کیهان آنلاین – ۲۰ مهر ۹۳ – ذات بشر کمالگراست، از همین رو محدود و معمولی بودن هویت ما، بسیار مواقع باعث نگرانی و دلآزاری است.
شاید مبنای تمام پیشرفتهای بشر همین دلواپسی در باب حقارتهای وجودی و تلاش برای رفع و بهبود آنها باشد. میل به پیشرفت و کمال هم در زمینههای فردی و هم در زندگی جمعی بشر نمود دارد.
در زمینههای فردی تلاش بشر برای کمال و گریز از محدودیتهایش میتواند، استعدادهای نهفته را شکوفا کرده و نوابغ، نخبگان، دانشمندان، فلاسفه، شعرا، نویسندگان و هنرمندان و غیره را پدید آورد که در زمان خویش یا برای همهی اعصار نام آنها بدرخشد.
در زمینههای اجتماعی کمالگرائی ممکن است منجر به توافق بر سر یک آرمان شود. آرمانها میتوانند بستر مناسب برای ظهور قهرمانها باشند زیرا آرمانها قادرند هویتهای جدیدی به افراد ببخشند: مبارز، پیکارجو، جنگجو، مجاهد نستوه، رهبر عالیقدر و…
این هویتهای اکتسابی به ویژه اگر متاثر از تحریف واقعیت، بزرگنمائی یا توهّم باشند، میتوانند دردسرهای بزرگی برای جامعه به دنبال داشته باشند. در عین حال چون ذاتی وجود انسان نیستند، کارکرد آنها مقطعی است. اما وقتی کسی از سوی دیگران متصف به این هویتها میشود، دیگر خلع او از آن، کاری سخت و برای خودش بسیار نامطبوع است.
هویتهای اکتسابی مانند یک کانون سرطانی، ذهن و روان فرد را آلوده میکنند. با گذشت زمان وی را تسخیر کرده و در ذهناش رسوب میکنند. بدترین قسمت ماجرا دگم و تحجر حاصل از این هویت تصنعی و اکتسابی نیست بلکه تلاش برای حفظ ضدقهرمان است. وقتی قهرمان بودن فردی نه به واسطهی استعدادهایش بلکه به خاطر حضور یک ضدقهرمان باشد (زمینهای که به واسطهی برخورد با آن قهرمان شکل میگیرد، مانند جنبشهای انقلابی، جنگ و…) از بین رفتن ضد قهرمان، نه تنها اسباب شادمانی نیست، بلکه به دلیل نگرانی درباره از بین رفتن موضوعیت قهرمانی، دلآزار و حتی عصبیکننده است!
اولین بار در نوجوانی و با مشاهدهی فیلمی فرانسوی (که متأسفانه نامش را به یاد ندارم) به این مساله پی بردم. فیلم جوانکی نانوا را نشان میداد که با شروع جنگ جهانی دوم، به جنگ میرود و با رشادتهای فراوانی که از خود نشان میدهد، تبدیل به یک قهرمان جنگ میگردد. اما جنگ تا ابد ادامه نیافت! بالاخره صلح فرا رسید و رزمندگان دیروز باید به جامعهی عادی باز میگشتند. اما بر سر قهرمان چه آمد؟! او به قاتل تبدیل شد! چرا؟ مغز کوچک وی قهرمانی را در کشتن دشمن دریافته بود و اینک که جنگ پایان گرفته، او را یارای کنار گذاشتن اسلحه و وداع با ایام قهرمانی نبود!
به عبارت دیگر، برای ادامهی هویت قهرمانانه، ذهن او در تمنای ادامهی منازعات و کشتار بود.
دومین بار، در سریال «گمشدگان» بود که رهبری و به تبع آن هویت قهرمانانهای که شخصیت اول داستان به دلیل شرایط اضطراری ناشی از سقوط هواپیما به دست آورده بود، پس از پایان ماجرا او را راحت نمیگذاشت. اینک که آن شرایط غیر عادی مرتفع شده بود، وی در آرزوی بازگشت به روزهای پر افتخار، بارها و بارها به هواپیما مینشست تا شاید سقوطی دیگر و تکرار ایام قهرمانی را شاهد باشد!
اما از فیلم و داستان که بگذریم، در همین ایران خودمان و در طول چند دههی اخیر بارها و بارها شاهد دردسرهای هویتهای اکتسابی هستیم.
مثلا رزمندهای که نمیتواند خاطرهی اغتشاشات زمان جنگ را فراموش کند. پس در قالب گروه فشار و مردمآزاری در تکاپوی حفظ یا احیای آن زمان بر میآید.
هم چنین است تلاشی که چپ سنتی برای زنده نگهداشتن مفهوم امپریالیسم سنتی میکند.
وقتی داشتن دیالوگ با آمریکا معقول به نظر میرسد، حفظ و ادامهی شعار مرگ بر امریکا در بسیاری مواقع تنها برای حفظ موضوعیت قهرمانی و تلاش برای پایدار نگهداشتن ضدقهرمان است!
بعد از روی کار آمدن دولت حجتالاسلام حسن روحانی عملاً حصر رهبران ۸۸ موضوعیت ندارد. ولی چرا حصر ادامه یافته است؟ پاسخ در تکاپوی عدهایست که قهرمان ماندنشان منوط به ضدقهرمان ماندن رهبران ۸۸ است.
به همین ترتیب در حل نشدن مسالهی هستهای، نافرجام ماندن صلح اعراب و اسرائیل و ناکامی در کنترل بحرانهای خاورمیانه، به خوبی میتوان رد پای قهرمانان تصنعی و تلاششان برای حفظ شرایط ضدقهرمان را دید.
این است که یا باید محدودیت زمانی قهرمان بودن و یا کاریزماتیک بودن را پذیرفت، برای مثال کار شجاعانهای که ماندلا کرد. یا برای حفظ ظاهر قهرمان، متوسل به دروغ، جنایت و استبداد شد تا شاید ضدقهرمان را زنده و پا برجا نگهداشت. و چقدر حقیر است انسانی که برای حفظ هویت خویش در آرزوی ماندگاری دشمن خویش و یا شرایطی باشد که یک مرحله قبل، علیه آن شوریده بود!