در جستجوی ریشه‌های بحران خاورمیانه (نیکا نیکزاد)

یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳ برابر با ۱۷ اوت ۲۰۱۴


کیهان آنلاین – ۲۶ امرداد ۹۳ – راستش نوشتن از خشونت، برایم کار دشواریست. خشونت روح و جسم آدمی را زخم می‌زند. لازم نیست، کسی به طور مستقیم متاثر از اعمال خشونت‌آمیز باشد. حتا دیدن صحنه‌های خشونت‌بار یا خواندن در مورد آنها نیز مایه‌ی تالم خاطر است.

به هر روی تلاشم بر این است که در اینجا بیشتر به جنبه‌های علمی مولد خشونت بپردازم که  در سه بخش ارائه می‌شود: جنبه‌های فردی و خانوادگی، عوامل اجتماعی، سازه‌های منطقه‌ای.

 هیولاهای خانگی

مهم‌ترین نیاز روانی انسان، از بدو تولد تا مرگ، نوازش است. توضیح آنکه نوازش‌ طیف وسیعی دارد و از مهم‌ترین شکل آن یعنی تماس جسمی تا تایید روانی و مورد توجه بودن در اجتماع متغیر است.

کودک خیلی زود نزدیکان خود را می‌شناسد و طبیعی است که برای تامین اشتهای روانی خود طالب نوازش آنان باشد.

حال شرایطی را پیش چشم آورید که این نیاز تامین نشود. شاید باورکردنی نباشد اما عین حقیقت است که فقدان عاطفی حاصل در سال اول زندگی منجر به مرگ نوزاد می‌شود.

کمبود عاطفی از سال دوم به بعد سبب افسردگی، در خود فرو رفتن و گوشه‌گیری و انزوا می‌گردد.

اما شرایطی بدتر از فقدان نوازش و خلاء عاطفی نیز وجود دارد و آن زمانیست که اطرافیان کودک، به علل مختلف نه تنها نیاز به نوازش کودک را برآورده نمی‌کنند، بلکه او را مورد آزار و اذیت جسمی نیز قرار می‌دهند.

نمونه‌های زیر بیانگر این نوع بی رحمی‌ است که خود شاهد آنها بوده‌ام.

۱- مادر برای اینکه کودک خردسالش، صحنه‌های خیانت او را به پدر نگوید ، پشت دست بچه را با کفگیر داغ سوزانده بود!

۲- دائی بچه که به خاطر اعمال ضداجتماعی مورد تعقیب بود، به علت عصبانیت‌های آنی، دختر ۳ ساله‌ی خواهرش رابا شیلنگ سیاه و کبود کرده بود.

۴- بچه‌ی ۴ ساله‌ای که پیش شوهر خاله‌اش به امانت گذاشته شده بود توسط او مورد آزار و سوءاستفاده جنسی قرار گرفته بود.

کودکی که در انتظار نوازش است و به جای آن سیلی، کتک، شکنجه و تجاوز را تجربه می‌کند، در تنهائی بیکران به سر می‌برد. از یک طرف می‌داند شکننده و ناتوان است و از طرف دیگر، کمکی نیست.

حتی زخم‌های جسمی و روانی ناشی از این بی رحمی‌ها را در لحظه‌ی وقوع باید خود به تنهائی ترمیم  کند. وقتی ادامه این گونه رفتارها فزاینده باشد، کودک از اطرافیان خود و از انسان بیزار می‌شود. به عبارت دیگر، بیزاری ناشی از این ‌گونه آسیب‌ها، محدود به فاعل خشونت نمی‌ماند.

او با ذهن کودکانه‌ی خود، تمام انسان‌ها را محکوم کرده و از آنها بیزار می‌شود.

عوارض و لطمات حاصل متاسفانه در سن کودکی متوقف نمی‌ماند و این گونه کودکان معمولا در بزرگسالی، به افراد مردم‌آزاری تبدیل می‌شوند که به اشکال مختلف به انتقام‌جوئی می‌پردازند. چنین کودکانی از یک لجبازی بی حد و تعریف نشده در سطح خانواده،به رفتارهای ناهنجار و ضد اجتماعی و انواع بزهکاری مانند چاقوکشی، تجاوز و سرانجام جنایت و قتل می‌رسند.

با کمال تاسف، در محدوده چنین شرایطی، هیچ درمانی نیز برای آن وجود ندارد زیرا پزشک بیمار نیز نظیر سایرین در نزد او به بدی انگ خورده است.

این است که روی بد و خشونت‌بار زندگی عملا به مثابه کارگاه تبدیل کودکان به بزهکاران و جنایتکاران آینده عمل می‌کند.

 بمب‌های بالقوه

چند هفته‌ای است که در سرصفحه کاغذهایم از عکس‌ها و نقاشی‌های قدیمی بهره می‌گیرم. این عکس‌ها ممکن است برای هر یک از ما حاوی نوستالژی‌های جالبی باشند. یکی به یاد خانه مادربزرگ می‌افتد. دیگری به یاد شیطنت‌های ایام کودکی و آن یکی می‌گوید احساس می‌کنم روح من هنوز در این کوچه‌های قدیمی جاریست. یکی دیگر از حوض خانه‌شان می‌گوید و دیگری از آب‌انبار و…

بیشتر ما دلمان پر می‌کشد به زمان‌های گذشته و از خاطراتش، شادی دلنشینی بر ما مستولی می‌گردد. اما آیا این احساس در مورد همه‌ی افراد جمعیت ساکن یک کشور صادق است؟

اگر کسی به یاد آورد که سال‌ها قبل در گوشه‌ای از همین حیاط، نیروهای امنیتی ریختند و پدرش را کتک زدند و او را دستگیر کردند، دیگر احساسش از دیدن یک خانه قدیمی با احساس خوش ما یکی نخواهد بود.

دومی ممکن است روزی را به یاد آورد که زنگ در به صدا در آمد و خبر کشته شدن برادر بزرگش را در جبهه‌های جنگ به او دادند.

سومی به یاد آورد که مادرش کارگر این منازل بود و روزهائی که با مادرش می‌رفت ، توسط کودکان صاحبخانه، مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت.

چهارمی شبی را به یاد آورد که راکت دشمن به وسط حیاط‌ خانه‌شان افتاد.

و پنجمی خاطره‌ی دزدی مسلحانه از آن خانه ناراحتش می‌کند و مثال‌های بسیار دیگر.

حال مردمی  را تصور کنید که بیشتر افرادش با این گونه خاطرات بد درگیر هستند. طبعا برآیند این احساس‌های منفی، به شکل معضلاتی در جامعه خود را نشان خواهد داد.

یکی از این معضلات می‌تواند نفرت و کینه‌توزی و خشم‌ خاموش و بالقوه‌ای باشد که در صورت فراهم آمدن شرایط مناسب، می‌توان فوران کرده و فاجعه بیافریند.

چه شرایطی بمب‌های بالقوه‌ی خشم و نفرت را شکل می‌دهند؟

۱- تبعیض و نابرابری: تبعیض  یکی از مهم‌ترین سازه‌های نفرت و کینه توزی است. تبعیض به اشکال مختلف قابل اجراست. در نظام‌های تورانی و الیگارشی، طبعا طبقه‌ی حاکم از امتیازات ویژه‌ای برخوردارند که آنها را در شرایط نابرابر با سایر آحاد جمعیت قرار می‌دهد. گاهی سنت‌ها سبب تبعیض می‌شوند . برای نمونه، تبعیض‌های جنسی بسیاری مواقع بیش از آنکه مولود نظام سیاسی باشند، از سنت جامعه متاثرند!

گاهی باورهای مذهبی به عده‌ای امتیازات ویژه می‌دهد. مثلا سادات در مذهب شیعه از حرمت بیشتری نسبت به سایرین برخوردارند.

گاهی تبعیض ناشی از تفکرات شوونیست، راسیست و نژادپرستانه است، و موارد دیگر که همگی از تفاوت‌هایی بر می‌خیزند که فرد و جامعه تحمل و بردباری و همزیستی با آنها را نیاموخته است.

۲- عدم امنیت و ترس: خطرناک، صفتی است که به درستی قابل اطلاق به یک انسان ترسیده است. هر گونه ناامنی که سبب ترس در اجتماع شود، می‌تواند منجر به بروز خشم بالقوه و با پتانسیل زیاد در جمعیت شود. گاهی فرد بلافاصله وارد عمل می‌شود.اما بسیار مواقع، فرد مترصد فرصتی برای انتقام و ابراز خشونت می‌نشیند.

۳- فقر طاقت فرسا: رنج حاصل از فقر می‌تواند کمرشکن باشد و منجر به آسیب‌های روانی در افراد تنگدست شود.

۴- بی‌حرمتی و عدم رعایت کرامت انسان‌ها: پایمال کردن شان اجتماعی افراد، سبب عصبانیت و خشمی در جامعه می‌شود که چه در کوتاه‌مدت و چه در بلندمدت معضلاتی را به وجود می‌آورد.

۵-حیوان آزاری: می‌توانم مدعی شوم که حیوان‌آزاری همواره مقدمه‌ای است برای انسان‌آزاری.

۶- آموزش اعمال خشونت‌آمیز: متاسفانه در برخی خانواده‌ها زیر عنوان دفاع از خود به کودکان چاقوکشی، ضرب و شتم دیگران و سایر اعمال خشن آموزش داده می‌شود.

۷- باورهای مذهبی و تعصب: گاهی باورهای مذهبی سبب اِعمال خشونت می‌شوند. مثلا باور به جهاد و جنگ برای خدا و یا جنگ در راه عقیده، باور به برتری قوم یهود، باور به برتری و برحق بودو شیعه یا سنی، یا دیگر فرقه‌های اسلامی، باور به نجس بودن سگ و حرام بودن فلان و بهمان…

در اینجا به دو نکته‌ی مهم باید اشاره کرد.

نخست اینکه تکرار و تماشای اعمال خشونت‌بار، از زشتیِ خشونت در جامعه می‌کاهد. برای مثال کشتار حیوانات در ملاء عام و یا تماشای اعدام انسان‌ها در میادین شهر.

نکته‌ی دوم اینکه اگر به عمل خشونت‌بار مقبولیت مذهبی، رنگ و لعاب پهلوانی و یا مبارزاتی دهیم، این امر به معنی فراخواندن جامعه به انجام خشونت است. ضمن آنکه می‌تواند حتی افراد معمولی و به دور از خشونت جامعه را نیز درگیر خود کند که در این صورت کنترل آن بسیار مشکل خواهد بود.

 میعادگاه خشونت

اگر زیست‌بوم ما از طبیعتی خشن برخوردار باشد چه روی خواهد داد؟

برای مثال برخورد بشر در مواجهه با کم آبی چگونه بوده است؟

منطقی‌ترین راهی که به ذهن می‌رسد، این است که عجالتاً آب جیره‌بندی شود تا بعد بتوان فکر بهتری کرد. اما اگر مردم به آن حد از تمدن و فرهنگ نرسیده باشند که صف و جیره‌بندی و تدبیرهای مشابه را بپذیرند، چه اتفاقی می‌افتد؟

– دعوا و مشاجره و درگیری رخ خواهد داد.

– برنده‌ی چنین درگیری‌هایی کیست؟

– شخص یا اشخاصی که قوی‌ترند.

– چه کنیم که قوی‌تر باشیم؟

– گروه‌هایی تشکیل دهیم که اعضای آن از یکدیگر حمایت کرده و به این ترتیب بر زور و قدرت خویش بیفزائیم.

قبیله، عشیره، ایل و طایفه، همگی در پاسخ به یک نیاز کاملا موجه طبیعی شکل گرفته‌اند: بقا!

اما تشکیل قبایل مشکلات دیگری نیز به همراه داشت.

مشهور است که بشر هر اندازه طبیعت را بیشتر به انقیاد خود درآوَرَد، مهربان‌تر می‌شود. اگر طبیعت زیر ذرّه‌بین علم قرار گیرد و قوانین حاکم بر آن کشف شوند، بشر را یارای استیلا بر طبیعت هست. اما تشکیل قبایل جهت مقابله با شرایط خشن زیست‌محیطی، تنها یک واکنش تدافعی است و موجب رمزگشائی از قوانین طبیعی نمی‌شود. پس نظام اجتماعی قبیله‌نشین نه تنها باعث مهربانی و لطافت رفتاری افراد نمی‌شود، بلکه انسان‌ها را برای مقابله با خشم طبیعت و هم چنین مقابله با یکدیگر، خشن‌تر نیز خواهد کرد. پس از تشکیل قبایل است که این بار قبایل همسایه برای برخورداری بیشتر از مواهب طبیعت با هم به نزاع می‌پردازند.

اگر قرار باشد زندگی به آرامش بگذرد و جنگ و گریز بین قبایل متوقف شود یا لااقل کاهش یابد، وجود حاکمی ضروریست تا هم نظم مطلوب را برقرار کند و هم در منازعات، میانجی‌گری کند.

اما حکومت بر جماعتی که خشونت‌های طبیعی از آنها انسان‌های خشنی ساخته، چندان آسان نیست.

به این ترتیب در حلقه‌های به هم پیوسته‌ی خشونت، پس از طبیعت خشن، انسان‌های خشن، قبایل خشن، حالا حاکمان خشن نیز شکل می‌گیرند!

بر چنین بستریست که استبدادها در این خطّه شکل گرفته‌ وبه مرور در فرهنگ جوامع این منطقه نهادینه شده‌اند.

حاکمان مستبد، خود باری گران بر مشکلات منطقه افزوده‌اند زیرا اگرچه استبداد آنها در بدو امر بنا به مصلحت اجتماعی ایجاد شد، اما در ادامه، طعم شیرین قدرت و خداوندگار زمینی بودن، این حاکمان را چنان آلوده و معتاد قدرت مطلق ساخت که جان و مال مردم از دست آنها در امان نبود. علاوه برین استبداد مولدّ ترس است و از درون ترس همیشه ریاکاری و دروغ زائیده می‌شود.

اگر تمام این معضلات را کنار بگذاریم، شاید قوانین سخت عشیره‌ای و اینکه این قوانین به خیال اهالی قیبله همواره مقدم بر قوانین حکومت مرکزی شمرده می‌شوند و نیز این امر که به افراد قیبله آموزش داده می‌شود که تمام ابنای بشر را برادر و برابر نبینند و برای افراد خودی عزت، حقوق و کرامت بیشتری قائل باشند، ریشه‌ی بسیاری از مشکلات اجتماعی در جوامع خاور میانه باشد.

امروزه در می‌یابیم که حتی هنگامی که تحت تاثیر گذر زمان و نفوذ نسبی مدرنیسم، بالاخره برخی قبایل از هم پاشیده شده و به تمدن و شهرنشینی می‌پیوندند، باز هم پساب‌های زندگی و مناسبات و روابط قبیله‌ای، مانع بزرگی بر سر راه توسعه آنهاست.

گفته می‌شود که در زمان شاه هزارفامیل بر ایران مسلط بود و اینک ۷۰۰ فامیل! اینکه در جذب نیروها به جای تخصص و کارآمدی و شایستگی، مناسبات خانوادگی دخالت داده می‌شود، متاثر از فرهنگ قبیله‌ای سده‌های پیشین است. چنین مناسباتی از بقایای قوانین متحجر است که به زیردست‌ها ستم می‌شود و بالادست‌ها را مدیحه می‌گویند و چاپلوسی می‌کنند و و هر کسی هم خود را برحق می‌داند اگر به نحوی به دوایر قدرت متصل است، اموال عمومی را ارث پدرش بداند و آنها را اختلاس کند!

در استبداد است از جمله نوع قبیله ای آن است که ثروت به طور عادلانه توزیع نمی‌شود و فقر عامه‌ی مردم آنها را بیش از پیش در باتلاق واپسمانگی فرو می‌برد. بعد از گذشت چندین سده، فاصله‌ی تاریخی و فرهنگی ژرفی بین فرهنگ شهری و قبیله‌ای افتاده که اینک به بستر نزاع‌های خونین تبدیل شده است.

اما داستان خاورمیانه‌ی مصیبت‌زده به اینجا ختم نمی‌شود.  دو بلای دیگر نیز را باید بر مصیبت سونامی منطقه افزود: یکی نفت و منابع سوخت و دیگری مذهبی‌های افراطی و بنیادگرا.

غرب همواره چشم طمع به ذخایر فسیلی خاورمیانه داشته است. از آنجا که لشکرکشی و استعمار به شیوه‌های کهن  در عصر حاضر ممکن نیست، غرب از در دوستی با حاکمان مستبد خاورمیانه در آمد. درآمد حاصل از منابع انرژی به حدی اغواکننده است که حاکمان منطقه برای ادامه‌ی این روابط وسوسه می‌شوند چهره‌ی امروزی‌تری از جوامع خویش به نمایش بگذارند. متاسفانه با تزریق مدرنیسم به سبک غربی در مردمانی واپسمانده و ناآماده، تنها شکاف فرهنگی در لایه‌های مختلف ملت‌های خاورمیانه بیشتر و بیشتر شد. ضمن اینکه به دلیل بخشی از درآمد نفت که به اجتماع وارد می‌شود، طبقه متوسط جدیدی در شهرها شکل گرفته که شرایط موجود را قابل پذیرش نمی‌دانند.

تضادهای حاصل در کنار انقلاب ارتباطات و تکنولوژی رسانه‌ای، خیزش‌ها و انقلاباتی را سبب شده و می‌شود که در شروع همه بهانه‌ی آزادی دارند، اما به سبب فاصله‌ی فرهنگی و تضاهای سیاسی و اقتصادی موجود، هیچ کدام به آزادی ختم نمی‌شوند!

بسیاری از این تحرکات، قبایل تا دیروز خاموش را نیز بیدار کرده و خشم‌های نهفته‌ی دیروز، امروز حمام خون به پا می‌کند.

بنیادگرائی به سبب عدم انعطاف، همواره زمینه‌ساز خشونت است. وقتی در جوار اعراب و اسلام‌گرایان افراطی، یهودیت بنیادگرا نیز شکل می‌گیرد، آنگاه این دو یکدیگر را در قالب گرایش‌های مذهبی و قومی افراطی و خشن تقویت می‌کنند. وقتی تجار و بازرگانان یهود، ثروت خود را برای تقویت بنیادگرائی مطلوبشان هزینه می‌کنند، از آن سو نیز اعراب ثروتمند هم سرمایه‌شان را در خدمت بنیادگرائی اسلامی خویش قرار می‌دهند.

به این ترتیب زنجیره‌ی خشونت در خاورمیانه روز به روز حلقه‌های بیشتری یافته و حل این مشکل در پازل پیچیده‌ای قرار می‌گیرد که تا امروز راه حلی که همه طرفین را راضی کند، نیافته است.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=1344