وضعیت سیاسی خاورمیانه به مثابه «B movie» (رضا پرچی‌زاده)

دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳ برابر با ۱۳ اکتبر ۲۰۱۴


کیهان آنلاین- ۲۲ مهر ۹۳ – اخیرا داشتم فیلم «فرار از لس‌آنجلس» (۱۹۹۶) اثر جان کارپنتر را برای چندمین مرتبه تماشا می‌کردم که به نظرم رسید فضایی که وی در این فیلم ترسیم می‌کند چقدر به وضعیتِ سیاسیِ حاضرِ خاورمیانه شباهت دارد. لذا فکر کردم بد نباشد از طریق بررسی فضای این فیلم به عنوان یک تمثیل/استعاره به بررسی وضعیت سیاسی خاورمیانه در حال حاضر بپردازم.

«فرار از لس‌آنجلس» یک «بی مووی» (B movie) یعنی فیلم درجه دو است، و کارپنتر استادِ ساختنِ بی مووی. بودجه این فیلم‌ها معمولا کم است و بیشتر به قصدِ ایجاد سرگرمی و درآمدزایی ساخته می‌شوند تا برای بیانِ امور عمیق. به اصطلاح «هنری» نیستند و بدین ‌ترتیب معمولا طبعِ لطیف را خوش نمی‌آیند. با این وجود بسیاری از بی مووی‌ها مسائل قابل ‌توجهی را مطرح می‌کنند که معمولا به بهانه‌ی بی مووی بودنِ‌شان مورد توجه قرار نمی‌گیرند. فیلم مورد نظر ما هم یکی از همان بی مووی‌هایی است که به همین بهانه عموما مورد بی‌مهری قرار گرفته، اما دقیقا به کارِ نقدِ سیاسی می‌آید.

«فرار از لس‌آنجلس» فیلمی است تیره و تار و آخرالزمانی که داستانش در آمریکایی نیمه‌تخیلی می‌گذرد. چنانکه راوی در اول فیلم اعلام می‌کند، لس‌آنجلس در اواخر قرن بیستم به مرکز خلافکاران و جنایتکاران در ایالات متحده تبدیل می‌شود؛ و به دستور رئیس‌جمهوری نیروی مخصوصِ تا دندان مسلحی به بهانه «حفاظت از شهروندان آمریکا» در برابر لس‌آنجلسی‌ها ایجاد می‌شود. رئیس‌جمهوری که بنیادگرایی مذهبی است پیش‌بینی می‌کند که خداوند به زودی از گناهکاران انتقام می‌گیرد و از طریق زلزله‌ای مهیب که امواج را برخواهد انگیخت لس‌آنجلس را در کام دریا فروخواهد برد. از قضا در سال ۲۰۰۰ زلزله‌ای نُه ریشتری باعث می‌شود آب‌های اقیانوس آرام لس‌آنجلس را احاطه و آن را از بقیه آمریکا جدا کند.

در همین زمان رئیس‌جمهوری هم از فرصت استفاده کرده لس‌آنجلس را از ایالات متحده اخراج می‌کند. وی بلافاصله قانون اساسی را هم عوض می‌کند و خود را رئیس‌جمهوری مادام‌العمر می‌کند. او اعلام می‌کند از این به بعد هر کس به قوانین «آمریکای اخلاقی» تمکین نکند – یعنی دخانیات مصرف کند، مشروب بنوشد، گوشت قرمز بخورد، مسیحی نباشد، دین دیگری داشته باشد یا خداناباور باشد، و بدون ازدواج سکس داشته باشد – شهروندی‌اش از او سلب شده و تا آخر عمر به لس‌آنجلس که به جزیره‌ای فوق‌امنیتی تبدیل شده تبعید می‌شود. البته این انتخابِ سخاوتمندانه را هم به گناهکاران می‌دهد که قبل از تبعید از اعمال خود توبه کنند و به وسیله صندلی الکتریکی اعدام شوند. بدین ‌ترتیب آمریکا به دیکتاتوریِ تئوکراتیک تبدیل می‌شود.

اما از آن طرف وضع لس‌آنجلس هم بهتر از بقیه آمریکا نیست. شهر به ویرانه‌ای تبدیل شده و قانونی در آن وجود ندارد و هرج و مرج بیداد می‌کند. هر گروهی اسلحه به دست گرفته و ناحیه‌ای از شهر را به منطقه استحفاظی خود تبدیل کرده و از همه باج می‌گیرد و مخالفان را به قتل می‌رساند، و از طرف دیگر برای کسب قلمروی بیشتر دائم با نواحی دیگر در نبرد مسلحانه است. اوضاع بر همین منوال است تا در سال ۲۰۱۳ بانفوذترینِ گانگسترهای لس‌آنجلس – که چریکی پرویی است – دختر رئیس‌جمهوری را اغوا می‌کند تا سوئیچ «سوپر اسلحه» او را بدزدد و به لس‌آنجلس پناهنده شود. این سوپر اسلحه که  رئیس‌جمهوری می‌خواهد به وسیله آن امپریالیسم آمریکا را بر دنیا غالب کند تعدادی ماهواره است که می‌توانند تمام ابزارهای الکترونیک دنیا را از کار انداخته و دنیا را به قرون وسطا بازگردانند. پس از دست یافتن به سوئیچ، گانگسترِ بزرگ آمریکا را تهدید می‌کند که اگر به خواسته‌های‌شان عمل نکند اسلحه را بر ضد آمریکا فعال خواهد کرد.

تازه اینجاست که داستان اصلی فیلم آغاز می‌شود. ضدقهرمان داستان، اسنیک پلیسکن (Snake Plissken) که کهنه‌سربازی خلافکار است، به ازای دریافتِ عفو مامور می‌شود به لس‌آنجلس برود و سوئیچ را بازگرداند. با همه این توضیحات اما در این مقاله ما را با داستانِ فیلم چندان کاری نیست، بلکه فضایی که در آن ترسیم می‌شود بیشتر مورد دغدغه ماست. توصیه می‌کنم در صورت علاقه به موضوع، خودتان فیلم را ببینید؛ و به خصوص موسیقی متن شاهکارش – که کار خود کارپنتر است – را حتما گوش کنید.

کارپنتر در این فیلم فضای دوگانه‌ی تیره و تار و خشونت‌بارِی را ترسیم می‌کند که در آن هیچ‌ کدام از دو طرفِ ماجرا حقانیتی ندارند، چرا که هر کدام از طریق دو ایدئولوژیِ متفاوت به دنبال اعمال قدرت هستند: در یک طرف دیکتاتوریِ بنیادگرا قرار دارد و در طرف دیگر بی‌قانونی و هرج و مرج‌طلبی. از قضا نتیجه‌ی هر دو هم یکی است: هرکه بیشتر زورش می‌رسد «آزادی» را «تعریف» می‌کند و بر اساس آن تعریف عمل کرده و باقیِ مردم را به انقیاد درمی‌آورد.

اینک، این دوگانه‌ی دیکتاتوری/هرج و مرج‌طلبی دقیقا همان شیوه‌ای است که این روزها در خاورمیانه بیش از هر چیز دیگری به چشم می‌خورد. در یک طرف بنیادگراهای مذهبی و دیکتاتورهای سنتی قرار دارند و در طرف دیگر کمونیست‌ها و قوم‌گرایان و تجزیه‌طلبان. هر دو به حقانیتِ خود معتقدند، هر دو برای خود تبلیغاتِ فراوان می‌کنند، و هر دو هم در عین جنایتکاری خود را مدافع ارزش‌های والای انسانی می‌دانند و از خود قهرمان می‌سازند. ولی اینها در حقیقت همه به هم بازخورد مثبت می‌دهند، چرا که هر دو طرفِ قضیه، با رفتار بر اساس ایدئولوژی کور و بعضا به هوای منافع‌ فرقه‌ای‌شان، تنها بی‌منطقی، بی‌قانونی و خشونت را گسترش می‌دهند. بنا بر این، در این عرصه وانفسا که فرقه‌های رنگ و وارنگِ ضددموکراتیک همه به دنبال یارگیری در بین مردم منطقه و دنیا هستند، باید مراقب بود تا در دام هیچ‌ کدامشان نیفتاد، که راهِ هر دو به خارستان است.

ما ایرانیان اکنون بیش از یک‌صد سال است که برای رسیدن به دموکراسی مبارزه می‌کنیم، و در راه نیل به این مقصود– مگر در چند موردِ استثنائی– همیشه از چاله درآمده‌ایم و به چاه افتاده‌ایم. امروز شاید باید بیش از هر زمان دیگری مراقب باشیم که لغزش نکنیم، که یک طرف خطرِ سقوط بیشتر در چاهِ ویلِ استبداد است و طرفِ دیگر خطرِ تکه تکه شدنِ کشور. راهِ دموکراسی از میانِ این دو خطرِ خطیر می‌گذرد، و رهروش هم نه قیّمانِ زور به دست هستند و نه «قهرمانانِ» اسلحه به دست؛ بلکه «اکثریتِ خاموش»اند که جایز نیست بیش از این خاموش بمانند اگر به جدّ طالبِ دموکراسی و حفظ کیان مملکت در برابر دیکتاتورها و هرج و مرج‌طلب‌ها هستند. پس امروز به‌جاست که صدای این اکثریتِ خاموش طنین‌انداز شود و بند و بساطِ هر گونه استبداد را در هم بپیچد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=1938