کیهان آنلاین – ۳۰ امرداد ۹۳ – از روزی که قابیل دست به جنایتی بزرگ زد و هابیل را به قتل رساند تا به امروز میلیاردها انسان به نامها و مفاهیم گوناگون زندگی از کف دادهاند. گروهی در جنگ به قتل رسیدهاند، گروهی در نزاعهای خیابانی، برخی به وسیله گروههای تبهکاری، بعضی به دست اشرار، گروهی نیز به دست خودکامان حکومتی و… بههر حال هر یک از این جانباختگان حق حیات خود را به دلیل اشتباه فردی دیگر از دست دادهاند. در این میان بیشتر جانباختگان زندگی خود را در پدیده شومی به نام جنگ از دست دادهاند و جالب اینکه برای این پدیده شوم نیز نامها و مفاهیم بیشماری برگزیدهاند که هر یک از آنها نیز نوعی فرافکنی و توجیه کاری است که هر انسان آگاهی در خلوت خود از پرداختن به آن شرم دارد و بنابراین برای فرار از شرم در تنهایی به توجیه کوشش بیشرمانه خود میپردازد و به دنبال دلیلی برای توجیه رفتار خود است.
در روانشناسی بهپدیدهای که انسانها کوشش میکنند آنچه بد است را به دیگران استناد دهند «فرافکنی » میگویند. براساس دیدگاه فروید، فرافکنی از انواع ساز و کارهای دفاعی است که انسان برای فرار از اضطراب و در نتیجه کاستی و بیتوازنی روانی به آن دست میبازد. کسانی که امروزه کوشش دارند دیگران را مسئول جنگ بدانند و برای این کار به انواع گوناگون ترفندها دست میزنند نمونهای از کسانی هستند که در خلوت خود از رفتارشان خجل هستند ولی در حضور جمع از رفتار خود دفاع کرده و دیگران را مسئول این رفتار شرمگین دانسته و از بهکار گرفتن کلمه جنگ برای رفتار خود اجتناب کرده و به جای آن از مفهوم دفاع برحق استفاده میکنند.
استفاده از مفاهیمی چون جنگ و دفاع مقدس، دفاع از منافع ملی، تامین امنیت همگانی و… نیز نشانی از ساز و کار دفاعی دیگر، « یعنی توجیهپذیری »است. در این ساز و کار دفاعی فرد کوشش دارد برای رفتار نامناسب خود دلیلی تراشیده و آن را موجه سازد. دقت کنید آیا به جنگ که رفتاری بیشرمانه و نامناسب است میتوان مقدس گفت، معنی تقدس در هیچ فرهنگی با کشت و کشتار و جنایت درهم آمیخته نیست. تقدس مفهومی معنوی دارد که در آن نمادهایی از مهر و محبت نهفته است نه خشونت و جنایت. بنابراین استفاده از مفهوم جنگ مقدس تنها برای فرار از شرمساری رفتاری نابخردانه و نابخشودنی است. حتی در مفهوم دفاع مقدس نیز نوعی نابخردی به کار رفته و این خود برای توجیه و پردهپوشی رفتاری است که جواب به آن سبب جنگ میشود.
« انکار» نیز یکی دیگر از ساز و کارهای دفاعی است. در این رابطه فرد کوشش میکند رفتار نامناسب و ناهنجار خود را انکار کرده و خود را بری از انجام آن نشان دهد. توجیه اقدام به کشتار مردمان بیگناه به وسیله دولت اسرائیل یکی از این موارد است که کوشش دارد تا کشتار زنان و کودکان و یا افراد غیرنظامی را در جریان حمله به باریکه غزه انکار کرده و آن را تنها جنگ با شبهنظامیان حماس وانمود کند.
آنچه تا کنون در مورد واکاوی مسائل جنگ و کشتار صورت گرفته از دیدگاه من وارونهنگری مطلب است. دقت کنید در تمامی این کشتارها هواخواهان صلح، کمیتههای تحقیق و بررسی، هیاتهای مذاکره کننده از طرفین درگیری همگی کوشش دارند بنا بر باور خود یکی از طرفین و یا در نهایت هر دو طرف را مقصر جنگ و کشتار معرفی کنند. جالب اینکه در مخالفت با مجازات مرگ نیز هواخواهان این جنبش بیشتر در صدد مقصر جلوه دادن کشورها یا رژیمهایی هستند که هنوز هم به مجازات اعدام باور دارند. در بررسی انحرافات اجتماعی منجر به کشتار نیز در نهایت کوشش شده تا با واکاوی شرایط محیطی دلایلی برای بروز این ناهنجاری توضیح داده شود. با این مقدمه بر این باورم که در تمامی کوششهای انجام شده در این زمینهها کاستی بزرگی بهچشم میخورد و این کاستی، فراموشی آگاهانه یا نااگاهانه مفهوم قتل و کشتار و به ویژه جنگ است، بنابراین آنچه باید مورد نقد و تحلیل قرار گرفته و برای جلوگیری از آن بهدنبال راهکارهایی بود جنگ وخشونت است نه عوامل مشارکت کننده در آن.
این باور به ویژه در جریان حمله اخیر دولت اسرائیل به باریکه غزه خودنمایی میکند. در تمامی اظهار نظرهایی که در مورد جنگ چه در رسانههای گروهی و یا رسانههای مجازی بیان میشد، هواداران یکی از دو جناح خواه به صورت افراد عادی، نمایندگان دولتها، نمایندگان رسانههای گروهی و یا افراد بیطرف کوشش داشتند تا با محکوم کردن یک طرف بنا بر مدارک خود از حق کشتار و یا در واقع رفتار کشتار گروه مورد نظر خود حمایت کنند. نشان دادن صحنههایی از شادی مردم اسرائیل که بر بلندیهای امن نشسته و هنگام بمباران باریکه غزه فریادهای شادی سر میدادند و یا نشان دادن خوشحالی و شور وشعف سربازان اسرائیلی در هنگامیکه به بمباران منطقهای در باریکه غزه مشغول بودند و یا حتی افتخار گروه حماس به کشتن سربازان اسرائیلی همگی نشانههایی از فراموشی سرشت انسانی و مایه ننگ کسانی است که به اشتباه نام انسان بر خود نهادهاند و تاسفبارتر اینکه تعدادی از افراد نیز با شور و شعف و افتخار این صحنههای ننگآور را به وسیله رسانههای دیداری و شنیداری به مثابه برحق بودن و نشان پیروزی یکی از طرفین مورد دفاع خود برای دیگران ارسال میدارند.
در اینجا لازم است برای روشن شدن مطلب به تفاوت دیدگاه و باور دانشمندان با سیاستمداران اشاره کنم. بهمشکل آلودگی محیط زیست توجه کنید. امروزه آلودگی محیط زیست یکی از مهمترین مباحث مطرح شده در سطح جهانی است. از زمانیکه سوراخ شدن لایه اوزن به سبب انتشار گازهای گلخانهای ناشی از فنآوریهای آلاینده و اثر آن بر زندگی انسانها مطرح شده است، نگرانی جدیدی بر نگرانیهای بشر امروزی افزوده شده است. هر چند وقت یک بار گردهمآیی و تظاهراتی در سطح بینالمللی و ملی برای وادار ساختن دولتها بهمبارزه و کنترل فنآوریهای آلاینده صورت میگیرد. در این نشستها با توجه به اینکه چه ارگان و سازمانی مسئول تشکیل آن است تفاوتهای جالبی به چشم میخورد. گردهمآییهای دولتی که به وسیله سیاستمداران صورت میگیرد در نهایت بهمحکوم کردن دولتها و سازمانهای دیگر برای آلایندگی محیط زیست و در نهایت صدور اعلامیهای که در آن جز چند شعار تکراری و تبلیغاتی چیزی بهچشم نمیخورد پایان میپذیرد، یعنی در واقع هدف این گردهمآیی نه حل مشکل آلودگی هوا بلکه مقصرنشان دادن دولتها یا سازمانهاست و جالب اینکه هنوز هم بزرگترین دولتهای آلاینده محیط زیست حتی با وجود شرکت در این گردهمآییها از الحاق به کنوانسیون جهانی مبارزه با گازهای گلخانهای و امضای تعهدنامه برای جلوگیری از آلودگی هوا خودداری میکنند، زیرا با امضای این قرارداد بسیاری از منافع مالی قدرتمندان و ثروتمندان که بزرگترین حامیان این حکومتها هستند به خطر خواهد افتاد. در مقابل در گردهمآییهای انجام شده توسط دانشمندان محیط زیست آنها بدون توجه بهاینکه چه کسی در این آلایندگی مسئول و مقصر است به دنبال پیدا کردن راههایی برای جلوگیری از آلایندگی محیط هستند، یعنی در واقع در پی حل مساله هستند تا پیدا کردن مقصر و مسئول آلایندگی که دولتها بهدنبال آن هستند.
بگذارید داستانی واقعی را تعریف کنم که درزمان جنگ ایران و عراق برای من پیشآمد و تاثیر ژرفی بر باورهای من گذاشت. از لحاظ باورهای شخصی من خود را فردی ملیگرا میدانم که همیشه سربلندی ملتم برای من مایه خوشحالی و شادی و در مقابل شکست او برایم کابوسی وحشتناک است. تاکیدی بر درستی یا نادرستی باور خود ندارم این باوری است که از ابتدای زندگی در من ریشه دوانیده است و هنوز هم بارور است. شاید یکی از دلایل آن خواندن کتابهای تاریخی سرشار از میهنپرستی ایرانیان در دوران نوجوانی باشد که در دوران نوجوانی من بسیار رواج داشت و بنابراین بر روحیه ملیگرایی من اثر گذاشته است، نکتهای مهم که در آینده به آن خواهم پرداخت. در زمان جنگ ایران و عراق وقتی که تمام وجودم از آنچه در این جنگ بر سر ملت ایران میفت در تاب و تاب بود، روزی پس از تدریسی بیش از توان در دانشگاه (بیش از ده ساعت در یک روز) وقتی خسته و کوفته بهمنزل رسیدم، مشاهده کردم مادرم که زنی مذهبی و دیندار بود و خدا رحمتش کند، نشسته و ضمن مشاهده تلویزیون با شدت و تاثر زیاد گریه و زاری میکند. چون به تلویزیون نگریستم، مشاهده کردم اخبار جنگ است و تلویزیون در حال نشان دادن صحنههایی از میدان جنگ است که انبوهی از سربازان عراقی کشته شده در روی زمین پراکندهاند. با ناراحتی رو به مادر کردم و گفتم گریه شما برای چیست؟ نگاهی به من و تلویزیون کرده و اشارهای به جنازه سربازان عراقی پراکنده بر روی زمین کرد. با تاسف روی به او کرده و گفتم مادر، آیا برای سربازان کشته شده دشمن گریانی؟ او با لبخند گفت اینها سربازان دشمن نیستند، اینها آدمیانی هستند که خواسته و ناخواسته پا در میدان جنگ گذاشتهاند و من اینک بر آنها نه چون یک دشمن بلکه به مثابه یک مادر مینگرم و در این فکرم که وقتی مادران، همسران، کودکان وآشنایان این کشته شدگان از سرانجام آنها آگاه شوند چه خواهند کرد. و وقتی شگفتی مرا دید گفت تفاوت من با تو این است که من مورد را از دید یک انسان نگاه میکنم و تو مورد را از دید یک ملیگرا. چون به فکر فرو رفتم دریافتم چه شکاف بزرگی بین این دو دیدگاه موجود است، نگاه مادرم که نگاهی انسانگرایانه بود و نگاه من که نگاهی ابزارگونه و این سبب شد تا برای دگرگون کردن دیدگاه خود کوشش کنم.
در تمام مدت جنگ ایران و عراق وقتی رسانههای گروهی و سخنگویان حکومتی به برآورد خسارتهای ناشی از جنگ سرگرم بودند، در این فکر بودم که چگونه است مصائب و مشکلات انسانی ناشی از این پدیده در آینده به فراموشی سپرده شده است. اجبار به زندگی پناهجویان جنگی در مراکز نامجهز و خوابگاههایی پر سکنه که تنها معدودی دستشویی و دوش داشت و حتی برای خوابیدن و زندگی خصوصی سالنها را با چند تکه پارچه از هم جدا کرده و هر قسمتی را به خانوادهای اختصاص داده بودند و آنچه در این خوابگاهها ناخواسته روی میداد و بر جسم وجان و روح پناهجویان اثرات مخربی بر جای میگذاشت و این اثرات بهجامعه بیرون از خوابگاه منتقل میشد و سبب درگیری اهالی شهرهای پناهجو پذیر با پناهجویان و هزاران مشکل دیگر میگشت و از بین رفتن ارزشهای انسانی که قرون متوالی بر زندگی ما ایرانیان نافذ بود همگی مرا در تب و تاب نگه میداشت که آیا نباید با استفاده نیکو از این اوضاع ناخواسته به بازگشایی فاجعه جنگ و کشتار پرداخت؟ نگرانی من در تمام این مدت از میان رفتن ارزشهای انسانی بود نه خسارات مالی که قابل جبران بودند.
در طول جنگ رسانههای گروهی مقدار زیادی از وقت خود را به نشان دادن خسارتهای وارده به دشمن و یا خسارات وارد شده به کشور اختصاص داده بودند. کمتر زمانی بود که بر این رسانهها نگاهی بیاندازید و با عکس یا توصیفی انبوه از کشتهشدگان برخورد نکنید. در اوائل جنگ حداقل برای گروه بزرگی از مردم کشتهشدن و دیدن تصاویر کشتهشدگان پدیدهای غیر قابل تصور بود؛ اما به تدریج در اواخر جنگ نگاه کردن به این تصاویر برای مردم بسیار ساده و قابل قبول بود. این دگرگونی دیدگاه مردم به این معناست که انسان بنا بر سرشت یا عادت خود گاهی به سرعت و زمانی به کندی و به تدریج با پدیدههای مورد مشاهده یا حتی شنیداری تطابق حاصل کرده و آنچه در اول پذیرش آن برایش سخت است، پس از مدتی بسیار ساده و عادی خواهد شد. به یاد دارم در دوران نوجوانی و کودکی وقتی یکی از همسایگان یا بستگان حتی دور دار فانی را وداع میگفت، مدتها دچار حزن و سوگ بودم و این امر در میان تمام همسالان من نیز رایج بود. دیدن خون همیشه برای ما با شوک و مقداری ترس همراه بود. حتی وقتی رسانههای گروهی خبر از درگیری و شهادت افراد وابسته بهجریانهای هواخواه جنگهای مسلحانه میدادند تا مدتها بهت حاصله باقی بود. ولی پس از انقلاب دیدن کشت و کشتارهای خونین و ترور و اعدامها چه در خفا و چه در انظار به هر دلیل و بهانهای، چنان بر جامعه اثر گذاشته که حتی به راحتی میتوان شاهد بود که مردم گروه گروه داوطلبانه به جان دادن انسانها مینگرند. چرایی رفتارهای خصمانه مردم با یکدیگر و اینکه امروزه به راحتی در اکثر ماشینها شاهد وجود سلاحی سرد برای درگیری هستیم و با کوچکترین بهانهای با سلاحهای سرد جانها گرفته میشوند، جای سئوال دارد.
امروزه یکی از بزرگترین بازار فروش فیلمهای سینمایی، بازار فروش فیلمهای حادثهای (اکشن) است و در این فیلمها هر چه کشت و کشتار بیشتر و به شیوهای خشونتبارتر باشد، فروش فیلم با تضمین بیشتری همراه است. این کشت و کشتار حتی به فیلمهای علمی و تخیلی سرایت کرده و این فیلمها نیز سراسر پر از خشونت و کشت و کشتار میباشند. نگاهی بهبازیهای رایانهای که بازاری چند صد میلیاردی در سال دارد نیز مبین رونق بازیهایی است که در آن سراسر جنگ و خونریزی و کشت و کشتار است و نسل جوان ما مشتاقانه در این بازیها بهنمایش قدرت و کشت و کشتار پرداخته و بهاین رفتار خود افتخار میکند، غافل از اینکه سرانجام فیلمهای اکشن و بازیهای خشن رایانهای تاثیر ناخوداگاهانه آنها بر روال زندگی عادی روزانه و پذیرش آنها بهمثابه رویدادهایی عادی و معمولی است، آنچه امروزه ما را با گسترش شدید رفتارهای خشونتآمیز کلامی و جسمی مواجه ساخته و مرتکبان آن نیز بدون کوچکترین ندامتی، این رفتارها را حق مسلم زندگی شهروندی خود بهحساب میآورند.
ریشه این رفتارها از دیدگاه من شکستن تابوی جنایت است. خواسته و ناخواسته کوشش داریم چنین رفتارهایی را هر چه بیشتر گسترش دهیم. شکستن این تابو به وسیله کوشش در مقصر نشان دادن کنندگان رفتار صورت میگیرد، در حالی که باید خود رفتار مورد نقد و شماتت قرار گیرد. وقتی شکست تابوی رفتار نابخردانه کشت و کشتار ریشهای مذهبی بهخود میگیرد وحشیگری مرتکبان به آن بهحدی باورنکردنی میرسد. در این صورت حتی نیازی به توجیه این رفتار نابخردانه نیست و تنها با بیان کلام یا ایدهای مذهبی این رفتار نابخردانه به رفتاری مقدس تغییر مییابد. شاید ریشه این امر را بتوان در تشویق مردم به قبول این باور اشتباه دینی پیدا کرد که پیامبران و رهبران دینی افرادی جدا از سایر افراد بشر بوده و با مقام خدایگانگونه خود بری از اشتباه هستند و بنابراین تمامی رفتارهای آنها درست بوده و حجت است. در هیچ کتاب مذهبی که به پیامبران نسبت داده میشود نمیتوان عبارتی یافت که آنها خود را جدا از سایر انواع مردم بدانند. به طور نمونه در دین اسلام وقتی از حضرت محمد درخواست معجزه یعنی کاری خارج از توان بقیه افراد بشر خواسته میشود او صریحاَ این درخواست را رد کرده و بیان میدارد من نیز بندهای شبیه به شما میباشم. نگاهی به ادعیه مذهبی استناد داده شده به ائمه دینی بیاندازید که چگونه از خداوند درخواست بخشش میکنند. این درخواست به این معناست که آنها خود نیز به مثابه یک انسان گناهانی انجام داده و به آن معترف هستند؛ ا مَا چرا چنین باوری برای مردم ساخته شده که آنها افرادی غیرقابل اشتباه هستند؟ در واقع حکمت رواج این اندیشه به این سبب است که رهبران مذهبی پسین میخواهند با ایجاد این باور در مردم آنها را به این باور برسانند که آنها (رهبران مذهبی پسین) نیز خود همسان با پیشینیان از اشتباه بری بوده و تمام دستورات آنها درست و بیاشتباه است و بنابراین مردم بدون کوچکترین تفکری مجبور به اجرای آن هستند، غافل از اینکه رواج چنین اندیشهای سرانجام به مردم نیز سرایت کرده و آنها نیز خود را بری از اشتباه دانسته و بنابراین از توان قبول نظر دیگران در آنها کاسته خواهد شد.
از دیدگاه روانشناسها افراد معمولاَ از کسانی تقلید یا متابعت میکنند که میان خود با آنها شباهتهایی بیشتر یا تفاوتهای اندکی احساس کنند و در این رابطه هرگاه این شباهتها اندک و فاصلهها بیشتر باشد احتمال تقلید یا متابعت از الگو کمتر خواهد بود. مثالی میزنم، در آموزش و پرورش پیشنهاد میشود هر گاه دانشآموز در انجام تکلیفی ضعیفتر از بقیه است و کوشش دارد تا با بقیه کلاس همراه شود باید او را تشویق کرد تا الگوی خود را برای همسانی دانشآموزی انتخاب کند که یک یا دو درجه از او جلوتر است و دانشآموز هدف میتواند با اندکی کوشش به او برسد نه دانشآموزی که درجاتی زیاد از او جلو است. دلیل این امر از طرفی به فاصله میان رفتار با پاداش مربوط میگردد که هر چه فاصله میان رفتار با پاداش کمتر باشد، احتمال بروز چندباره رفتار افزایش مییابد و هر چه فاصله میان رفتار با پاداش افزایش یابد، احتمال تکرار یا پیگیری رفتار کاهش مییابد. در مثال گفته شده رفتار خواست دانشآموز برای رسیدن به سایر همکلاسیها و پاداش همسان شدن با آنهاست، بنابراین امکان رسیدن دانشآموز هدف به دانشآموزی که یک یا دو درجه از او پیش است بیشتر از رسیدن به دانشآموزی است که درجات بسیاری از او پیش است. با این خواست انسانی که به آن «اینهمانی» نیز میگویند، وقتی به رهبران مذهبی معجزاتی استناد داده میشود که انجام آن به وسیله انسانهای دیگر غیرممکن است، لذا افراد پیرو از کوشش برای انجام رفتارهایی شبیه به الگوی خود ناامید شده و کوششی در انجام آن نخواهند کرد، ولی هرگاه احساس کنند که آنها نیز افرادی شبیه به آنها بوده و با کوشش توانستهاند به این مرحله برسند، آنها نیز با این باور کوشش به تقلید از الگوی رهبر خود خواهند کرد. نکته دیگر اینکه هرگاه این رهبران مذهبی را افرادی مجسم سازیم که قابلیت نقدپذیری دارند، آنگاه با نقد رفتار آنها و آگاهی از دلیل رفتارشان تقلیدی بخردانه شکل خواهد گرفت. در حالیکه دور داشتن رهبران از قابلیت نقدپذیری سبب تقلید تعبدی خواهد شد. با مقایسه تقلیدی بخردانه با تقلید متعبدانه، مسلم است امکان و قدرت تقلید بخردانه بسیار بیشتر از تقلید متعبدانه خواهد بود.
نهایت اینکه با قبول نااگاهانه خطرات هواخواهی از رفتارهای خشن که به تدریج به صورت هنجار اجتماعی در خواهند آمد، باید راهی برای برون رفتن از آنها یافت. میتوان انتظار داشت در آینده نزدیکی رفتارهای خشنی که بهمثابه هنجار اجتماعی تجلی کردهاند همسان با سایر پدیدهها به حریم خانوادگی ما وارد شوند و بر بیسامانی خانواده و نهایتاَ جامعه بیافزایند. بر این باورم تا هنوز زمان باقی است کوشش کنیم به جای پیدا کردن مقصر ناهنجاریهای اجتماعی به طرد خود رفتار ناهنجار بپردازیم تا بلکه از این راه بتوان از بروز پیاپی این رفتارهای ناهنجار کاست. کلام آخر اینکه در تاریخ هیچ ابر قدرتی را نخواهید یافت که توانسته باشد برای همیشه ابر قدرتی خود را حفظ کند. حاصل ابر قدرتی پادشاهان ایران باستان، قیصرهای رومی، خلافت عثمانی و در عصر جدید امپراتوری مستعمراتی انگلستان و ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی سابق در حال حاضر چه میباشد؟ باید پذیرفت ابرقدرتی آمریکا نیز زمانی پایان خواهد پذیرفت. قدرت بیحد دولت اسرائیل نیز جاودانگی نخواهد بود. آنچه دولتها را ماندگار میسازد همزیستی مسالمتآمیز با ملتهای دیگر به ویژه با همسایگان خود است. پس تا زمان از دست نرفته باید بهبازسازی رفتارهای قدرتمندانه و مستبدانه پرداخت. به یاد داشته باشیم هیچ پدیده و رویداد تاریخی ابدی و همیشگی نیست، به قول معروف گهی پشت به زین وگهی زین به پشت.
۲۹ امرداد ۱۳۹۳؛ کالیفرنیا