پرداخته میشود و سپس نوبت به گزارشهای دوران پس از انقلاب اسلامی میرسد. برای هر بخش تلاش شده نمونههایی در زمینه سیاست و اقتصاد به دست داده شود.
در بخش دوم، یعنی از ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۶، عمدتا به گزارشهایی از سال ۱۹۹۷ به بعد یعنی دوران به اصطلاح اصلاحات و دو سال پس از آن پرداخته میشود. در هر دو بخش این دو پرسش در مرکز توجه قرار دارند:
یک، درباره چه چیز گزارش داده میشود؟ چگونه و چرا؟
دو، درباره چه چیز کم و یا اصلا گزارش داده نمیشود؟ چرا؟
گردانندگان اشپیگل جمله معروف «خوانندگان اشپیگل بیشتر میدانند» را در سال ۱۹۶۶ وارد افکار عمومی کردند که هنوز شعار تبلیغاتی آن به شمار میرود. آیا واقعا چنین است و خوانندگان اشپیگل «بیشتر» از مصرف کنندگان دیگر رسانهها میدانند؟
بخش سوم
پیش از انقلاب اسلامی (۱۹۵۰ تا ۱۹۷۹)
بیشترین اخبار و گزارشهای مربوط به ایران در فاصله بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ مربوط به خانواده سلطنتی است که بخشی از آن مسائل سیاسی و اقتصادی را در بر میگیرد. سایه جنگ سرد را در آنها نمیتوان نادیده گرفت.
در سالهای آغازین دهه پنجاه میلادی هنوز زخم جنگ جهانی دوم بر پیکر آلمان بهبود نیافته بود. آلمان غربی به بازسازی خود مشغول بود و آنچه آمریکا و انگلستان را در همسایگی اتحاد شوروی، در ایران نگران میساخت، برای آلمانیها چنان بی اهمیت بود که آنها رویدادهای خاور میانه را مانند یک قطعه تئاتر از دور تماشا میکردند. ایران هنوز به نام پرشیا Persia، پرزیِن Persien و لاپرس la Perse شناخته میشد و مسئله مانند همیشه بر سر نفت بود.
اشپیگل مینویسد ژنرال لوچیوس کلی Lucius D. Clay فرمانده پیشین ستاد ارتش آلمان زمانی گفته بود: «شبح نفت بر فراز واشنگتن در پرواز است». به نظر میرسد از آن زمان «شبح نفت» در سراسر جهان گسترده شده است. آن زمان، این شبح جدید در اروپا نیز، شبح قدیمیرا که زمانی مارکس و انگلس از آن سخن میگفتند، از میدان به در کرده بود.
از نظر سیاسی اغلب گزارشها علیه خاندان پهلوی و به ویژه علیه بنیانگذار آن، رضا شاه، هستند چرا که رضا شاه به باور اشپیگل به دلیل تمایل به رژیم هیتلری ایران را در جنگ جهانی دوم بی طرف اعلام کرد. هر بار که سخن از رضا شاه پهلوی میرود، امکان ندارد بر این نکته تأکید نشود که «وی درخواست انگلستان و روسیه را در ۱۹ ژوییه ۱۹۴۱ مبنی بر اینکه تمامی «جاسوسان آلمانی» را که در ایران زندگی میکردند، به آنها تحویل دهد، رد کرد و همین سبب شد تا انگلیس و روسیه به خاک آن حمله کنند».
تصویر اتحاد شوروی و آمریکا نیز در اشپیگل منفی ترسیم میشود. از یک سو، بخشی از آلمان در دست اتحاد شوروی است و از سوی دیگر، زخم دردناک تسلیم بی قید و شرط (کاپییتولاسیون) در برابر متفقین هنوز بهبود نیافته است.
در آغاز جنگ سرد هنوز تلاش میشد تا گزارشها تا حد ممکن بی طرفانه باشند. نویسندگان اشپیگل بر اهمیت استراتژیک ایران آگاهند. آنها درباره استعداد مانور دادن ایرانیان و مهارت آنها در موازنه بین قدرتهای بزرگ بحث میکنند. اشپیگل در این باره مینویسد:
«پارسیان – یا آنگونه که خود را امروز مینامند- ایرانیان، به درستی از سالها پیش به عنوان قهرمان سیاست موازنه در مشرق زمین مشهورند. پادشاهان ایران در طول قرون کشور بی دفاع خود را بین روسیه و انگلیس تنها از این راه توانستهاند حفظ کنند که آنها را به جان هم انداختهاند» (بلوف در تهران؛ ۱۱ مارس ۵۳).
حدود شش ماه پس از این گزارش، دولت محمد مصدق نخست وزیر ایران با پشتیبانی سازمان سیا سرنگون شد و شاه که با همسرش ثریا به ایتالیا فرار کرده بود، به کشور بازگشت. درباره کودتا نمیتوان مطالب زیادی در اشپیگل پیدا کرد.
گزارش درباره خانواده سلطنتی
بسیاری از اخبار مربوط به خانواده سلطنتی معمولا در صفحه مربوط به «شخصیتها» در کنار خبرهای مربوط به ستارگان سینما میآیند. من به یکی دو نمونه بسنده میکنم چرا که این اخبار معمولا جنجالی و از نظر سیاسی بی اهمیت هستند. مثلا «محمدرضا پهلوی، سی و هفت ساله، پادشاه ایران جمعه دو هفته پیش همراه با ملکه ثریا، ۲۵ ساله، در صف گیشه تئاتر زوریخ ایستادند تا برای فیلم «لولا مونتز» Lola Montez ساخته مارتین کارول بلیط بخرند».
تا یک سال پس از کودتا همچنان درباره محمدرضا شاه مثلا در کنار دریا و با مایو، یا در آرایشگاهی در سانفرانسیسکو، و یا در استقبال از خواهر دوقلویش اشرف پهلوی در بازگشت به کشور گزارش داده میشود. مثلا اینکه محمدرضا پهلوی تأکید میکند: «او و همسرش ثریا با اینکه هنوز فرزند پسری برای جانشینی ندارند، ولی همدیگر را دوست دارند».
درباره نازایی ملکه ثریا که از مادر آلمانی زاده شده بود، زیاد نوشته میشود. از جمله اینکه حتی اتحاد شوروی به محمدرضا شاه پیشنهاد کرد همسرش را برای معالجه به آن کشور و نزد پروفسور فئودور کوریشفسکی بفرستد. اشپیگل در این باره مینویسد: «اگر اتحاد شوروی تردید خود را در این مدت درباره سیاستهای ایران (به دلیل ورود ایران به پیمان بغداد) کنار بگذارد، آن وقت پادشاه و ملکه ایران برای سه هفته به اتحاد شوروی سفر خواهند کرد» (۲۸ دسامبر ۱۹۵۵)
گزارش درباره سیاست و اقتصاد
گزارشهای مربوط به دهه پنجاه میلادی شدیدا از جنگ سرد متأثر هستند. هنوز سخنی از دیکتاتوری در ایران نیست.
لیکن در ۱۹ آوریل ۱۹۵۸ اتفاقی میافتد که مسئولان خبررسانی در آلمان را مجبور به واکنش میکند. موضوع اما نه به اشپیگل بلکه به یک مجله معروف دیگر یعنی اشترن مربوط میشود. اشپیگل زیر عنوان «بیان حقیقت مجاز نیست» در این مورد چنین گزارش میدهد:
«مجله اشترن که درهامبورگ منتشر میشود و یکی از نمایندگان پارلمان از حزب دموکرات مسیحی به نام دکتر بوزریوس Buserius معروف به دکتر بوتسی مدیر مسئول آن است، در شماره ۱۹ آوریل زیر عنوان «هزار و یک قدرت» [از عنوان مشهور «هزار و یک شب» استفاده شده است. در زبان آلمانی کلمه «شب» و «قدرت» با تغییر حرف اول به یکدیگر تبدیل میشوند] گزارشی درباره ایران منتشر کرد که در آن میخوانیم طلاق شاه از ثریا، ملکه نیمه برلینی ایران، یک بحران حکومتی در آن کشور به وجود آورده است. از وقتی که شاه از زن خود که محبوب مردم ایران و مجلههای آلمان غربی است، دست کشیده، محبوبیت وی کاهش یافته است».
«علیه این گزارش به شدت دوستانه درباره ثریا، که با شرح ماجراهای سطحی از نازایی او به دنبال کشف مسائل جدی بود، اتفاقا خلیل اسفندیاری، پدر والاتبار ثریا باید به عنوان سفیر ایران به آلمانیها اعتراض میکرد. اواسط ماه مه پدرزن سابق شاه یک اعتراض شفاهی را به اطلاع فون برنتانو وزیر امور خارجه آلمان رساند. در این اعتراض آمده بود که گزارش مجله اشتران شدیدا به «شاه و دولت ایران توهین کرده است» و ایران در موقعیتی نیست که بتواند چنین گزارشهایی را تحمل کند و انتظار دارد که دولت آلمان غربی اعضای مسئول تحریریه مجله اشترن را به مجازات برساند. در غیر این صورت ایران مجبور است روابط سیاسی خود را با آلمان فدرال قطع کند».
«مسئولان وزارت امورخارجه در بن با این شکایت از سوی ایران کمیگیج شدند. چرا که مراجع دولتی و سلطنتی ایران تا کنون از اینکه رنگین نامههای آلمان با گزارشهای مصور درباره ملکه ثریا آن هم در تیراژ میلیونی سبب گسترش روابط عمومی ایران میشوند، ابراز نارضایتی نمیکردند. آخرین نمونه آن سفر شاه در سال ۱۹۵۵ به آلمان فدرال بود».
«ضرب الاجل ایران مبنی بر اینکه روابط سیاسی خود را با بن قطع خواهد کرد، چون صاعقه بر وزارت امور خارجه فرود آمد. یک موضوع کوچک بر اثر بی احتیاطی داشت تبدیل به یک ماجرای سیاسی بزرگ میشد.هاینریش فون برنتانو بلافاصله نزد صدر اعظم کنراد آدنائر شتافت. وزیر خارجه برای صدراعظم روشن کرد که در صورت ادامه این درگیری با ایران چه پیامدهای سیاسی وحشتناکی ممکن است پیش بیاید: ممکن است تهران روابط سیاسی خود را به پانکوف [منطقهای در برلین شرقی که محل استقرار کمیته مرکزی حزب متحده سوسیالیست در آلمان شرقی بود] معطوف کند و با این کار سبب شود که کشورهای خاورمیانه به اصطلاح جمهوری دموکراتیک آلمان را به رسمیت بشناسند. هم چنین با توجه به رأی گیریهای آتی در سازمان ملل نیز که بر روی هر رأی باید حساب کرد، لازم است جانب ایرانیها رعایت شود».
«صدراعظم آدنائر به شدت تحت تأثیر وزیر امور خارجه اش و خطر نابودی از سوی پانکوف قرار گرفت. او در جلسه دولت، پیشنهاد برنتانو را با تکیه بر استفاده از تدابیر اضطراری به بحث گذاشت و با اشاره به دشمن شماره یک از پس از پایان دوران هیتلری گفت: «ما باید از اینکه ایران کمونیستی شود جلوگیری کنیم. اگر ما با ایرانیان اینطور رفتار کنیم، آنوقت آنها از غرب فاصله خواهند گرفت و به مسکو تکیه خواهند کرد. در این صورت خطر بزرگی برای ناتو و خاور میانه به وجود خواهد آمد» (بیان حقیقت مجاز نیست؛ ۰۴ ژوئن ۵۸).
موضوع اما اینجاست که مشکل مقامات ایرانی در گزارش مجله اشترن بر سر «زن محبوب» مردم ایران نبود. بلکه بر سر عنوان آن گزارش بود: هزار و یک قدرت! اگر این بازی با کلمات وجود نمیداشت، سفیر ایران که اتفاقا پدر ثریا بود، مجبور نمیشد آلمان فدرال را با قطع روابط سیاسی تهدید کند و به آن اولتیماتوم بدهد.
گیج شدن مقامات آلمانی در اینکه نتوانند این واکنش شدید ایران را درک کنند، قابل فهم است. سیاست موازنه بین شرق و غرب یک بار دیگر تأثیر معجزه آسای خود را نشان داد: « ممکن است تهران روابط سیاسی خود را به آلمان شرقی معطوف کند…». اشپیگل مینویسد: «صدراعظم آدنائر به شدت تحت تأثیر وزیر امور خارجه اش و خطر نابودی از سوی پانکوف قرار گرفت… ما باید از اینکه ایران کمونیستی شود جلوگیری کنیم. اگر ما با ایرانیان اینطور رفتار کنیم، آنوقت آنها از غرب فاصله خواهند گرفت و به مسکو تکیه خواهند کرد. در این صورت خطر بزرگی برای ناتو و خاور میانه به وجود خواهد آمد». به این ترتیب سیاست موازنه یک بار دیگر عمل میکند آن هم در حالی که دولت ایران هرگز قصد نداشت روابط سیاسی خود را با برلین شرقی یا مسکو تحکیم ببخشد.
این سیاست که بیشتر سیاست نوسان بود تا موازنه، نمیتوانست تا ابد ادامه یابد. زمان تصمیم گیری بین شرق و غرب دیر یا زود میبایست فرا رسد.
نه ماه بعد نماینده وزیر امور خارجه اتحاد شوروی اعلام کرد: «ایرانیها آلت دست نیروهای خارجی معینی هستند!» اشپیگل مینویسد: «علی اصغر حکمت وزیر امور خارجه ایران در برابر این سخن میخندد و با خونسردی به او [وزیر خارجه شوروی] میگوید: «شما به عنوان مهمان دولت ایران باید بدانید که گفتن چنین حرفهایی سنجیده نیست» (بلوف در تهران؛ ۱۱ مارس ۵۹).
اشپیگل از پایان نزدیک سیاست نوسان ایران بین غرب و شرق خبر میدهد و مینویسد: «خشم اتحاد شوروی نقطه اوج یک بازی سیاسی پشت پرده در سطح بینالمللی بود که طی آن سیاستمداران ایرانی نشان دادند که در عصر جنگهای ایدئولوژیک نیز هنر باستانی و گرانقدر دسیسه سیاسی هم چنان از میان نرفته است. ایرانیان به درستی از دیرباز استاد سیاست شرقی موازنه بودهاند. پادشاهان ایران قرنهای متمادی حکومتهای بی دفاع خود را بین روسیه و انگلیس به زحمت حفظ کردند آن هم با این سیاست که این دو ابرقدرت رقیب را به جان یکدیگر بیندازند».
«اما در طول جنگ سرد بین زمامداران آمریکا و شوروی جای کمیبرای این سیاست شرقی باقی میماند: ایران باید تصمیم میگرفت، و با توجه به کمکهای دست و دلبازانه دلاری، جانب غرب را انتخاب کرد».
«روسها و آمریکاییان البته نمیتوانستند نادیده بگیرند که برای سیاستمداران ایران از جمله خود شاه، غلتیدن به دامان بلوک غرب مطلقا آسان نبود. تهران همواره تلاش میکرد با شایعات و موضع گیریهای هدفمند اینطور به قدرتهای جهانی وانمود کند که ایران مترصد آن است که اردوگاه غرب را ترک گوید. یکی از اقدامات سیاسی ایران در هفته گذشته [منظور پیمان نظامی با آمریکاست] که شورویها قربانی آن شدند، نشان میدهد که ایران تا چهاندازه این بازی را عالی پیش میبَرَد».
«شورویهای فریب خورده اما انتقام این شکست را با یک کمپین تبلیغاتی ضد ایرانی گرفتند که در تاریخ روابط دو کشور بسیار تازه بود. این تبلیغات ضد ایرانی به شخص شاه هم رحم نکرد. هنگامیکه وزیر امور خارجه ایران پیگوف سفیر اتحاد شوروی را در تهران احضار کرد تا درباره حملات مطبوعات شوروی به ایران اعتراض کند، سیاستمدار سرخ فریاد کشید: «آیا نمیدانید اگر شما با آمریکا پیمان نظامی منعقد کنید، اتحاد شوروی هر وقت که بخواهد میتواند ایران را اشغال کند؟»
«سفیر شوروی به این ترتیب ابزار فشاری را یادآوری کرد که اتحاد شوروی از سالها پیش در برابر ایران در دست داشت: دو ماده از پیمان ۱۹۲۱ بین دو کشور، به اتحاد شوروی این حق را میداد در صورتی که ایران از سوی یک کشور سوم تهدید شود و یا ارتش یک کشور سوم وارد خاک ایران شود، شوروی بتواند کشور بافندگان قالی را اشغال کند. این دو ماده همانهایی بودند که در ماه اوت ۱۹۴۱ شوروی با استناد به آنها وارد استانهای شمالی ایران شد».
«روزنامههای شوروی مرتب تهدید میکردند مسکو روزی مجبور خواهد شد این دو ماده پیمان بین دو کشور را به یاد ایرانیها بیاورد. البته شاه کاملا یکجانبه فرش حقوقی این پروژه شورویها را چنان از زیر پایشان کشید که جای واکنش برای آنها نماند: دوشنبه هفته گذشته شاه این دو ماده از پیمان ۱۹۲۱ را صفر و بی ارزش اعلام کرد. سه روز بعد هم وزیر امور خارجه ایران امضای خود را زیر پیمان نظامی ایران و آمریکا گذاشت» (بلوف در تهران؛ ۱۱ مارس ۱۹۵۳)
به این ترتیب سیاست شرقی موازنه بین دو قدرت شرق و غرب با یک تصمیم نه چندان آسان پایان یافت: ایران دروازههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را به روی غرب باز کرد.
بخش چهارم
اشپیگل در اوایل دهه شصت میلادی در یک تیتر دو پهلو، شاه را با هیتلر مقایسه میکند: «خاطرات شاه: به شیوه هیتلر». در متن خبر اما خواننده متوجه میشود که این عنوان را اشتباه دریافته است بدون آنکه به این اندیشیده باشد که چه بسا عمد اشپیگل در این بوده است که این تیتر چنین فهمیده شود. اشپیگل گزارش میدهد محمدرضا شاه خاطرات خود را منتشر کرده است و با اشاره ای به مضمون آن میافزاید:
«تنظیم کننده خاطرات سلطنتی متفقین را سرزنش میکند که «آنها به جای اینکه با رضا شاه و یا با پسر وی به توافق برسند، به شیوه هیتلر به کشور ما حمله کرده و به این ترتیب یکی از اصولی را که خودشان برای آن میجنگند، زیر پا نهادند» (۱۵ مارس ۶۱).
در اینجا خواننده متوجه میشود نه خاطرات شاه بلکه شیوهای که متفقین به ایران «حمله» کردند، به «شیوه هیتلر» بوده است.
روشن است که اشپیگل از خطاهای دیگران میآموزد. گزارش مجله اشترن، گردانندگان این مجله را هشیار ساخت. هیچ کس نمیتوانست کسی مانند شاه ایران را که پدرش به رژیم نازی تمایل نشان میداد، با هیتلر مقایسه کند بدون آنکه مجبور شود تاوان آن را پس بدهد.
با وجود این مقایسه نامسقیم، کتاب خاطرات شاه به نام «مأموریت برای وطنم» به آلمانی ترجمه و در جمهوری فدرال آلمان منتشر و به قیمت نوزده مارک و هشتاد فنیگ به فروش رسید (Im Dienst meines Landes؛ مرکز انتشارات آلمان؛ اشتوتگارت؛ ۱۹۶۱؛ ۳۳۶ صفحه).
از ۱۹۷۰ و یا بهتر بگوییم از جنبش دانشجویی در سال ۱۹۶۷ و مرگ بنو اونه زورگ Benno Ohnesorg دانشجوی آلمانی، اشپیگل به تمامی مسیر دیگری در پیش میگیرد که زیر تأثیر مجموعه فضای سیاسی و گروهها و دانشجویان چپگرای ایرانی که در آن دوران در جمهوری فدرال آلمان زندگی میکردند قرار داشت. اشپیگل علیه رژیم ایران به موضع گیری میپردازد. عمده منابع خبری اشپیگل چپگرایان و دانشجویانی هستند که در «کنفدراسیون» فعالیت میکردند. ظاهرا با اینکه این افراد در حال حاضر عمرشان از هفتاد نیز گذشته است، و مانند همان زمان نیز به دور از وطن خود بسر میبرند، ولی همچنان مهمترین منبع خبری خبرگزاریهای آلمان درباره ایران هستند.
به هر روی، رودولف آئوگشتاین، سردبیر اشپیگل، در رابطه با تظاهرات دانشجویی روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ زیر عنوان «چرا آنها تظاهرات میکنند؟» چنین مینویسد:
«من بیننده تلویزیون از شعارهایی مانند «جانسون قاتل» [رییس جمهوری وقت آمریکا] یا «شاه- هیتلر- فلان و بهمان» خوشم نمیآید. کسی که میخواهد تظاهرات کند، باید فکر بتواند هم بکند. کسی که میخواهد چیزی را به سوی سقوط براند، باید بتواند راهی برای آن پیدا کند. و اما چرا لازم نیست در خارج به شاه یادآوری کرد که در کشورش زندان دارد. چون او خودش این را میداند و چه بسا نکته غم انگیز در این نیست. شاید او خودش را واقعا در نقش یک اصلاحگر میبیند. نباید به سوی او گوجه فرنگی پرتاب کرد و کسی که چنین میکند، معلوم است که باید روی شیلنگ آب پلیس حساب کند، حتی اگر زن باشد» (۱۹٫۰۶٫۶۷).
هیئت تحریری و ناشر اشپیگل تلاش میکنند تا یک تصویر واقعی از واقعیات به نمایش بگذارند و همه طرفین را به خردگرایی فرا میخوانند.
شش ماه بعد در تاریخ ۲۳ اکتبر ۱۹۶۷ اشپیگل با عنوان «هفت شبانه روز جشن» منتشر میشود. چهل و هشتمین سال تولد شاه و مراسم تاجگذاری وی است. گزارش مفصل اشپیگل چنین آغاز میشود:
«هموطنان او در داخل ایران برای وی به عنوان شاهنشاه، شاه شاهان، و نماینده خدا بر زمین، جشن میگیرند. هموطنان او در خارج از ایران وی را قاتل و شاه آمریکایی مینامند.
هموطنان او در کشور با عکس وی خیابانها و دکانها، پنجرهها و ماشینها، دفاتر و بوتیکها را تزیین میکنند. هموطنان او در خارج از ایران به عکسهای وی، مثلا درهانوفر، تخم مرغ و گوجه فرنگی گندیده پرتاب کرده و یا اعلامیه پخش میکنند.
آنها در داخل، محمدرضا پهلوی، شاه ایران، حاکم مورد منازعه کشوری را که وی خودش آن را نمونه ترقی میشمارد، دوست میدارند و اینها در خارج، از او متنفرند و حکومت وی را حکومت پلیسی و زندان مینامند».
این گزارش که تلاش میکند تا جنبههای مثبت و منفی رژیم شاه را به نمایش بگذارد با واکنشهای متفاوت روبرو میشود. یکی از خوانندگان اشپیگل که دانشجوی یزدان شناسی (تئولوژی) در شهر توبینگن است برای اشپیگل چنین مینویسد: «بی تردید با ارزش ترین گوهر تاجی که شاه ایران بر سر خودش گذاشت، همانا رودولف آئوگشتاین بود. آئوگشتاین با این گزارش در اشپیگل نه تنها پاهای شاه را بوسید، بلکه آن را لیسید».
سالهای دهه هفتاد از راه میرسند. بر اساس اصل «سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات» که یکی از اصول اصلاحات شاه بود، یک سوم از سهام کارخانجات به کارگران واگذار میشود. شاه برنامههای عظیم برای کشورش در ذهن میپروراند. او میخواهد کشور را بسازد، مدرنیزه کند و در راه صنعتی شدن هدایت نماید. او میخواهد کشورش را به پنجمین کشور صنعتی جهان تبدیل کند. هر دو طرف، یعنی هم ایران و هم جمهوری فدرال آلمان، بر روی همکاریهای عالی و گسترده حساب میکنند.
در رابطه با منافع اقتصادی، گزارشهای زیادی در اشپیگل وجود دارد. نقش نفت را در این گزارشها به روشنی میتوان دید. در این زمان اشپیگل زیر عنوان «با هر گل چندین خار میرویند» درباره هشت سال «انقلاب سفید» در ایران گزارش میدهد (۱۱ اکتبر ۷۱).
در این گزارش، اصلاحات شاه که خود وی آن را در برابر «انقلاب سرخ» کاملا آگاهانه «انقلاب سفید» نامید، به مثابه «انقلاب برای ثروتمندان» ارزیابی میشود. اشپیگل مینویسد:
«وزارت اطلاعات و جهانگردی در تهران میتواند مغرور از صورت عملکرد خود همچنان به خدمت بپردازد:
با به پایان رسیدن اصلاحات ارضی در ۲۲ سپتامبر دیگر زمیندار بزرگ در ایران وجود ندارد. سه میلیون و بیست و شش هزار کشاور به این ترتیب صاحب زمینهایی شدند که خود بر روی آنها کار میکردند.
تقریبا هفتادهزار دیپلمه دبیرستان به عنوان «سپاهی دانش» به روستاها اعزام شدند تا کودکان روستایی را خواندن و نوشتن بیاموزند و به پدران آنها حفر قنات و ساختن پل را آموزش دهند. پنجاه و پنج درصد کودکان روستایی امروز به مدرسه میروند.
«سپاه بهداشت»، پزشکان جوان و دانشجویان پزشکی، خدمات پزشکی و مشاوره و تدابیر بهداشتی را در کشور بر عهده گرفتهاند. چهارده هزار تخت بیمارستانی در اورژانسهای روستایی آماده گشتهاند.
درآمد یک کشاورز بطور متوسط تا صد و پنجاه درصد افزایش یافته و این افزایش در هیچ منطقهای کمتر از پنجاه درصد نیست.
با این همه این آمار درباره آنچه واقعا در کشور روی میدهد، سکوت میکند: اکثر روستاییان به کار روزانه دوازده ساعته در مزارع مشغولند اما با کار بر روی مزارعی که به آنها تعلق دارد، آشنایی ندارند و نمیدانند با این آزادی عمل نوین چه کنند».
این گزارش با تیزبینی پیشگویانهای چنین پایان مییابد: «انقلاب سفید شاه تناقضات جامعه ایران را تشدید کرد. انقلاب واقعی ایران هنوز روی نداده است».
به درستی نیز «انقلاب واقعی ایران» هنوز در پیش بود چرا که ملایان درست بر زمینه همین تناقضات (سنت و مدرنیته، دین و سکولاریسم) به رهبری آیت الله خمینی به سازماندهی پرداختند. آنها شدیدا با از میان برداشتن ساختار فئودالی مخالف بودند. آنها با حق رأی زنان مخالف بودند. آنها با برابری حقوقی و سیاسی اقلیتهای مذهبی مخالف بودند. خمینی دستگیر و به تبعید در عراق فرستاده شد. پانزده سال بعد «انقلاب واقعی ایران» زیر رهبری سیاسی و مذهبی او روی داد تا تمامی «تناقضات» این مردم را یک بار برای همیشه هم برای این جامعه و هم برای جهان روشن کند. هر ملتی سرانجام خود باید تصمیم بگیرد: جامعه جهانی و مدرنیته یا انزوا و سنت. هر دو با هم، ممکن نیست.
پنج ماه پیش از انتشار این گزارش اما، اشپیگل درباره «ضرب و شتم، شوک الکتریکی و اعدامهای مصنوعی» نوشته بود (روح ژنرال؛ ۱۰ مه ۷۱). در این گزارش از قول ناظران بینالمللی و سازمان عفو بینالملل چنین آمده بود:
«اکثر زندانیان شکنجه میشوند و با وجود بیماری، آزاد نمیگردند. شمار زندانیان سیاسی در ایران با لحاظ احتیاط حدود سه هزار نفر تخمین زده میشود که از آنها حدود سیصد نفر از بیش از ده سال پیش در زندان بسر میبرند».
نکته جالب اینجاست که در همین گزارش، بر خلاف گزارش پیشین، که پنج ماه بعد منتشر شد، از «انقلاب سفید» به نیکی یاد میشود:
«حکومت ایران که با «انقلاب سفید» به پیشرفتهای قابل توجهی در زمینه اقتصادی و اجتماعی دست یافت، تمامی شکایات بینالمللی را علیه روشهای خشن با تکذیبهای مختصر انکار میکند». گویا تناقضات مردم ایران به خبرگزاریهای خارجی نیز سرایت کرده بود. ولی «انقلاب سفید» بدون توجه به این تناقضات در سال ۱۹۷۲ نیز به پیش برده میشود. اشپیگل زیر عنوان «سهام ملی در تهران» مینویسد:
«رضا پهلوی، شاه ایران، طرح یک اقتصاد ملی را ارائه کرده است. بر اساس این طرح، تمامی صنایع خصوصی باید یک سوم از سهام خود را به مردم واگذار کنند. در واگذاری این سهام، کارگران آن صنایع از اولویت برخوردارند».
عین همین واگذاری سهام را رودولف آئوگشتاین دو سال بعد در مورد مؤسسه اشپیگل و کارکنان آن به عمل آورد. ولی شاه به نظر اشپیگل اهداف دیگری غیر از آئوگشتاین را دنبال میکرد. اشپیگل مینویسد:
«شاه با این فرمان میخواهد از یک سو نارضایتی تنگدستان ایران را کاهش دهد و از سوی دیگر عمدتا به شرکتهای صنعتی که سرمایه ناچیز دارند، یاری رساند».
همزمان، ایران خود را به تسلیحات نظامی مجهز میکند. به گزارش اشپیگل «شاه ایران در هجده ماه گذشته بیش از دو و نیم میلیارد دلار به خرید تسلیحات اختصاص داد… در کشاکش درگیریهای خاورمیانه پادشاه ایران کشور خود را به یک قدرت بزرگ شرقی تبدیل میکند… ارتش عراق، همسایه ایران، که در مرزهای ایران همواره سبب درگیری میشود، این بار به شیخ نشین کویت هجوم آورده است که پیش از این یک بار در سال ۱۹۶۱ آن را اشغال کرده بود.
حتی برای عرضه ارزانتر گاز طبیعی به شورویها، شاه پذیرفت از همسایه شمالی کمونیست تسلیحات شامل خودروهای سنگین، کامیون و خودروهای صحرایی و راکتهای ضد هوایی به ارزش صد و ده میلیون دلار تحویل بگیرد.
البته تا کنون هیچ مورد جدی برای ارتش ایران پیش نیامده است… ولی از وقتی که اتحاد شوروی به مثابه یکی از صادرکنندگان تجهیزات و تسلیحات نظامی حدود یک سال پیش یک پیمان دوستی و پشتیبانی با عراق که دشمن موروثی ایران است، منعقد کرد تا از این طریق دسترسی دائمیشوروی به آبهای خلیج تضمین شود، شاه ایران بطور جدی نگران شده و به شدت به تجهیز تسلیحاتی کشور ادامه میدهد.
وی طی دیدار کاسیگین از کشور با ناراحتی میگوید: «حتی اگر ما از نظر تواناییهای خود در برابر دشمن ضعیف باشیم، ولی ترجیح میدهیم کشورمان نابود شود تا اینکه به دیگران تسلیم گردد»»(۰۲ آوریل ۷۳).
تنها هفت سال بعد، مدت کوتاهی پس از آنکه شاه دیگر شاه نبود، و انقلاب اسلامی او را از کشور رانده بود، عراق این «دشمن موروثی» به ایران حمله کرد. جمهوری اسلامی هشت سال جنگ را توانست به برکت تجهیزات نظامی و تسلیحاتی که ارتش در دوران شاه به آن مجهز شده بود، دوام بیاورد. اتحاد شوروی، ایالات متحده آمریکا، اسراییل و هم چنین جمهوری فدرال آلمان با ارسال اسلحه به هر دو طرف یاری میرساندند.
بخش پنجم
در این میان، هر بار که پای برنامههای مشترک اقتصادی بین ایران و آلمان به میان میآمد، گزارشهای ناخوشایند از اشپیگل ناپدید میشدند. با این همه، توافق سال ۱۹۷۳ مبتنی بر تأسیس یک پالایشگاه عظیم، ناکام میماند. شاه برنامههای خود را برای کشورش در یک گفتگو با اشپیگل (۰۴ ژانویه ۱۹۷۴) مطرح میکند. در این گفتگو او درباره منابع و امکانات ایران لاف زده و میگوید:
«ما دو دلیل قانع کننده برای تأسیس صنایع اتومبیل سازی داریم. یک دلیل این است که هیچ کشوری در جهان نمیتواند فولاد را به قیمتی که ما تولید میکنیم، تولید کند چرا که ما دارای منابع آهن و گاز هستیم و به همین دلیل میتوانیم فولاد را به نصف آن قیمتی تولید کنیم که شما تولید میکنید. دلیل دوم مساحت و فاصله عظیم شهرهای ماست. کشور ما کوهستانی است. به بسیاری از مناطق نمیتوان با اتومبیل رفت و آمد کرد. در طول ده سال آینده جمعیت کشور ما بالغ بر ۴۵ میلیون نفر خواهد شد. تا ده سال دیگر ما به قدرت خرید عظیمیدست خواهیم یافت. آن وقت ما درآمد سرانهای در کشور خود خواهیم داشت مانند آنچه شما در جمهوری فدرال آلمان دارید».
در پاسخ این پرسش که آیا ایران قصد فروش این اتومبیلها را در بازار جهانی دارد، شاه میگوید:
«چرا که نه؟ چه کسی میتواند با قیمتی که ما ارائه میکنیم، رقابت کند؟»
این برنامهها اما به صورت آرزوهای پادشاهی که میخواست مرزهای امکانات خود را زیر پا بگذارد، بایست بر روی کاغذ میماندند. چرا که اگر بازار نفت علیه ایران به حرکت در میآمد، آنوقت این برنامهها محکوم به شکست بودند. و اتفاقا درست همین حرکت خیلی زود روی داد. درآمدهای نفتی مرتب کاهش مییافتند و نمیتوانستند توقعات موجود را پاسخ دهند.
سالهای دهه هفتاد سرشار از گزارشهایی درباره موقعیت اقتصادی ایران، برنامههای اقتصادی و روابط اقتصادی با ایران هستند. در طول دو سال، از سال ۷۴ تا ۷۶، هیئت تحریری اشپیگل سه گفتگو با شاه انجام میدهد. و هر بار پرسشها بر سر اقتصاد، نفت و همکاری بین ایران و آلمان است. کاملا دیده میشود که برنامه های همکاریهای اقتصادی ایران و آلمان مانند حباب صابون میترکند و به جای آلمان، این آمریکا و انگلیس و فرانسه و ژاپن هستند که در ایران جا باز میکنند. یک سال بعد اشپیگل با شادی ناشی از شکست دیگری، گزارش میدهد:
«وقتی که در سال ۱۹۷۴ سیل درآمدهای نفتی به ایران جاری شد، شاه اعلام کرد که در طول یک نسل ایران به یکی از پنج قدرت بزرگ جهانی تبدیل خواهد شد. اما حالا پس از سه سال، رؤیاهای یکی از آخرین پادشاهان مطلقه به یک سراب دسترسی ناپذیر تبدیل میشوند: جهش بزرگ به جلو، یک برنامه ریزی خطا بود. ریخت و پاش و تورم افزایش مییابد. چراغهای ایران، این غول انرژی، یکی پس از دیگری خاموش میشوند» (ایران: رؤیای ناکام ابرقدرتی؛ جهش بزرگ با پای لنگ؛ ۱۵ اوت ۱۹۷۷).
درباره دلیل این ناکامیاما اشپیگل پیش از این، اگر چه خیلی کوتاه، گزارش داده بود: «از زمانی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی نفت خود را ارزانتر از دیگر اعضای اوپک میفروشند، صادرات نفت ایران تا سی و هشت درصد، و دریافتیهای روزانه آن تا بیست و سه و نیم میلیون دلار کاهش یافته است. معلوم نیست که آیا شاه میتواند به مفاد قرارداد گاز با اتحاد شوروی عمل کند یا نه. چرا که کاهش تولید نفت همزمان به معنای کاهش تولید گاز است» (حساب منفی شاه؛ ۱۴ ژانویه ۱۹۷۷).
غرب فقط از این راه میتوانست شاه را متوقف کند. و کرد. با نفت ارزان و کاهش درآمدهای نفتی، دیگر امکانی برای تحقق برنامههای رؤیایی باقی نمیماند. غرب اینگونه فرش را از زیر پای ایران کشید.
در سال ۱۹۷۸ افغانستان با یک کودتا به دامان اتحاد شوروی افتاد. «خطر سرخ» غرب را نگران ساخته بود. ایران باید نقش دیگری بر عهده میگرفت و به یکی از اعضای استراتژیک به اصطلاح «کمربند سبز» تبدیل میشد.
امروز (ژانویه ۲۰۰۸) اشپیگل در مقالهای زیر عنوان «مبارزه بر سر پاکستان؛ سوء قصد به بی نظیر بوتو، القاعده و بمب اسلامی» درباره «آژیر خطر سبز» (۳۱ دسامبر ۲۰۰۷) مینویسد. لیکن ظاهرا هیچکس علاقه و وقت ندارد تا به این موضوع بپردازد که کی، چگونه و کجا این آژیر خطر آغاز شد.
به این ترتیب، نخستین ماههای سال ۱۹۷۹ با یک گفتگو با زمامدار جدید ایران به پایان میرسند: آیت الله خمینی. گفتگو درباره «نقش دین در حکومت» است. هنوز دو ماه از این مصاحبه نمیگذرد، که همگان در خیابانهای تهران به «نقش دین» پی میبرند.
«یا روسری یا توسری» عنوان یکی از گزارشهای اشپیگل است که توسط یکی از اعضای تحریری این مجله به نام اریش ویدمان Erich Wiedemann درباره «زندگی روزانه انقلابی در ایران» تهیه کرده است. او مینویسد: «بسیاری از کسانی که کمک کردند تا شاه و خاندان او سرنگون شوند، از نتیجه این انقلاب خشنود نیستند. نه بازرگان نخست وزیر، و نه میلیونها ایرانی که با این انقلاب شغل خود را از دست دادهاند. احتمالا یکی از این ناراضیان باید این شعار را بر دیوار خیابانی در تهران نوشته باشد: «جاوید شاه، درود بر خمینی، مرگ بر سی و پنج میلیون احمق!» (۱۹ مارس ۱۹۷۹).
پس از انقلاب اسلامی
ایران پس از انقلاب اسلامی برای آلمان چه اهمیتی داشت؟ دیگر ملایان بر اریکه قدرت تکیه زده بودند. بنا بر یکی از تیترهای اشپیگل که با عاریت از شعر حافظ و آنچه مردم آن زمان در کوچه و بازار میخواندند: دیو چو بیرون رود، فرشته در آید، «دیو» رفته و «فرشته» آمده بود. حال، مجله اشپیگل درباره چه چیز گزارش میدهد؟ چگونه و چرا؟
پیش از آنکه خمینی با یک جت فرانسوی به تهران پرواز کند، تمامی برنامههای اقتصادی ایران با کشورهای غربی، از جمله با آلمان، متوقف شده بودند. تأسیسات نیمه کاره مانند مخروبه به نظر میرسند. آمریکاییها نیز دیگر در ایران نیستند. عقب نشینی آمریکا از ایران، بسیاری از حکومتهای حاشیه خلیج فارس را دچار نگرانی ساخت. شورویها تلاش میکنند عربستان سعودی را به سوی خود جلب نمایند. کشورهای صنعتی در برابر یک بحران نفتی جدید قرار گرفتهاند. ایران، این دومین تولیدکننده نفت جهان، میخواهد شیرهای نفت خود را ببندد.
اشپیگل گزارش میدهد: «کسب قدرت برای آیت الله خمینی آسانتر از حفظ آن بود» چرا که در برابر تصورات اسلامی او از حکومت و دولت، مقاومت وجود دارد. با گذشت زمان اما حفظ قدرت برای خمینی بیش از پیش آسان میشود. از یک سو با اعدامهای سازمان یافته مخالفان انقلاب اسلامی و به وسیله سرکوب همگانی که از هزار و چهارصد سال پیش یکی از ابزار شناخته شده اسلامی هاست، و از سوی دیگر با مردمینشئه و مدهوش یک زندگی جدید در آزادی و رفاه که آگاه نیست چه در حال روی دادن است. مردم اطاعت میکنند، بدون آنکه فکر کنند. در عوض آیت الله خمینی و «فداییان اسلام» با فکر روشن و برنامههای مشخص حکومت میکنند.
نتیجه این وضعیت نمیتواند چیز دیگری غیر از این گزارش اشپیگل باشد: «در حالی که اقلیتهای قومیمانند کردها و بلوچها برای استقلال خود میجنگند، اقلیتهای مذهبی مانند یهودیان در ایران بیش از پیش مورد فشار قرار میگیرند» (در انتظار و دعا؛ ۰۵ مارس ۱۹۷۹).
سرکوب خشن در سراسر کشور گسترش مییابد. اقلیتهای قومیو مذهبی، دانشجویان، زنان، دگراندیشان، چپها و لیبرالها، همگی با خشونت تمام قلع و قمع میشوند در حالی که خارج از ایران، اروپاییان در کنار شورویها تلاش میکنند از غیبت آمریکا به بهترین شکل به سود خود استفاده کنند.
آلمان نمیخواهد ایران را زیر فشار قرار دهد. اشپیگل مینویسد: «با وجود فشار آمریکا، آلمان قصد مشارکت در فشار اقتصادی بر ایران را ندارد. به نظر آلمان این نوع فشارها برای هیچ کس سودی در بر ندارد» (از قرار معلوم مجبوریم؛ ۱۷ دسامبر ۱۹۷۹).
در دهه هشتاد نیز بر سر حمله نظامی هدفمند آمریکا به تأسیسات نظامی ایران حدس و گمان زده میشد. «جنگ» حتی اگر هرگز روی ندهد، لیکن همواره برای خبرگزاریها و رسانهها به عنوان «خبر بزرگ» Big News عمل میکند.
خیلی زود پس از انقلاب اسلامی، همه اخبار و گزارشها در یک قاب جدید و هیجان انگیز، ارائه میشوند. نخست ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران (۴ نوامبر ۱۹۷۹ تا ۲۱ ژانویه ۱۹۸۱) و بعد جنگ ایران و عراق (۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ تا ۲۰ اوت ۱۹۸۸).
۴۴۴ روز گروگانگیری برای رسانهها یک رؤیای خبری به شمار میرود. علاوه بر این یک اکازیون جالب مانند هشت سال جنگ هم بر آن افزوده شد. جنگی که طی آن، شرق و غرب، و حتی اسراییل به هر دو طرف اسلحه میفروختند. سالهای دهه هشتاد پر از گزارشهای مختلف درباره تجارت اسلحه هستند. «اسلحههای شوروی برای عراقیها و ایرانیها، هواپیماهای آمریکایی که از لیبی برای آیت الله تدارکات تسلیحاتی میفرستند، هواپیماهای شوروی که دستگاههای نظامی از عربستان سعودی برای عراق میبرند، اسراییلیها که با موافقت سوریه از طریق بیروت برای ایران وسایل نظامی میفرستند. ظاهرا برای کسانی که به جنگی که در منطقه سرشار از ذخایر نفتی در گرفته است، یاری میرسانند، دشمنیهای قدیمیبه شمار نمیآیند… اینکه دو طرف [ایران و عراق] تا کی میتوانند به این جنگ، که گاه از سوی آمریکاییان زیر عنوان «جنگ میکی ماوس» به مسخره گرفته میشود، ادامه دهند، به دلیل شمار زیاد کسانی که به این جنگ آن هم بطور نامنتظره و غیر قابل حساب کمک میکنند، اصلا قابل پیش بینی نیست» (ایران و عراق: چه کسی به آنها اسلحه میدهد؟؛ ۲۴ نوامبر ۱۹۸۰).
در همین زمان اما کمر مردم ایران زیر فشار ترور و سرکوب دولتی خم شده است. «فضایی مانند آنچه بر انقلاب فرانسه در دوران روبسپیر حاکم بود، بر آسمان ایران سنگینی میکند. مردم از دستگیری و اعدام میترسند. و ملایان از کسانی وحشت دارند که با عملیات تروریستی هر بار دست به سوء قصد میزنند بدون آنکه هویت آنها معلوم شود» (ایران: پدران باید فرزندان خود را معرفی کنند؛ ۰۷ سپتامبر ۱۹۸۱). ترورهای آن زمان با اینکه بسیاری به عنوان مجرم و افراد مظنون اعدام شدند، لیکن هرگز روشن نشد که کار چه کسانی بوده است.
اشپیگل بر اساس نامه یک شاهد عینی که به آیتالله خمینی نوشته بود، زیر عنوان «روز خون و آتش» درباره صادق خلخالی، حاکم شرع بدنام گزارش میدهد که گاه در هر ساعت تا هفتاد حکم اعدام صادر میکرد.
گزارشهای سالهای دهه هشتاد مملو از خون، اعدام، جنگ و سرکوب است. این واقعیات اگرچه در آن دوران چهارچوبهای ژورنالیستی را درباره ایران تعیین میکرد، لیکن همزمان تصویری بسیار منفی از ایران بطور عام به نمایش میگذاشت. درباره مقاومتها و دگراندیشان گزارشی داده نمیشود. تصویر زمامداران اسلامی و حکومت الله (این عنوان را رسانههای آلمان با علاقه به کار میبرند) به تصویر ایران و مردم آن تبدیل میشود. بر اساس همین تصویر، ایرانیان نه تنها در آمریکا و از سوی آمریکاییان، که به هر حال دلایل خود را برای احساسات منفی خود نسبت به ایرانیان داشتند، بلکه هم چنین در اروپا زیر فشارهای اجتماعی قرار میگیرند. در رسانههای آلمان هیچ مرزی بین حکومت الله که ایرانیان را سرکوب و اعدام میکند، با ایرانیانی که سرکوب و اعدام میشوند، وجود ندارد. به ندرت میتوان گزارشی درباره مقاومت در ایران یافت تا به این وسیله بتوان نه تنها تصویر کشوری را که در حال غرق شدن در بنیادگرایی اسلامی بود، کمیملایم کرد، بلکه بتوان از این راه کمیهم به مقاومت کنندگان یاری رساند. به این ترتیب تصویر ایرانیان در قاب منفی وحشت در سراسر جهان به نمایش در میآید.
شاید بتوان این شرح کوتاه اشپیگل را به عنوان نمونه تصویر ایران در دهه هشتاد ارائه کرد: «آیت الله احساس اطمینان میکند: هزاران ایرانی که در برابر حکومت وی مقاومت میکردند، اعدام شدند. توده مردم در وحشت بسر میبرد. تنها خطری که اکنون رژیم را تهدید میکند، دوگانگی درونی خود ملایان است» (۱۱ ژانویه ۱۹۸۲).
ولی نه اطمینان آیت الله، نه مقاومت مخالفان و نه دوگانگی درونی حکومت، هیچ کدام چون عناصر ثابت باقی نماندند. بی اطمینانی رژیم، گسترش دامنه مخالفان و جنبشهای اجتماعی و تشدید تناقضات درونی حکومت، به مثابه پیامدهای ناگزیر نظام حاکم بر ایران بیش از پیش به عناصر غالب مناسبات سیاسی تبدیل شدند.
بخش ششم
اشپیگل کمیپیش از پایان جنگ درباره «احساسات توده مردم» گزارش میدهد و مینویسد: «ایرانیان پس از ناکامیدر جبهه ها، برای نخستین بار خستگی خود را از جنگ نشان میدهند. برخی از آیت اللهها بطور علنی علیه ادامه جنگ سخن میگویند» (۱۳ ژوئن ۱۹۸۸).
در واقعیت اما توده مردم از مدتها پیش خستگی خود را از جنگ نشان میدادند. شش سال پیش از این، هنگامیکه ایرانیان توانستند خرمشهر را در جنوب ایران از اشغال عراقیها به در آورند، مردم پایان جنگ را در خیابانها جشن گرفتند! لیکن رژیم قصد نداشت از تصور خود در مورد حکومت الله در خاورمیانه و سپس در تمامی جهان چشم بپوشد. خمینی در نظر داشت عراقیها را از صدام حسین و فلسطینیها را از «صهیونیستها» برهاند. شادی مردم ایران بسی زودرس بود. با این همه احساسات مردم علیه جنگ روز به روز شدت یافت. در پایان، دیگر کسی حاضر نبود داوطلبانه به جبهههای جنگ برود. رژیم اسلامی مجبور شد قوانینی را جهت حضور اجباری کارمندان، کارگران، آموزگاران و دانش آموزان در جبههها مقرر دارد. آنها اما هر بار با حیلهای از اجرای این مقررات فرار میکردند. پدران و مادران نمیخواستند فرزندان خود را به جنگ بفرستند. نه تنها فرسودگی نظامی، بلکه توده مردم که دیگر حاضر نبود خود را برای رژیم قربانی کند، سرانجام به قبول آتش بس انجامید.
تقریبا دو ماه پس از گزارش اشپیگل درباره «احساسات توده مردم» زمامداران ایران به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد پاسخ مثبت دادند. آیت الله خمینی پایان جنگ و پذیرش این قطعنامه را در نامهای، نوشیدن «جام زهر» نامید. او دلیل نوشیدن این جام زهر را آماده نبودن عمومی نیروهای نظامی ایران برای فتح و پیروزی کامل عنوان کرد. وی در این نامه یادآور شد برای پیروزی، به ابزار جنگی و تسلیحات دیگری نیاز هست که جمهوری اسلامی باید برای به دست آوردن آنها تلاش کند.
با اینکه آیتالله خمینی تا یک سال پس از پایان جنگ زنده بود، و سید علی خامنهای (رهبر کنونی جمهوری اسلامی) در آن دوران رییس جمهوری اسلامی بود، ولی از همان زمان دوران رفسنجانی که در آن تاریخ رییس مجلس و فرمانده کل قوا بود، آغاز گشته بود. وی نیز یک روحانی بود که خیلی زود جای خود را به عنوان مرد شماره دو در هیرارشی (پایگان) حکومت الله تثبیت کرده بود. اشپیگل با شادی، گفتاری از او را درباره صلح در گزارشی زیر عنوان «میوه خِرَد» چنین نقل میکند: «ما هر دستی را که برای صلح دراز شود میفشاریم. ما کاملا برای صلح آمادهایم» (۰۷ نوامبر ۱۹۸۸). غرب از برقراری صلح و آغاز انعقاد قراردادهای اقتصادی شادمان است. اشپیگل در همان گزارش مینویسد: «کارشناسان غربی حجم کل معاملات را در سال آینده بیش از ۲۵۰ میلیارد دلار تخمین میزنند».
در این میان، فتوای قتل سلمان رشدی که همان زمان توسط آیت الله خمینی صادر شده بود، تصاویر خشنی را از زندگی روزانه در ایران به رسانهها سرازیر میکند. مخالفانی که اعدام میشوند، فوارههای خون در تهران، و رهبری که قصد دارد «پرچم پیامبر را در سراسر جهان به اهتزاز در آورد». بنا به گزارش اشپیگل در مقاله « من میترسم همه ما به جهنم برویم» (۲۷ فوریه ۱۹۸۹) جمهوری اسلامی خود را برای رسیدن به این هدف تجهیز میکند و از تمام جهان اسلحه میخرد.
چند ماه بعد اشپیگل از موقعیت ایران پس از مرگ خمینی گزارش میدهد. این مجله درباره جنگ قدرت میان روحانیان از زبان پسر خمینی که پنج سال بعد در سن ۴۹ سالگی به طرزی «مرموز» درگذشت، چنین مینویسد: «احمد، پسر آیت الله، با اطمینان به یاد میآورد که پدرش در ماه ژوئن ۱۹۸۱ به چند تن از معتمدان خود، از جمله خود احمد، هدف را چنین توضیح میدهد: دعوای ما بر سر الله نیست. این را از سرتان بیرون کنید. مسئله بر سر اسلام هم نیست. این مسخره است. مسئله بر سر قدرت است. همه ما به دنبال قدرت هستیم، تمامیت قدرت!». عنوان این مقاله اشپیگل چنین است: «چه بر سر ایران پس از مرگ آیت الله خمینی خواهد آمد؟ همه ما به دنبال تمامیت قدرت هستیم» (۱۲ ژوئن ۱۹۸۹).
جنگ قدرت ادامه یافت، در حالی که دهه هشتاد میلادی پایان میگرفت.
پیش به سوی تمامیت قدرت
در سال ۱۹۹۰ رژیم ایران برای ساختن تأسیسات اتمیتلاش میکند. ملایان میخواهند آلمان ساختن تأسیسات اتمیبوشهر در جنوب ایران را ادامه بدهد. مؤسسه اتمیآلمان پیش از انقلاب اسلامی چهار میلیارد دلار برای این پروژه دریافت کرده بود. لیکن اینک ایران برای دولت آلمان جزو «مناطق جنگی» به شمار میرفت (اشپیگل؛ رآکتور اتمیبرای ایران؛ ۱۲ نوامبر ۱۹۹۰). به این ترتیب یک بار دیگر سیاست سنتی ایران که از آن به عنوان سیاست نوسان نام بردیم، وارد بازی شد. رژیم ملایان پس از امتناع آلمان، برای پیشبرد برنامه اتمیخود بلافاصله با شوروی که خود در آستانه فروپاشی قرار داشت، تماس گرفت.
در کنار سوریه و لیبی، ایران نیز آغاز به تجهیز خود به سلاحهای کشتار همگانی کرد. اشپیگل در این مورد گزارش میدهد شرکتهای آلمانی نیز مواد لازم را به ایران صادر میکنند. بر اساس گزارشی از سازمان اطلاعات آلمان، اشپیگل چنین مینویسد: «به ویژه کار بر روی تکنولوژی غنی سازی به شدت مسئله ساز است. ایران در سال ۱۹۸۷ از چین تأسیساتی را تهیه نمود که توسط آن بتواند جداسازی الکترو مغناطیسی ایزوتوپها را عملی سازد. ایران در حال حاضر تلاش میکند برنامه سانتریفوژهای گازی خود را تا جایی که ممکن است از طریق کمک آلمانیها پیش ببرد. بر اساس گزارش سازمان اطلاعات آلمان، این نشانهها بیانگر آن هستند که ایران راه «ورود» به برنامههای سلاح کشتار همگانی را هم به شکل تولید پلوتونیوم و هم در شکل ساختن یک بمب اتمی، باز نگاه داشته است» (حق داشتن بمب؛ ۱۸ نوامبر ۱۹۹۱).
پس از مرگ خمینی و آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی، آلمان حساب اقتصادی ویژهای را در دوران رفسنجانی باز کرد. آلمان قصد داشت برنامههای اقتصادی را که در دهه هفتاد میلادی ناکام مانده بودند، جبران کند و دهه نود را سالهای خوبی برای معاملات بزرگ میشمرد. سطح و حجم معاملات بازرگانی آلمان با جمهوری اسلامی شامل همه بخشها میشود. در این سالها، ایران، بدون آنکه کسی متوجه شود و بدون آنکه چیزی در این کشور تغییر کرده باشد، دیگر برای آلمان «منطقه جنگی» به شمار نمیرود. بازرگانان ایرانی و آلمانی از فرا رسیدن دورانی بهتر ابراز شادمانی میکنند (امید برای دوران بهتر؛ ۰۲ آوریل ۱۹۹۲). همزمان کارشناسان اتمیاتحاد شوروی پیشین که دیگر بیکار شده بودند، از اسراییل و هم چنین از جمهوریهای فدراتیو روسیه به ایران انتقال داده میشوند.
روسها آماده سازی تأسیسات اتمیبوشهر را بر عهده میگیرند. آیا این گام دیگری به سوی به دست آوردن بمب است؟ به نظر اشپیگل همکاری روسها با رژیم ایران معنای دیگری جز این ندارد (به سوی بمب؛ ۰۶ فوریه ۱۹۹۵).
«ترور میکونوس» در سپتامبر ۱۹۹۲ و هم چنین «محاکمه میکونوس» در سالهای بعد، در سایه تلاشهای تسلیحاتی رژیم ایران قرار میگیرد. چهار مخالف کرد ایرانی در رستورانی در برلین به طرز فجیعی به قتل میرسند. رژیم ملایان تلاش میکند دولت بن را به معامله بکشاند. اشپیگل در این مورد گزارش میدهد چگونه سبزها در پارلمان آلمان، مسئول هماهنگی امنیتی و وزیر وقت، برند اشمیت باوئر را درباره اینکه درباره گفتگوهایش با علی فلاحیان وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی در ماه اکتبر در پارلمان دروغ گفته است، ملامت میکنند (گفتگوهای اسرارآمیز؛ ۲۵ آوریل ۱۹۹۴).
دادگاه برلین اما دستور بازداشت علی فلاحیان وزیر اطلاعات رژیم ایران را صادر میکند. تهران به دنبال راه حل میگردد. اشپیگل درباره ملاقات نویسندگانش با رفسنجانی چنین مینویسد: «اشتفان آئوست در این دیدار میگوید ما خیلی مایل بودیم با علی فلاحیان وزیر اطلاعات نیز ملاقات کنیم. ما حکم بازداشت ایشان را در جیب نداریم و وی لازم نیست از اینکه ممکن است دستگیر شود، بترسد… رفسنجانی در حالی که میخندد این بازی با کلمات درباره وزیر اطلاعات اش را به نویسندگان اشپیگل باز میگرداند و میگوید که وی مخالفتی با چنین ملاقاتی ندارد اما «فکر میکنم آقای فلاحیان خییلی راحت تر میتواند شما را دستگیر کند، تا شما او را!» (آوریل ۱۹۹۶).
لیکن آنچه به مثابه شوخی و مزاح این ملای ایرانی سبب خنداندن اعضای تحریری اشپیگل میشود، چیزی جز زندگی روزانه ایرانیها از سی سال پیش به اینسو نیست. رژیم اسلامی به آسانی میتواند همه را دستگیر کرده و به زندان بیندازد. خود رفسنجانی نیز کاری جز این با مخالفان خود نکرد.
به هر روی، دادگاه برلین در مورد ترور میکونوس کوتاه نیامد و حاضر نشد به معامله بر سر آن تن دهد. در تمام این مدت کمتر چیزی درباره اعتراضات ایرانیان تبعیدی و وابستگان خانوادگی مخالفانی که در این ترور به قتل رسیده بودند، گزارش داده شد.
ظهور و افول «اصلاحطلبان»
از سال ۱۹۹۷ به بعد چرخشی در خبررسانی آلمان صورت میگیرد. اشپیگل نیز از «اصلاح طلبان» در ایران که برای کسب قدرت بیشتر در حکومت الله تلاش میکنند (و نه برای «اصلاح» آنگونه که در فرهنگ غرب درک میشود) حمایت میکند.
در پایان دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، ایران در برابر فروپاشی و گسترش نا آرامیهایی قرار گرفته است که حکومت باید با آنها مبارزه کند. جوانان و زنان آزادی میخواهند. طبقه متوسط و لایههای فرودست جامعه خواهان بازسازی کشور هستند که از پایان جنگ به اینسو به کندی پیش میرفت. بر اساس نارضایتیهای عمومی است که «اصلاح طلبان» میتوانند در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شوند و چند ماه بعد در انتخابات مجلس اسلامی، اکثریت کرسیهای آن را به خود اختصاص دهند. این جنگ قدرت در میان گروههای حاکم (خودیها) سبب امیدواری غرب میشود. حتی ایالات متحده آمریکا نیز بر روی «اصلاح طلبان» حساب باز میکند.
غرب خود را مکلف میبیند از تغییر و تحول سیاسی ای حمایت کند که در حقیقت دست به دست کردن قدرت در میان کسانی بود که به ضرورت وجود یک حکومت الله و رهبری مذهبی آن (ولی فقیه) اعتقاد راسخ دارند. ولی آنچه در جمهوری اسلامی زیر عنوان «اصلاح طلب» و «محافظه کار» فهمیده میشود با آنچه در غرب از این دو مفهوم درک میگردد، کاملا از هم متفاوت هستند. در یک ساختار دموکراتیک، «محافظه کاران» ایرانی به دلیل عقاید بنیادگرایانه و اعمال خشونت آمیز خود، ممنوع گشته و به زندان انداخته خواهند شد. و از «اصلاح طلبان» نیز در بهترین حالت به عنوان مرتجع نام برده میشود. این دو گروه، هر دو نسبت به نقش فعال اسلام (و آن هم فقط شیعه اثنی عشری) و دخالت آن در سیاست و حکومت کاملا متقاعد هستند. تنها تفاوت در این است که هر کدام از آنها درست مانند کمونیستهای معقتد، بر این باورند که حکومت الله عملا موجود آن گونه که باید اداره نمیشود و هر یک از این دو خود را بهترین مدیران این حکومت الله میپندارند.
به این ترتیب، گزارشهای رسانههای آلمان از سال ۱۹۹۷ تا سپتامبر ۲۰۰۱ چهارچوب جدیدی مییابند: جمهوری اسلامی لیبرالیزه میشود و غرب خود را موظف میداند از این روند سیاسی و اقتصادی پشتیبانی کند. این پشتیبانی هم چنین سودهای میلیاردی برای آلمان به همراه میآورد. مشکل اما اینجاست که اصلاح طلبان اسلامی نمیخواهند و قادر نیستند مرزهای جمهوری اسلامی، یعنی دایره قدرت رهبر سیاسی و مذهبی و هم چنین نهادهای خودکامه وی را که در قانون اساسی این رژیم تثبیت و تحکیم شدهاند، زیر پا بنهند. محمد خاتمی، رییس جمهوری اصلاح طلب، حتی هرگونه سخن درباره تغییر قانون اساسی را «خیانت» نامید.
اعتراضات زنان و دانشجویان دوباره به شکلی خشن سرکوب میشوند. فعالان سیاسی، نویسندگان و روزنامه نگاران زیر نظر و هدایت وزارت اطلاعات به قتل میرسند. حتی گزارشهای مربوط به این سرکوبها و قتلهای زنجیرهای در اشپیگل به گونهای تنظیم و تفسیر میشوند، که پشت «اصلاح طلبان» را گرم کنند. با اینکه «اصلاح طلبان» دو قوه مجریه و مقننه را به پشتوانه بیست میلیون رأی در دست دارند، لیکن نمیتوانند قانونی در جهت منافع رأی دهندگان خود به تصویب نهایی برسانند. «شورای نگهبان» تمامی قوانینی را که در مجلس «اصلاح طلبان» به تصویب میرسید، رد میکرد. نهادهای سیاسی در حکومت الله در ایران تا زمانی که آنچه را تأیید و تصویب نکنند، که نهادهای رهبری از جمله خود «رهبر» و «شورای نگهبان» میپسندند، هیچ قدرتی ندارند. این عملکرد و این ساختار جمهوری اسلامی یا برای غرب شناخته شده نیست (که بسیار بعید به نظر میرسد) و یا غرب مایل نیست آن را ببیند. این موضوع ظاهرا حتی برای ژورنالیستهایی که درباره رویدادهای ایران گزارش میدهند، نیز چندان مهم نیست. آنها به گونهای گزارش میدهند که گویا از یک کشور با یک ساختار دموکراتیک مینویسند. آنها نیز مانند سیاستمداران از اینکه پس از مدتی واقعیت و روند رویدادها با نظرات و تفسیرهای آنها همخوانی نمییابد، ناگهان به تعجب میافتند!
با یازده سپتامبر ۲۰۰۱ دو چهارچوب (فریم) دیگر در کنار چهارچوب اصلاح طلبی ظاهر میشوند: تروریسم و برنامه اتمی. تا به امروز نیز این دو چهارچوب جدید در خبررسانی آلمانی درباره ایران دست بالا را دارند. و این در حالیست که چهارچوب اصلاح طلبی همراه با حمایت از «اصلاح طلبان» از تابستان ۲۰۰۵ یعنی از زمانی که محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری اسلامی رسید، دیگر چندان به کار گرفته نمیشود. دو قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد و تحریمهای همه جانبه علیه رژیم ایران، جایی برای فریبهای اصلاح طلبانه در خبررسانیهای غربی باقی نگذاشت.
از همین زمان، مرتب درباره احتمال جنگ ایران گزارش داده میشود اگرچه ظاهرا نه کسی آن را میخواهد و نه کسی چیز دقیقی درباره آن میداند. آریل شارون، نخست وزیر پیشین اسراییل، مدتها بود که برای «روز پس از حادثه» نقشه میکشید. او در گفتگویی با مجله «تایمز» گفته بود پس از آنکه عملیات نظامی علیه عراق به پایان رسید، باید فشار بیشتر و همه جانبه تری بر ایران وارد آورد (۰۵ نوامبر ۲۰۰۲) و این پیش بینی قاطعانه زمانی ابراز شده بود که هنوز تقریبا چهار ماه به جنگ عراق در ماه مارس ۲۰۰۳ باقی مانده بود!
بخش هفتم
به گزارش خبرگزاریهای آلمان، شرکتهای آلمانی نقش بزرگی در قاچاق تکنولوژی هستهای به ایران بازی میکنند. در تاریخ دوم دسامبر ۲۰۰۲ دادستانی شهر اشتوتگارت علیه چند شرکت از ایالت بادن وورتنبرگ و هم چنین چند شرکت ایرانی شکایت میکند. براساس شکایت دادستانی یادشده، این شرکتها در معاملات اتمیغیرقانونی دست داشتهاند.
همزمان آمریکا تلاش میکند اسناد مربوط به فعالیتهای اتمیایران را طبقه بندی کند. در اتحادیه اروپا، وزرای خارجه آلمان، فرانسه و انگلیس (فیشر، ویلپن و استراو) سعی میکنند با پیشبرد مذاکرات اتمی، راه حل بحران بعدی در خلیج فارس را تنها بر عهده آمریکا نگذارند. این وزرای خارجه حتی با یکدیگر به تهران سفر میکنند تا با تأثیرگذاری بر رژیم تهران، درگیری اتمیرا در مسیر دیگری هدایت کنند (اشپیگل ۱۳ اکتبر ۲۰۰۳).
در اینجا نیز گذشت زمان نقش بزرگی بازی میکند. هرگاه برنامه اتمیرژیم ایران در رابطه با جوانب سیاسی و مذهبی «حکومت الله» در نظر گرفته شود، آنگاه خیلی پیش از این میشد دریافت که تلاش تروئیکای اروپایی (آلمان، فرانسه، انگلیس) محکوم به شکست است. در طی هفت سال اخیر، رژیم ایران بهاندازه کافی وقت به دست آورد تا برنامه اتمیخود را پیش ببرد. رییس پیشین هیئت مذاکره کننده رژیم ایران، حجت الاسلام حسن روحانی، پس از آنکه دور دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی به پایان رسید، در یک گفتگو در پاسخ به رقبای سیاسی و در توجیه اینکه دولتهای خاتمی در پیشبرد برنامه اتمیهیچگونه کوتاهی نورزیدهاند، اعتراف کرد که این وقت برای آنها بسیار ارزشمند بوده است و هیئت ایرانی توانست در این مدت بسیاری از اطلاعات اتمیرا مخفی نگاه دارد. و این در حالی است که وزرای خارجه سه کشور اروپایی به نقش خود چنان اطمینان داشتند که نسبت به اسنادی که از سوی این هیئت در اختیار آنها قرار گرفته بود و در آنها نشان داده میشد که رژیم ایران قصد دارد غنی سازی اورانیوم را متوقف سازد، به شدت ابراز خوشحالی میکردند. آنها برای اینکه این همکاری تهران را جبران کنند به آنها قول دادند استفاده صلح آمیز ایران از تأسیسات اتمیرا خواهند پذیرفت. این همه در پاییز ۲۰۰۳ اتفاق افتاد یعنی درست در زمانی که اولتیماتوم سازمان بینالمللی انرژی اتمیبه پایان میرسید.
بازرسیهای آژانس بینالمللی انرژی اتمینشان میدادند هیچ نشانهای مبنی بر اینکه ایران میخواهد سلاح اتمیتولید کند، وجود ندارد ولی در عین حال همین بازرسیها تأکید میکردند ایران برنامه اتمیخود را مدتها مخفی نگاه داشته بود.
ایران پس از ماهها درگیری، در دسامبر ۲۰۰۳ پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاحهای کشتار همگانی (ان پی تی) را امضا کرد. این پروتکل به آژانس بینالمللی انرژی اتمیاین امکان را میداد که بازرسیهای خود را بر روی تأسیسات اتمیایران گسترش دهد (۱۸ دسامبر ۲۰۰۳).
در همین زمان معمر قذافی رهبر کشور لیبی از برنامههای اتمیخود چشم میپوشد و اعلام میدارد سازمان ملل میتواند تمامی تأسیسات این کشور را بازرسی کند. قذافی نه تنها حاضر است زرادخانههای تسلیحاتی خود را به تماشای جهان بگذارد، بلکه حتی خواهان آن است که بقیه کشورها نیز از وی پیروی کرده و مانند او رفتار کنند (۲۳ دسامبر ۲۰۰۳).
رژیم ایران در کنار برنامه اتمی، به تولید موشکهایی با برد دو هزار کیلومتر میپردازد. برنامههای موشکی توسط علی اکبر رفسنجانی، رییس جمهوری اسلامی پیشین، اعلام میشود. رفسنجانی تا امروز [منظور زمان تهیه این گزارش تحقیقی است] امید سیاستمداران و رسانههای آلمانی به شمار میرود. رفسنجانی تأکید میکند این موشکها میتوانند نقاطی در اسراییل و جنوب شرقی اروپا را مورد هدف قرار دهند (۰۵ اکتبر ۲۰۰۴). آنچه چندی بعد بعد احمدی نژاد درباره نابودی اسراییل بر زبان آورد، تنها یک ترجمه روشن از زبان سیاسی زمامداران قدرت در ایران بود.
و اما گفتگوهای وزرای خارجه سه کشور اروپایی با تهران به کجا رسید؟ اشپیگل آنلاین مینویسد: «دولت تهران اطلاع میدهد کار غنی سازی چندین تن اورانیوم آغاز شده است» (۰۷ اکتبر ۲۰۰۴).
همزمان «آخرین دقیقه» درگیری اتمینیز در اکتبر ۲۰۰۴ آغاز میشود. اشپیگل مینویسد: «اتحادیه اروپا برنامهای در دست دارد تا درگیری اتمیبا ایران را در آخرین دقیقه به کناری نهد. قرار است روز جمعه موافقت آمریکا درباره این برنامه جلب شود. با این همه طرح تحریم علیه ایران نیز همچنان در دستور کار است» (۱۳ اکتبر ۲۰۰۴).
ولی رژیم اسلامی همچنان سرسختی به خرج میدهد و حاضر نیست از غنی سازی اورانیوم چشم بپوشد. به این ترتیب آیت اللهها آخرین پیشنهاد توافق از سوی آلمان، فرانسه و بریتانیای کبیر را رد میکنند و به این ترتیب گام در راه خطرناک تشدید درگیری مینهند (۱۷ اکتبر ۲۰۰۴).
اما آن «آخرین دقیقه» که اشپیگل از آن سخن میگفت، همچنان ادامه یافت. شورای امنیت سازمان ملل در ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ قطعنامه ۱۷۳۷ را تصویب کرد و یک مهلت دو ماهه به رژیم ایران داد. سه ماه ماه بعد قطعنامه ۱۷۴۷ در ۲۴ مارس ۲۰۰۷ به تصویب رسید که در آن تنبیهات شدیدتری علیه رژیم ایران در نظر گرفته شد. بر روی قطعنامه سوم که در راه است، کار میشود [در زمان تهیه این گزارش هنوز این قطعنامه تصویب نشده بود. قطعنامه یادشده به شماره ۱۸۰۳ در سوم مارس ۲۰۰۸ به تصویب رسید].
گزارشهای مربوط به «ادامه مذاکره- ادامه غنی سازی» بر همه مشکلات مردم ایران سایه میافکند. رسانهها تنها درباره برنامه اتمیگزارش میدهند. خبررسانی در آلمان خود را بر روی برنامه اتمیملاها متمرکز کرده است. و این در حالیست که رژیم ملایان برنامه هستهای خود را بی اعتنا به جهان به پیش میبرد و جهان نیز خود را برای یک برخورد جدی آماده میسازد.
در این میان، تهران تلاش میکند افکار عمومی جهان را با عوام فریبی به سوی خود جلب نماید. اشپیگل مینویسد: «ایران درهای تأسیسات اتمیرا به روی جهانگردان باز میکند. بنا به دستور رییس جمهوری ایران، جهانگردان خارجی میتوانند از تأسیسات اتمیایران بازدید کنند» (۰۴ اکتبر ۲۰۰۶).
در کجای جهان میتوان توریستی را یافت که بخواهد مرخصی خود را در تأسیسات اتمیبگذراند؟! روشن است هیچ «جهانگرد خارجی» علاقهای به تأسیسات اتمیندارد بخصوص اگر این تأسیسات در جمهوری اسلامی قرار گرفته باشند. از سوی دیگر، در پس گزارشهایی که درباره برنامه اتمیپخش میشوند، خبرهای مربوط به امکان بروز یک جنگ قوت میگیرند. جنگی که درواقع از مدتها پیش آغاز شده است، بدون آنکه واقعا آغاز شده باشد.
پس از جنگ عراق، شایعات مربوط به یک حمله پیشگیرانه علیه برنامههای اتمیایران بیش از پیش به گوش میرسند. بسیاری بر این عقیدهاند دولت بوش پس از عراق همانا ایران را هدف گرفته است. این پرسش که آیا آمریکا حمله موشکی علیه ایران را تدارک میبیند، مجله اشپیگل را نیز به خود مشغول میسازد. اشپیگل در این مورد بیش از هر چیز از مطبوعات آمریکایی مانند «واشنگتن پست» نقل قول میکند.
گفتگوی مستقیم بین آمریکا و ایران به مثابه بدیل جنگ مطرح میشود. و این در حالیست که ایران و آمریکا، هر دو، آن را رد میکنند. پیشنهادات بیکر از سوی خانم رایس وزیر امور خارجه آمریکا مورد پذیرش قرار نمیگیرد. در این میان اگرچه هر دو طرف مدام جنگ را محتمل ارزیابی نمیکنند، لیکن فضا بوی جنگ و درگیری میدهد. گویا همان گونه که زمانی شیمون پرز وزیر خارجه پیشین و رییس جمهوری کنونی اسراییل گفته بود، مردم زمانی جنگ را باور میکنند که بمبها بر سرشان فرود آیند.
تحریمها در راهند و با این همه تهران آن را «جنگ روانی» مینامد (۱۴ اکتبر ۲۰۰۶) و هنگامیکه اوایل سال ۲۰۰۶ قطعنامه ۱۷۳۷ با موافقت هر پانزده عضو شورای امنیت سازمان ملل به تصویب رسید، تهران همچنان بی اعتنا اعلام میکند قصد دارد دهها هزار سانتریفوژ را جهت غنی سازی اورانیوم نصب کند. دولت ایران اعلام میکند قطعنامه سازمان ملل غیرقانونی است. احمدی نژاد نخستین قطعنامه را «کاغذپاره» مینامد و میگوید که غرب باید این واقعیت را که ایران دیگر یک قدرت اتمیاست بپذیرد (۲۴ دسامبر ۲۰۰۶).
برنامه اتمیرژیم ایران گاهی فعالیتهای تروریستی آن را نیز در سایه قرار میدهد. اوایل اکتبر ۲۰۰۱ کمیپیش از سقوط رژیم طالبان در افغانستان، افراد طالبان متحدان خود را در ایران میجویند. آنها نمایندگانی را به ایران میفرستند. اواخر ماه اکتبر یوشکا فیشر وزیر امور خارجه آلمان در سفر خود به خاورمیانه در ایران توقف میکند. در این دیدار زمامداران ایران صریحا مخالفت خود را با حمله نظامی آمریکا به افغانستان به فیشر اعلام میکنند. محمد خاتمی، رییس جمهوری اسلامی وقت، بر این باور است که بن لادن از اسلام سوء استفاده میکند. مدتی بعد، دیگر طالبان در قدرت نیستند. گفته میشود پسر بن لادن به همراه تقریبا ۲۵۰ نفر از شبکه تروریستی القاعده به ایران فرار کرده و در آنجا زیر نظر سعد بن لادن عملیات تروریستی را سازمان دهی میکنند.
رد پای فعالیتهای تروریستی رژیم ایران حتی به آرژانتین نیز میرسد. گفته میشودهادی سلیمان پور، سفیر ایران، در عملیات تروریستی ۱۹۹۳ علیه مرکز یهودیان در بوئنوس آیرس که طی آن هشتاد نفر کشته شدند، نقش داشته است (۱۳ نوامبر ۲۰۰۳).
بر اساس این مجموعه و با وزنی که اخبار اتمیدر رسانههای آلمان پیدا کردند، نه تنها برنامه اتمیو سپس تروریسم دست بالا را در گزارشهای اشپیگل نسبت به موقعیت حقوق بشر و سرکوب همگانی در ایران دارند، بلکه مقالاتی درباره سفر، خاویار، فرش ایرانی، زلزله و بلایای طبیعی، سقوط هواپیما و سینما و ربودن توریستهای آلمانی و باستان شناسی و ماجرای «روابط نامشروع» هلموت هوفر بازرگان آلمانی نیز بیش از گزارشهای مربوط به سرکوب سیاسی و اجتماعی است.
در ۲۷ دسامبر ۲۰۰۳ بیش از چهل هزار نفر در زلزله شهر بم در مرکز ایران کشته میشوند. عملیات یاری رسانی در سراسر جهان سازمان دهی میگردد. حتی جرج بوش رییس جمهوری آمریکا نیز در کمک رسانی پیشقدم میشود. رژیم ایران اما این کمک را رد میکند. یاری رسانان آلمان و صلیب سرخ این کشور نخستین کسانی هستند که در بم حضور پیدا میکنند.
سه روز بعد از زلزله، بوش دوباره سر صحبت را با ایران باز میکند. اشپیگل حتی مینویسد زمین لرزه بم میتواند سبب بیرون آمدن ایران از «محور شرارت» شود. این مجله مینویسد که فاجعه طبیعی در ایران و کمک رسانی انسانی انگیزه جدیدی در بحث رابطه ایران و آمریکا بین «پیرامونیان» بوش به وجود آورده است (۳۰ دسامبر ۲۰۰۳). اما ظاهرا این «پیرامونیان» اشتباه میکردند. بولدوزرها خرابههای به جا مانده از زلزله را جمع میکنند و امید به گفتگو میان ایران و آمریکا در زیر خرابههای بم مدفون میشود.
سه سال بعد، هنگامیکه زلزله بم هم دیگر به فراموشی سپرده شده است، اشپیگل خیلی «خونسرد» از اعدام ربایندگان توریستهای آلمانی خبر میدهد: «به دلیل ربودن توریستهای اروپایی در ایران، شش عضو یک گروه شورشی در ملاء عام به دار آویخته شدند. ظاهرا همین افراد دو توریست آلمانی را که با دوچرخه به ایران گردی میپرداختند، ربوده بودند» (۰۶ نوامبر ۲۰۰۶).
درباره چه چیز گزارش داده نمیشود و یا کمتر گزارش داده میشود؟
بطور متناوب دورههایی وجود دارد که در آنها بطور مشروح درباره زیرپا نهادن حقوق بشر گزارش داده میشود. دورههایی نیز وجود دارد که در آنها با وجود سرکوب خشن، حتی یک کلمه حرف هم درباره اش زده نمیشود. برای مثال به هنگام اعدامهای گروهی در دهه هشتاد میلادی که هیچ کس نمیتواند انکارشان کند، و یا درباره فتوای قتل سلمان رشدی و عملیات تروریستی میکونوس در دهه نود میتوان گزارشهایی را دید.
به هنگام ریاست جمهوری محمد خاتمی درباره جنبش دانشجویی گزارش داده میشود چرا که سیاستمداران و کارشناسان غربی گمان میکردند چنین جنبشهایی سبب تقویت «اصلاحات» میشوند. اما به محض اینکه معلوم شد که خود «اصلاح طلبان» مخالف جنبشهایی هستند که سرنخ اش در دست آنها نباشد و دانشجویان و زنان را خطری علیه جمهوری اسلامی به شمار میآورند، قابهای (فریم) ژورنالیستی در رابطه با رویدادهای مشابه دوباره محدودتر میشوند بطوری که در پایان تنها «اصلاح طلبان» باقی میمانند که در دوران آنها آلمان به دومین شریک اقتصادی جمهوری اسلامی تبدیل شد.
در همین زمان بسیاری از ژورنالیستهای آلمان کشف کردند که آزادی، دمکراسی و حقوق بشر نیز میتوانند «نسبی» باشند. آدم باید «فرهنگهای دیگر» را و «سنتها» را درک کند و احترام بگذارد و حتی بپذیرد، البته تنها در صورتی که همه این «دگرباشیها» کاملا دور از ما باشند و شامل ما در آلمان نشوند. از همین رو، نقض حقوق بشر و سرکوب اجتماعی و سیاسی از زاویه دیگری مورد بررسی قرار میگیرد. تو گویی این همه سنت و فرهنگ ایرانیان است و به همین دلیل توجیه مقبول مییابد.
بر همین اساس، در دوران «اصلاحات» آلمان خواب «کرانههای نو» را میبیند («دیدار خاتمی: به سوی کرانههای نو» ۱۱ ژوییه ۲۰۰۰). کرانههایی که تنها با سرمایه و پول میتوان به آنها رسید و مطلقا اجازه «دخالت در امور کشورهای دیگر» را به ویژه در زمینه حقوق بشر نمیدهد.
درست در همین روزها رییس نیروی انتظامیتهران و همکارانش که یک ماه پیش از این (۱۸ تیر ۱۳۷۹/ ۰۹ ژوئن ۲۰۰۰) به دانشجویان تظاهرکننده حمله برده بودند، آزاد میشوند (۱۱ ژوییه ۲۰۰۰). در شهر وایمار نیز در روز ۱۲ ژوییه بیش از چهل تظاهرکننده ایرانی در اعتراض به سفر خاتمی به آلمان دستگیر میشوند. اشپیگل مینویسد: «هزاران پلیس در محل استقرار یافته و تیراندازها بر روی بامها موضع گرفتهاند». به این ترتیب جمهوری اسلامی فرهنگ سرکوب خود را به آلمان نیز صادر میکند. در اینجا نیز ایرانیان دگراندیش حق ندارند آزادانه علیه رژیم به تظاهرات بپردازند.
در جنگ قدرت بین «اصلاح طلبان» و «محافظه کاران» در حکومت الله، خبررسانی آلمان جانب «اصلاح طلبان» را میگیرد. به این ترتیب از یک سو تظاهرات در ایران و از سوی دیگر اعتراضات مخالفان و ایرانیان تبعیدی در خارج از کشور بازتابی نمییابند. این گروهها برای خبررسانی در آلمان وجود ندارند اگرچه تمامی اخبار و گزارشهای مربوط به سرکوب و اعتراض در ایران از طریق ایرانیان تبعیدی و مدافع حقوق بشر منتشر میشوند و یا به سازمانهای بینالمللی ارائه میگردند. تمامی این اخبار و گزارشها را میتوان به زبانهای مختلف در اینترنت یافت و به سادگی آنها را چاپ کرد.
با سفر خاتمی، اشپیگل درباره «پایان دوران سرد» گزارش میدهد و مینویسد: «آلمان و ایران درباره یک آغاز جدید و بنیادین و ترمیم مناسباتی که مدتها به سردی گرائیده بود، برنامه ریزی میکنند». دولت سرخ و سبز آلمان رییس جمهوری اسلامی را با پنج برابر کردن بیمه هرمس (بیمه کالاهای صادراتی) به بهای یک میلیارد مارک همراهی میکند. خاتمی آلمان را با قولهای دولت سرخ و سبز که متضمن منافع اقتصادی آلمان است، ترک میگوید.
اشپیگل مانند دیگر رسانههای آلمان و هم چنین مانند دولت آلمان بطور تمام و کمال از پروژه اصلاحات در ایران حمایت میکند و در گزارشی به تاریخ ۱۰ ژوییه ۲۰۰۰ به هنگام دیدار رییس جمهوری اسلامی از آلمان وی را به عنوان «گورباچف ایران» مفتخر میسازد.
اشپیگل آنلاین نیز درباره این سفر مینویسد: «محمد خاتمی رییس دولت ایران تحت اقدامات امنیتی شدید و همراه با تظاهرات دیدار رسمی خود را از آلمان آغاز کرد». اما اینکه چرا «تظاهرات» وجود دارد و این تظاهرکنندگان چه کسانی هستند و چه میخواهند، ظاهرا اهمیت ندارد و درباره اش سخنی گفته نمیشود. رسانههای آلمان زحمت پرداختن به مخالفان رژیم ایران و هزاران ایرانی تبعیدی را که در این کشور زندگی میکنند و از «پروژه اصلاحات» دفاع نمیکنند، به خود نمیدهد. و این در حالیست که برای این دگراندیشان مسلم است که اصلاحات درون حکومت الله امری ناممکن است.
بلاتکلیفی و گرفتاری آلمان در رابطه با ایران خود را در مناسبات رسمی نیز نشان میدهد. گرهارد شرودر، صدراعظم پیشین آلمان سفر خود را به ایران لغو میکند (۱۵ ژانویه ۲۰۰۱). ولی یک ماه بعد، ولفگانگ تیرزه رییس پارلمان این کشور به ایران میرود تا به «اصلاح طلبان» دلگرمیدهد. بر اساس گزارش اشپیگل «روابط بازرگانی با ایران در حال حاضر از این روابط جدید و عادی به شدت سود میبرد» (۱۹ فوریه ۲۰۰۱).
اما چند ماه بعد، یازده سپتامبر فرا میرسد. این روز جهان را تغییر میدهد. در اکتبر ۲۰۰۱ افغانستان با حمایت بینالمللی و پشتیبانی سازمان ملل متحد مورد حمله قرار میگیرد. رژیم طالبان سقوط میکند و تروریسم اسلامی به دنبال پناه گاههای دیگری میگردد. بسیاری از تروریستها به پاکستان، ایران و هم چنین به برخی کشورهای عربی فرار میکنند. بسیاری از آنها بطور ناشناس ساکن کشورهای اروپایی میشوند. آمریکاییان موفق میشوند خطر تروریسم را از خود و کشورشان دور کنند.
در ۲۸ ژانویه ۲۰۰۲ جرج بوش رییس جمهوری آمریکا سه کشور عراق، ایران و کره شمالی را «محور شرارت» مینامد. یک سال بعد، در ۲۰ مارس ۲۰۰۳ آمریکا بدون پشتیبانی سازمان ملل و در ائتلاف با چند کشور به عراق حمله میکند. ارتش این ائتلاف در هفتم آوریل وارد بغداد میشود.
با جنگ عراق، برنامه اتمیایران به عقب صحنه رانده میشود. با کره شمالی گفتگوهایی به جریان میافتد. لیبی از برنامه اتمیخود پس از گفتگوهای سرّی طولانی با غرب چشم میپوشد و تلاش میکند با پرداخت میلیونها دلار غرامت، فعالیتهای تروریستی خود را در گذشته جبران کند. گفتگوهایی که در خفا انجام میشد، دلیل خوبی است بر اینکه چرا نام لیبی در میان کشورهای «محور شرارت» نیامد.
پروژه اصلاحات در ایران اما همچنان مورد حمایت قرار میگیرد بدون آنکه نشانهای از «اصلاح» وجود داشته باشد. جایزه صلح نوبل که در تاریخ ۱۰ دسامبر ۲۰۰۳ به شیرین عبادی، وکیل ایرانی، اعطا شد، در چارچوب همین پشتیبانی است. هم چنین بسیاری از جوایز دیگر و حتی جایزههای شناخته شده سینمایی مانند کان، برلین، ونیز در خدمت به اصطلاح پروژه اصلاحات در ایران قرار دارند. با شکست اصلاحات شمار این جایزهها به شدت کاهش یافته و تقریبا به هیچ میرسد. همزمان با این دست دل بازیها اما همواره و همچنان از رژیم ایران خواسته میشود تا برنامه اتمیمخفی خود را در برابر چشم جهانیان به نمایش بگذارد.
وضعیت افغانستان و عراق به رژیم ایران این امکان را میدهد تا خود را به مثابه امکانی در حل «موقعیت نابسامان» آمریکاییان در منطقه عرضه کنند. رژیم اسلامی خواب یک قدرت شیعی را در خاورمیانه میبیند که میبایست بر جهان اسلام حکومت کرده و میتواند پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، خود را به عنوان یک قدرت جهانی به نمایش بگذارد. یک قدرت اسلامی که چنان بزرگ و ثروتمند است که قادر خواهد بود سرانجام دولت یهودی را از قلمرو اسلام براند. این همان فکر پنهانی است که بعدا، پس از شکست قطعی پروژه اصلاحات، توسط رییس جمهوری اسلامی کنونی صاف و پوست کنده بر زبان آمد. احمدی نژاد اما تنها آن شعارهایی را تکرار میکند که پیش از وی در دهه هفتاد میلادی توسط آیت الله خمینی در کتاب «حکومت اسلامی» تعیین شده بود: بر این اساس تفاوتی بین سیاست و اسلام وجود ندارد. فقهای اسلامی باید قدرت سیاسی را در دست داشته باشند تا بتوانند حکومت اسلامی را پیاده کنند. آیت الله خمینی توانست این حکومت را تحقق ببخشد. او توسط ارادهای که برای کسب قدرت نشان داد و به همراهی به اصطلاح «روشنفکران»، چپها و یک جامعه از نظر سیاسی عقب مانده و البته با یاری غرب که با سیاست «کمربند سبز» در فکر محاصره «خطر سرخ» بود، و همچنین با یاری بی کم وکاست رسانههای غربی موفق شد نخستین «حکومت الله» را در جهان بنیاد بگذارد، آن هم در پایان قرن بیستم. حالا همه اینها، حتی بخشی از همراهان صادق انقلاب اسلامی در پی جبران آنند.
بخش هشتم و آخر
این عکس مربوط به مجله اشپیگل شماره ۳۴ به تاریخ ۲۰ اوت ۱۹۵۲ است. این مجله را یکی از خوانندگان گرامیاین سایت از کتابخانه شخصی خود در اختیار «ژورنالیست» گذاشته است که همین جا صمیمانه از وی سپاسگزاری میشود.
در بخش پیش خواندید که برنامه اتمیتبدیل به فاکتور اصلی در خبررسانی آلمان شد و در عین حال دفاع از «اصلاحات» توسط دولت آلمان با روی کار آمدن دولت نهم به شکست انجامید.
در بخش پایانی این گزارش به تغییر چهارچوبهای ژورنالیستی از جمله در اشپیگل پرداخته میشود و طرح این پرسش که خبررسانی کشورهای آزاد و دموکراتیک تا چهاندازه به گسترش دمکراسی در کشورهای در حال رشد، از جمله در ایران، یاری میرساند.
*****
در دوران محمود احمدی نژاد رییس جمهوری جدید نیز که در تابستان ۲۰۰۵ گزینش شد، آلمان تلاش میکند مناسبات «عادی» خود را با ایران حفظ کند. این تلاش در مجموعه خبررسانی آلمان نیز هویداست. به ویژه در طول دو سال آخر دومین دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی و در حدود یک و نیم سالی که از آغاز ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد میگذشت، صدها اعتراض و تظاهرات از سوی زنان، دانشجویان، آموزگاران و کارگران وجود داشت که درباره آنها یا اصلا گزارش داده نشد و یا بسیار کم در رسانههای آلمان بازتاب یافتند. حال آنکه این رویدادها را میتوان خیلی ساده در اینترنت پیگیری کرد. رویدادهای ایران توسط هزاران ایرانی در داخل و در تبعید همراه با متن و تصویر و به زبانهای مختلف در اینترنت منتشر میشوند.
این توقع به ویژه زمانی بجا به نظر میرسد که در اشپیگل آنلاین می خوانیم این مجله اینترنتی «نقش پیشتاز را در خبررسانی به زبان آلمانی در اینترنت دارد: سریع، تازه، مشروح، مستدل و سرگرم کننده. سردبیری این سایت بطور بیست و چهار ساعته اخبار، تحلیل، گفتگو و تفسیر در اختیار همه کسانی قرار میدهد که دسترسی به اطلاعات سریع برایشان اهمیت دارد و یا میخواهند از رویدادهای جهان بلافاصله با خبر شوند». لیکن ظاهرا اعتراضات سیاسی و اجتماعی در ایران جزو «رویدادهای جهان» به شمار نمیآیند.
تنها هنگامیکه احمدی نژاد درباره اسراییل حرف میزند، غرب و به ویژه آلمانیها به شدت عصبانی میشوند: «رییس جمهوری ایران قصد دارد اسراییل را از نقشه جهان محو کند. محمود احمدی نژاد رییس جمهوری ایران همه را به نابودی اسراییل فرا خواند. پس از سالها، این نخستین بار است که یک مقام عالیرتبه ایران در ملاء عام خواهان نابودی اسراییل شده است. اظهارات وی سبب خشم جهانیان شد» (۲۸ اکتبر ۲۰۰۸).
اشپیگل آنلاین همچنین مینویسد: «در حال حاضر با پلاکاردهای «مرگ بر اسراییل، مرگ بر آمریکا» دهها هزار ایرانی در تهران راهپیمایی میکنند و خواهان نابودی اسراییل میشوند. رییس جمهوری احمدی نژاد در این تظاهرات مردم را به «آزادی قدس» [اورشلیم] فرا خواند» (۲۸ اکتبر ۲۰۰۵). لیکن هنگامیکه رسانههای غربی هرگز درباره اعتراضات سیاسی و اجتماعی در ایران گزارش نمیدهند چگونه میتوانند انتظار داشته باشند که چنین تظاهرات ضد اسراییلی و ضد غربی در تهران تنها تصویر بازتاب دهنده ایران نباشد؟ دگراندیشان ایرانی چگونه و با کدام پشتیبانی از سوی غرب و جهان آزاد میتوانند نیروی مستقل خویش را ادعا کنند؟
تعجبی ندارد که تظاهرات ضد اسراییلی حتی در برلین هم برگزار میشود. در روز «قدس»، روزی که پس از انقلاب اسلامی توسط خمینی در آخرین جمعه ماه رمضان جشن گرفته میشود، صدها تظاهر کننده علیه اسراییل در خیابانهای برلین به راهپیمایی پرداختند (۲۰۰۵). این روز باید هر سال به یاد مسلمانان جهان بیاورد که دولت اسراییل باید از بین برود.
در دوران «اصلاح طلبان» نیز روز «قدس» نه تنها حذف نشد بلکه از سوی دولت سازماندهی میگشت. با تغییر دولت در آلمان و تقریبا همزمان در خود ایران، دوران خوش و بش سیاسی بین دو کشور رو به پایان رفت. لیکن آلمان همچنان پس از ایتالیا دومین شریک اقتصادی جمهوری اسلامی باقی ماند و این در حالیست که در فاصله بین ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ اعتبارات تضمینهای مربوط به صادرات در رابطه با معاملات ایران به شدت کاهش یافت.
۲۰۰۲ | صادرات به ایران
واردات از ایران |
۲٫۲۳۴ میلیون یورو (افزایش ۱۶ درصدی)
۳۲۰ میلیون یورو (کاهش ۲۱ درصدی) |
۲۰۰۳ | صادرات به ایران
واردات از ایران |
۲٫۶۷۸ میلیون یورو (افزایش ۲۰ درصدی)
۲۹۰ میلیون یورو (کاهش ۹ درصدی) |
۲۰۰۴ | صادرات به ایران
واردات از ایران |
۳٫۵۷۴ میلیون یورو (افزایش ۳۳ درصدی)
۳۹۱ میلیون یورو (افزایش ۳۵ درصدی) |
۲۰۰۵ | صادرات به ایران
واردات از ایران |
۴٫۴۲۹ میلیون یورو (افزایش ۲۴ درصدی)
۴۶۲ میلیون یورو (افزایش ۱۸ درصدی) |
نمودار زیر، حجم مبادلات بازرگانی ایران و آلمان را در فاصله سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۵ نشان میدهد. رنگ قرمز نشاندهنده حجم صادرات آلمان به ایران و رنگ سیاه نشاندهنده حجم واردات آلمان از ایران است (منبع: اتاق بازرگانی آلمان).
در دوران احمدی نژاد نیز مبادلات بازرگانی به نحو احسن ادامه مییابند. اشپیگل مینویسد: «تجارت شرکتهای آلمانی در حکومت ملایان اتفاقا به دلیل ستیزه جوییهای رییس جمهوری ایران بیش از پیش شکوفا میشود» (فشار شدید بر ایران؛ ۲۹ آوریل ۰۶). با این همه سیاستمداران آلمانی، دولتمردی چون رفسنجانی را که در دادگاه میکونوس برلین محکوم شده بود، ترجیح میدادند.
رسانههای آلمان در جدیدترین انتخابات مجلس خبرگان روی رفسنجانی و «یاران عمل گرای» او سرمایه گذاشتند: «عمل گرایان محافظه کار پیرامون رییس جمهوری پیشین، علی اکبرهاشمیرفسنجانی، و رییس هیئت نمایندگی مذاکرات اتمی، حسن روحانی، میخواهند از پیروزی فراکسیون یزدی (یک دار و دسته محافظه کارتر) جلوگیری کنند. آنها در اتحاد با محافظه کاران معتدل، امیدوارند با ترغیب طرفداران خود که چندان علاقهای به شرکت در انتخابات نشان نمیدهند، بتوانند اکثریت را در مجلس خبرگان به دست آورند» (جنگ قدرت ملایان؛ ۱۱ دسامبر ۰۶).
با این همه همچنان گزارشهای مربوط به برنامه اتمیرژیم ایران در مرکز توجه خبررسانی اشپیگل قرار دارد و این در حالیست که توجه جهان کمیپیش از آغاز جنگ عراق به آن جلب شده بود. افکار عمومی جهان در سال ۲۰۰۲ بود که از برنامه اتمیمخفی رژیم ملایان در ایران با خبر شد.
در نگاه کلی، بیشتر گزارشها از سال ۱۹۹۷ تا پایان ۲۰۰۶ در آلمان درباره اصلاحات، تروریسم و برنامههای اتمیهستند. در یک مقایسه، دمکراسی، حقوق بشر و اعتراضات اجتماعی زنان، جوانان، دانشجویان، آموزگاران و کارگران که از سالها پیش برای به دست آوردن حقوق خود مبارزه میکنند، کمتر جایی در خبررسانی آلمان مییابند.
با ریاست جمهوری احمدی نژاد برخی چیزها تغییر کرد و این در حالیست که نظام حکومت الله همان نظامی است که در «دوران اصلاحات» بود. این اما در این واقعیت تغییری نمیدهد که هنوز و همچنان درصد کمیاز اخبار، از جمله در اشپیگل، به دمکراسی و حقوق بشر در ایران اختصاص یابد. اگرچه بر شمار اخبار نقض حقوق بشر افزوده میگردد، لیکن درست مانند گذشته، اخبار و گزارشها در همان محدوده پیشین دور میزنند و بر اساس جهتهای سیاسی در قابهای معین گزینش میگردند. آن اخبار و گزارشهایی که در قابهای جدید نمیگنجند، طبیعتا راهی به دایره خبررسانی رسمی نمییابند.
اعطای جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی (۱۰ اکتبر ۲۰۰۳) خبرهای زیادی را به خود اختصاص میدهد. به گزارش اشپیگل آنلاین، شیرین عبادی خواهان اصلاحات «جدی و بنیادین» است. او در پی لغو سنگسار و قصاص در ایران است. او میگوید جمهوری اسلامی برای بقا باید تحول یابد. رژیم ایران اما بی اعتنا به این مطالبات و بدون تن دادن به هرگونه تحولی همچنان باقی میماند.
روزنامه نگاران همچنان به زندان میافتند و به قتل میرسند و وبلاگ نویسها دستگیر میشوند. اشپیگل آنلاین مینویسد: «بسیاری از سایتهای خبری در اروپا در اعتراض به تشدید سانسور و سرکوب به هم پیوستند تا از همکاران ایرانی خود پشتیبانی به عمل آورند» (۲۰ اکتبر ۲۰۰۴).
احمدی نژاد پنج ماه پس از آغاز ریاست جمهوری اش پخش موسیقی غربی را در رادیو و تلویزیون دولتی ممنوع اعلام میکند. این نوع موسیقی به دلیل «فساد» نباید پخش شوند (۱۹ دسامبر ۲۰۰۵). پس از انتشار کاریکاتورهای محمد، سفارت دانمارک در تهران مورد حمله قرار میگیرد (۱۱ اکتبر ۲۰۰۶). دسترسی به اینترنت بیش از پیش محدود میشود. برای جلوگیری از «نفوذ مخرب غرب» افزایش سرعت اینترنت ممنوع اعلام میگردد. نه تنها باید مراجعه به اینترنت باید محدود شود، بلکه باید دسترسی به سایتهای مخالفان بیش از پیش محدود گردد (۱۸ اکتبر ۲۰۰۶).
خلاصه
به نظر من رسانهها در جهان امروز نقش بسیار بزرگی در پشتیبانی سیاسی و فرهنگی از دمکراسی در کشورهای در حال رشد بازی میکنند. در این میان نقش آلمان در این پشتیبانی چگونه است؟
به نوشته اشپیگل آنلاین روزانه «بیش از صد مقاله» و «خبر فوری» در این سایت منتشر میشوند. ولی آیا واقعا خوانندگان اشپیگل، آن گونه که شعار تبلیغاتی این مجله است، بیش از دیگران میدانند؟ یا اینکه اشپیگل هم به این موضوع توجه دارد که تصویر یکی از بزرگترین شرکای اقتصادی آلمان را آنگونه که هست نشان ندهد، و یا دست کم همیشه چنین نکند؟ زیرا در این صورت دولت آلمان مورد پرسش افکار عمومی قرار میگیرد که چگونه با چنین کشور و حکومتی چنین روابط حسنهای دارد.
موضوع اما تنها به نادیده گرفتن محدود نمیشود. در بسیاری از رسانههای آلمان مقالات و گزارشهایی وجود دارند که بر اساس اطلاعات غلط تهیه شده و سبب گمراهی خوانندگان میشوند. برای مثال به این نمونه از اشپیگل توجه کنید:
سه سال پیش، نویسندگان گزارش اصلی اشپیگل که درباره ایران بود (آمریکا علیه ایران؛ جنگ بعدی؛ اشپیگل شماره ۴؛ ۲۴ ژانویه ۲۰۰۵) نه تنها اطلاعات تاریخی، بلکه حتی اطلاعات روز را نیز به گونهای غلط و گمراه کننده در اختیار خوانندگان قرار دادند. من در نامهای به این مجله از جمله درباره دو مورد چنین نوشتم: «در صفحه ۱۰۷ در نخستین ستون میخوانیم که مأموران سیا در سال ۱۹۵۳ «محمد مصدق نخست وزیر چپ ملی گرا را که در یک انتخابات آزاد به قدرت رسیده بود، ساقط کرده و محمدرضا شاه فاسد را که دوست واشنگتن بود دوباره به تاج و تخت باز گرداندند».
نخست اینکه، مصدق از طریق انتخابات آزاد به قدرت نرسید. پس از آنکه رزم آرا نخست وزیر وقت توسط یک گروه اسلامی افراطی به قتل رسید، پارلمان ایران پس از توافق با مصدق، وی را به عنوان نخست وزیر به شاه معرفی کرد. محمدرضا شاه این پیشنهاد را پذیرفت و نخست وزیری مصدق را تأیید نمود.
دوم، هیچ ایرانی هرگز به این فکر نمیافتد که بخواهد از مصدق به عنوان «چپ ملی گرا» نام ببرد، و خود او قطعا هرگز چنین ادعایی نداشت! او در عمل یکی از سران جبهه ملی ایران بود که در مبارزه برای ملی شدن نفت علیه انگلستان مبارزه کرد و اتفاقا نظر مساعد نسبت به آمریکاییان داشت.
در صفحه ۱۱۱ در ستون میانی درباره آیت الله منتظری چنین نوشته میشود: «این آیت الله عظیم الشأن درزمان خود امیدوار بود سقوط شاه در سال ۱۹۷۹ برای ایران آزادی و دمکراسی به ارمغان بیاورد».
این ادعا نیز به تمامی غلط است و مطلقا با واقعیت همخوانی ندارد. آیت الله منتظری بر اساس گفتههای خودش یکی از کسانی است که «حکومت ولایت فقیه» را تئوریزه و همواره از آن دفاع نموده است. اینکه وی را از مرکز قدرت راندند، به دلیل اشتیاق وی برای «آزادی و دمکراسی» نبود، بلکه بر اساس جنگ قدرتی صورت گرفت که در آن زمان بین وی و زمامداران امروز در گرفته بود. تا به همین امروز نیز وی از تئوری ولایت فقیه دفاع میکند و تنها معتقد است که این تئوری را اشتباه تفسیر و پیاده کردهاند».
اینکه گذشت زمان و ناکامیهای جمهوری اسلامی، آیت الله منتظری را به سوی مواضع سیاسی دیگری راند، دلیل نمیشود که درباره نقش وی در انقلاب اسلامی و عقیده اش در مورد «ولایت فقیه» به انتشار اطلاعات غلط پرداخت. اشپیگل در پاسخ به نامه من از طریق تلفن و ای میل پوزش خواست و این اشتباهات را به عدم تحقیقات کافی از سوی نویسندگان خود نسبت داد. یادآوری میشود که منابع ایرانی رسانههای آلمان عمدتا افرادی هستند که خط سیاسی شان ادامه همان خط دهه شصت و هفتاد میلادی است. برخی از اینان، خودشان هم به همان دوره تعلق دارند و جوانترهاشان که زیر عناوین «اسلام شناس» و «ژورنالیست» مصاحبه میکنند و مقاله مینویسند، در عمل، توجیه گران بلندپروازیهای رژیم جمهوری اسلامی هستند.
به هر روی، گذشته را نمیتوان تغییر داد. آنچه ایرانیان در نزدیک به سی سال گذشته، از انقلاب اسلامی و جنگ تا سرکوب باورنکردنی تجربه کردهاند، عمدتا «مدیون» خویش هستند. لیکن نمیتوان سهم غرب را کهاندک هم نیست، نادیده گرفت.
مشکل اینجاست آنچه برای ایرانیان به عنوان سیاست داخلی اهمیت دارد و به همین دلیل نیز سرنوشت آنها را رقم میزند، برای غرب و هم چنین سیاستمداران و روزنامه نگاران آلمان، تنها سیاست خارجی است. به این ترتیب واقعیت سیاسی در این مجموعه از سه گروه ذینفع تشکیل میشود: منافع آلمانیها که به مثابه یک کشور دموکراتیک بین منافع ملی و منافع حکومتش تضادی وجود ندارد. منافع رژیم اسلامی در ایران که به عنوان یک کشور غیردموکراتیک بین منافع ملی و منافع حکومت دینی اش تضادهای فراوان وجود دارد، و به همین دلیل میرسیم به گروه سوم و منافع مردم ایران که در رسانههای آلمان جا و نمایندهای ندارند.
البته نمیتوان انتظار داشت در کشوری از منافع ملی یک ملت دیگر پشتیبانی شود، به ویژه در شرایطی که این منافع با همدیگر همخوانی ندارند. اما این توقع وجود دارد که یک کشور دموکراتیک از خواست دمکراسی در کشورهای دیگر به ویژه در کشورهای در حال رشد و خاور میانه پشتیبانی کند و به تقویت آن بپردازد. این پشتیبانی هرگز به این صورت عملی نخواهد شد که یک حکومت دینی را در سایه حمایت خود گرفت و انتظار داشت که این حکومت اجازه دهد در آن اصلاحات دموکراتیک صورت گیرد. پشتیبانی از دمکراسی یعنی حمایت نیروهای سکولار و دموکرات در کشورهایی که از این موهبت سیاسی و اجتماعی بی بهرهاند. رسانهها در این زمینه نقش بسیار مهمیبازی میکنند. هر گزارشی که در یک روزنامه معتبر منتشر میشود و هر توجهی که به نیروهای دموکرات در ایران یا هر جای دیگر نشان داده میشود، یک امتیاز برای دمکراسی به شمار میرود.
نه تنها سیاستمداران غربی بلکه رسانههای این سوی جهان نیز آشنایی لازم و کافی با جوامع مسلمان نشین و اساسا با ایران ندارند. بر اساس همین نا آشنایی است که هر بار سیاستمداران و رسانهها از این یا آن رفتار مردم در این یا آن کشور خاورمیانه شگفت زده میشوند.
در این میان، سیاست صبر و سرمایه گذاری بر روی انتخاباتی که انتخابات نیست، هیچ کمکی به مردم ایران برای پیمودن راهی که به برگذاری یک انتخابات آزاد بیانجامد، نمیکند. ایران تنها کشور مسلمان نشین در جهان است که در یک انتخابات دموکراتیک و آزاد امکان ندارد اسلامیستها در آن به قدرت برسند چرا که آنها از سی سال پیش در قدرت هستند! و در عین حال تا زمانی که آنها در قدرت هستند، امکان ندارد اجازه برگذاری یک انتخابات آزاد را بدهند.
جمهوری فدرال آلمان به عنوان یک کشور آزاد و دموکراتیک دومین شریک اقتصادی حکومت دینی در ایران است. دولتهای آلمان، چه سیاه و زرد (متشکل از ائتلاف دموکرات مسیحی، سوسیال مسیحی و لیبرال دموکرات) چه سرخ و سبز (متشکل از ائتلاف سوسیال دمکرات و سبز) و یا سیاه و سرخ (متشکل از ائتلاف دموکرات مسیحی، سوسیال مسیحی و سوسیال دموکرات) همواره از جمهوری اسلامی در ایران پشتیبانی کردهاند و همزمان مدعی شدهاند که علیه تروریسم و علیه بنیادگرایی اسلامی مبارزه میکنند. آنها قطعا اگر زمامداران ایران تن به «اصلاح» رژیم خود میدادند، بسیار خوشحال میشدند. لیکن نمیتوان یک آرزو و خیال محال را به سیاست رسمی یک دولت تبدیل کرد و انتظار داشت که این سیاست عمل هم بکند!
رسانههای آلمان، از جمله اشپیگل، با در پیش گرفتن همین راه، سیاست خارجی رسمی دولت آلمان را در رابطه با ایران دنبال کرده و میکنند. آنها دموکراتهای ایران را در داخل و در تبعید تنها گذاشته و میگذارند، در حالی که زنان، دانشجویان و کارگران شب و روز دستگیر میشوند، در زندانها شکنجه میگردند و یا به قتل میرسند. این همه البته «خبر بزرگ» (جنگ) نیست. اما این سرکوب خشونت آمیز و این جداسازی (آپارتاید) آشکار بین مردان و زنان، جوانان و سالمندان، گروههای قومی، اقلیتهای مذهبی، زمامداران و مردم، ثروتمندان و تنگدستان، همگی ایران را در عمیق ترین ابتذال تاریخ خود فرو برده است. ابتذالی که در آن هیچ ارزشی اعتبار ندارد. ایرانی که میتوانست به سوی شکوفایی راه بسپارد، به عصر حجر بازگشته است. عصری که در آن خشونت و بربریت، قانونی شده است. جهان نگاه میکند. رسانههای همگانی نگاه میکنند و ایرانیان به دلیل عقب ماندنشان از قافله جهانی، جوایز متعدد برای هر آن چیزی دریافت میکنند که ندارند: حقوق بشر، آزادی عقیده و بیان!
طنز سیاست و رسانههای آلمان را شاید بتوان در این گفتگوی اشپیگل آنلاین با خانم کلاودیا روت از حزب سبزها دریافت که در دوران به اصطلاح اصلاحات ریاست کمیته حقوق بشر پارلمان آلمان را بر عهده داشت. وی در این گفتگو سفر بحث برانگیز خاتمی را به عنوان رییس جمهوری اسلامی به آلمان «درست و مهم» ارزیابی کرد. روت گفت آن گروه از نمایندگان پارلمان آلمان که خواستار لغو این ملاقات بودند «در بی خبری بسر میبردند» (۱۰ ژوییه ۲۰۰۰). او در این گفتگو تأکید کرد: «زمان بهترین قاضی است». اتفاقا زمان گذشت و همزمان این نوع طنز، سایه خود را بر موضع حقوق بشری خانم روت و همان سیاستی افکند که «دیالوگ انتقادی» خوانده میشد و بسیاری از ایرانیان بر شکست آن آگاهی داشتند، آن هم بسی پیش از آنکه جمهوری اسلامی زیر پوشش «دیالوگ» بتواند برنامههای اتمیخود را گسترش دهد.
در تمام سالهای گذشته، رسانههای آلمان سیاست برلین را دنبال میکردند. آنها درباره رییس جمهوری پیشین جمهوری اسلامی، محمد خاتمی که پس از انقلاب اسلامی دو سال در مسجدهامبورگ به عنوان امام جماعت کار میکرد، گزارشهای بدیع میدادند. آنها حتی ادعا میکردند خاتمی به مثابه «کسی که آلمان را خوب میشناسد» (۱۰ ژوییه ۲۰۰۰) در دوران اقامت دو ساله خود در این کشور چنان زبان آلمانی را خوب یاد گرفت که «هگل» را به آلمانی خواند! آدم باید زبان فلسفه آلمانی، و به ویژه زبان هگل را بشناسد، تا بتواند این مبالغه سیاسی گزارشهای رسانهها و مسیری را که تعقیب میکردند، بهتر درک کند.
آن سوی دیگر، در برابر این نوع خبررسانی، دگراندیشان، تبعیدیان و گروههای مخالف قرار داشته و دارند که هیچ راهی به رسانههای آلمانی نمییابند. آنچه درباره آنان در این دوران گزارش داده میشد، یا «اعلام حساسیت فوق العاده در برلین و وایمار» به دلیل سفر محمد خاتمی، و یا بازرسی خانههای گروههای تبعیدی ایران توسط پلیس آلمان بود. این افراد حتی از سوی رسانههای آلمان به عنوان «مأموران ایران» معرفی شدند که از سوی «محافظه کاران» گسیل شدهاند تا علیه محمد خاتمی «ناآرامی» راه بیندازند. هرگز معلوم نشد منبع این «خبر» چه کسانی بودند. ولی با این خبر آنها دگراندیشان ایرانی را در آلمان هم تراز مأموران «حکومت الله» در تهران قرار دادند که محمد خاتمی اتفاقا رییس جمهوری آنها بود و نه اینها!
یک روز پس ار ورود خاتمی به آلمان، خود اشپیگل آنلاین به «حقوق بشر» به عنوان واژهای اشاره کرد که «معمولا کمتر» در گفتگوها شنیده میشود. همه گفتگوها بر سر روابط اقتصادی بود. در آن سال (۲۰۰۰) هنوز برنامه اتمیمخفی جمهوری اسلامی کشف نشده بود. دست کم برای رسانهها هنوز کشف نشده بود!
هیچ چیز اما یک شبه شکل نمیگیرد. آنچه امروز زیر سایه دولت احمدی نژاد روی میدهد، در سالهای گذشته ریشه دارد. هشت سال تمام، سیاست و رسانهها در آلمان، از جمله اشپیگل، از «پروژه اصلاحات» در جمهوری اسلامی با تمام ابزاری که در اختیار داشتند، پشتیبانی کردند. پروژهای که خود خاتمی بعدها درباره اش اعتراف کرد که نمیدانست این «اصلاحات» دقیقا چیست و چه میتواند باشد! لیکن ظاهرا دولت سرخ و سبز آلمان بیشتر و مجله اشپیگل خیلی بیشتر، و البته خوانندگان اشپیگل بیش از همه درباره آن میدانستند!
در آن دوران، واقعا چه کسی میتوانست به اصلاحات در «حکومت الله» اعتقاد داشته باشد؟ حکومتی که در آن برای نخستین بار اسلامیستها به قدرت رسیده بودند؟ لازم نبود برای پاسخ مدت زیادی به انتظار نشست. اشپیگل آنلاین روز سوم دسامبر ۲۰۰۴ نوشت: «خاتمی به شکست سیاست اصلاحات اعتراف کرد».
آنچه در تمام این سالها در آلمان و بطور کلی در غرب به عنوان مبارزه بین «اصلاح طلبان» و «مذهبیان افراطی» از آن نام برده میشد، چیزی جز جنگ قدرت درون «حکومت الله» و هم چنین درگیری ناگزیر این حکومت با زندگی واقعی مردم و مطالبات آنها نبود. مردمیکه دوسوم آن را افراد زیر سی سال و ۴۵ درصد آن را جوانان زیر ۲۵ سال تشکیل میدهند. حال آنکه زمامداران جمهوری اسلامی را که حدود سی سال پیش در ایران به قدرت رسیدهاند، نه تنها منافع سیاسی و اقتصادی، بلکه روابط خانوادگی به شدت به یکدیگر پیوند میدهد. بخش بزرگی از هیئت حاکمه ایران با یکدیگر پیوند سببی و نسبی دارند. ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بیش از هر چیز به یک ساختار مافیایی شباهت دارد. قدرتی که همه منابع سیاسی و اقتصادی را در دستان خود متمرکز کرده است. انتخابات در ایران که این گونه جدی در رسانههای غرب به آن پرداخته میشود، هر بار تنها ابزاری است برای حفظ و توزیع مجدد این منابع بین خود. و این در حالیست که سیاستمداران و رسانههای غرب ساختار قدرت در ایران را بر اساس آنچه خود میشناسند، ارزیابی میکنند: مطابق معیارهای غربی. از همین رو نمیتوانند درک کنند چرا «اصلاحات» محکوم به شکست بود بدون آنکه بتواند به چیزی دست یابد. آنها این را هم نمیتوانند درک کنند که آنچه احمدی نژاد میگوید، واقعا جدیست. اگرچه او دلقک به نظر میرسد، لیکن یک دلقک خطرناک است. غرب تا کنون موفق نشده است قدرت ایدئولوژیک را در پس جنبشهای اسلامی درک کند. قدرتی که با هیچ قدرت ایدئولوژیک دیگر قابل مقایسه نیست چرا که نیروی خود را از یک سو از «بالا» از خدا و از سوی دیگر از «پایین» از توده عوام میگیرد و برای رسیدن به اهدافش هیچ هراسی ندارد از اینکه خود، خویشتن را نابود کند. این حقیقت، هسته اصلی اسلام گرایی است.
تروریست نامیدن فردی که دست به عملیات انتحاری میزند، آسان ترین راه برای ندیدن واقعیت است. آنها تنها تروریست نیستند، «کمی» بیش از آن هستند. آنها ایمان و اعتقاد دارند که برگزیدگان خدا هستند. در زندگی و پس از مرگ، آنها «نورچشمیخدا» هستند که رسالت نجات جهان را بر عهده دارند. در تفکر احمدی نژاد بر اساس تفاسیر شیعی، جهان تنها زمانی نجات پیدا خواهد کرد که ویران و نابود شده باشد. او حتی دستور داد کیلومترها راه را از گورستان بهشت زهرا در جنوب تهران تا چاه جمکران در نزدیک شهر مذهبی قم برای عبور امام زمان که قرار است پس از حدود ۱۲۰۰ سال از این چاه ظهور کند، آسفالت کنند. میتوان به این داستان خندید و آن را جدی نگرفت. لیکن این امر برای زمامداران ایران بسیار اهمیت دارد. باید تروریسم و سلاح هستهای را در کنار این نوع اعتقادات قرار داد تا بتوان دریافت چه چیز در پس «دعوای اتمی» نهفته است. منافع اقتصادی اروپا بر واقعیت حکومت الله در ایران سایهانداخته است و رسانههای آلمان نیز به همین دام افتادهاند. این در حالیست که قابی که رسانههای غربی، از جمله آلمان، برای خبررسانی درباره ایران انتخاب کردهاند، ایران را در مجموعه جهان اسلام به شمار میآورد. لیکن «جهان اسلام» وجود خارجی ندارد! درست همان گونه که «جهان مسیح»، «جهان یهود» و یا «جهان بودا» وجود ندارد. مثلا چه چیز مشترکی بین مردم و تاریخ و حال اندونزی به مثابه بزرگترین کشور مسلمان نشین جهان و ایران و عربستان و کشورهای مسلمان نشین آفریقا وجود دارد که از آنها یک «جهان» بسازد؟ «جهان اسلام» اختراع کشورهای غربی است تا بتوانند همه آن کشورها و مردمیرا که در خاور میانه و نزدیک زندگی میکنند، یک کاسه کنند و بر این اساس تلاش نمایند یک مدل اسلامی بر اساس تصورات غربی ترسیم، اختراع، تجربه و یا تولید کنند.
من شخصا طرفدار آنچه هستم که ارزشهای غربی خوانده میشوند و آنها را به مثابه ارزشهای جهان شمول و دستاوردهای مجموعه بشریت تحسین میکنم، اگرچه بخشی از این بشریت در کشورهای غربی تلاش بیشتری در این زمینه به عمل آورده و قربانیان بیشتری داده است. در عین حال بر این عقیده اصرار دارم که ارزشهایی مانند دمکراسی و حقوق بشر کاملا جهان شمول هستند و کسی را حق آن نیست که بر اساس شرایط قومی، دینی و یا سنتی یک جامعه آنها را ممنوع اعلام کند. آنچه مرا به عنوان یک انسان اهل خاورمیانه آزار میدهد و همزمان غمگین میسازد این است که غرب یک بازی دوگانه را پیش میبرد. غرب تلاش میکند از یک سو خود را به مثابه آفریننده و مدافع این ارزشها قلمداد کند و از سوی دیگر از زمامداران و دولتهایی پشتیبانی میکند که در کشورهای شان این ارزشها را پایمال میکنند. این اخلاق دوگانه غرب را میتوان در چهارچوبهای ژورنالیستی نیز که توسط گروههای خبررسانی انتخاب میشوند، تشخیص داد.
به این ترتیب مسئله بر سر این نیست که آیا اشپیگل بیش از دیگران میداند و یا خوانندگان اشپیگل بیشتر از خوانندگان دیگر روزنامهها میدانند، بلکه این است که آیا سیاست خبررسانی در آلمان اساسا نقشی در گسترش دمکراسی در کشورهای در حال رشد بازی میکند؟ برای مثال به چه دلیل از تظاهرات شهر کیف (اوکرایین) شب و روز و بطور زنده گزارش داده میشود، در حالی که یک کلمه درباره هزاران آموزگاری که همزمان چندین روز در برابر ساختمان مجلس شورای اسلامی در تهران جمع شدند، یک کلمه هم گفته نمیشود؟ و یا چرا گزارش درباره سرمای فلج کننده در ترکیه مهمتر از سرمایی مشابه در ایران است؟!
آیا رسانههای آزاد در آلمان فقط یک خیال است؟ و یا اینکه خبررسانی آزاد و دموکراتیک همزمان به این معنی است که درباره خبرهای معینی گزارش داده شود؟
کسانی که مانند ما ایرانیان مشمول این سیاست قرار میگیرند، به دنبال پاسخی هستند که شاید واقعا برای کسی مهم نباشد. من مدعی نیستم که یک تصویر منفی از ایران ترسیم میشود. متأسفانه واقعیت منفی است و تصویری که ارائه میشود نمیتواند شکل دیگری داشته باشد. لیکن در کنار این واقعیت یک واقعیت دیگر نیز وجود دارد که در خبررسانی رسمی و رایج جایی نمییابد. این واقعیت همانا تصویر دیگر ایران و مردم آن است که از حدود سی سال پیش یک زندگانی دوگانه را پیش میبرد. این تصویر تنها زمانی میتواند نشان داده شود که خبررسانی آزاد و دموکراتیک در غرب از جمله در آلمان بیش از پیش خود را وقف مسائلی سازند که خوانندگانشان بتوانند به درستی ادعا کنند که بیش از دیگران میدانند.
دسامبر ۲۰۰۸/ آذر ۱۳۸۷
منابع اولیه:
▪ بانک اطلاعات مجله اشپیگل از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۶
▪ بانک اطلاعات اشپیگل آنلاین از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۶
منابع ثانویه:
▪ Bonfadelli, Heinz; Medieninhaltsforschung; Grundlagen, Methoden, Anwendungen, Konstanz; 2002
▪ Widemann, Charlotte; Die gerahmte Welt; in: Freitag; 12.03.04; http://freitag.de/2004/12/04120801/php
▪ “Heiliger Krieg” gegen den Westen, das Gewaltbild des Islam in der deutschen Presse ; Media Watch; Köln; Heinrich-Böll-Stiftung; 1999
▪ Hafez, Kai; The West and Islam in the mass media; Bonn; ZEI; 2000
▪ Hafez, Kai; Die politische Dimension der Auslandsberichterstattung. Band 2: Das Nahost- und Islambild der deutschen überregionalen Presse. Habil; Nomos Verlag; München 2002