الاهه بقراط – «دموکراتیک و ملی هر دو فریب خلقاند». این شعاری بود که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جدید بر مبنای عقاید و سخنرانهای آیتالله روحالله خمینی بر زبان حزباللهیها، طرفداران جمهوری اسلامی و مجامع و تظاهرات سازمانیافته حکومتی از جمله مراسم نماز جمعه جاری گشت که البته بیسبب نبود و پس از قلع و قمع گروههای مختلف که «مشکوک» به دفاع از «دموکراسی» و «ملیگرایی» بودند، به فراموشی سپرده شد.
اینک مدتهاست آن دو «فریب» باز هم به میدان آمدهاند تا اینبار از سوی حکومت و با هدف مبارزه با مضمون دموکراسیخواهی و ملیگراییِ جنبشهای اجتماعی در ایران به کار گرفته شوند.
دو نکته
در ظهور و کاربرد این شعار در سه دهه پیش، دو نکته سزاوار تأمل است: یکی اینکه همین شعار به خودی خود نشان میدهد که نیروهای ملی و دموکرات با وجود تناقضات نظری، آن اندازه بنیه و دامنه داشتند که بتوانند بخشی از جامعه را در برابر رژیم جدید بسیج کنند، به ویژه آنکه رهبری انقلاب ۵۷ نه با شعار حکومت اسلامی و از میان برداشتن دستاوردهای سیاسی و اجتماعی موجود، بلکه با شعار «آزادی و استقلال» و ظاهرا افزودن بر آن دستاوردها توانست لایههای اجتماعی را گِرد خود جمع آورد. پس طبیعی بود که با فروپاشی رژیم پیشین و شکل گرفتن یک نظام تازه، آن گروههای اجتماعی، از جمله نیروهای ملیگرا و خواهان دموکراسی (با هر درکی که از دموکراسی میداشتند) همچنان در میدان بمانند و سهم اندیشه و عمل خود را از نظام جدید طلب کنند. از همینجا به نکته دوم میرسیم.
گذشته از کلی بودن مفاهیم «آزادی» و «استقلال» که هر کسی میتوانست، و میتواند، تعریف خود را از آن داشته باشد، آنهم در سه دهه پیش که ابهام در مفاهیم بسی بیش از امروز بود، با اینهمه منادیان شعار «آزادی، استقلال» و «جمهوری اسلامی» که به دنباله آن افزوده شد، در عمل میبایست هم از «دموکراتیک» و هم از «ملی» پشتیبانی میکردند و نه آنکه آن را «فریبِ خلق» بنامند! مگر نه این است که هم دموکراسی و هم ملیگرایی تعریف مشخصتری از آزادی و استقلال هستند؟ به عبارت دیگر، مگر نه این است که آزادی و استقلال بدون تکیه بر نیروهای دموکرات و ملیگرا به دست نمیآید؟! پس چگونه بود که رهبر انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، با تکیه بر شعار «آزادی» و «استقلال» اتفاقا به نبرد با «دموکراسی» و «ملیگرایی» برخاست و آن دو را از میدان به در کرد؟ پاسخ در بخش سوم شعار رسمی نظام کنونی نهفته است: جمهوری اسلامی!
«جمهوری اسلامی» نه تنها آزادی و استقلال را مانند همه حکومتهای ایدئولوژیک، آزادی خود در سرکوب دیگران و دشمنی با کشورهای دیگر درک میکرد، و میکند، بلکه اساسا دموکراسی و ملیگرایی جایی در آن ندارد. پافشاری بر «اسلامی» بودن «جمهوری» که تشکیل شد، تأکید بر تفاوت و تقابل این جمهوری با دموکراسی و ملیگرایی بود.
بعدها پس از مرگ خمینی، هنگامی که جنگ نیز دیگر به پایان رسیده بود و جمهوری اسلامی با کوهی از مشکلات اقتصادی و اجتماعی روبرو شد که باید به آنها پاسخ شایسته میداد، زمامداران حکومت، چه بسا بدون آنکه شعار معروف نظام را به یاد بیاورند، خود «دموکراتیک» و «ملی» را برای «فریبِ خلق» به کار گرفتند!
دو فریب
پس از آنکه امیدهای بزرگ در پی ضربات روحی جنگ هشت ساله و ویرانیهای گسترده، به دولتهایی انجامید که به پشتوانه همین «مقام رهبری» موجود و تکیه بر نهادهای موازی امنیتی و انتظامی، به تقسیم منابع سیاسی و اقتصادی قدرت بین خانوادههای مافیایی خویش پرداختند، خود دولتمردان رژیم با «دموکراتیک» و «ملی» به «فریب خلق» پرداختند.
نخست «دموکراسی» در جامهی «مردمسالاری دینی» به جامعه عرضه شد که بر اساس توهم اصلاحات، زمینه دو دوره ریاست جمهوری حجتالاسلام محمد خاتمی را فراهم آورد. آنگاه نوبت به جانشین وی رسید تا منادی «ملیگرایی اسلامی» شود. «دموکراسی دینی» خاتمی همانگونه مورد انتقاد مخالفان خودیاش قرار گرفت که امروز «ملیگرایی اسلامی» احمدی نژاد. «دموکراسی دینی» خاتمی همانگونه انحرافی و سترون بود که «ملیگرایی اسلامی» احمدی نژاد. سیدعلی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی همانگونه «دموکراسی دینی» را از آنِ خود شمرد و بر زمینه «انتخابات» با آن قمپز در کرد که دیر یا زود پُزِ «ملیگرایی اسلامی» را در برنامه اتمی خواهد داد.
با وجود همه اینها، ساختار سرکوب شدیدتر و جامعه محدودتر و حلقه یاران و وفاداران رژیم تنگتر میشود. افراط در سرکوب و محدودیت، جامعه را به سوی راههای افراطی مقابله با حکومت سوق میدهد. اگر زمانی آیتالله خمینی با تکیه بر ایدئولوژی اسلامی تلاش کرد دموکراسی و ملیگرایی را از میدان به در کند، اگر امروز به دلیل موج ملیگرایی که جامعه را فرا گرفته است، بخشی از حکومت تلاش میکند، آن را در خدمت حفظ اسلامیسم عملا موجود به کار گیرد، باید آن سوی قضیه را نیز دید که نیرویی در جامعه رشد فزاینده مییابد که راه از میدان به در کردن اسلامیسم را در ناسیونالیسم افراطی میجوید.
نه ملیگرایی خردمندانه که میتواند به باز یافتن هویت مخدوش شده ایرانیان یاری رساند، بلکه تأکید بیش از اندازه بر ملیگرایی و مظاهرِ آن است که نگران کننده است. ناسیونالیسم مانند هر «ایسم» دیگری این ظرفیت را دارد که به سرعت راه افراط در پیش گیرد.
اگر جامعه ایران، روشنفکرانش، احزاب و گروههای سیاسیاش، از همین امروز نتوانند تعادلی بین گرایشهای افراطی که در مقابل اسلامگرایی افراطی جمهوری اسلامی شکل میگیرند، برقرار کنند و یا دست کم برای ایجاد آن تعادل تلاش کنند، ما از چاهی به چاه دیگر خواهیم افتاد که تنها مظاهرش با یکدیگر تفاوت دارد: نمادها و نشانهها و سخنان و تبلیغات ناسیونالیستی بجای نمادها و نشانهها و سخنان و تبلیغات اسلامیستی خواهند نشست! این هر دو هیچ راهی به سوی دموکراسی و بازیافت هویت ملی نمیگشایند. جز آنکه اگر، تأکید میکنم، اگر، روزی ناسیونالیسم افراطی به دست نوچههای همین حکومت و یا گروههای دیگر، بر جامعه حاکم شود، آنگاه با روندی روبرو خواهیم شد که هویت ملی ایرانیان را، که هم اینک نیز به شدت ضربه دیده است، سالها دچار اغتشاش خواهد کرد تا آنجا که روزی «ملیت» نیز مانند «دین»، «ایرانیت» نیز مانند «اسلامیت»، مورد نفرت جامعه و نسلهای بعدی قرار گیرد! نفرت از اسلامیسم جایش را به نفرت از ناسیونالیسم خواهد داد با این تفاوت که در هیچ جامعهای که مردمانش عقاید گوناگون دینی و غیردینی دارند، دین رشته پیوند آنها نیست، بلکه ملیت و سرزمین است که آنها را در نقشه جغرافیا و جامعه جهانی و مناسبات بینالمللی هویت میبخشد.
نشانهها و مظاهر اسلامی نیز پیش از انقلاب نه تنها مورد نفرت نبود، بلکه حتا برای گروههای بسیاری جذابیت نیز داشت. جمهوری اسلامی پیروزی خود را از جمله در میان «روشنفکران» مدیون همان جذابیتِ اینک از دست رفته، است. امروز، نشانهها و مظاهر ملی از جذابیت ویژه برخوردارند چرا که در تقابل با هویتی قرار میگیرند که حکومت اسلامی بر جامعه تحمیل کرده است. همه این نشانهها، چه اسلامی و چه ملی و چه هر چیز دیگر، تا زمانی که در جامعه جاری است، زیانی به جایی نمیرساند. لیکن به محض اینکه یک نیروی اجتماعی امکان یابد در قدرت سیاسی از آن بهرهبرداری کند، آنگاه، هویتاش دگرگون میشود چرا که در جایگاهی قرار میگیرد که میتواند هر آنچه و هر آنکه را نمیپسندد از صحنه بیرون براند. هویت آزادیخواهانه و اعتراضی ملیگرایی میتواند به هویت سرکوبگرانه در قدرت تبدیل شود. این را باید همین امروز دید و نه فردا، که درست مانند به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی دیر خواهد بود. این است که «جمهوری ایرانی» را از زبان یک جامعه معترض و در تقابل با «جمهوری اسلامی» میتوان درک و حتا تأیید کرد ولی یک «جمهوری ایرانی» (و نه جمهوری ایران) نه به عنوان شعار اعتراضی مردم، بلکه از جایگاه قدرت، هویت دیگری مییابد که تجربه نشان داده است بی تردید سرکوبگر، اما از نوعی دیگر، است! از آگاهی و روشنگری درباره هویت و تاریخ ملی تا ناسیونالیسم افراطی، گاه یک گام بیشتر نیست.
*این مطلب نخستین بار ۲۵ فروردین ۱۳۹۱/ ۱۳ آوریل ۲۰۱۲ در کیهان لندن چاپ شد.