بیژن فرهودی – اردشیر زاهدی آخرین سفیر شاه در آمریکا یکی از چهرههای بحثانگیز در تاریخ معاصر ایران بوده است. او از زمانی که پدرش تیمسار فضلالله زاهدی در پی «کودتا» یا «رستاخیز» ۲۸ مرداد به نخستوزیری ایران منصوب شد ارتباط نزدیکی با دربار و به ویژه شخص شاه پیدا کرد و دیری نپایید که ابتدا به عنوان آجودان شاه و بعد نیز داماد وی در حلقه محارم جای گرفت و به عالیترین مشاغل دولتی رسید.
اردشیر زاهدی در یک مقطع به مدت چند سال وزیر امور خارجه ایران بود و هم او بود که به عنوان نماینده ایران پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را امضاء کرد. در چند سال آخر حکومت سلطنتی، اردشیر زاهدی سفیر ایران در آمریکا بود و در روزهای پرالتهاب زمستان ۵۷ به تشویق پرزیدنت کارتر و مشاور امنیت ملّی کاخ سفید زبیگنیو برژینسکی برای مشاوره با شاه راهی تهران شد.
ماه پیش در مونتروسویی، بیژن فرهودی در دیداری با اردشیر زاهدی گفتگویی صریح و بیپرده درباره پارهای مسائل مهم گذشته، حال و آینده ایران انجام داد که متن فشرده آن را در ادامه میخوانید. همزمان فیلم کامل این گفتگو در کانال یوتیوب کیهان منتشر شده است.
آقای زاهدی مختصری از بیوگرافی خود بگویید برای آن طبقه جوانی که ممکن است با تاریخ قبل از انقلاب [۵۷] آشنایی کمتری داشته باشند.
این که من در کدام مدرسه درس خواندم همه جا نوشته شده. در مجموع، من در تهران بودم بعد به بیروت و از آنجا به آمریکا رفتم. بعد از گرفتن لیسانس به ایران برگشتم آن زمان در «اصل چهار ترومن» کار میکردم که مُبدّع آن مارشال ترومن و مربوط به کشورهای در حال توسعه بود که برای اولین بار وارد ایران شد. آشنایی من با پرزیدنت هریس داشتم اصرار داشت با او کار کنم اما من دوست داشتم در کارهای مربوط به بخش خصوصی وارد شوم. چون بعد از این که پدرم را دزیده بودند و بردند به این نتیجه رسیده بودم که وارد کارهای دولتی نشوم. بعد که برگشتم با داود خان پیرنیا و پسرعمهام مشورت کردم. آن وقت اسمش بود کمیسیون مشترک ایران و امریکا، این کمیسیون پنج وزیر در آن حضور داشت و از سوی دیگر یک سفیر آمریکا، رییس، دکتر هریس، بعد دکتر اونس شد، بعد ویلیام وارن که بعد کتابی نوشت در آن زمان، به عنوان Mission of Peace. هر ایرانی که قصد داشت عضو اینجا باشد از اعضای محلی باید عضو یک وزارتخانه باشند به کارشان مربوط بود. بعد از آن وزارتخانه هم حقوقشان را بگیرند. از وزرای شرکتکننده در این اصل، وزیر کشور، وزیر کشاورزی، راه، فرهنگ، دکتر حسابی که به آینشتین ایران مشهور بود حضور داشتند و من هم معاون رئیس و خزانهدار بودم.
چطور شد وارد صحنه دیپلماتیک شدید؟
من هیچ وقت دیپلمات نشدم من این رشته را در آمریکا تحصیل کرده بودم یعنی اصلا هیچ وقت فکر نمیکردم یعنی این روی دیگری از قسمت بود به قول معروف. اول که آمدم وقتی پدرم وزیر یا نخستوزیر بود با او همکاری داشتم بعد از ۱۹۵۳ بعد از رستاخیز ۲۸ این افتخار را داشتم که آجودان اعلیحضرت باشم و در رکابشان به آمریکا و دیگر کشورها رفته باشم. تا این که بالاخره در آن زمان در هیئت اول دولت چون پدرم اصرار داشت وزیر مشاور یا وزیر کشاورزی شوم من هم نمیخواستم، معتقد بودم بهتر میتوانم به او خدمت کنم بدون مقام تا این که در حضور اعلیحضرت بودم. او پرسید چه میخواهید؟ من گفتم میخواهم این اجازه را داشته باشم که همیشه حقایق را به عرض شما برسانم. آقایان وزرا کمی ناراحت شدند من آن زمان جوانتر از همه بودم. سرانجام به اینجا رسیدم که به مجلس میرفتم و برمیگشتم ولی چون رفت و آمدم از لحاظ قانونی درست نبود به عنوان مشاور مخصوص نخستوزیر منصوب شدم.
در صحنه دیپلماسی ایران، دیپلماتها هیچ وقت آنقدر در کار خود قوی نبودند و اجازه اظهار نظر نداشتند اما شما به واسطه چند عامل، یک داماد پادشاه و بعد آجودان پادشاه بودید، و نقشی بسیار برجسته داشتید و میتوانستید با پادشاه صحبت کنید. آیا شما از نقشتان راضی بودید؟
مجبورم به شما بگویم که وزارت خارجه اگر پیشرفت میکرد به خاطر آنها بود. این افراد امتحان داده بودند، پله پله به بالا رسیده بودند ولی متاسفانه اوضاع یک وقتی طوری بود که شمال و جنوب مملکت را گرفته بودند. اگر میخواستند حرفی بزنند استقلال نداشتند. این شرایط خلاف رویه مملکت بود. آن زمان مملکت ما را گرفته بودند. یک طرف انگلیسیها بودند یک طرف روسها بودند. شما از دروازه میخواستید خارج شوید یکی از اینها مسلسل به دست ایستاده بودند میپرسیدند که هستید و کجا میروید! در مملکت و شهر خودت! نه تنها وزارت خارجه بلکه این افراد لایق با مشورت و راهنمایی توانستند کمک کنند. در مقابل شورویها جوابهای دندانشکنی میدادند. تدبیر شخصیتهایی نظیر علی اصغرخان حکمت برای من مثل آموزش در یک مدرسه بود. افرادی نظیر دکتر خوشبین وزیر دادگستری، با آنها مشورت میشد. افرادی نظیر دکتر زندفرد، افرادی وطنپرست و شرافتمند بودند که خوشبختانه هستند که با حضور اعلیحضرت مشورت میکردند به خصوص راجع به بحرین، این افراد اجازه داشتند که عقاید خود را به حضور اعلیحضرت عرض کنند.
شما میگویید مستقیم به اعلیحضرت گزارش میدادید در حالی که وزیر کابینه بودید، نخستوزیر بین شما و پادشاه وجود داشت. من یادم هست شما یک سفر به مصر داشتید در سال ۱۹۷۱ در پاویون به خبرنگاران گفتید با انور سادات ملاقات کردم بقیه صحبتها را خدمت اعلیحضرت خواهم رساند، در آنجا یعنی نخستوزیر [امیرعباس هویدا] را کنار گذاشتید.
براساس قانون اساسی زمانی قرار بود ایشان را [هویدا را] به محکمه ببرند. همه بر اساس قانون مسئولند. هر وزیری اختیار دارد. اگر مسئولیت دارم خراب بکنم باید به محکمه بروم. من خصومتی با نخستوزیر نداشتم.با او دوست بودم. وارد این حرفها نمیشوم. ولی اصولا در کارهای مهم در هیئت دولت میرفتم در کارهای بینالمللی و نظامی با همکاران، وزرا و امرایی که تخصص مرتبط داشتند مشورت میکردم.
چه شد که کابینه هویدا را ترک کردید؟
برای این که چند جا در اصول خلاف کرده بود و من مسئول بودم برای این کار و از او خواهش کردم که مرا معاف کند. برای این که آنجا نباشم در خانه را بستم که کسی را علیه کسی تحریک نکنم. بارها دیدم که اطرافیان شاه میگفتند ما به او گفتیم! پیش شاه تعظیم میکردند یک کلمه هم حرف نمیزدند، جرأت نمیکردند چیزی بگویند. دروغ گفتن خودش جرم و غلط است. اگر دروغ گفتیم، خیانت کردیم به خودمان، به مملکت، رئیس و همکارانمان.
در صحبتهای خودتان به عبارت «رستاخیر ۲۸ مرداد» اشاره کردید. این ماجرای ۲۸ مرداد پس از گذشت بیش از ۶۰ سال هنوز مایه تفرقه بین ایرانیهاست. هنوز عدهای معتقدند این یک کودتا بوده، از سوی آمریکا و بریتانیا مهندسی شده تا پادشاه را به کشور برگردانند و مصدق را برکنار کنند. عدهای نیز معتقدند رستاخیز بوده تا مردم پادشاه را با رستاخیز خود به کشور بازگردانند.
شما فراموش نکنید شخصیتهای آن زمان در سه دولت فرانسه، انگلیس، اسراییل با هم ساختند و برعلیه دولت مصر حمله کردند. یک رئیس جمهوری به اسم آیزنهاور و فردی به اسم دالس، این افراد همکاران خود را وتو کردند، در مقابلِ نه تنها اعراب بلکه مسلمانان. یک وزیر خارجه به نام انتی ایدن نه تنها از دولت افتاد بلکه تمام سابقهاش از بین رفت.
چرا هنوز بعد از این همه سال ایرانیها نتوانستند به توافقی برسند؟
اگر میخواهید بدانید کتاب آیزنهاور را بخوانید که در رابطه با روزولت گفته. در بخشی از کتاب نوشته «سه روز رفتم ایران شاه را دیدم» مگر خانه خاله است؟! این از آن حرفهاست که انگلیسیها شایع میکنند. غلط کرده چنین مزخرفاتی را بدون مدرک [پخش میکند]. خودتان قاضی باشید و فراموش نکنید در این دو سه سال اخیر چه شخصیتهای بزرگی کتاب نوشتند، آمریکایی، فرانسوی و ایرانی که ثابت کردند با مدارک که این حرفهای مطرح شده صحیح نیست. اولا مردم عشق داشتند به پادشاه، چند مقاله آقای فرامرزی مردم را تکان داد که مملکت پادشاهش رفت و به جای او کمونیست دارد میآید. آیتاللهالعظمی [بروجردی] شخصیتی بود که هشدار داد مملکت دارد از دست می رود. از پادشاه پشتیبانی کرد. آیتالله کاشانی یا آیتالله بهبهانی آنها بودند. مردمی که ریختند به خیابان، بعد سیصد چهارصد نفری که در اطراف خانه مصدق رفتند با توپ و تانک و تیرانداز. مردم شوریدند. آن زمان مگر سی آی ای [سازمان سیا] چقدر نیرو در ایران داشت؟! بله، میگویند ۲۸ مرداد مردم قیام کردند. شما فراموش نکنید اگر این قیام پیش نیامده بود، شوروی وقت، ایران را گرفته بود مصدقالسلطنه همان بلایی سرش میآمد که سر دکتر Benesh آوردند شخصیتی که در چکسلواکی او را کشتند. اگر شوروی ایران را میگرفت از لحاظ سوقالجیشی موقعیتی پیدا میکردند و این باعث میشد شاید امروز کمونیست از بین نمیرفت.
همین استدلال که اگر اتفاق ۲۸ مرداد نمیشد و میآمدند و سرنوشت بِنِش برای مصدق به وجود میآمد. این صحبتی است که هم اوباما و کلینتون و خانم آلبرایت میگویند «آن زمان به خاطر منافع استراتژیک آمدیم و یک پروسه دموکراتیک در ایران را زیر پا گذاشتیم» یعنی حذف مصدق به عنوان نخستوزیر منتخب مجلس.
مصدقالسلطنه، ایشان از زمانی که آمدند تا رفتند حکومت نظامی داشتند. ایشان رئیس ستاد ارتش را داشتند. مردم را هم به گلوله میبستند. اما در قسمت نفت خدمت کرد اما اگر توصیه شده شاهنشاه نبود نمیشد، این طور نمیشد. اگر مردم پشت نفت نبودند این مساله حل نمیشد. گروهی از ایرانیان وطنپرست پشت این کار بودند. آدم باید خودش را فدای کشورش کند نه این که کشورش را فدای خودش کند!
چگونه میتوان به این بحث در جامعه ایرانی بخصوص جوانان پایان داد؟
همه چیز در این کتاب من که به سه زبان منتشر شده نوشته شده است. در مورد مساله ۲۸ مرداد، امروز جوانان ایرانی دنیا را میبیند، اینترنت دارد. میتوانند این مساله را در ذهن خود تحلیل کنند، امروز وضع عوض شده. بعد از سی و شش سال امروز شاهد حضور جوانان تحصیلکرده ایرانی هستیم که از ایران به خارج کشور میآیند وقتی انگلیسی صحبت میکنند من از خودم خجالت میکشم، حسودی نمیکنم، افتخار میکنم. اینها خودشان همه چیز را تحلیل میکنند. هیچ قدرتی نمیتواند برعلیه این جوانان حکومت کند.
به عنوان وزیر امور خارجه با تمام شخصیتهای سیاسی دنیا تعامل داشتید، به نظر شما چرا در ایران انقلاب شد؟
ما به دردشان نرسیدیم، به خودمان دروغ گفتیم، به آنها دروغ گفتیم. به دردشان نرسیدیم، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. وقتی قیمت بلیت اتوبوس یکباره از یک قران به ده تومان گران شد، همین طور تصمیمهای غلط و احمقانه گرفتیم. درد مردم را نفهمیدیم. با مردم فاصله گرفتیم. ما خودمان را جزوی از مردم نمیدانستیم. اگر مردمی نبودند که ما هم نبودیم! من و امثال من مسئول بودیم.
آن موقع سفیر ایران بودید در ایالات متحده در آن زمان پرآشوب، سال ۱۹۷۸ به تهران آمدید و با پادشاه ملاقات داشتید، آن زمان به شاه چه گفتید؟
حرفی که به اعلیحضرت زدم این بود که عرض کردم، از لحاظ اخلاق و قانون، در جلد سوم کتابم نوشتم، در آنجا با مدرک نوشتم، مقایسه کنید ببینید.
آیا به اعلیحضرت توصیه کردید که سفرای آمریکا و انگلیس را اخراج کنند؟
مسلّم است که گفتم! اما من در مقابل پادشاه و رئیس مملکت یک جوان کم سن و سال بودم.
استدلال ایشان چه بود که موافقت نکردند؟
از من میخواهید حرف بکشید! امکان ندارد این مسائل خصوصی را بگویم. کتاب من پنج جلد است اگر زنده باشم در این کتابها خواهم نوشت تا آیندگان بدانند و قضاوت کنند. تمام مدارکم را با امضا به دانشگاه استنفورد دادهام. این مباحث، به هر حال طوری ارائه شدهاند که بعد از مرگم تحلیل شوند.
به شخص پادشاه گفتید که سالیوان و پارسونز را اخراج کند، سفارتخانه را هم ببندد، چون مداخله میکردند؟
آن زمان یک جوان بودم، هیچ دلیلی ندارد که شاه حرف یک جوان کم سن و سال مثل مرا قبول کند. شاید من میخواستم خیانت کنم، شاید میخواستم جنگ راه بیندازم. در نظر بگیرید فردی که ۳۷ سال زحمت کشیده، آموخته. نگفتم بیرونشان کنید، به ایشان عرض کردم که شاید بهتر باشد که بخواهیم به سفرای آمریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی شانس بدهیم که اگر دلشان بخواهد سفرایشان را بخواهند یا نه.
از طرفی باید یک نکته را متذکر شویم که در آن زمان پادشاه ما بیمار بوده، نگذاشتند به مردمش اطلاع دهد، اطرافیانش نظیر ملکه، نخستوزیر، وزیر دربار و دکترش وظیفه داشتند اعلیحضرت را تشویق کنند که بیماری خود را به مردم خودش بگوید. باید افراد فهمیده و تاریخدان، این موضوع را روزی قضاوت کنند که آیا این عمل درست بوده یا خیر. به اعلیحضرت عرض کردم که دعوت کنید جمعی از بزرگان مجلس را و بیماری یا خستگی را مطرح کنید و موضوع جانشینی خود را مطرح کنید. این موضوع را شاه قبول کرد اما افرادی بودند که اجازه ندادند.
شما در بسیاری از میتینگها بودید، اشاره کردید که ولیعهد پیشین را به نزد کارتر بردید. در یکی از ملاقاتها شهبانو با کارتر دیدار داشت. آیا صحت دارد که در حاشیه آن دیدار شهبانو از کارتر خواست شاهنشاه را متقاعد کند که هویدا را برکنار کند و در آنجا کارتر موافقت خود را اعلام کرد؟
خیر، اصلاً چنین چیزی نیست! در تمام ملاقاتها چه من بودم چه نبودم، من بودم به عنوان نماینده ایران. چنین صحبتهایی از علیاحضرت نشنیدم. نمیتوان قبول کرد اعلیحضرت به رئیس جمهور آمریکا بگوید [بپرسد] من این شخص را برکنار کنم؟! اصلا غیر ممکن است!
شما زمانی که سفیر بودید به عنوان سفیر پر زرق و برق معروف بودید. ایران را با کارهایی که در واشنگتن و لندن انجام دادید در نقشه گذاشتید و ایران را به غربیها شناساندید. پارتیهای مجلل در سفارتخانههای ایران در آمریکا و انگلیس بود. عده زیادی از چهرههای سرشناس آمریکایی از جمله الیزابت تیلور را با بوئینگ ۷۲۷ که آن زمان خریده شده بود به ایران فرستادید.
این هواپیما به سفارش ایران خریداری شده بود. ما از سناتورها، نمایندههای رادیو تلویزیونها و مطبوعات دعوت کردیم که ایران را ببینند و با تاریخ ایران، اصفهان و تاریخ پرسپولیس آشنا شوند. این افتخار را داشتند که با شاه و ملکه چای خوردند و دختر من هم درخانه من مهماندار آنها بود.
به ولیعهد پیشین اشاره کردید که با کارتر ملاقات داشت. آیا رضا پهلوی را در آن زمان شایسته شاه شدن میدانستید؟
من به او عشق داشتم دوستش داشتم، فامیلم بود. باهوش بود، وقتی به سفری رفت در کلرادو در حضور خودشان از او میخواستم که اگر مرتکب خلافی شود دو برابر باید تنبیه شود. موارد خلافش را به پدرش گزارش میدادم. یک بار با سرعت رانندگی کرده بود من گفتم او را نگه دارید در دفتر پلیس. شاه معتقد به دموکراسی بود. بعدا به من گفتند: چه کار خوبی کردی. ولی خب به هر حال او یک پسر هجده نوزده ساله بود، وقت نداشت. در زمانی که درس میخواند خلبان خوبی بود. خودش کفشش را واکس میزد. علاقمند بود به کشورش، انرژی داشت اما آیا به او فرصت دادیم؟! زمانه طوری شد که بعدها خواهر و برادرش خودشان را کشتند.
شما با شخص شاه نزدیک بودید، بعد از فوت شاه هیچ وقت طرف مشاوره ملکه و رضا پهلوی قرار نگرفتید.
افرادی اطراف ایشان بودند که من نمیتوانستم با آنها کار کنم.
آیا رضا پهلوی شایستگی رهبری ایران را دارد؟
او یک جوان فهمیده، باهوش و وطنپرست است. اما همان طور که گفتم امروز مردم ایران باید خواهان این موضوع باشند. من از طرف مردم نمیتوانم صحبت کنم. ارزیابی من این بوده که این جوانهای امروز که در ایران هستند درس خواندهاند، زجر کشیدهاند، گرسنگی کشیدند، آتیه دست آنهاست. خود رضا هم این مساله را قبول دارد. اما کسی که خارج زندگی میکند و از خارج پول میگیرد نمیتواند ایران خودش راداشته باشد.
منظور شما این است که حقوق شاهزاده از خارج تامین میشود و ایشان جزو آن کسانی است که برای این کار مناسب نیست؟
من گفتم «کسانی که»، هیچ وقت نمیگویم، چون نمیدانم. من نظرم این است ولی عمه و مادربزرگ من که زنده نیستند به او پول بدهند. ببینید، هیچ کشوری سقوط نکرده مگر این که خودشان را بفروشند. کسی که خودش را به خارج فروخت نمیتواند به درد مردمش بخورد.
برخی معتقدند که اگر پرچم مبارزه را شهبانو در دست میگرفت شانس موفقیتش بیشتر میبود با توجه به این که میتوانست نیمی از مملکت ایران را بسیج کند.
رطب خورده منع رطب کی کند! من اردشیر زاهدی وقتی موضوع نایبالسلطنه شدن ایشان مطرح شد، که جزئیات این موضوع در کتابم خواهد آمد، در زمانی که در وزارت خارجه بودم با این موضوع مخالفت کردم. معاونم دستپاچه بود زنگ زد. سه چهار نفر از همکارانم از جمله مرحوم امیرتیمور و امیرخسرو افشار میخواستند مرا از این مخالفت منصرف کنند. بعد از این که نتوانستند مرا متقاعد کنند امیرتیمور یک دستخط نوشت که وزیر امور خارجه با این موضوع مخالف است. من هم امضاء کردم. علیخان [را] که همیشه به اصرار پیش من بود درِ خانهاش رساندم. حبیباللهخان آن زمان به من گفت اعلیحضرت چند بار زنگ زد با شما کار داشتند. بِدو پای تلفن رفتم. شاه گفت چه کارها کردی امروز؟ من توضیح دادم. شاه گفت دیگه چی؟ گفتم خلافی نکردم .امشب چی؟ فوراً گفتم با موضوع نایبالسلطنه شدن ملکه مخالفت کردم و احساس میکنم این صحیح نبوده، وقتی گوشی را بگذارم فوراً استعفا می دهم. شاه گفت مگر عقیدهات نبود؟ پس چرا استعفا میدهی؟! این بین من، خدا و پادشاه بود. به این دلیل این موضوع را در مجلس مطرح نکردم. سالها بعد به خود ملکه و رضا پهلوی گفتم. شاید او از من رنجیدهخاطر شده باشد، دوستش داشتم اما عقیده من در آن زمان این بود.
در حال حاضر علت جدایی شما و خاندان سلطنت چیست؟
اصلا چنین چیزی نیست. همه آنها را دوست دارم در مناسبتهای تبریک و تولد آنها را میبینم. هر روز با بچههای علیاحضرت در تماس هستم. این یک شایعه است مثل ۲۸ مرداد! آنها در دل من جا دارند.
آیا تصور میکنید که سلطنت به ایران برگردد؟
جوانان و مردم ایران تصمیم بگیرند، خود ولیعهد هم این را قبول دارد.
وضعیت فعلی ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
وضعیت فعلی ایران با ۳۶ سال قبل فرق میکند. ۷۶ میلیون ایرانی داریم، امروز کسانی آمدند که حق ایران را ضایع کردند .دولتها نظر مساعدی نسبت به آنها ندارند.
آیا با یک رفراندوم موافقید؟
ما آزادی به آنها نمیدادیم. ما برای اتوبوس، حبسشان کردیم. رییس ساواکمان البته نه نصیری، به خاطر معشوقهاش قنداق تفنگش را به سر یک فردی زده بود که باز شده بود. من آن زمان که یک زمان افسر بود به او تلفنی گفتم اگر این فرد تا یک ساعت دیگر آزاد نشود هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!
روزگار را به عنوان یک ایرانی چطور میبینید؟
از حق ایران تا جایی که میتوانم دفاع میکنم. من تا به حال سه تا عمل جراحی سرطان داشتهام. باز هم هستم. مردم اینجا بسیار لطف و محبت داشتند. در خیابان ماشین خود را نگه میدارند و برای من دست تکان میدهند. این بزرگترین نعمت در دنیاست. هزار بار شکر میکنم که هستم و میتوانم حرف بزنم.
سپاسگزارم…
[فیلم کامل گفتگو در کانال یوتیوب کیهان آنلاین – لندن]
[video_lightbox_youtube video_id=”F1CJmDAeEHg” width=”640″ height=”480″ auto_thumb=”1″]