«انگار بویِ سوختن ستاره و صدایِ تیز کردنِ چاقوی کهنه میآمد.»
کیهان آنلاین – ۲ امرداد ۹۳ – در آستانهیبیستوهفتمین سالروز کشتار تابستان ۶۷ قرار داریم. اول گفته باشم آنچه را که میبایست پایان این قصه باشد. کشتار تابستان ۱۳۶۷ یک قتل از پیش برنامهریزی شده بود و روح الله خمینی قاتل اصلی تابستان ۶۷ است. وی را باید تجلی نابِ ماکیاولیسم در دورانِ مدرن به حساب آورد. او در پایبندی عملیاش به «هدف وسیله را توجیه میکند» بذرِ دورویی را در زمینِ مساعدِ ایرانی کاشت. هرجا از دستش برآمد «ای یار مبارکبادش» را سر داد و دست «قتلوا» دین را با دستان بیاخلاقی سیاسیاش بهم آمیخت. در میان تمامی رهبران مذهبی جهان شاید هیچکس را نتوان در دروغگویی با خمینی تاخت زد. وی دروغ را به یکی از بنیانهای نظامِ اسلامی بدل کرد و اخلاق را در میانِ جانشینان و مریداناش به کالایی نایاب. و به راستی که دیانت وی عین سیاستش بود.
*****
عملیاتِ فروغِ جاودان یا به روایتِ حکومتیان مرصاد (کمینگاه) با «نامِ نامی پیامبر اسلام» در تاریخِ ۳ مردادماه، یعنی روزِ عیدِ قربانِ سال ۶۷ کلید زده شد: عید قربان؛ شبِ وداع.
دو شب پیش از آغاز عملیات در ساعاتِ پایانیی نیمه شب ۳۱ تیرماه مجاهدینی که از سراسر دنیا به «اشرف» فراخوانده شده بودند با سخنانِ مسعود رجوی آمادهٔ فتح تهران شدند. آنها نمیدانستند که تا چند روزِ آینده نه بدین علت که به همین بهانه، کشتارِ بزرگِ زندانیان سیاسی که از قبل برنامهریزی شده بود، در زندانهای سراسر ایران کلید خواهد خورد. آنها نمیدانستند که بسیاریشان در همان شهرهای غربی به دار کشیده خواهند شد؛ تعدادیشان در عملیات نظامی خواهند سوخت؛ تعدادیشان به اسارت در خواهند آمد. آنها نمیدانستند که آنچه مقتدایشان، مسعود رجوی، «عملِ عاشوراگونه» نام نهاده است، در عملیاتِ کربلاییی خمینی سرکوب خواهد شد. (۱)
باید سالها از آن پلیدیی کمیاب میگذشت تا پارهای مگوهای شبِ وداع دانسته آید. این همه را نیز اغیار فاش کردند. نسلی از خوبخواهانِ ایرانزمین در آن شبِ معروف، در پیِ هیپنوتیزمی سیاسی به قربانگاه اعزام شدند. تاریخِ عملیات به گونهای انتخاب شده بود که خلیلالله مجاهدین، ابراهیمِ دوران، بتواند کارد را بر گردنِ فرزندانش که نامِ همهگیشان در آن شب اسماعیل شده بود بکشد. این کارد برخلافِ روایات، احادیث و آیاتِ مقدسِ آسمانی با بُراییی واقعیاتِ زمینی تا مغزِ استخوان درید، و دریغ و دردا که دیگر هیچ اسماعیلی به کف اندر نماند.
شبِ وداع ۳۱ تیرماه؛ آغاز عملیات فروغ، سوم مرداد. چرایی پاسخ به این تاًخیر دوروزه همانا همزمانی عملیات و عید قربان بود.
«فتحالله تو میری قزوین و تاکستان را میگیری» از سخنان مسعود رجوی در نشستِ شرکت کنندهگان در شبِ عملیات «فروغ جاودان»؛ خطاب به مهدی افتخاری (فرمانده فتحالله) فرماندهٔ محور قزوین. (۱)
با گذشت ثانیههای عصبکُشِ نیمه شب ۳۱ تیرماه و دقایق آغازین اول مرداد ماه سال ۱۳۶۷ مسعود رجوی بر صحنه ظاهر میشود: «کارهای بزرگ در پیشِ رو داریم. مگر ما نگفته بودیم که اول مهران بعداً تهران (دست زدن حضار با شعار امروز مهران فردا تهران)» در همین زمان دو نفر نقشهی بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپِ او، در کنارِ نقشهی دیگری که قبلاً وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن جمعیت، رجوی به طرف نقشه رفت و گفت: دیگر وقتِ آن رسیده است که به ایران برویم. طرحِ عملیات بزرگی را کشیدیم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوطِ رژیم میشود. (هورای جمعیت) البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقهای نداشتیم. چون این بار قرار است به تهران برویم. (دست زدن حضار و شعار امروز مهران فردا تهران) البته نامِ آن را با عنایت به نامِ پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» نام گذاردهایم (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین (ع) آغاز خواهیم کرد. […] در این عملیات مردم به حمایت از ما برمیخیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگانها و مراکزِ سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. […] در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درِ زندانها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند. […] اگرالان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظِ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک میگویم. […] لحظهی سرنوشت است مثل شب ۳۰ خرداد، مثل روز پرواز، مثل عزیمت به اینجا. حتی اگر هیچ نمیداشتیم الا کِلاش (کلاشینکف)، بازهم فرماندهی کّل میگفت بروید. در عملیاتِ چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد (ص) و امام حسین (ع) به کمک شما میآیند.
و چنان شد که همهگان میدانند. مجاهدین با بسیج سراسری نیروهایشان از سراسر جهان قریب به ۵۰۰۰ تن را به داخل مرزهای کشور گسیل داشتند.
پاسداران تحقیرشده در جنگ که امام و مقتدایشان وعدهٔ اقامهٔ نماز ظهر در کربلا و عصر در قدس داده بود با سبعیت تام ظرف چندروز نقطهٔ پایانی بر این خودزنی و ماجراجویی سیاسی نهادند. ۱۳۰۴ مجاهد را در همان شهرهای مرزی در غرب کشور کشتتند یا به دار کشیدند، و کمی بیش از ۱۰۰ تن را به اسارت گرفته که از آن میان تنها ۷-۶ تن زنده ماندند. (۲)
این چانه از آن گرم کردم و این همه از آن رو نقل، که از «میانمتنها» به متن اصلی رسیده و گفته باشم حرف اصلیام را. عملیات «فروغ» بهانهای مناسب برای اجرایی کردنِ قتلعامدرمانی نظام در همهکُشی تابستان ۱۳۶۷ بود. تابستان ۶۷ یک راز دولتی است. ۳۷ سال است هیچ دولتمردی -مطلقاً هیچ- کلامی از آن اسیرکُشی بر زبان نیاورده است. تنها معترض به کشتارهای سال ۶۷ که مدتها پیش از دایرهٔ تصمیمگیری خارج شده بود، آیتاله منتظری بود که تاوانی سخت و دشوار بابتِ اعتراضاش پرداخت.
از نیمهٔ دوم سال ۱۳۶۶ گزارش تیم پزشکی خمینی مرگ قریبالوقوع وی را در مقابل کاربهدستان نظام نهاده بود. کارورزان نظام میبایست به دورانِ دشوار پساخمینی میاندیشند. کارورزانِ نظام نیازمند آن بودند تا از اتوریتهٔ مذهبی و کاریزمای خمینی برای حل سه مسئلهٔ کلیدی به هنگامی که خمینی هنوز نفس میکشد، بهره جویند. اول: پایان جنگی که تداومش دیگر نامقدور بود. دوم: حل معضلِ بزگِ جانشینی رهبری با حذفِ کاملِ آیتالله منتظری. سوم: پاک کردن صورت مسئله و حل معضل زندانی سیاسی. هر سه را با کمال رازداری و پشت درهای بستهٔ اتاقهای فکرشان اجرایی و عملیاتی کردند.
من در زمان وقوع کشتار ساکن بند ۸ زندان گوهردشت بودم. به عنوان یک شاهد قصد آن ندارم هرگز مقابلِ شهادتم سر خم کنم.
جمهوریی اسلامی را میتوان یکی از استثناییترین حکومتهای همهٔ دورانها نامید. این حکومت درست در مواقعی که به ظاهر در ضعیفترین موقعیت قرار داشت، اقداماتی کرد که برای ما زندانیان غیرِ قابلِ تحلیل بود.
با رُخدادهایی که از اواخر سال ۱۳۶۶ در جبهههای جنگ به وقوع پیوست، بوی الرحمانِ حکومت از دیوارهای زندان عبور کرده بود. هر قدر حکومت به خفتِ بیشتری دچار میشد، گرایشِ مسلط زندانیان احساس قدرت بیشتری میکرد.
حدود ۹ ماه پیش از کشتار روزی همهٔ ساکنان بند را به حیاطِ هواخوری بردند و پاسداران همهٔ دستنوشتههای زندانیان را ضبط کردند و بدون هیچ توضیحی با خود بردند. به فاصلهای کوتاه همهٔ زندانیان را به بازجویی کتبی فرا خواندند. دو ویژهگی این بازجویی را از بازجوییهای قبلی متمایز میکرد. ویژهگی اول آنکه بر پرسشهای عقیدتی متمرکز بود. پرسشهایی مانند مسلمانی یا نه؟ مارکسیسم را قبول داری یانه؟ ویژهگیی دوم آنکه قبل از آنکه گروه قبلی به بند بازگردد، گروه بعدی را احضار میکردند. یعنی اینکه هیچکس نمیتوانست از روی دستِ دیگری تقلب کند.
به دنبالِ این حوادث که به شدت بویِ تفتیش عقاید میداد و معنای آن چندان بر ما دانسته نبود، ترکیب عمومی زندانِ گوهردشت دستخوشِ تغییراتِ اساسی شد. برای اولین بار شاهدِ آن بودیم که مدیریتِ زندانِ گوهردشت زندان را به دو بخشِ مذهبی و غیرِ مذهبی تقسیم کرد. در طولِ سالهای ۶۶-۱۳۶۴ زندانبانان سعی داشتند از درگیری میانِ نیروهای چپ و مجاهد حداکثر استفاده را ببرند. حال آنکه با تقسیمبندی جدید، چنین موقعیتی از دست میرفت.
در تاریخ ۲۵ اسفندماه سال ۱۳۶۶ شهر مرزی و کُردنشینِ حلبچه که در اشغال نیروهای ایرانی بود، توسط عراق بمباران شیمیایی شد. خبرگزاریها آمارِ کشتهشدهگان را نزدیک به پنج هزار نفر اعلام کردند. سلاخی بیرحمانهٔ مردم حلبچه هشداری بود به جمهوری اسلامی. «از صدام بر میآمد که این بمب را به کرمانشاه، تبریز و حتی با موشک به تهران هم بزند. برای ما واقعاً این نگرانی پیش آمده بود» (۳)
با آغاز سالِ ۱۳۶۷ و موقعیتِ فلاکتبارِ جمهوری اسلامی، بازوی نظامی مجاهدین در چندین عملیات نظامی، وارد مرزهای ایران شدند. مهم-ترین این عملیاتها در هفتهٔ اول فروردین و تیرماه ۶۷ با نامهای آفتاب و چلچراغ به اجرا در آمدند. در عملیات چلچراغ شهر مهران چند روزی با شعار «امروز مهران فردا تهران» به دست مجاهدین افتاد
در تاریخ ۱۲ تیرماه سال ۱۳۶۷ نیروی دریایی آمریکا از روی ناوِ وینسنس موشکی به هواپیمای مسافربری ایرباس ایران که از بندرعباس عازم دبی بود، شلیک کرد. همهٔ ۳۰۰ مسافر هواپیما در دم پودر شدند.
از تیرماه سال ۱۳۶۷، درست یک ماه قبل از آغاز پروژهٔ کشتارِ بزرگ، زندانیان مجاهد بندهای خود را به مناطقی آزادشده تبدیل کرده بودند. اکثرِ مجاهدینی که تا اواسطِ سالِ ۱۳۶۶ در مقابلِ سئوالِ اتهام پاسخ میدادند، منافق. با تغییرِ شرایط تبدیل به مجاهدان سرِموضع شده بودند؛ گروهِ سرود تشکیل داده بودند وگاه و بیگاه سرود میخواندند. مدیریتِ زندان به پاسداران دستور داده بود برخوردهای چندان خشنی با مجاهدین صورت نگیرد.
در محلههای قدیمیی تهران، کفتربازهای حرفهای بر رویِ بامِ خود دون میپاشیدند و کبوتران غریب را میگرفتند. این کار را «غریبگیری» میگفتند. از اوایلِ سالِ ۱۳۶۷ حکومت روی بامِ زندان دون پاشید. غریبگیری در موردِ مجاهدین با کیفیتی متفاوت اجرا شد. زندانبانان با احداثِ اتوبانی یکطرفه چنان امکانِ مانوری برای برای مجاهدین فراهم آوردند که انتهایش به گورستان ختم شد. روحالله خمینی با کلامِ معروفِ «همه با هم» اش دست تمامی کارورزان نظام را در طشتِ خون شستوشو داد. کشتار تابستان ۶۷ قتلی بود از پیش برنامهریزی شده
و حرف آخر-شاید- آنکه: کشتار تابستان ۶۷ یک راز دولتی است و هنوز پروندهای ناگشوده.
————————————————————-
۱- آخرین نشستِ عمومیی مسعود و مریم رجوی با نیروهای شرکت کننده در عملیات فروغ جاودان. نگاه کنید به «چه شگفت است عشق» همنشین بهار، نیز کتاب مجاهدین خلق، از پیدایی تا فرجام. جلد سوم مؤسسهٔ مطالعات و پژوهشهای سیاسی چاپ دوم تهران پاییز ۱۳۸۵. و قسمتهایی از تصاویر و صدایِ رجوی در برخی تارنماهای اینترنتی و شبکه یوتوب.
۲- یکی از آمارهای مشترک و نسبتا دقیق در میان حکومتیان و سازمان مجاهدین در ارتباط با کشتهشدهگان مجاهد در غرب کشور نشان از ۱۳۰۴ تن دارد. سازمان مجاهدین در ماههای اول پس از عملیات فروغ تلفات خود را ۱۲۶۳ تن اعلام کرده بود. هنوز تعداد اسرای مجاهد عملیات «فروغ» بر ما نادانسته است. تعداد تقریبی اسرای عملیات «فروغ» بیش از ۱۰۰ تن بوده که از این تعداد تنها ۷-۶ تن زنده باقی ماندند
۳- نگاه کنید به کتابِ هاشمی بدونِ رتوش. گفتوگوهای صادق زیباکلام با هاشمی رفسنجانی. انتشارات روزنه. تهران چاپ دوم ۱۳۸۷