بخش دو و پایانی
کیهان آنلاین – ۱۱ اسفند ۹۲ – در یک نظام عادی زندگانی اجتماعی، میان اجزاء آن همآهنگی و بههمپیوستگی ویژهای بهچشم میخورد. در چنین نظامی، اقتصاد، سیاست، فرهنگ همراه با خرده نظامهای خود به نحوی منطقی بههم پیوستهاند و دگرگونی در هر یک اثری ژرف بر کل نظام خواهد گذاشت. به طور نمونه در قرن ۱۸ انقلاب صنعتی سبب بهبود شرایط اقتصادی (تامین اوقات فراغت بیشتر برای کارکنان و بنابراین درخواستهای جدیدی برای صرف اوقات فراغت، بهرهمندی از آموزش و پرورش و غیره) گردید.
تا پیش از وقوع این انقلاب و بهتر و بیشتر شدن منابع و فرصتهای شغلی و مالی، بیشتر اوقات مردم در تامین گذران زندگی با حداقل معاش میگذشت و خبری از درخواست آزادی، حق برابری و غیره به چشم نمیخورد. در نظام اجتماعی ایران نیز شاهد چنین حکایتی هستیم. بدینصورت که با آشنایی هر چه بیشتر مردم با تمدن و فرهنگ غرب از دوران صفویه که با حضور بازرگانان و کارشناسان غرب در کشور به دست آمد و افزایش این گونه مراوادت در زمان قاجاریه به سبب جنگهای ایران و روسیه، عزیمت ایرانیان به غرب برای ادامه تحصیل و بازرگانی، نقل قولهای این افراد از زندگی مردم اروپا، آرزوها و کوششهای برخی از آنها برای پیشرفت ایران، سبب گردید تا جامعه فئودالی ایران با حرکتی کند بهسمت جامعهای نیمه بورژوایی تغییر مسیر دهد.
تا پیش از این دگرگونی قشر تقریباً دانشآموخته کشور از روحانیون، درباریان و مخدومان درباری (بهصورت میرزا، دبیر، مستوفی، ندیمه و…) شکل گرفته بود و دیگران یا فرصت و یا اجازه استفاده از تحصیل را نداشتند. در این میان روحانیون از زمانهای بسیار قدیم در سر حلقه خود و در کنار قدرت، خود را طبقهای ممتازه به شمار آورده و از خوان نعمت دربار و حمایت مردم برخوردار بودند. جالب اینکه اگر چه مردم پایگاه اصلی قدرت روحانیون در طول تاریخ بوده و مردم همیشه در خدمت این طبقه بوده و خدمت به آنها را به سبب ایمان و باور به مقدساتشان موهبتی برای خود محسوب میداشتند ولی در عمل روحانیون بیشتر به درباریان وابسته بوده و قدرت خود را ناشی از دربار و نه مردم میدانستهاند و بنا براین در محاسبات خود برای مردم وظیفهای بجز خدمتگزاری قائل نبوده و در مقابل خود را مخدوم درباریان دیده و در صدد جلب رضایت آنها بودهاند. بنا براین «علم» این طبقه ویژه بوده و هیچگونه ارتباطی با بهبود شرایط زندگی آحاد ملت نداشته است.
گروه دوم دانشآموختگان، افرار درباری بودند که با توجَه بهساختار طبقاتی و امکانات مالی در مکانهای خصوصی به وسیله آموزگاران سرخانه به آموختن دانش مشغول میشدند. این دانشآموختگان نیز در حریم ویژه خانوادگی و طبقاتی خود بسر برده و بیشتر بهثروتاندوزی و دسیسهچینی جهت کسب قدرت که از ویژگیهای این گروه است مشغول بودند تا تفکر در باره کشور و ملت. در میان این طبقه به شمار اندکی از مردانی بر میخوریم که چندان بهدستمایههای طبقاتی خود دلخوش نکرده و مقداری نیز در مسیر مردم محروم گام برداشتهاند.
گروه سوم دانشآموختگان نیز مخدومان درباری بودند که برای خدمت در مشاغل مورد نیاز حکومت تربیت میشدند. برخی از این افراد با درایت و تیزهوشی خود توانستند به مقاماتی برتر نیز دست یابند؛ امَا متاسفانه تعداد این افراد اندک بوده و خود نیز در بیشتر مواقع مورد خشم و حسد دیگران قرار میگرفتند و جان میباختند. خوشبختانه این طبقه به سبب پایگاه اجتماعی خود ارتباط بیشتری با مردم داشت و بنابراین در نگرشها و دیدگاههای خود قدر و منزلت و جایگاهی برای آحاد مردم قائل بود.
گذار جامعه در اواخر دوران قاجاریه از جامعه فئودالی بهجامعه نیمهبورژایی و مالاندوزی مختصر جامعه نیمهبورژایی سبب گردید تا این طبقه جدید نیز پیشرفت خود را در آموختن هر چه بیشتر دانش دریابد و از این رو دراواخر حکومت قاجاریه و اوایل حکومت پهلوی کوشش در این داشتند مقدمات دانشآموختن را برای فرزندان خود فراهم آورند. تاسیس مدارس جدید که فرزندان این افراد میتوانستند در آنها ادامه تحصیل دهند، خود دلیلی بر این مدعاست.
با تاسیس سلسله پهلوی و با وجودیکه رضا شاه خود از دانش بهره چندانی نداشت، توجه به آموختن دانش بیشتر گردید زیرا رضا شاه به این باور رسیده بود که برای پیشرفت کشور و تبدیل شدن بهکشوری پیشرفته به دانش فنی و صنعتی و در نتیجه به دانشآموختگانی با ظرفیَتهای علمیبیشتر نیاز هست. بنا براین او نه تنها به آموزشهای همگانی به مثابه یک نیاز نگریست و آن را توسعه داد بلکه به تاسیس دانشگاه تهران به مثابه مرکزی جدید و پیشرفته اقدام کرد.
انتظار مردم از اینکه دانشآموختگان دانشگاهی به مثابه نخبگان جامعه باید در پیشرفت کلیه امور نقش داشته باشند، سبب گردید که نه تنها دانشگاه به عنوان مرکزی برای پیشرفت فنی و صنعتی کشور نقشی بر عهده گیرد بلکه نقش مهمتری را نیز در زمینه دگرگونیهای اجتماعی بر عهده گرفت. این انتظار بهحق مردم از دانشآموختگان دانشگاهی سبب گردید که دانشگاه تهران ازهمان آغاز تاسیس گرایش به فعالیتهای سیاسی را به مثابه رسالت خود در نظر گرفته و علاوه بر مرکز فعالیتهای علمیبه کانونی برای مبارزات سیاسی تبدیل گردد. اگر چه این انتظار بر حق بود اما متاسفانه ارتباطات دانشجویان با عامه مردم بسیار اندک بود. دلایل این امر را میتوان این باور دانشگاهیان دانست که آنها طبقه نخبه کشور بوده و عامه مردم از لحاظ دانش سیاسی درحد و اندازه آنها نیستند. اگر چه ممکن است این دیدگاه در ابتدای امر، یعنی در سالهای اولیَه حکومت پهلوی درست میبود امَا بهتدریج با همگانی شدن تحصیلات عالی و نفوذ و گسترش رسانههای همگانی به تدریج واقعیت خود را از دست داد. دیدگاهی که هنوز هم متاسفانه در میان نخبگان سیاسی جامعه و دانشگاهیان به شدت رواج دارد و یکی از آفتهای رشد جامعه سیاسی است.
بزرگترین ضربه از جدایی دانشگاهیان با عامه مردم در بهمن ماه ۱۳۵۷ مشخص گردید زیرا در حالی که این دانشگاهیان و روشنفکران جامعه بودند که مدتهای مدید برای برقراری نظامیدموکراتیک کوشش میکردند امَا روحانیون توانستند از این کوششها استفاده کرده و با هدایت عامه مردم جامعه حکومت را در دست بگیرند.
میان مبارزات سیاسی تا مبارزات صنفی تفاوت بزرگی موجود است. در مبارزات سیاسی که سرنوشت کشور و ملتی در میان است بهمشارکت قریب بهاتفاق مردم نیاز هست. بنا براین کوشش در علاقهمند سازی مردم بهکوششهای سیاسی ضروری است. در حالی که در مبارزات صنفی منافع طبقه ویژهای از مردم در محدوده خاصی مورد نظر است و بنا براین برای رسیدن به اهداف صنفی، مشارکت بهرهوران صنفی الزامیاست. ناتوانی دانشجویان در تفاوت گذاشتن میان این دو نقش سبب شده که دانشجویان بهجای کوششهای صنفی در محدوده دانشگاه و با شرکت دانشجویان که در آن نفع دارند، به کوششهای سیاسی در محدوده دانشگاه و مشارکت دانشجویان دلخوش گردند و این پاشنه آشیلی است که کوششهای سیاسی دانشجویان را به شکست کشانده و میکشاند زیرا کنترل محدودههای مشخص دانشگاهی و تعداد اندک مشارکتکنندگان در این کوششها بهسبب اندک بودن جمعیت دانشجویان نسبت به تعداد کل جمعیَت کشور این امکان را برای حکومتها فراهم میسازد که با گماردن گروهی ورزیده زیر عنوان گاردهای ویژه و یا چماق بهدستان مزدور بهسرعت جنبش سیاسی دانشجویان را سرکوب کنند. آنچه در زمان حکومت پهلوی و حکومت کنونی جمهوری اسلامیشاهد آن بوده وهستیم. برای مبارزه با چنین مسالهای خارج کردن جنبشها و مبارزات سیاسی از محدوده دانشگاهی بهبیرون از دانشگاه و میان مردم ضرورتی اجتناب ناپذیر به نظر میرسد. به ویژه اینکه اینک بر تعداد، وسعت، قدرت و تمایل طبقه متوسط آگاه برای مشارکت در کوششهای سیاسی افزوده شده است. در این میان حتی میتوان برای مشارکت جمعیت روستایی ایران نیز حساب ویژهای گشود. این طبقه نیز با توجهی که به تحصیلات عالیه نشان دادهاند همزمان و در عمل تمایل خود را برای مشارکتهای اجتماعی و سیاسی بیان کرده و میکنند. در این میان تنها نقش طبقه لومپ شهری که در تشکیلات بسیج کشوری، شهری، سازمانی و غیره به فعالیت سازمانی مشغولند قابل بررسی است که توانستهاند با تشکیلات سازمان یافته خود به مثابه عاملی موثر در مقابل رشد درخواستهای سیاسی مردم ایستادگی کنند. بیشترین دلیل مشارکت این افراد در چنین سازمانهایی به سبب مسائل و مشکلات مالی و اقتصادی است نه صرف اعتقاد به این تشکیلات.
شاید یکی از دلایل درهمآمیزی و انحراف کوششهای سیاسی با صنفی دانشجویان، نبودن احزاب سیاسی آزاد برای تمرکز کوششهایی سیاسی در کشورهایی باشد که تحت نظام دیکتاتوری و استبدادی اداره میشوند. دلیل این امر را میتوان سکوت سیاسی دانشجویان کشورهای دموکراسی در محیطهای دانشگاهی و مشارکت فعال در کوششهای سیاسی بیرون از دانشگاه و در درون احزاب سیاسی در نظر گرفت. در حالی که در کشورهای دیکتاتوری و استبدادی کوششهای سیاسی در درون دانشگاهها صورت میگیرد. به این سبب فکر میکنم مسیر سیاسی دانشجویان در ایران باید به شدت مورد نقد و بررسی قرار گیرد و مسیر بهتری که بهمشارکت هرچه بیشتر عامه مردم و در کل جامعه تسری یابد، انتخاب گردد.
نوع مبارزه با کوششهای سیاسی دانشجویان در هنگام حکومت پهلوی و نظام جمهوری اسلامینیز با هم متفاوت است. در زمان محمد رضا شاه پهلوی که اوج کوششهای سیاسی دانشجویان بود، حکومت کوشش داشت با دادن امتیازاتی ویژه به دانشجویان آنها را به حمایت از دولت تشویق و ترغیب کند. اگر چه اعمال چنین سیاستی در مواردی کارساز بود، امَا در عمل کارآیی چندانی نداشت. اما باور محمدرضا شاه به اینکه مردم او را دوست دارند سبب شده بود تا بهجای مقابله با جنبشهای دانشجویی سیاست جذب جنبشها به دولت و حکومت اجرا گردد. در اوایل این سیاست مدتهای مدید در دانشگاه اجرا میشد و تظاهرات دانشگاهی معمولاً بهسرعت و با خشونت کمیبه پایان میرسید. در اکثر مواقع برخوردها فقط میان گارد ویژه دانشگاه با دانشجویان بود و نه دانشجو با دانشجو. بعدها به ویژه در دهه ۴۰ – ۵۰ که تشکیلات ساواک گسترش یافت و زیر نظر کارشناسان موساد و سیا قرار گرفت نحوه مبارزه با کوششهای سیاسی دانشجویان نیز دگرگون شده و شاهد خشونتها، شکنجهها و در برخی موارد نیز کشتار دانشجویان بودیم؛ امَا این فعالیتها در محدوده اندکی صورت میگرفت. تداوم فشار ساواک بهدانشجویان و اعمال خشونتها و شکنجهها دانشجویان را متقاعد ساخت که تظاهرات سیاسی دانشجوان بهصورت گذشته دستآورد چندانی برای مبارزان سیاسی در پی ندارد. پس با توجه به جوّ موجود مبارزات سیاسی در دنیا به مبارزات مسلحانه با رژیم روی آوردند که نتیجه آن از میان رفتن تعدادی از بهترین نیروهای انقلابی متعهد به آزادی ایران و فروپاشی سازمانهای علنی و زیرزمینی دانشجویان گردید.
جمهوری اسلامیاما با زیرکی سیاست مبارزه با کوششهای سیاسی دانشجویان را در مقابله دانشجو با دانشجو و مردم عادی با دانشجویان قرار داده است. تشکیل انجمنهای گوناگون دانشجویی که با اسامیمختلف و زیر مدیریت ونظارت سازمانهای امنیتی در دانشگاهها تشکیل شده و از درون جلوی بروز هر جنبش و تحرکی را میگیرند و جریانهای پیش آمده در مبارزات و تظاهرات دانشجویان در معدود موارد سالهای اخیر و کشتار و سرکوب بیرحمانه دانشجویان با مشارکت لباس شخصیها دلیل این مدعاست. این واقعیت، قضاوت در مورد مسیر آتی مبارزات سیاسی دانشجویان را بهصورت علنی یا زیر زمینی به سختی امکانپذیر میسازد.
حال درخواست حجتالاسلام حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی، برای مشارکت دانشگاهیان در کوششهای سیاسی با توجه بهآشنایی خود روحانی با سیاست سرکوب دانشجویان و دانشگاهیان و نقش مهمیکه ایشان در این مدت در بالاترین مراتب سازمانهای امنیتی داشته، سخنانی بسیار تامل برانگیز به نظر میرسد.
به باور من، دگرگونیهای سیاسی چند وقت اخیر در ایران منظور پنهان حسن روحانی را از چنین دعوتی مشخص میسازد. اولین برداشت اینکه شرایط اقتصادی و فاجعهآمیز پدید آمده در چند دهه گذشته درایران و به ویژه فساد حاصل از هشت سال ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد شکافی عمیق را در سطوح حکومتی جمهوری اسلامیمشخص میسازد. در تمامیاین دوران اقتصاد ایران در دست گروهی ازوابستگان نظامیو امنیتی به ویژه سپاه پاسداران بوده است و اینها توانستهاند با نفوذ و قدرت بینظیر خود تمامیمنافع و منابع مادی کشور را به خود و وابستگان خویش اختصاص دهند. در این میان سهم بازاریان که حامیان اصلی روحانیون هستند و حتی خود روحانیون بزرگی که اینک در راس مراکز ویژه اقتصادی و مالی هستند به فراموشی سپرده شده است. در واقع جنگ اصلی اینک میان نظامیان صاحب مکنت با بازاریان از قلم افتاده است. بازاریانی که برخلاف ظاهر از مزایای رانتخواریهای حاصل از تحریم نتوانستهاند سهم مورد انتظار خود را به دست آورند. نفوذ سپاهیان و ماموران امنیتی امروزه در ارکان مملکتی و حکومتی شگفتانگیز است چنان که ۹۹% از مشاغل مهم دولتی نصیب این گروه گردیده است. گروهی که با پیشینه سپاهیگری، اینک در قالب افراد سیاسی و اقتصادی در آمدهاند ولی هنوز هم خود را محق استفاده از رانتهای ویژه میدانند.
از نظر من، حسن روحانی نماینده این گروه از حاکمان است که در صددند قدرت را از سپاهیان گرفته و خود مصدر امور گردند. در این میان، یارگیری میان این دو گروه رقیب بسیار مهم است. حسن روحانی با سخنان جدید خود و دعوت از دانشگاهیان برای مشارکت در امور سیاسی در فکر یارگیری و تلاش برای مواجهه قشر دانشگاهی با سپاهی است. این یارگیری اکنون به وضوح خود را نشان میدهد. مقابله با صدا و سیمای جمهوری اسلامی، بازپس گیری پروژههای نفتی از قرارگاههای سپاه، موارد مطرح شده در ارتباط با خرید شرکت خدماتی «همراه اول» از طرف سپاه، تاکید بر محدودیَت کوششهای سپاه برای مشارکت در اقتصاد، برخورد و انتقاد از نقش سپاه در فعالیتهای مربوط به بورس به وسیله شرکتهای اقتصادی و بنگاههای مالی وابسته به سپاه و غیره همگی نشانی از جنگ قدرت میان سپاهیان شاغل با بازاریان و سپاهیان سابق است.
باید پذیرفت که دگرگونیهای بسیاری در راه است. بهبود شرایط زندگی اکثریت مردم با برداشتن و کاهش تحریمها، خود میتواند گویای این دگرگونیها باشد زیرا رفاه اقتصادی خود پایهگذار درخواستهای آزادیهای سیاسی و اجتماعی بیشتر است. شاید هم سیاست جدید سرمایهداری که نیاز به مشتریان انبوه و پر پول را سرلوحه فعالیتهای سیاسی و اقتصادی خود قرار داده و این باور که افزایش تعداد مشتریان با دموکراسی و توزیع ثروت میان توده مردم امکانپذیر است، نه انباشت سرمایه در دست الیگارشی دیکتاتورها و وابستگان آنان، نویدی از این دگرگونیها باشد.
کالیفرنیا