الاهه بقراط (+ویدیو) – استاد اقتصادمان در دانشکده علوم سیاسی برلین که یک نئومارکسیست بود و من یک ترم «کاپیتال» مارکس را نیز در کلاسهای او گذراندم، میگفت: برای درک بهتر اقتصاد و هم چنین سیاست، رمان بخوانید! میگفت هنر و ادبیات ذهن انسان را برای درک این دو بیشتر میپروراند و باز میکند.
خودش شکلگیری روابط اقتصادی اولیه و سپس رابطه سیاسی بین انسان فرمانده و فرمانبر، «بالا» و «پایین» و انسانی که از ابزار مادی و معنوی برخوردار است با انسانی که از این ابزار بیبهره است را، با رمان مشهور «رابینسون کروزوئه» نوشته «دانیل دوفو» نویسنده انگلیسی توضیح میداد: در رابطهای که بین «رابینسون» به عنوان حامل این ابزار و «جمعه» به مثابه یک بومی بدون این ابزار شکل میگرفت.
ساز مظلوم
واقعا نیز چنین است. اما همه اینها خود نیز باید پرورده شود. باید امکاناتی در خانواده و جامعه باشد، و علاوه بر آن شور و شوق و خمیرمایهای نیز در خود فرد وجود داشته باشد که بتواند جهان را در پیوند بین هنر و ادبیات و سیاست و اقتصاد کشف کند و اگر توانست، خود نیز چیزی بر آن بیفزاید.
سالها پیش بود. کلاس سوم چهارم دبستان بودم. آن سالها برنامه پرورشی ما که به مدارس دولتی میرفتیم، به جز درس، شامل شاید یکی دو گردش علمی در سال، که بیشتر گردش بود تا علم، و یکی دو فیلم سینمایی مناسب بچهها در سئانس ویژه یکی از سینماهای شهر، و همچنین برنامههایی به مناسبت جشنهای عمدتا دولتی در مدارس بود. به یاد میآورم دو بار نیز کلاسهایمان را تعطیل کردند، و در هر دو بار ما را در یک کلاس بزرگ جمع کردند، کسی آمد و پردههای سیاه در برابر پنجرهها آویزان کرد و دستگاهی را در انتهای کلاس کار گذاشت و فیلمی را روی دیوار روبرو، بالای تخته سیاه، به نمایش در آورد. یک فیلم کوتاه هشت میلیمتری مربوط به خانواده دو سرباز و یا محافظی بود که در ترور محمدرضا شاه پهلوی جان خود را از دست داده بودند. فیلم دوم اما آن زمان که به هر حال ربطاش را نمیفهمیدم، ولی تا به امروز نیز در نیافتم که این دو فیلم چه ربطی به یکدیگر داشت، فیلم مشهور حرکت قطار و تکنوازی تمبک حسین تهرانی بود.
سوزنبان حرکت قطار را علامت میدهد. قطار به راه میافتد. در میانه راه سوت میکشد و سرانجام پس از دقایقی آرام آرام میایستد و آخرین ضربههای نرم انگشت بر تمبک درست مانند قطار، از حرکت باز میایستند.
تمبک، سازی حاشیهای و مورد تبعیض قرار گرفته که همواره در رابطه با سازهای دیگر معنا مییافت، به همت و تلاش استاد حسین تهرانی که چهل سال از عمر شصت و دو ساله خویش را صرف کشف قدرت موسیقی آن و آموزشاش کرد، از یک سو خود را در تکنوازی به اثبات رساند و از سوی دیگر ارکستر همنوازان خود را به راه انداخت. نخستین گروه همنوازی تمبک توسط حسین تهرانی تشکیل شد و همو بود که نخستین بار برای تمبک نت نوشت. او که خود را مرهون آموزشهای ابوالحسن صبا میدانست، نوآور دوران خود بود.
تمبک و موتزارت
محمدرضا مرتضوی پنج سال پس از درگذشت حسین تهرانی به دنیا آمد. در سال ۵۷ و سالی که موسیقی میرفت «حرام» و ممنوع شود تا سالها بعد از درون جامعه بجوشد و خود را بر حاکمانی که همچون رقص قصد حذف آن را از صحنه عمومی داشتند، تحمیل کند.
تمبک؟ این ساز شاید تنها سازی باشد که تحقیر شده است و حتی در اثبات این تحقیر برایش ضربالمثل وجود دارد! چرا؟ زیرا بنا به یکی از همین ضربالمثلها «دست به تمبک هر کس بزنی، صدا میدهد!»
همین؟ صدا میدهد؟ آیا از «تمبک هر کس» تکنوازی حسین تهرانی نیز به گوش میرسد؟ و یا آنچنان چشم را به دستهای جادویی و گوش را به نوایی که یک تنه کار یک ارکستر را انجام میدهد، مبهوت و شگفتزده میکند که برایش جا در فیلارمونی برلین باز میکنند؟
آن شب، در یازده مارس، هنوز چند دقیقه از آغاز تکنوازی محمدرضا مرتضوی نگذشته، به خود میگویم، با اینکه کیهان بعدی بیش از دو هفته بعد منتشر میشود، ولی من باید حتما درباره این رویداد بنویسم. کار روزنامهنگار چیزی جز یافتن و نمایش پیوندهای بین هنر و ادبیات و سیاست و اقتصاد نیست.
فیلارمونی برلین، معبدی که زمانی قلمرو هربرت فن کارایان، مشهورترین رهبر ارکستر جهان بود، مکانی که هر کسی را بدان راه نیست تا هنر خود را به نمایش بگذارد و این حضور را پشتوانه رشد هنری خود سازد، اینک یک جوان ایرانی را با سازی که با وجود تبعیضی که نسبت به آن روا داشته شده، بخشی جداییناپذیر از فرهنگ شادی ایرانیان را تشکیل میدهد، در میان گرفته تا یک تنه یک برنامه کامل اجرا کند: با تمبک!
دستان محمدرضا مرتضوی جادویی است. سحرانگیز است. دستهایش را «سریعترین دستان دنیا» و هنرش را «انقلاب» در ساز تمبک نامیدهاند. کسانی که نوای تمبک را همواره یا در همراهی با ارکستر و یا به عنوان «آکورددار» و سازی «ریتمیک» شنیدهاند، اینک با شگفتی میشنوند که ملودی مینوازد. این است که هنگامی که لحظاتی کوتاه نتهای شوخ «نوای کوچک شبانه» قطعه مشهور موتزارت از انگشتان شیطان محمدرضا مرتضوی بر سطح تمبک میدوند، سالن به شوق میآید و شنوندگان آلمانی که موتزارت را میپرستند و همواره با اتریشیها بر سر تعلق میهنی وی دعوایی تمامناشدنی دارند، خشنود دستها را بر هم میکوبند.
موتزارت و تمبک؟! آری، محمدرضا مرتضوی آن را ممکن کرده است. تکنوازی او در عین حال مانند پرده سینماست که هر کس میتواند داستان و فیلم خود را در برابر چشم مجسم کند. تمبک در دستان محمدرضا مرتضوی و در سحر و جادوی انگشتان وی به یک ارکستر تبدیل میشود تا هر شنونده داستان خود را در تعریف موسیقایی آن بیابد. این است که در همان لحظات نواختن وی به ذهنام میرسد، سینماگران و هالیوود وی را روی دست خواهند برد.
باید اینها را مینوشتم تا در شرایطی که ایران در موقعیتی نیست که هنرمندانش را، نوآورانش را، آن گونه که شایسته است، ارج بنهد، ما ایرانیان قدرشان را بشناسیم و این هشیاری را داشته باشیم که چیزی د رحال روی دادن است. پیوند پنهان سیاست و اقتصاد و هنر و ادبیات را در چنین مواردی نیز میتوان یافت.
۲۵ مارس ۲۰۱۰
*تمبک، تنبک، دنبک
*استاد بهمن رجبی از آغازگران نواختن ملودی با تمبک است.