کیهان آنلاین – ۱۷ شهریور ۹۳ – رهبر “همه چیزه”ی– بصیر، حماسهساز، آزاده، فرزانه، و…– نظام جمهوری اسلامی ایران (آن هم چه نظامی که زبان از بیانش قاصر است)، جناب آقای آیتالله خامنهای با سلام و تقدیم “جانم فدای رهبر”،
قبل از هر چیز لازم است به نکتهای اشاره کنم و آن اینکه: چون دیرزمانی است که همه چیز ما ایرانیان، مستعار و عاریتی شده است میخواستم شما را با نام مستعارتان– خامنهای (مدّ همه چیزت عالی)– مورد خطاب قرار دهم چرا که میترسیدم اگر نام واقعیتان– خدا– را بیاورم به چنگ سازمان اطلاعات و رئیسش حیدر ۰۰۷ و سربازان گمنام امام زمان بیفتید و با شما همه آن کنند که “همگان دانند” اما به خبط بزرگ خود پی بردم و آن اینکه، مادر نزائیده کسی را که بتواند به خدا بگوید بالای چشمتان ابرو و زیر ابروتان چشم دارید. لذا بسیار خرسندم که مستقیما” با خود خدا صحبت میکنم.
بندهی حقیر فقیر کمتر از قطمیر– کمین بندگان شما، مسعود نحوستمنش– یکی از فرزندان این ملک پر برکت و مملو از نعمت هستم که البته از تصدق خداوندگاری داهیانهی شما کارش از برکت و نعمت گذشته و عنقریب بهشت برین خواهد شد و رشک حسودان و صد البته دشمنان هم.
فردی هستم بیسواد که به لطف “آزمایشها و امتحانات پایان ناپذیر الهی” تا کلاس اول دبیرستان بیشتر نتوانستم به درس و مقولاتی از این قبیل ادامه دهم چرا که الطاف بیکران الهی پدرم را به “آن دنیا”– کجا؟ نمی دانم!– فرستاد و مادرم را نیز زمینگیر بفرمود (شکر که خدائیت به بهترین نحو ممکن شامل حالم شد). و البته ، امتحانات الهی به همین مقدار ختم نشد و از روزی که دانستم کیستم تا هم اکنون که در سایهی خداوندگاری شما و در ملک طلقتان– ایران– به مرز چهل سالگی رسیدهام و جز دعا و انابه به درگاه کبریایی و بیهمتایتان وظیفهای برای خود نمیشناسم، یک روز خوش ندیدهام اما باز هم لحظهای از شکرگزاری شما غافل نبوده و نیستم چرا که نیک دریافتهام بنده جز برای آزمایش و عبادت الهی خلق نشده است (البته بنا بر خدایی خدشهناپذیرتان همه اینها را به خوبی میدانید و بیانشان فقط صرف آگاهی دیگر بندگان شماست که ممکن است این نوشته را بخوانند).
باری، این بیسوادی را بر من ببخشائید و غمض عین فرمائید. من در محضر شما– چرا که عالم همه محضر خداست– قول میدهم توبه کنم و مِنبعد سعی میکنم بیشتر “سواد بخوانم” باشد که مقبول افتد. الغرض، آنچه مینویسم همه از شنیدههایم ریشه میگیرد چرا که تاکنون جز کتب درسی بیش از شش کتاب داستان (آن هم از “ر. اعتمادی” که امیدوارم بر من این را هم ببخشائید) نخواندهام.
از آنجا که همه سادهدلان ساده لوح، چه در خیال و چه در عالم واقع، به خدا نامه مینویسند من هم گفتم چنین کنم شاید تکلیفم روشن و یکسره شود (یا زنگی زنگ یا رومی روم). البته، خوب میدانم که چنین خواهد شد و به دیدار شما– خدای خوب و مهربون– نائل میشوم و چه سعادتی بزرگتر از این، جان شما. از طرفی، در دل اضطراب دارم و دلشوره و تشویش خاطر هم! چرا که انبوه نامهنگاریهای نامهنگاران حرفهای (از آقای نوریزاد بگیر و هی بیا تا برسی به جناب دکتر سروش) قبح و قیمت نامهنگاری را هم از بین برده است. خدا جون، گفتم دکتر سروش بذار یه چیزی ازش بگم ، چون در محضر شما که همه چیزو می دونید این حرفا ” غیبت ” محسوب نمیشه (حدیث متواتر داریم، شما که بهتر می دونید). بله، این دکتر سروش بعد از این که در محضر آقای راحل– اون موقع طاغوت و همدستاش نذاشته بودن خدایی شما بر همه عیان بشه– سهم خودشو از این دنیا تا تونست گرفت، زد به چاک جاده و حالا به ” ماوراء الطبیعه “(بگو ، فراتر از هیچستان) چشم دوخته و خیز برداشته تا بلندترین قلههای اونجا رو هم به اسم خودش بزنه، که خوشش باد!
خدا جون، ناگفته نمونه که مصیبتهای من تمومی ندارن! از فرط بیسوادی از کار با اینترنت (که خود حکایتی است در ایران از تصدق شما، قربونت برم) هم عاجزم و این نامه وسیله یکی از دوستان امین و بسیار صمیمیام توش گذاشته میشه (تو اینترنت، ها) هر چند از تصدق و برکت خدایی چون شما و اون انقلاب پر برکتی که خدائیتونو برملا کرد بعید نیست این دوست یگانه هم منو ” لو ” بده و رو سیاه ازل و ابدم کنه! اما چه باک که به دیدار شما نائل میشم و این سعادت کمی در زندگی “مسعود” نیست!
و اما، ای خداوند بلند مرتبه و احد و صمد و رحمان و رحیم و… و… که مدتهاست از بسیاری لطف و مرحمت از صفات دیگرت مثل قهار و جبار و قاسم و مکار و… و.. اصلا” استفاده نمیکنی و به گمونم به کلّی فراموششون کردهای ! بله، خداوندا:
مگر “تو”– چون از رگ گردنم به من نزدیکتری، این حرفا رو با هم نداریم و تو را ” شما ” صدا نمیزنم. عیبی که نداره؟ – مسلمان نیستی؟! پس چرا اجازه میدی تو سخنرانیهات، مشاورات این همه “دروغ ” بگنجونن؟ ” تقیه ” میکنی؟ چرا؟ مگه “خودت نکرده” از کسی میترسی؟ خدا که از احدی نمیترسه پس دروغ هم نمیگه. آقای خدا ، لطفا” دیگه نذار دروغ برات بنویسن تا مجبور بشی خدای دروغگویی باشی.
شنیدهام که میگن تو انسان را به شکل خودت آفریدی. حتما” منظورشون معنویه و از صفاتت حرف میزنن وگرنه قبول جسم پذیری خدا کفر محضه. بارزترین صفت انسان، انسانیته. پس چرا اجازه میدی انسانیتت ملکوک بشه و این همه به نام تو در حق مردم ظلم وستم کنن و جوانهارو– و البته دیگر اقشار رو هم– بی خود و بی جهت بکشن؟ تو که ایرانیا رو ” فرزندان من ” خطاب میکنی! کدوم پدر، حتی اگه فرزندش خلاف هم بکنه، حاضره اونو بکشن؟ اونم با چنین قساوت و وحشیگریای؟ جون خودت خدا، دیگه نذار!
خدایا، مگر پایبندی به تعهد به دوستان و فریب ندادنشان از همان صفات پسندیدهای نیست که در قرآن و در کلام پیامبران و امامانت این همه به آن تأکید کردهای ؟ پس چرا به دوستانت پشت پا و نارو میزنی و رفیق نیمه راه شدهای؟ مگر موسوی و کروبی و رفسنجانی– که میخوام سر به تنشون نباشه– دوستان تو نیستن و عبادتت نمیکنن و سر به آستانت نمی ساین؟ پس چرا کله پاشون میکنی؟ البته میدونم وجود قدسی تو از این تهمتها و افتراها مبرّاست ولی اجازه نده به نام تو از این کارا بکنن و آبروتو ببرن.
راستی خدا، مثلی هست که میگه: “اگه خدا هم باشی، به بنده نیاز داری”– که البته در مثل مناقشه و در خدایی تو شکّی نیست. ولی تو که این همه نعمت، خصوصا” در ایران، آفریدهای، فایدهاش چیه؟! مگر چند درصد از مردم میتونن از این همه نعمت استفاده کنن؟ این درست که تو خدای لبنان و فلسطین و بورکینافاسو و سوریه و آفریقا و همه جا هستی، ولی کمی بی انصافی و دون شأن خدایی نیست که این همه نعمت رو اجازه میدی هم در دنیا و هم بین همین مردم ایران چنین ناعادلانه تقسیم و توزیع بشه؟ مثلا یکی مثل بابک زنجانی نمی دونه چند شرکت داره یا آقای برادر محمود خاوری به اندازه هفتاد نسل بعد از خودش میبره ولی بعضی از مردم آبرودار، شبها با سر و روی پوشیده در میان آشغالهای اطراف بازارچهها به دنبال مرغ مُرده، تکه گوشت گندیده و… و هر چیزی که خوردنی باشه میگردن. خدا جون، به جون عزیزت برا تو اُفت داره و پشت سرت حرف در میآرن.
خدای خیلی خیلی بزرگ، من همیشه از پدر و مادر و افرادی که سنّی ازشون گذشته– اونایی که سنّشون زیر ۴۰ ساله عقلشون به این چیزا نمیرسه و قبول ندارن– شنیدهام که “خدا ارحمالراحمین و توبه پذیره”. اگه راسته پس چرا اونایی که از سر نادونی یا سیری شکم، حرفی میزنن یا خطایی به درگاهت میکنن رو مأمورای عذاب تو میگیرن و حتی اگه به “چیز خوردن” هم بیفتن ولکنشون که نیستن هیچ، دمار از روزگار ایل و تبارشون در می آرن؟ مگه خود تو که خدایی، خطا و اشتباه نکردهای (البته، العیاذ بک)؟ مثلا همین خلقت شیطان! خوب، کاریست شده دیگه. حالا باید بندگان تو تا ابد هی کشش بدن؟ تازه، این کارو نمیکنن که هیچ، از صبح تا شب هی شیطونو لعنت میکنن!! خوب، میبینی چه بندگان خوبی داری؟ آخه “آدم” هستن! پس تو هم دیگه اجازه نده مأمورای عذابت این قدر بی رحم باشن و هی کشش بدن. البته یادمه که یک بار فرمودی: “دیگر هی کش ندهید قضیه را”. ولی اونا اشتباه متوجه شدن! به جای اون قضیه، چیزای دیگه رو هی کش میدن! به جان خودت خوبیت نداره و یه روز از خواب بیدار میشی– ببخشید، حواسم نبود که هیچ وقت نمیخوابی و منظورم اینه که از یه طرف دنیا یا از یه کهکشان دیگه به این طرف نگاه میکنی– میبینی “علی مونده و حوضش”. دیگه بنده به درد بخوری نمونده که عبادتت بکنه!
خدای خوب و مهربون، تو که همه کاری از دستت بر میآد چرا این همه جوونکشی میکنی؟! برا یک بار هم شده بیا و دعای مردمو مستجاب کن! البته تو همیشه هوای مردمو داری و اجابتشون میکنی ولی تا سرگرم رتق و فتق کارای دیگه هستی، باز شیطونا و دشمنا کاری میکنن که مردم فکر کنن “چرا ما هر چی از خدامون میخوایم برعکسشو انجام میده”! مثلا یه زمانی می گفتن این یارو رئیس قوه قضائیه نباشه یا از جنتی دیگه خسته شدن یا تحمل چهره زهرهآبکن احمد خاتمی رو ندارن و من مطمئنم تو هم اجابت میکنی اما نمیدونم چی میشه که “هیچی نمیشه”.
خوب یادم اومد، خدای خوب و نازنین! این راسته که پرونده جنتی پیش تو گم شده؟ ولی من اینو قبول ندارم، آخه با خدائیت نمیخونه. مردم میگن از بس مغزش تحلیل رفته و کوچک شده حتی نمیتونه درست حرف بزنه! مثلا– مردم میگن– جونش بالا میآد تا بگه “ددمنشانه”. ولی من میگم چون تو زندگیش همیشه کارای خوب انجام داده و هیچ دزدی و خیانت و جنایت و حقکشیای نکرده، این طول عمر و مقام مادامالعمر نشونه لطف تو نسبت به اونه.
راستی خدای خیلی بسیار عزیزم، چرا اطرافیانت– ملائک و مأمورا و خواص– این همه به دزدی علاقه دارن؟ مگر تو این کارو اون همه نکوهش نکردهای؟ تازه، این اطرافیای نمکناشناس از بس که تو هواشونو داشته و داری بعضی (یعنی خیلی بیشتر از بعضی) از این دزدیها رو– العیاذ بالخودت– به پای تو میذارن! مثلا میگن “سهم خدا از نفت و خودرو و فلان و بهمان”! من که مطمئنم دارن کفر میگن چون یادمه برا بعضی از کارای واجب از همین اطرافیا قرض میگرفتی. خدایا، ازشون نگذر که دارن دستی دستی و همین جوری الکی بی آبروت میکنن. البته یکیشون گفته: چون ما ایرانو آزاد کردیم از دست طاغوت و قبل از اومدن ما رایحه “همه چی نواز اسلام” تو ایران گسترده نبود، اینها دزدی محسوب نمیشن و غنیمت هستن و در قرآن هم اومده “الغنیمه حلال علینا و علی الخدانا”. آقای خدا، اینا راست میگن؟ من که میگم اینا فریب شیطون و دشمن رو خوردن و به فتنه و انحراف افتادن چون خدایی که تو هستی و به همه چی قادر و محیط، دیگه به چیزی نیاز نداری که دزدی بکنی. کافیه بگی “کن”، بلافاصله میشه “فیکن”! بازم میگم، آقا خدا، تو رو جون آقازادهات (همون که خیلی دوستش داری و بچهاش خیلی برات گرون تموم شد و از انگلستان آوردنش) ازشون نگذر.
آقا خدا ، این مردم نمکنشناس که هر چی در موردشون بگی درسته و جور در میآد، یک شایعه در مورد تو پخش کردن که میخوام در محضر قدسی و عرفانیت بگمش (چون خودت که همه چیزو میدونی) تا روسیاهی به اونایی بمونه که عمامه به کله میبندن– خصوصا” از اون سیاهاش– و میگن ما مرد خدا و دین هستیم ولی درستش اینه که به نام خدا– که تویی– دارن دین می فروشن. مردم میگن: این خدا مردم ایران رو به یک چشم نمیبینه و بینشون فرق میذاره!! ازشون پرسیدم، خوب دلیلتون چیه؟ گفتن: چند سال پیش که خدا رفته بود سیستان و بلوچستان– همون جایی که قبل از اینکه همه مردم بدونند خدای واقعی اینه، طاغوت می دونست و به اونجا تبعیدش کرد اما مکر خدا کارسازتر شد و “شد آنچه شد”– از همسایههای زمان تبعیدش دیدار کرد. یکی دوتاشون که شسته روفته و تر و تمیز بودن، باهاشون دست داد و روبوسی کرد ولی یکیشون که سیاه سوخته بود و لباس پاره پوره داشت و با شوق و ذوق اومده بود خدا رو زیارت کنه تا شاید خدا گوشه چشمی بهش بندازه، روبوسی که هیچ حتی باهاش دست هم نداد و فقط گفت: “حالت چطوره مش…”.
امون از این مردم چش سفید! میبینی آقای خدا، این مردم به چه چیزایی دقت میکنن و گیر “علی پیچ” میدن؟ این– ناسلامتی– به جای راز و نیاز و عبادت و شکرگزاریشونه! اینا نمی دونن که “شکر نعمت، نعمتت افزون کند… کفر، نعمت از کفت بیرون کند”. من خودم اون صحنه رو دیدم و مثه این که همین الآن جلو چشامه ، کاملا” حواسم بود. اون موقع، خدای رئوف و دل رحم– که تو باشی– کمی کسالت داشت و سرماخوردگی کوچکی گرفته بود. خدا میدونست که اون بندهاش وضع مالی مناسبی نداره، ترسید که نکنه ازش سرماخوردگی بگیره و خرج رو دستش بذاره! خدا خیلی مهربونه، هوای اونو هم داشت و زیر لبی براش وردی خوند و بعدا” فهمیدم وضعش از این رو به اون رو شده، اما چون خدا نمیخواد بزرگنمایی کنه و منتی بر بندههاش داشته باشه از چند و چون اون دیگه خبری نشد که نشد. اما مگه این حرفا به خرج مردم میره؟ ابدا، “آدم” هستن و شیر خام خورده.
خدای عزیزم، همه میدونن که شما خیلی “بصیر و علیم” هستی. اما چی شد که نمیدونستی این محموده (همین احمدی نژاد دیگه) بعدا برات شاخ میشه؟ من که میدونم محض رعایت حال سید اولاد پیغمبرت “سید حسن نصرالله” که بهت رو زده بود، قبول کردی و کلی هم تاوون دادی. ولی آقای خدا، جون همون نوه عزیزکردهات دیگه نکن از این کارا. آخه مگه تو ایران کم سید داریم؟ تو به خاطر اون یکی، خاطر دههاهزارتای دیگه رو مکدر میکنی؟ میدونم میخوای آبروداری کنی ولی هر چیزی حدی داره! ما آدما زبون همو بهتر میفهمیم! مردم ممکنه روشون نشه یا بترسن– استغفر لی– این چیزا رو بهت بگن چون هنوز خیلیا نمیدونن باید با خدا دوست باشن، نه اینکه ازش بترسن. به هر حال، “هر چه کنی بکن بکن، از این کارا دیگه نکن، هر چه کنی بکن خدا، ولی دیگه خودت رو سنگ روی یخ نکن نکن”.
خدای بزرگ و قشنگ و مهربون، خیلی خیلی حرف برا گفتن دارم ولی چون باید به کار دنیا و بقیه بندههات هم برسی فقط دو سؤال کوچیک دیگه میپرسم و بقیه حرفا رو میذارم برا بعد، اگه عمری باقی بود. اگه هم به لقای تو پیوستم– که احتمالش زیاده– در حضورت عرض میکنم ! البته اگه زبونم بند نیاد.
سؤال اولم اینه که تو که به همه چیز– از رطب بگیر و کشش بده تا برسه به یابس– واردی و حرف اول و آخر رو میزنی (طبق حق خدائیت) این همه مشاور (مثل ولایتی و حداد و ناطق نوری و .. و…) رو برا چی میخوای؟ بریزشون بیرون تا بعدها مردم نگن “اینا رو خدا نفوذ دارن”! البته من یه احتمال میدم و اون هم از رحمتت ناشی میشه. اینکه چون اینا عیالوارند و محتاج میخوای براشون یه کاری درست کنی– مردم بهش میگن “نون دونی یا مفت”. خوب مردمن دیگه، خودت این جوری بارشون آوردی! اونجا که از قول تو یکی از همین پیامبرات گفت: “الناس علی دین ملوکهم . اما نه، ببخشید اشتباه کردم ! “صلاح مملکت خویش خسروان دانند”.
و سوال آخر، آقای خدای عزیز، ما آدمهای ایرانی از ترس “شیطونا و دشمنا” که هر روز و هر ساعت– بعضی وقتا حتی هر ثانیه– هم تعدادشون زیاد میشه و هم هی رنگشون تغییر میکنه مجبوریم از “نام مستعار” استفاده کنیم ولی تو چرا؟ مگه تو هم امکان داره از کسی بترسی که به جای اسم به این قشنگی و سادگی (میگن اوج زیبایی در سادگی است)– خدا– از اسم مستعار پر طمطراق و مغلق و پیچیده و عبوس “آیتالله العظمی سید علی حسینی خامنهای” استفاده میکنی؟ من که هیچ خوشم نیومد– البته، ببخشید ولی این حرف خیلیاست و حتی میگن اسم رو روحیه و خلق و خو هم تأثیر میذاره. خواهش میکنم عوضش کن، خدا جون! اصلا” یه کاری بکن که بتونی مثل اون کارتونه– باربا پاپا– به هر شکلی که اکثر مردم میخوان دربیای! البته میدونم خیلی خیلی مشکله و حتی از عهده خدا هم مشکل بر میآد، ولی خیلی حیف شد که اصلا قدرت کمی تغییر رو هم نداری.
خوب خدا جون عزیزم، مثل همیشه با “صبر و متانت”– مثل اون موقعهایی که شاعرا میآن خدمتت– به حرف یکی از بندههای ناقابلت گوش کردی و هیچ هم وسط حرفم نپریدی (البته کم حرفی تو که زبانزد خاصّ و عامه). به جون خودت نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم! کاشکی این مأمورای عذابت یه کمی از این خصلتت یاد بگیرن. خوب البته اونا اسمشون با خودشونه و باید وظیفهشونو انجام بدن. به هر حال، خدای عزیزم، خیلی حال دادی. واقعا” دمت گرم. قربونت برم من. “دست خامنهای بر سر ماست، حالا که خدا رهبر ماست”.
یکی از بیشمار بندگان بی ارج و مقدارت
دوم خرداد ماه ۱۳۹۲ – ایران