کیهان آنلاین – ۲۵ اسفند ۹۲ – نوروز نزدیک است، و من در هنگام نوروز بر حسب سنت معمولا درباره هنر و ادبیات و سینما مینویسم. این بار تصمیم گرفتم تعدادی از مهمترین اقتباسهای سینمایی شکسپیر را به هموطنانم معرفی کنم. از زمان اختراع سینما تا به امروز، آنقدر اقتباس سینمایی از آثار شکسپیر شده که از شماره خارج است. دیدن همه این اقتباسها البته نه ممکن است و نه به وقت گذاشتن برایش میارزد. اما در این میان، برخی از بهترین اقتباسها از دیده پنهان میمانند. به ویژه این روزها که منبع اطلاعات بسیاری از مردم عمدتا اینترنت شده، که جنگلی درهم و برهم است که به راحتی آدم را در خود گم و گور میکند، شناختن این اقتباسها بسیار دشوار اگر نه غیرممکن است. مثلا برای بررسی چند و چون اقتباسهای سینمایی شکسپیر که سری به اینترنت زدم، متوجه شدم که هر چه فیلم آمریکایی و انگلیسی بعضا درجه دو و سه است سرلوحه قرار گرفته، و به عوضش بسیاری اقتباسهای عظیم از قلم افتاده است. در این مقاله دقیقا قصد دارم به چنین اقتباسهایی بپردازم.
اما در باب اهمیت شکسپیر و به تبعاش اقتباسهای سینمایی از آثار او، باید بگویم که شکسپیر بعد از چهارصد و خردهای سال هنوز هم مهم است چرا که با دغدغههای بنیادی بشری دست و پنجه نرم میکند که تا به امروز هم عمدتا دغدغههای انسانی ماندهاند. به عبارتی، لزومی ندارد که خواننده و بیننده حتما در انگلیس زمان شکسپیر زندگی کرده باشد تا آنچه در نمایشنامههایش میرود را تجربه کند، چرا که عمده آنچه او مینویسد و تصویر میکند، مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را درمینوردد. از این منظر میتوان شکسپیر را با فردوسی و سعدی مقایسه کرد، که درونمایه آثارشان دغدغههای بنیادی بشری است، اگرچه ظاهر و قالب آثارشان ایرانی و مربوط به ایران است. البته بعضی از منورالفکرانی که به برخی شیوههای پسافلانی و پسابیساری با دنیا برخورد میکنند، طبعا این ادعای بنده را برنخواهند تافت؛ اما روی سخن بنده هم با آنها نیست. من برای کسانی مینویسم که اگر نه به فراگیری که به عمومیت نسبی دغدغههای بشری در طول تاریخ شناختهشده جهان باور دارند.
از این مقدمه که بگذریم، در این مقاله قصد دارم هفت اقتباس سینمایی از آثار شکسپیر را بررسی و معرفی کنم. برای اینکه شبهه قضاوت درباره بهتر یا بدتر بودنشان پیش نیاید – که همه را عالی میدانم – آنها را بر اساس تاریخ تولید شمارهگذاری کردهام. از آنجا که هر کدام از این نمایشنامهها و اقتباسهایشان خود با دریایی از اطلاعات اصلی و فرعی همراه است، و از آنجا که گنجاندن تمام این اطلاعات در یک مقاله مقدور نیست، سعی کردهام آنجایی که اطلاعات بیشتری موجود و لازم است را با هایپرلینک مشخص کنم تا خواننده در صورت تمایل خود به منابع دیگر مراجعه کند. به این لیست میتوان تعدادی دیگر از اقتباسهای سینمایی شکسپیر را هم اضافه کرد، اما در آن صورت مقاله خیلی طولانی میشد؛ و به هر ترتیب این هفت مورد به نظرم کلیدیترین اقتباسها هستند. تذکر این نکته را لازم میدانم که در متن مقاله تنها به بارزترین درونمایههای نمایشنامهها و اقتباسهای سینماییشان پرداختهام، و بسیاری درونمایهها و موتیفها را – باز به هوای اینکه مقاله طولانی نشود – از قلم انداختهام. به هر حال، این است عیدی امسال من به هممیهنانم. امید که مطبوع طبع افتد.
۱- هنری پنجم (۱۹۴۴)
ساخته لارنس اولیویه، محصول انگلستان. این نمایشنامه تاریخی، داستان لشکرکشی هنری پنجم، پادشاه انگلستان در اوایل قرن پانزدهم میلادی، به فرانسه و پیروزی او بر فرانسویها با وجود خسته و کم تعداد بودن افرادش را روایت میکند. البته در آن زمان بر اساس فرمولهای موروثی، قسمتی از خاک فرانسه جزو مستملک پادشاهان انگلستان به حساب میآمد، و بنابراین هنری در اصل به فرانسه لشکرکشی کرده بود تا بر تعلق آن قسمت از فرانسه به انگلیس تاکید کند. کارکرد این نمایشنامه پر از ماجرا و جنگ و حادثه و در عین حال خودکاوی در ذهنیت انگلیسی چیزی است در مایههای برخی داستانهای شاهنامه – به ویژه داستانهای رستم – در ذهنیت ایرانی؛ و معمولا برای تحریک حس میهندوستی از آن استفاده میشود. اتفاقا این اقتباس خاص هم دقیقا به همین منظور در سال ۱۹۴۴ که متفقین میخواستند در نورماندی پیاده شوند با کمکهزینه دولت وینستون چرچیل ساخته شد. به جز بازی درخشان اولیویه در نقش هنری، شیوه روایت و طراحی صحنه این اقتباس رنگی هم منحصر به فرد است. فیلم به شیوه نمایش فیلمبرداری شده. داستان از روی صحنه «تئاتر گلوب» – یعنی تئاتری که شکسپیر اکثر آثارش را در آنجا به روی صحنه میبرد – آغاز میشود و تا آخر این وضعیت تئاتری را حفظ میکند، گرچه در صحنههای مختلف میزان تئاتری بودن داستان بسته به موقعیت مکانی کم و زیاد میشود. مثلا صحنه کلیدی نبرد آژینکور (Agincourt) در فرانسه کاملا در محیط خارج فیلمبرداری شده. طراحی صحنه این فیلم هم بسیار جالب است. دکور پر از نقاشیهای شبیه به هنر طراحی کتاب قرون وسطاست، که جنبه ادبی کار را از لحاظ بصری افزایش میدهد. بدین ترتیب، این اقتباس خاص در حقیقت گونهای «متاتئاتر» است؛ یعنی تئاتری که خودآگاهانه نشان میدهد که تئاتر است. از این جهت، این اقتباس را حتی میتوان به گونهای پستمدرن به شمار آورد. در سال ۱۹۴۶ فیلم در چهار رشته نامزد اسکار شد – و البته هیچکدام را نبرد – و اولیویه برای کارگردانی، تهیهکنندگی و بازیگری اسکار افتخاری گرفت. این فیلمی بود که باعث شد شکسپیر بالاخره در سینما گل کند. تا قبل از آن بسیاری از آثار شکسپیر به روی پرده رفته بودند، اما هیچ کدام موفق به کسب اقبال عمومی نشده بودند. این فیلم سینماروها را با شکسپیر آشتی داد. با وجودی که چهار دهه بعد کِنِت برانا هم نسخه خوبی از هنری پنجم (۱۹۸۹) را به روی پرده برد، اما به نظرم این نسخه تا به امروز بهترین اقتباس سینمایی هنری پنجم است. سخنرانی روز سنت کریسپینِ هنری قبل از جنگ که بیشک مایه الهام این مدل سخنرانیها در بسیاری از حماسههای هالیوودی بوده را از دست ندهید. این فیلم به فارسی دوبله شده.
۲- جولیوس سزار (۱۹۵۳)
ساخته جوزف ال. منکیه ویتس، با موسیقی حماسی میکلوش روژا، محصول آمریکا. نمایشنامه «جولیوس سزار» داستان روزهای آخر زندگی این سردار بزرگ رومی در دوران دیکتاتوریاش و ترورش به دست تعدادی از سناتورها و دوستش بروتوس، و انتقام مارک آنتونی، دوست دیگر سزار و سردار بزرگ دیگر روم، از آنها را روایت میکند. سزار البته نقش کوتاهی در این نمایشنامه دارد، و نقش اصلی را بروتوس – با بازی جیمز میسون در این فیلم – و مارک آنتونی – با بازی مارلون براندو – بر عهده دارد. جولیوس سزار داستانی درباره دموکراسی، میهندوستی، افتخار، خیانت و عدالت است، و به زیبایی هم به فیلم درآمده. از قضا این فیلم سیاه و سفید تنها اقتباس سینمایی آمریکایی شکسپیر است که به نظرم در رده اقتباسهای بزرگ قرار میگیرد. شکسپیر تا به امروز پرونده چندان موفقی در هالیوود نداشته است؛ چنان که مثلا امروز کمتر کسی اورسون ولز و چارلتون هستون را به خاطر اقتباسهای سینمایی آنها از شکسپیر – که لزوما بد هم نبودهاند – به خاطر میآورد. این ظاهرا به این دلیل است که طبع بیننده عام آمریکایی با درام کلاسیک سازگار نیست؛ که خود نشان از تفاوتهای فرهنگی عمیق قاره جدید با قارههای قدیمی دارد. هالیوود هم که اول از همه برای بازار کار میکند، وقتی که میبیند بازارش نیست، ترجیح میدهد ریسک نکند. اما دلیل اینکه چطور این یکی در خود آمریکا هم محبوب است را فکر میکنم باید دقیقا در «عناصر هالیوودی» آن جست. این فیلم به سبک فیلمهای تاریخی پرخرج هالیوود در دهههای چهل و پنجاه و شصت همچون «ده فرمان» و «بن هور» ساخته شده، و به اصلاح big budget production است. در این سبک فیلم، خیلی از بازیگران مشهور نیمهبرهنه – مردان با بدنهای عضلانی و روغنمالی شده و زنان با آرایش زیبا و لباس فاخر – پرده را به تسخیر خود درمیآوردند. جنگهای عظیم و سیاهیلشکر هم در آنها فراوان بود. و جولیوس سزار همه اینها را دارد؛ به علاوه اینکه خوانش کارگردان از شکسپیر هم بسیار ساده و سرراست است. احتمالا به همین دلایل باشد که این نسخه در میان مخاطبان عام آمریکایی محبوب شده، که در نهایت به مشهور شدنش انجامیده است. صحنه چاقو خوردن سزار در صحن سنا (و جمله مشهور: «تو هم، بروتوس؟!») و سخنرانی سیاستمدارانه مارک آنتونی در مقابل سنا (دوستان، رومیان، هممیهنان!) را از دست ندهید. این فیلم به فارسی دوبله شده.
۳- اُتِللو (۱۹۵۵)
ساخته سرگئی یوتکهویچ، با موسیقی متن کلاسیک آرام خاچاتوریان، محصول شوروی سابق. منابع غیررسمی از دست داشتن بوریس پاسترناک در نوشتن فیلمنامهاش گفتهاند. «اتللو» داستان سرداری مراکشی در خدمت ارتش ونیز است که از خود دلاوریها نشان داده و مورد احترام ونیزیان قرار میگیرد؛ اما افسر مادون او، یاگو، به او حسادت میورزد و مدام در گوشش میخواند تا به همسر زیبایش دزدمونا شک کند و او را به قتل برساند و در نهایت خودکشی کند. اتللو اول از هر چیز داستان حسودی و حرفدرآوردن است. سرگئی باندارچوک بازی درخشانی در نقش سردار شکاک میکند. این اقتباس رنگی که اکثر صحنههایش در کریمه و در کنار دریای سیاه فیلمبرداری شده به زیبایی ونیز قرون وسطی را به تصویر میکشد. جدا از بازی درخشان باندارچوک و موسیقی اورکسترال عالی خاچاتوریان، مهمترین خصوصیت این فیلم بدون شک همین جلوههای بصریاش هستند: دکور عظیم، طراحی لباس پر زرق و برق، سِتهای خیرهکننده، فیلمبرداری از زوایای مختلف، نورپردازی هوشمندانه و هدفدار، و استفاده از مونتاژ با نواخت نسبتا تند – که در اقتباسهای سینمایی شکسپیر معمول نیست. اتللو از آن نمایشنامههای شکسپیر است که بارها برای سینما اقتباس شده، و به دلیل مولفههای نژادی موجود در آن، کماکان هنوز هم مورد توجه قرار میگیرد و بازارش گرم است. در طول تاریخ سینما، هنرپیشگان بزرگی نقش اتللو را ایفا کردهاند. از آن جمله: اورسون ولز در نسخه خودش (۱۹۵۲)، لارنس اولیویه در نسخه استوارت بِرج (۱۹۶۵)، و لارنس فیشبرن در نسخه اولیور پارکر (۱۹۹۵). اما این نسخه روسی بدون شک بهترین اقتباس سینمایی اتللو است. یوتکهویچ برای این فیلم جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن در ۱۹۵۶ دریافت کرد. این فیلم به فارسی دوبله شده، و پرویز بهرام به جای اتللو و ایرج ناظریان به جای یاگو حرف میزنند.
۴- سریر خون / قلعه تارعنکبوت (۱۹۵۷)
ساخته آکیرا کوروساوا، محصول ژاپن. این فیلم نیز بیشک بهترین اقتباس سینمایی «مکبث» است. مکبث امیر و فرماندهی در اسکاتلند قرون وسطی است که در اثر دلاوری مورد عنایت شاه دانکن قرار میگیرد و ترفیع مقام داده میشود، اما به دنبال طمع ابتدا دانکن را و سپس بهترین دوستش بانکو را به قتل میرساند؛ و بعد برای اینکه این قتلها را بپوشاند دست به زنجیرهای از قتلها میزند و حمام خون به راه میاندازد، تا در نهایت به دست مخالفانش کشته شود. این نمایشنامه که سیاهترین تراژدی شکسپیر است، در حقیقت داستان سقوط اخلاقی انسان در اثر وسوسه و جاهطلبی است. کوروساوا داستان اسکاتلندی مکبث را به ژاپن ساموراییها در قرون وسطی میبرد و به همان سیاهی هم تصویرش میکند. این فیلمی است که در هنگام دیدنش حتی ذرهای طنز، آرامش، و امید مشاهده نخواهید کرد. برای القای این وضعیت، کوروساوا عمده فیلم را در بالای کوه فوجی و به طریقه سیاه و سفید فیلمبرداری کرده تا مه غلیظ و خاک تیره و بیبر آتشفشانی، سیاهی این تراژدی را بصری کند. کوروساوا رگههای گوتیک و ترسناک را هم در این اقتباس به نحو احسن وارد کرده. صحنههای حضور روح خبیث و ظهور روح میکی (بانکو) عالی هستند و در مایههای ارواح «کوایدان» – که البته هشت سال بعد از این فیلم ساخته شد – تصویر شدهاند. نقش واشیزو (مکبث) را توشیرو میفونه همیشه اخمو و عصبانی بازی میکند. سکانس کلیدی حرکت درختان جنگل عنکبوت به سوی قلعه تارعنکبوت – که در پیشگویی آمده نشانه سقوط واشیزو است – به نظرم کوبندهترین سکانس در میان فراوان سکانسهای کوبنده فیلم است. نکتهای که این نمایشنامه و اقتباساش را برای ما جالبتر میکند البته شباهت بسیارش به وضعیت جمهوری اسلامی و برخی سردمداران آن است. این فیلم به فارسی دوبله شده، و در آن زندهیاد ایرج ناظریان به جای واشیزو حرف میزند.
۵- هملت (۱۹۶۴)
ساخته گریگوری کوزینتسف، با موسیقی دمیتری شوستاکوویچ، محصول شوروی سابق. «هملت» داستان شاهزادهای دانمارکی است که عمویش و مادرش با هم سر و سری پیدا کرده و پدرش، شاه هملت، را به قتل میرسانند. روح پدر بر هملت ظاهر میشود و از او میخواهد که تا انتقامش را نگرفته آرام ننشیند. هملت در اثر شک و تردید، انتقام را تا لحظه آخر به عقب میاندازد، و در نهایت هم خودش و هم تمام نزدیکان و دشمنانش قربانی تردید او میشوند. این نمایشنامه در درجه اول درباره تردید است، و اینکه چگونه تردید باعث میشود عمل درست آنقدر به عقب بیفتد تا در نهایت کار از کار بگذرد و هرچه هست و نیست از دست برود. تردید فلسفی که گریبان هملت را رها نمیکند، به اصطلاح تئاتر کلاسیک «نقص تراژیک» (tragic flaw) اوست. اما این نمایشنامه به طور عام درباره درد اگزیستانسیالیستی بشر نیز هست، و اینکه از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده و به کجا خواهد رفت. این فلسفیترین اثر شکسپیر است. کوزینتسف دو اقتباس سینمایی از دو نمایشنامه شکسپیر کرد – آن دیگری «شاه لیر» است، که در زیر به آن خواهم پرداخت – که به نظرم هر دو بهترین اقتباسهای سینمایی از آن دو نمایشنامه هستند. این نسخه هملت، هم از نظر بازیگری و هم از منظر تکنیکی، اثری بسیار قدرتمند است. استفاده استادانه از مونتاژ، فیلمبرداری سیاه و سفید با دوربین متحرک و بازی با نور و سایه در محیطهای خالی و دالانهای طولانی و هراسآفرینی از سایههای پس دیوارها این اثر را به نوعی اکسپرسیونیسم نزدیک کرده است. بناهای عظیمی که پسزمینه صحنهها قرار میگیرند، حقارت انسان را صدچندان جلوه میدهند، و حس تنهایی انسان و بیاطمینانیاش به همه چیز و همه کس را قوت میبخشند. شوستاکوویچ هم استادانه برای هر صحنهای قطعهای موسیقی ساخته که جوّ آن صحنه را به بیننده القاء میکند. قطعه مرموز و ترسناک او در سکانس ظهور روح شاه هملت به نظرم بینظیر است. این سکانس را از دست ندهید، به علاوه سکانس نمایشنامه-در-نمایشنامه «تلهموش»، که در آن عموی هملت، کلادیوس، قدم به قدم درونش را آشکار میکند. گرچه نسخه ۱۹۴۸ لارنس اولیویه در غرب از همه هملتهای دیگر مشهورتر است و کلی جایزه گرفته است، اما به نظرم به گرد پای نسخه کوزینتسف هم نمیرسد. در جایی که اولیویه تنها روی جنبه روانی هملت تمرکز کرده بود، کوزینتسف جنبههای روانی و سیاسی را با هم پرورش میدهد. خود اولیویه بعدا این نسخه روسی را بهترین اقتباس هملت دانسته بود. شاید تعارف کرده بود، اما من کاملا با او موافقم. این فیلم به زیبایی به فارسی دوبله شده، و زنده یاد کاووس دوستدار به جای هملت – با بازی اینوکنتی اسموکتونوفسکی – حرف میزند.
۶- شاه لیر (۱۹۷۱)
ساخته گریگوری کوزینتسف، بر اساس ترجمه بوریس پاسترناک (۱۹۴۹)، و با موسیقی عصبیکننده دمیتری شوستاکوویچ، محصول شوروی سابق. «شاه لیر» داستان پادشاهی مجیزدوست در بریتانیای قدیم است که میخواهد سه دخترش را شوهر بدهد و سرزمیناش را بین آنها تقسیم کند تا سر پیری هر ثلث از سال را به دور از مسئولیت حکومت در نزد یکی از آنها سپری کند، اما، اوفیلیا، دختر کوچک و صادقش او را میرنجاند و لیر هم بیمهریه او را میراند و سرزمین را بین دو دختر متملقاش و شوهرانشان تقسیم میکند. بعدا که نزد دخترانش میرود، آنها که پیشتر مدام مجیز وی را میگفتند، به او بیمهری میکنند و او را میرانند و کشور را به جنگ و آشوب میکشانند، و لیر در نهایت پس از تحمل مشقات بسیار و روبرو شدن با حقیقتِ خود و اطرافیانش از دنیا میرود. عمده زمان این اقتباس سیاه و سفید با زیرمایه های مارکسیستی و ضدفئودالیستی، در میان فقرا و آوارگان و در بیغولهها و خرابهها و بیابانها و باتلاقها و در کشاکش طوفان و باران میگذرد، که به خوبی حس نکبت و فلاکت را القاء میکند. یوری یاروِت با مشخصات فیزیکی کاملا مناسب، با چشمهای درشت و صورت تکیده و اندام لاغر و کشیده، به زیبایی هرچه تمامتر نقش لیر احمق و تملقجو، راندهشده و سپس دیوانه را بازی میکند. به خاطر ایفای این نقش، یاروت جایزه ویژه جشنواره جهانی تهران را در سال ۱۹۷۲ نصیب خود کرد. در همین سال او در شاهکار سینمایی دیگری به نام «سولاریس» به کارگردانی آندری تارکوفسکی نقشآفرینی زیبایی کرد. بعد از او، نقش دلقک و کنایههای جدیای که شوخی شوخی به او میزند از همه نقشهای دیگر برجستهتر است. سکانس تقسیم مملکت و مجیزگویی دو دختر بزرگ و دستبوسی خدم و حشم و صداقت دختر کوچک و اِرلِ کِنت یکی از بهترین سکانسهای این فیلم و همه اقتباسهای سینمایی شکسپیر است. سکانسهای کممحلی کردن دخترها و واکنش لیر هم عالی است. این فیلم به زیبایی به فارسی دوبله شده، و در آن منوچهر اسماعیلی به جای لیر حرف میزند.
۷- آشوب (۱۹۸۵)
ساخته آکیرا کوروساوا، با موسیقی متن سنگین و تامل برانگیز تورو تاکهمیتسو، محصول ژاپن. این فیلم اقتباسی بسیار متفاوت از نمایشنامه «شاه لیر» است، به آن اندازه که برای آنها که شاه لیر کوزینتسف را دیدهاند، این میتواند فیلمی کاملا جدید باشد. در این فیلم، کوروساوا داستان شاه لیر را به ژاپن دوره جنگهای داخلی (Sengoku) میبرد، و جای سه دختر لیر را با سه پسر ایچیمونجی – با بازی درخشان تاتسویا ناکادای – عوض میکند. شخصیتهای این فیلم تفاوتهای اساسی با شخصیتهای شکسپیر دارند، و پیشزمینههای فکری و انگیزههایشان متفاوت است. در جایی که در شاه لیر درونمایه اصلی داستان اشتباه در قضاوت در اثر نادانی و بلاهت است که به هرج و مرج و تراژدی میانجامد؛ در آشوب، انگیزههای قدرتمند شخصی – از جمله انتقام – و سیاسی – مثل گسترش قلمرو – سرزمین را به آشوب و جنگهای عظیم میکشاند. همین جنگها به کوروساوا فرصت میدهد تا زیباترین سکانسهای جنگهای سامورایی در تاریخ سینما را تصویر کند. این فیلمِ نزدیکبهسهساعته تمامرنگی، با فیلمبرداری عریض و استفاده فراوان از نماهای باز و سیاهیلشکرهای بیشمار، بیشک بزرگترین حماسه سامورایی است که تا به امروز بر پرده سینما نقش بسته است. حتی فیلم هالیوودی عظیم «آخرین سامورایی» به کارگردانی ادوارد زوئیک – که به خود به ساختن آثار حماسی علاقه زیادی دارد – نتوانست عظمت صحنههای فیلم کوروساوا را تکرار کند. بودجه این فیلم تنها دوازده میلیون دلار بود، که در زمان خود البته گرانترین فیلم ساخت ژاپن بود. از درونمایههای بسیار مهم فیلم، بازیهای سکسی / روانی بانو کائده، همسر تارو، پسر اول، است؛ که درونمایههای سکسی موجود در شاه لیر را تشدید کرده است. ایچیمونجی خانواده او را کشته و او را به زور به همسری پسرش درآورده است. لذا وقتی که ایچیمونجی قصد میکند سرزمینش را تقسیم کند و از مسئولیتهای سیاسیاش بکاهد، کائده موقعیت را مناسب میبیند تا از او و از تمام خاندانش انتقام بکشد، و در این راه به اغوای جیرو، پسر دوم، میپردازد. صحنهای که در آن کائده روی جیرو مینشیند و با خنجر به گردنش خط میاندازد و بعد با او عشقبازی میکند را از دست ندهید. درباره باقی صحنهها چیزی نمیگویم، که این فیلم سرتاسر «دیدنی» است. کوروساوا که از سینماگران ژاپن به علت بیمهری به او در بیست سال گذشته دل خوشی نداشت، در افتتاحیه فیلم در جشنواره بینالمللی فیلم توکیو شرکت نکرد و باعث خشم برگزارکنندگان شد. در نتیجه آشوب به نمایندگی از ژاپن در رده بهترین فیلم خارجی به جشنواره اسکار معرفی نشد. با این وجود، به همت سینماگران بینالمللی مثل سیدنی لومت و سارژ سیلبرمن، آشوب در چهار رشته کاندید اسکار شد، که به جز کارگردانی، سه رشته دیگر مربوط به جنبههای بصری بود، که در نهایت اسکار طراحی لباس را از آن خود کرد. این آخرین شاهکار عظیم کوروساوا به فارسی دوبله شده است.