تجزیه‌طلبان ایران و دستاویز ناصواب «استقلال اسکاتلند» (رضا پرچی‌زاده)

دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳ برابر با ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۴


کیهان آنلاین – ۲۵ شهریور ۹۳ – «استقلال اسکاتلند» از «بریتانیای کبیر»– شامل انگلستان و اسکاتلند– که به طور طبیعی به خروج اسکاتلند از «پادشاهیِ متحد» یعنی اتحادیه‌ی انگلستان، اسکاتلند، ایرلند شمالی، ولز، و برخی ملحقاتِ کوچکِ ماوراء بحار (که مُرده‌ریگِ دوران استعماریِ امپراتوری محتضر بریتانیاست) نیز می‌انجامد در ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۴ به رای گذاشته خواهد شد.

صرف نظر از اینکه نتیجه این رفراندوم چه باشد، از آنجا که مساله استقلال اسکاتلند نه فقط برای بریتانیا و اتحادیه اروپا که برای بسیاری جاهای دیگر هم اهمیت دارد و تشعشعات‌اش اقصی‌نقاط دنیا را درمی‌نوردد، از جمله اینکه آنهایی که خواهان تجزیه‌ سرزمین‌ پهناورمان ایران هستند معمولا موضوع استقلال اسکاتلند را پیش می‌کشند و آن را یکی از الگوهای بنیادیِ خود قرار می‌دهند، در این مقاله قصد دارم با بررسی مساله استقلال اسکاتلند به ساختارزداییِ ادعاهای این دسته بپردازم و نشان دهم که این امر به هیچ وجه الگوی قابل اعمالی بر ایران نیست و تنها دستاویزِ عده‌ای ناآگاه است که می‌خواهند به هوای یک دستمال قیصریه را به آتش بکشند و بدین‌ترتیب برای اثباتِ حقانیتِ نیتِ نادرست‌شان به هر تخته‌پاره‌ای چنگ می‌اندازند.هرگونه تحلیلِ مساله استقلال اسکاتلند از بریتانیا در دوران معاصر باید در درجه اول تاریخِ بریتانیا به طور عام، تاریخ روابط اسکاتلند و انگلیس به طور خاص، و مولفه‌های ملی‌گرایی و مذهب در تاریخِ اسکاتلند و انگلیس را موضوعِ بررسیِ خود قرار دهد؛ که بدون بررسی این مولفه‌ها، آن تحلیل به شدت عقیم و ناقص خواهد بود. همین جا ذکر کنم که تاریخِ مذکور چنان مملو از بازیگران و وقایع و جزئیات است که بیانِ همه‌اش در مقاله‌ای این‌چنینی نمی‌گنجد، و مقالات و بلکه کتاب‌ها لازم دارد. بنابراین در این جستار تلاش خواهم کرد با بررسی مهم‌ترین وقایع به ساده‌ترین زبان ممکن به تحلیل مساله استقلال اسکاتلند بپردازم تا در نهایت بی‌ربطیِ آن به ادعای تجزیه‌طلبان را نشان دهم. از آنجا که این جستار ارجاعاتِ فراوان دارد که شاید خواننده ایرانی – از جمله همین تجزیه‌طلبان – با بسیاری از آنها ناآشنا باشد، تا حد ممکن برای ارجاعات دشوار و نامتعارف هایپرلینک خواهم گذاشت تا خواننده در صورت نیاز به مطالعه بیشتر، خود به منابع مراجعه کند.

مطابق تحقیقات تاریخی متعدد، مجمع‌الجزایر بریتانیا از حدود ده‌هزار سال قبل (در عصر پارینه‌سنگی) توسط اقوام سلت/کلت (Celt) که از اوراسیا به آنجا مهاجرت کرده بودند مسکون شد. در گذارِ قرون و هزاره‌ها، سلت‌ها برای خود در بریتانیا تمدنی شَمَنی (Shamanic) درست کردند که بناهای عظیمِ تخته‌سنگی همچون استون‌هنج (Stonehenge) در سرتاسر بریتانیا یادگار آن تمدن باستانی هستند. هنگامی که امپراتوری روم در قرن اول میلادی به بریتانیا حمله کرد، سلت‌ها در نواحی جنوبی و مرکزی بریتانیا– معادلِ بخش اعظمِ انگلیس فعلی– به انقیاد درآمدند، اما سلت‌های نقاط دوردست– عمدتا در ولز، ایرلند و اسکاتلند– که خارج از حوزه نفوذ روم بود کماکان برقرار ماندند. از این دست بودند «پیکت»ها (Picts) – به معنای «صورت‌رنگی‌ها» – و «اسکاتی»ها (Scottis) در شمال و در حدودِ اسکاتلند فعلی، که مدام به قلمرو رومیان در جنوب نفوذ می‌کردند؛ و رومیان هم که به دلایل استراتژیک مایل به لشکرکشی به سرزمین آنها نبودند، به دستور امپراتور هادریان دیواری حائل از شرق به غرب در مرز قلمروشان با سلت‌های شمالی کشیدند تا از دستبردهای آنها جلوگیری کنند. این دیوار که به نام سازنده‌اش به «دیوار هادریان» (Hadrian’s Wall) مشهور است، اینک بقایای فرسوده‌ و تخریب‌شده‌اش هنوز در شمال انگلستان قابل مشاهده است. آن «دیوار» معروفی که در مرکز دغدغه‌های اثر فانتزی محبوبِ «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) (سریال تلویزیونی) قرار دارد بی‌شک از همین دیوار هادریان الهام گرفته است.

وضعیت بر همین منوال بود تا در قرن سوم که رومیان در پی اضمحلال امپراتوری به تدریج مجبور به ترک بریتانیا شدند، سلت‌ها برای مدتی کوتاه دوباره توفق یافتند. آرتورشاه که حدود هزار سال بعد در ادبیاتِ قرون وسطای میانه ابعادی افسانه‌ای یافت در حقیقت از فرمانروایان سلتیِ همین دوره بود. با این وجود مدت زیادی نگذشت که سر و کله موج جدیدی از مهاجمان پیدا شد که تهاجم‌شان به بریتانیا سلت‌ها را برای همیشه به حاشیه راند. این مهاجمانِ تازه‌نفس آنگلوساکسون‌ها (Anglo-Saxons) بودند که در قرن پنجم از اروپای شمالی– به ویژه غرب آلمان و دانمارک و هلند و بلژیک فعلی– به بریتانیا سرازیر شدند. اینها همان اقوامی هستند که گرچه بسیاری از آثارشان در گذار زمان از بین رفت یا تعدیل شد، اما فرهنگ کلی و رویکرد نژادگرایانه‌شان در شکل‌ گرفتن فرهنگ انگلیسِ امروز نقش بزرگی داشت، چنان که اسم مرکز این تمدن هم انگستان (England) به معنی «سرزمین اَنگِل‌ها»ست. آنگلوساکسون‌ها پا جای پای رومیان گذاشتند و مرکز و جنوب و شرقِ بریتانیا را اشغال کردند و با سلت‌ها در شمال و غرب گلاویز شدند. سه چهار قرن بعد وایکینگ‌ها هم از اسکاندیناوی وارد بازی شدند و به آنگلوساکسون‌ها و سلت‌ها حمله کردند. در این بلبشو و در اواخر هزاره اول میلادی، قبایل و تیره‌های اسکاتلندی بالاخره تصمیم گرفتند با هم متحد شوند و با دشمنان خارجی مبارزه کنند. از دل این اتحاد بعدها «ملت» اسکاتلند و اولین پادشاهیِ قبیله‌سالارش ظهور کرد. داستان تراژدی مشهور مکبث اثر ویلیام شکسپیر در گیر و دار همین تلاش اسکاتلندی‌ها برای «ملت‌سازی» است که اتفاق می‌افتد.

در این میان نورمن‌ها (Normans) که از خویشاوندان دور آنگلوساکسون‌ها و در حقیقت نسخه لاتینیزه/فرانسوی‌شده‌ی ژرمن‌های اسکاندیناویایی بودند در پی جنگ‌های جانشینی بر انگستان حاکم شدند و آنگلوساکسون‌ها را از هژمونی انداختند. تمدنی که از ازدواج اجباریِ آنگلونورمن‌ها پا به عرصه وجود نهاد ریشه‌ی تمدن انگلستان فعلی است. این نورمن‌ها و اعقابشان در تمام طول قرون وسطای میانه و متاخر با اسکاتلندی‌ها بر سر قلمرو در نبرد بودند، و اصولا ادعاهای ملی/ارضیِ اسکاتلندی‌ها در درجه اول و به طور مستقیم ریشه در همین دوره دارد. در این مدت هر دو طرف به قلمروی یکدیگر دست‌اندازی می‌کردند، که البته سهم انگلیس بیشتر بود. مهم‌ترین این درگیری‌ها زیر عنوان «جنگ‌های استقلال اسکاتلند» – که به حفظ استقلال اسکاتلند اشاره دارد و نه به مستقل شدن آن – از اواخر قرن سیزدهم تا اواسط قرن چهاردهم ادامه داشت که در پیِ به جان هم انداختنِ سرانِ قبیله‌های اسکاتلندی توسط ادوارد اولِ انگلیس و سپس حملات وی به اسکاتلند آغاز شد، و پس از نیم قرن در نهایت به نفع اسکاتلند پایان یافت و به حفظ استقلال اسکاتلند منتهی شد. با شکستِ تاریخی‌ای که اسکاتلندی‌ها در «نبرد مجسمه ویلیام والاس قهرمان استقلال اسکاتلند در فرون وسطا در شهر  ابردینبَنِکبِرن» (Battle of Bannockburn) در سال ۱۳۱۴ بر انگلیسی‌ها وارد آوردند، توانستند موجِ توسعه‌طلبیِ انگلیس به سمت شمال را تضعیف کرده و به تدریج متوقف کنند. فیلم معروف مل گیبسون به نام «شیردل» (Braveheart) که داستان زندگی ویلیام والاس قهرمانِ استقلالِ اسکاتلندی‌ها را تصویر می‌کند روایتی رومانتیک از بخشِ ابتداییِ همین جنگ‌هاست. بعد از این جنگ‌ها، اسکاتلندی‌ها و انگلیسی‌ها باز هم با هم درگیری داشتند، اما جنگ عمده‌ای نکردند؛ شاید به این دلبل که انگلیس در این زمان بیشتر مشغول درگیری‌های اروپایی بود و در حین «جنگ‌های صدساله» بر سرِ مستملکات نورمن‌ها در فرانسه با امپراتوری فرانک‌ها در نبرد بود. در این دوره اسکاتلند عمدتا متحد فرانسه بود و شبح تهدیدش همیشه از پشت سر بر انگلیس سایه انداخته بود و در نتیجه آن را در جنگ با فرانسه تضعیف می‌کرد، امری که در نمایشنامه‌های تاریخی شکسپیر به تاکید تصویر شده است.

آنچه فاز بعدی جنگ‌های اسکاتلند و انگلیس را کلید زد اصلاحات دینی در قرن شانزدهم و زلزله‌ای بود که در آن قرن و قرن بعد بر سراسر پیکر اروپا افکند. تا آن زمان اسکاتلندی‌ها و انگلیسی‌ها با تفاوت‌هایی نه چندان چشمگیر هر دو کاتولیک بودند و از کلیسای رم و فرمانروایش پاپ فرمان می‌بردند. اما در قرن شانزدهم، هنری هشتم پادشاه انگلیس که به دلایل سیاسی دیگر نمی‌خواست زیر بار پاپ برود، انحلال کلیسای کاتولیک در انگلیس را اعلام کرد و به جایش بر اساس ملغمه‌ای از مذهبِ کاتولیک و آموزه‌های لوتری کلیسای «انگلیکان» را به سالاریِ شخصِ شاه بنیاد گذاشت، و با این کار انگلیس را در معرض دشمنی شدید قدرت‌های کاتولیک اروپایی و در راس‌شان اسپانیا و فرانسه قرار داد. در همین زمان بسیاری از اسکاتلندی‌ها هم تعلیمات ژان کالوین را پذیرفتند و پروتستان شدند. با این وجود، گرچه اسکاتلند و انگلیس هر دو از رم بریده بودند، کماکان با یکدیگر اختلاف مذهبی داشتند چرا که در جایی که کلیسای انگلیس ساختار اسقفی‌اش (Episcopal) را حفظ کرده بود، اسکاتلندی‌های نودین زیر تاثیر آموزه‌های کالوین شیوه پرزبیتری (Presbyterian) را برگزیدند که نوعی کلیسای شوراییِ اجتماعی است و به روحانیت اعتقادی ندارد. این حرکتِ اسکاتلندی‌ها را معمولا به قصد حفظ استقلال‌شان از انگلیس تعبیر می‌کنند. داستان پیچیده‌تر می‌شود وقتی که بدانیم با وجودی که بسیاری از اسکاتلندی‌ها پروتستان شده بودند، خاندان سلطنتی اسکاتلند یعنی استوارت‌ها هم‌چنان کاتولیک و در نتیجه در اتحاد با فرانسه باقی ماندند.

تمام این مسائل دست به دست هم داد تا طی دو قرنِ آتی، در متن جنگ‌های مذهبی در سر تا سر اروپا، انگلیسی‌ها و اسکاتلندی‌ها بارها بر سر مسائل مذهبی و در حقیقت سیاسی با هم نزاع کنند. در این مدت، ملکه الیزابتِ اول قوم و خویش‌اش مری ملکه اسکاتلند را اسیر و سال‌ها زندانی کرد و در نهایت دستور داد او را بکشند. داستان اسارتِ این مری – که در اروپا خیلی معروف و محبوب است – را فردریش فون شیللر در قرن نوزدهم در نمایشنامه‌ای مشهور به تصویر کشید. با این وجود، از آنجا که الیزابت هرگز ازدواج نکرد و بی‌فرزند از دنیا رفت، بعد از مرگش پسرِ ارشدِ همین مری به عنوان جیمز اول به پادشاهی انگلیس و اسکاتلند رسید، و بدین‌ترتیب خاندان استوارت تا حدود یک قرن بعد به صورت جسته گریخته بر بریتانیا سیادت یافت. در این مدت اسکاتلند و انگلیس روابط پیچیده‌ای داشتند، و با وجودی که دو کشور مستقل بودند، تنها یک شاه (یا ملکه) در لندن داشتند. اما این باعث نمی‌شد که آنها با هم وارد جنگ نشوند، چنانکه استوارت‌ها که اینک در لندن مستقر شده بودند با کمک انگلیکان‌ها مدام با پروتستان‌های اسکاتلند در جنگ بودند. پس از «انقلاب پاکدینان» (Puritan Revolution) در انگلیس در میانه قرن هفدهم و سقوط موقت استوارت‌ها، الیور کرامول هم به نیابت از «جمهوری انگلستان» بارها با اسکاتلندی‌ها جنگید و در نهایت آنها را مغلوب کرد. پس از مرگ کرامول که انگلیسی‌ها دوباره استوارت‌ها را به پادشاهی خواندند، روابط انگلیس و اسکاتلند برای مدتی نسبتا حسنه بود، چرا که هر دو طرف مشخصا از جنگ و خونریزیِ دوره انقلاب و جنگ‌های داخلی خسته شده بودند.

با این وجود، طولی نکشید که بهانه‌ سیاسی/مذهبیِ دیگری برای از سرگیریِ اختلافات میان اسکاتلند و انگلیس ظهور کرد. آن بهانه این بود که انگلیسی‌ها مشکوک شده بودند که جیمز دوم – پسر جیمز اول و پادشاه آن زمان انگلیس و اسکاتلند – که کاتولیکی متعصب بود پنهانی قصد دارد مذهب کاتولیک را بر بریتانیا حاکم کند – و انگلیسی‌ها پس از حدود یک قرن و نیم استقلال از پاپ حاضر نبودند یک مرتبه دیگر زیر بار او بروند – بر ضد جیمز کودتایی بدون خونریزی کردند و دخترش مری و همسرش ویلیام را که هیچ کدام کاتولیک نبودند بر تخت نشاندند. جیمز به فرانسه نزد خویشاوندش لویی چهاردهم گریخت. در این زمان عناصرِ قدرتمندِ ملی‌گرا در اسکاتلند که متوجه شده بودند می‌توانند از ادعای استوارت‌ها به تاج و تخت انگلیس به مثابه وسیله‌ای برای پیشبرد ملی‌گراییِ اسکاتلندی استفاده کنند، عَلَمِ حمایت از استوارت‌ها را برافراشتند. این شد که استوارت‌ها دوباره در بخش‌هایی از اسکاتلند – به ویژه در «پشت‌کوه‌ها» (Highlands) در شمال کشور– محبوب شدند. هواداران جیمز و اخلافش در اسکاتلند را «ژاکوبی‌ها» (Jacobite) می‌نامند. ادعای استوارت‌ها تا حدود سه ربع قرن پس از پایان کارشان در انگلیس کماکان خریدار داشت و مکرر در اسکاتلند مورد حمایت قرار می‌گرفت. جیمز خود چند بار به ایرلند لشکر کشید اما کاری از پیش نبرد. دو دهه بعد پسرش ادوارد نیز در پیِ شورشِ ژاکوبی‌ها وارد اسکاتلند شد، اما او هم نتوانست کاری از پیش ببرد و در نهایت به فرانسه بازگشت.

جدی‌ترین تلاش برای بازگرداندن استوارت‌ها به تاج و تخت را نوه جیمز و پسرِ همین ادوارد یعنی چارلز کرد، که در ۱۷۴۵ در پی شورش مجددِ ژاکوبی‌ها به اسکاتلند رفت، سپاهی برانگیخت، و حتی تا نواحی مرکزی انگلیس هم پیشروی کرد و لندن‌نشینان را شکست‌های سختی داد، اما در پی سوء مدیریت و اختلافات داخلی با فرماندهان ارتش‌اش شکست خورد و به تنهایی گریخت و پس از چندین روز پیاده‌روی در جنگل و کوه و دشت بالاخره موفق شد خود را به دریا برساند و به فرانسه بگریزد. همین دلاوری‌ها و سرسختی‌های چارلز او را به شخصیتی افسانه‌ای در تاریخ و فرهنگ عامه اسکاتلند تبدیل کرده است، و او در کنار ویلیام والاس از اسطوره‌های ملی مهم اسکاتلند است. در پشت‌کوه‌های اسکاتلند برای او تصنیف‌ها سروده‌اند و همیشه چشم به راهش بودند تا روزی بازگردد. بی‌راه نیست اگر بگوییم چارلز در فرهنگ عامه اسکاتلند همچون جلال‌الدین خوارزمشاه و تا حدودی عباس میرزا در فرهنگ عامه ایران است: دلاوری بدون تاج و تخت که از بسیاری تاجداران محبوب‌تر شد. با این وجود، هنگامی که چارلز حدود نیم قرن بعد در فراموشیِ مطلق در ایتالیا از دنیا رفت، پرونده استوارت‌ها برای همیشه بسته شد.

سوای از ماجرای استوارت‌ها، برای پی‌گیریِ باقیِ داستانِ اسکاتلند و انگلیس باید چند دهه به عقب و به اوایل قرن هجدهم بازگردیم. در اوایل این سده، پس از قرن‌ها درگیری و جنگ، بسیاری از اسکاتلندی‌ها و انگلیسی‌ها با در نظر گرفتن منافع سیاسی/اقتصادی‌شان بالاخره تصمیم گرفتند اختلافات را به کناری بگذارند و با هم متحد شوند. بدین‌ ترتیب بود که معاهده‌ی تاریخیِ ۱۷۰۷ منعقد گردید که بر مبنای آن اسکاتلند با انگلیس و ولز «بریتانیای کبیر» (Great Britain) را تشکیل ‌دادند؛ که بعدا با پیوستنِ رسمیِ «پادشاهی ایرلند»– که عملا از قبل تحت نفوذ انگلیس بود– در ۱۸۰۱ نام «پادشاهی متحد» (United Kingdom) به خود گرفت. از آن زمان به بعد کلیتِ اسکاتلند– سوای ژاکوبی‌ها– هرگز با انگلیس وارد جنگ نشد. در این دوره اسکاتلند تغییراتِ سیاسی/اجتماعی/فرهنگیِ بنیادینی به خود دید که آن را به بخشِ بهترِ بریتانیای کبیر تبدیل کرد.

انقراض سیستم قبیله‌ای در اسکاتلند و ظهور ساختارهای نوینِ مدنی باعث شد که اسکاتلند به یکی از بزرگترین قطب‌های علمی/فرهنگیِ دنیا تبدیل شود، و قرن هجدهم بی‌شک عصر شکوفاییِ اسکاتلند است که تا به امروز نظیری برای خود نیافته است. در این دوره علوم طبیعی، فنی و انسانی به سرعت در اسکاتلند پیشرفت کردند و باقی دنیا را هم به شدت تحت تاثیر قرار دادند. برای مثال آدام اسمیت با اثرِ بنیادین‌اش «ثروت ملل» اقتصاد مدرن را بنیان گذاشت؛ و دیوید هیوم با آثار متعددش مروجِ روش تجربه‌گرایانه شد که مبنای بسیاری از پیشرفت‌های علمیِ بشر در دوران مدرن بوده است. در همین دوره البته اسکاتلندی‌ها شریک جرم انگلیس در استعمار باقیِ ملل نیز بودند.

در قرن هجدهم و نوزدهم واحدهای دامن‌پوش و نی‌انبان‌زنِ اسکاتلندی در شبه‌قاره هند، آمریکای شمالی، و آفریقا همیشه از موثرترین نیروهای استعماری بریتانیا بودند. در قرن بیستم هم اسکاتلندی‌ها – بر خلاف ایرلندی‌ها – وفادار به امپراتوری و از نیروهای پیشروِ بریتانیا در جریان جنگ‌های جهانی بودند.

با این وجود، از چند دهه گذشته به این سو بسیاری از اسکاتلندی‌ها احساس می‌کنند که استقلال از بریتانیا بیشتر به نفع‌شان است تا ماندن در این اتحادیه، و این دلایل متعددی دارد. مهم‌تر از همه اینکه با روی کار آمدن طرز تفکر محافظه‌کارانه و نئولیبرال در انگلستان، که با اسکاتلندی‌ها رفتار تبعیض‌آمیزی در زمینه‌های مختلف در پیش گرفت، نارضایتیِ اسکاتلندی‌ها از عضویت در اتحادیه «بریتانیای کبیر» شدت یافته است. اسکاتلندی‌ها معتقدند در جایی که در چند دهه‌ی اخیر اکثریت کرسی‌های پارلمان بریتانیا عموما در اختیار حزب کارگر بوده – که بیشترِ اسکاتلندی‌ها طرفدارش هستند و معمولا به آن رای می‌دهند، در عمل این حزب محافظه‌کار بوده که سیاست‌های کلیِ بریتانیا را– که عموما به ضررِ اسکاتلند بوده – تعیین می‌کرده است. از نظر اسکاتلندی‌ها، «مجلس اعیان» که به عنوان نهادی انتصابی (از طرف ملکه انگلستان) موتورِ محافظه‌کاری است، نهادی نادرست و وجودش توهین به دموکراسی است. در راستای همین گرایش به مخالفت با نهادهای غیرانتخابی، امروز در اسکاتلند اقبال عمده‌ای به جمهوری‌خواهی وجود دارد. از طرف دیگر عضویتِ مشترک اسکاتلند با انگلیس در اتحادیه اروپا عملا باعث شده انگلیس بیشترِ مزایای این عضویت را دریافت کند، چرا که مدیریتِ تخصیصِ امکاناتِ اتحادیه اروپا در بریتانیا با انگلیس است؛ چنانکه مدیریتِ تخصیصِ منابع و امکاناتِ خودِ بریتانیا در داخلِ بریتانیا هم بر عهده انگلیس است. این در حالی است که مثلا با وجود قرار داشتن عمده منابع نفت دریای شمال در حوزه اسکاتلند، دریافتِ اقتصادی اسکاتلند از آن چشمگیر نیست.

بر این اساس، اسکاتلندی‌ها که احساس می‌کنند دارد در حق‌شان اجحاف می‌شود، به صرافت افتاده‌اند تا از «بریتانیای کبیر» خارج شده و بار دیگر مستقل شوند. صرف نظر از سود و ضررِ این امر، اسکاتلند امروز «حق» دارد برای ماندن یا رفتن تصمیم بگیرد. بر مبنای آنچه گفته شد، دیدیم که اسکاتلند از ابتدای سکونت سلت‌ها در بریتانیا در ده هزار سال قبل تا اوایل قرن هجدهم همیشه مستقل بوده است و حداقل هزار سال هم هست که به ملت تبدیل شده است.

عدمِ استقلالِ فعلیِ اسکاتلند امری عمدتا خودخواسته است که در پیِ پای‌بندی به معاهده‌ای که بیشترِ اسکاتلندی‌ها حداقل تا همین چند دهه اخیر مفاد آن را به نفعِ خود می‌دانستند صورت گرفته است. از لحاظ قدمتِ تاریخی به عنوان یک موجودیتِ سیاسی، اسکاتلند از جهاتی حتی از انگلیس هم قدیمی‌تر است؛ و به عنوان یک واحد فرهنگی اسکاتلند با پیشینه‌ای طولانی حتی می‌تواند ادعاهای جهانی داشته باشد. همه‌ی اینها یعنی اینکه اسکاتلند یک «هویت ملی» مشخص و مستقل دارد؛ و «ملت» بودنِ اسکاتلند که در مولفه‌های مهمِ مختلفِ آن آشکار است را کمتر کسی به چالش خواهد کشید، شاید مگر انگلیسی‌های محافظه‌کار که نمی‌خواهند لقمه را از دست بدهند. لذا امروز اسکاتلندی‌ها بر اساس پیشینه‌ی تاریخیِ خود و هم‌چنین پیشینه‌ی روابطشان با انگلیس حق دارند که برای ماندن در یا ترک کردنِ اتحادیه بریتانیای کبیر تصمیم بگیرند.

 انتخاب ۱۸ سپتامبر سال ۲۰۱۴ برای به رای گذاشتن استقلال هم حکمتی دارد، و آن این است که این سال هفتصدمین سالگرد نبرد تاریخی بنکبرن– که پیشتر ذکر آن رفت – در جریان جنگ‌های استقلال اسکاتلند است که در پی آن استقلال اسکاتلند از انگلیس در قرون وسطی تضمین شد.

اینجا می‌رسیم به مساله خودمان، که توجیه تجزیه‌طلبی در ایران معاصر بر مبنای الگوی «استقلال اسکاتلند» باشد. حقیقت این است که این الگو به هیچ‌ وجه بر ایران قابل اعمال نیست. بر خلاف نمونه‌ی اسکاتلند و بریتانیا، هیچ بخشی از سرزمین فعلی ایران تا به امروز – مگر در دوره‌هایی بسیار کوتاه و با پشتیبانی نیروهای مهاجم و استعمارگر خارجی– هویت سیاسی/فرهنگیِ جدای از یا در تقابل با تمامیتِ ایران نداشته است. ایرانِ امروز به عنوان یک واحد سیاسی/فرهنگیِ یک‌پارچه چیزی بین دوهزار و پانصد تا سه هزار سال قدمت دارد. در تمام این مدت هم هیچ هژمونیِ قومیِ پایداری در ایران وجود نداشته است، و اقوام مختلف هر کدام برای مدتی بر ایران حاکم بوده‌اند، و در اصل حکومت‌های تاریخیِ ایران همه به شیوه‌های مختلفِ چندقومیتی و چندفرهنگی اداره می‌شده‌اند که در آن هر مدتی هژمونی با یک قوم یا اقوامی بوده است. این همیشه وجود داشته، و حتی اوج‌گیریِ ناسیونالیسمِ مصنوعیِ «ایران‌باستانی» در دوران پسامشروطه – عمدتا به ابتکار عملِ اقتدارگرایانه‌ی حکومتی – نتوانست در ایران یک‌دستیِ قومی/نژادی ایجاد کند، گرچه به نوبه خود اقوام مختلف را ناراضی کرد و بذر تجزیه‌طلبیِ قوم‌گرایانه و ملت‌سازیِ قبیله‌گرایانه را در میان آنها پاشاند.

این در حالیست که اسکاتلندی‌ها قصد ندارند با جدا شدن از بریتانیا سیستمی قوم‌گرایانه را بر اسکاتلند حاکم کنند که در آن همه شهروندان باید «عضو قبیله» باشند. اسکاتلند امروز خود ملتی با تنوع گسترده‌ی قومی/فرهنگی است. به جز سلت‌هایی که ساکنان باستانی اسکاتلند بوده‌اند و اینک عمدتا در پشت‌کوه‌های شمال اسکاتلند سکونت دارند، بریتانیایی‌های بسیاری از انگلیس، ایرلند و ولز در اسکاتلند زندگی می‌کنند که در رفراندوم مذکور نیز حق رای دارند. و این تازه سوای جماعاتِ فراوانِ آسیایی و آفریقایی‌‌تباری است که شهروند اسکاتلند هستند و بسیاری از همین‌ها امروز از فعالان استقلال اسکاتلند می‌باشند.

نکته بنیادی دیگر این است که اسکاتلند همین «حقِ تاریخی» خود برای استقلال را هم به شیوه‌ای کاملا متمدنانه دنبال می‌کند؛ و در صورت استقلال قصد دارد با در نظر گرفتن امنیت و منافع همسایگانش– از جمله انگلیس– با آنها همزیستی مسالمت‌آمیز کند. این زمین تا آسمان تفاوت دارد با نیت و عملِ غیرمشروعِ آنهایی که تا تقّی به توقّی می‌خورد اسلحه می‌کشند و تیر درمی‌کنند؛ و می‌خواهند بعد از جدا شدن از ایران به موازات خط مرزی خندق حفر کنند و سیم خاردار بکشند و تیربار بکارند و از آن سو فحش و فضیحتِ نژادپرستانه بدهند و با دیگران بر ضد تتمه‌ی ایران توطئه کنند.

با این وجود باز می‌بینم که انگلیس به راحتی زیر بار استقلال اسکاتلند نمی‌رود. در دو سه سال اخیر که بحث استقلال اسکاتلند داغ بوده، سیاست‌مداران و سرمایه‌داران انگلیسی هر کاری توانسته‌اند کرده‌اند تا اسکاتلندی‌ها را از استقلال منصرف کنند. موضع رسمی علیامخدره ملکه با وجودی که «بی‌طرفی» است، اما از اسکاتلندی‌ها خواسته پیش از رای دادن به استقلال «خوب فکر کنند». مهم‌ترین نمونه تلاش انگلیسی‌ها برای جلوگیری از استقلال اسکاتلند همین هفته پیش اتفاق افتاد که به گزارش الشرق‌الاوسط «دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، اد میلیبند، رهبر حزب کارگر، و نیک کلگ، رهبر حزب لیبرال‌ دموکرات با سفر به اسکاتلند در آستانه رفراندوم تاریخی استقلال از بریتانیا، از مردم اسکاتلند خواستند که به تجزیه این کشور رای ندهند». لذا می‌بینیم که انگلیس که در لندن برای تجزیه‌طلبانِ ایران دفتر و دستک درست کرده و بی‌بی‌سی‌اش را به تریبون و بلندگوی آنها تبدیل کرده و تجزیه‌طلب و تروریست را «پیکارجو» می‌نامد، خودش دودستی اسکاتلند را چسبیده است و ول نمی‌کند.

در این میان، تجزیه‌طلبان تکلیف‌شان معلوم است. آنهایی‌ که گستاخ‌ترند علنا حرف از تجزیه ایران می‌زنند و آنها که خجالتی‌ هستند بحث «فدرالیسم» را پیش می‌کشند؛ و اینکه به فدرالیسم بند می‌کنند به این خاطر است که می‌خواهند در کشوری که همیشه یک‌پارچه بوده رسما پیشینه «استقلال سیاسی» برای خود دست و پا کنند تا در مرحله بعد که خواستند جدایی را عملی کنند، در برابر افکار عمومی جهان به همین «استقلال» استناد کنند؛ امری که به وضوح بغل گوش‌مان در عراق اتفاق افتاده است. این جزئیات و ریزه‌کاری‌ها را باید آنهایی متوجه بشوند که به خطا زیر عنوان «دفاع از حقوق بشر» و «هویت‌طلبی» و «دموکراسی» در عمل به ساز انگلیس و باقی قدرت‌های استعماری‌ می‌رقصند که قصدِ تضعیف و در صورت امکان نابود کردن ایران از طریق ایجاد «ملوک‌الطوایفی» و در نتیجه وقوع جنگ داخلی را دارند. اینها باید بدانند که حقوق اقوامِ ایران استیفا نمی‌شود مگر در سایه همکاری و همیاریِ ملی با همه‌ی ایرانیان برای استقرار دموکراسی در سر تا سرِ ایران.

*عکس: مجسمه ویلیام والاس قهرمان استقلال اسکاتلند در قرون وسطا در شهر ابردین

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=1624