دکتر عباس میلانی در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن: رژیم ایران از تحولات عمیق جامعه دور مانده و با آن بیگانه است

شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۳ برابر با ۰۶ دسامبر ۲۰۱۴


کیهان آنلاین – ۱۴ آذر ۹۳ – تالار خلیلی مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن (سواس SOAS) عصر ۲۶ نوامبر پر از جمعیت بود. علاقمندان به مسائل فرهنگی و سیاسی آمده بودند به سخنان دکتر عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد و یکی از بنیانگذاران پروژه دموکراسی برای ایران، و چهرۀ آشنا در تلویزیون‌های برونمرزی گوش فرا دهند. میلانی کارشناس  رابطۀ ایران و آمریکا و مسائل فرهنگی، سیاسی و امنیتی ایران نیز هست. حضور دانشجویان و علاقمندان ایرانی و تعداد قابل توجهی از غیرایرانیان حکایت از علاقه حاضران به نظرات این چهره دانشگاهی داشت.

عنوان سخنرانی دکتر میلانی به انگلیسی را می‌توان “چالش بر سر فرهنگ در ایران: بردباری سرکوبگرانه*  و یا تغییر ناگزیر” ترجمه کرد. پرسش آغازین در متن آگهی این سخنرانی چنین فرموله شده بود: در سال‌های اخیر فرهنگ و زندگی روزانه ایرانیان به صحنۀ مقاومت در برابر وضعیت موجود تبدیل شده است. آیا رژیم ایران در تنگنای موقعیتی قرار گرفته است که یک منتقد جوامع استبداد زده آن را “بردباری سرکوبگرانه”  نامیده است؛ و یا این تغییرات مترقی، که ظاهراً نسبت به “سیاست” حاشیه‌ای شمرده می‌شود، سبب ایجاد تغییرات سیاسی در ایران خواهد شد؟”

دکتر میلانی از رویدادهایِ پی‌آمد انتخابات ریاست جمهوریِ اسلامی ۲۰۰۹ که رژیم خط قرمز خود را کاملا شفاف در برابر مردم رسم کرد آغاز نمود. به عقیده میلانی، رژیم این پیام را فرستاد که هیچ نوع چالشی را به صورت تظاهرات خیابانی و مقابلۀ رو در رو برنخواهد تابید و آن را به شدت سرکوب خواهد کرد و در این راه هیچ پروایی از کشتار ندارد. از سوی دیگر مردم نیز در تجربۀ روزانه به این نتیجه رسیدند که صحنۀ مبارزه را باید تغییر داد و دیگرحاضر به دادن هزینه‌های سنگین در چالش با رژیم نیستند.

میلانی افزود، حکومت‌ها مدیریت جامعه در سطح کلان و تعیین سیاست خارجی  را در دست دارند والبته  برخی– ازجمله رژیم جمهوری اسلامی–  خواهان کنترل و دخالت در عرصۀ خصوصی زندگی مردم نیز هستند. در مقابل، مردم ایران نیز برای رژیم روشن کردند که دو عرصۀ اول و دوم را به حکومت  سپرده‌اند ولی عرصۀ سوم  “خط قرمز” آنهاست و به رژیم حق ورود و دخالت در آن را نمی‌دهند. ملت ایران را می توان به درختی تشبیه کرد که ریشه‌های عمیقی دارد هر چند تنه و شاخه‌هایش انعطاف‌پذیر هستند. بادهای سهمگین می‌آیند و تنه و شاخه‌هایش را به این و آن سو خم می‌کنند؛ اما پس از پایان توفان، شاخه‌ها دوباره به جای خود بر می‌گردند. به سخن دیگر، مردم در عمق مقاومت می‌کنند و اجازۀ دستکاری در هویت خود از بالا را نمی‌دهند و در نهایت هم باعث تغییراتی در خودِ حاکمان می‌شوند.

میلانی ادامه داد: “برخی خواهند گفت که رژیم برای سر کار ماندن راه مدارا با بروز مخالفت در عرصۀ فرهنگ و در شیوۀ زندگی را در پیش گرفته است و این  “بردباری سرکوبگرانه” از سوی آن است. برخی دیگر، اما، خواهند گفت که این پدیده‌ای ریشه‌دارتر است و نمی‌توان آن را صرفاً بروز مقطعی مخالفت در برابر رژیم  دانست. رویکرد نخست به نظر من برخوردی غیر تاریخی است و من به رویکرد دوم باور دارم. به باور من این وضعیت ادامۀ فرآیندی است که از حدود پنجاه سال پیش در ایران آغاز شده است. انقلاب ۱۹۷۹ هم به نقطۀ تغییرِ کیفی رسیدن آن تحولات بود.”

سخنرانی دکتر عباس میلانی در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن
سخنرانی دکتر عباس میلانی در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن

به عقیده عباس میلانی، فرآیند مدرنیته‌ای  که از اواسط قرن  نوزدهم در ایران شروع شده بود از حدود پنجاه سال پیش– اواخر دهۀ پنجاه میلادی- وارد دورۀ نوین  خود شد. پدیده‌های زیادی حاکی از نهادینه شدن مدرنیته در ایران هستند. دین و مذهب دیگر از مدار اصلی زندگی بیرون آمده است. نمونۀ آن تشییع جنازۀ کم رونق  مهدوی کنی است که حتی با زور و حمایت رژیم نتوانست به یک نمایشِ خیره‌کننده تبدیل شود در حالی که تشییع جنازۀ مرتضی پاشایی [خواننده جوان ایرانی که در ۳۰ سالگی به دلیل بیماری سرطان در آبان ۱۳۹۳ درگذشت] به طور خودانگیخته به یک تشیع جنازۀ میلیونی تبدیل شد. یا اینکه در دو مرکز اصلی تشیع در ایران، یعنی مشهد و قم، پدیده‌هایی دیده می‌شود که تا چند دهه پیش اساساً غیر قابل تصور بودند. مشهد مرکز موسقیی رَپ زیرزمینی ایران شده است. در قم نیز سال گذشته در نزدیکی‌های ماه فوریه کادوهای ویژۀ روز “سنت والنتیاین”  کمیاب شده بودند. در این حال برخی در رژیم هنوز بر این باورِ عقب‌مانده  هستند که زنان نه برای تحصیل،  به ویژه در رشته‌هایی نظیر ریاضیات و مهندسی و کار در بیرون از خانه بلکه فقط برای خانه‌داری و مادرشدن خلق شده‌اند. جالب اینجاست که این حرف‌ها زمانی بر زبان رانده می‌شود  که یک بانوی جوان ایرانی موفق به دریافت یکی از معتبرترین جوایزِ ریاضیات در دنیا شده است. زن ایرانی درهمه عرصه‌ها ثابت کرده که حاضر به تمکین به نقشی که گفتمان رسمی می‌خواهد به او بدهد نیست و با صدای بلند اعلام می‌کند که خودش در مورد مادر شدن و قبول نقش‌های زنانه تصمیم می‌گیرد. کافی است شمار قابل توجه زنان در عرصۀ فیلم‌سازی و دیگر عرصه‌های خلاق ایران را در نظر بگیریم. اینها همه جلوه‌هایی از نهادینه شدن مدرنیته در ایران هستند.

 میلانی یکی از مهم‌ترین مسئائل ایران در ۱۵۰ سال اخیر را گفتمان مدرنیته می‌داند و بر اهمیت رویکرد تاریخی به آن تاکید می‌کند. بر این مبنا او مسائل کنونی جامعۀ ایران و نمودهای مدرن را کمتر به عنوان واکنشی در برابر وضعیت موجود بلکه بیشتر دارای  ریشه‌های ژرف در فرآیند مدرنیته می‌شمارد.  او در همین رابطه پرسش‌های کلیدی زیر را مطرح کرد:

آیا ایران مدرنیته را قبول کرده است و یا اساساً چه رویکردی نسبت به آن داشته است؟

آیا مدرنیته تنها پدیده‌ای غربی است؟

آیا راه مدرن شدن لزوماً و تنها از مسیر رسیدن به غرب می گذرد و یا راهی دیگر برای مدرن شدن ایرانی وجود دارد.؟

آیا ایرانیان خواهان مدرنیته هستند؟

البته پاسخ به پرسش اخیر طبیعتاً آن است که همه در ایران خواهان مدرنیته نبودند و نیستند. به نظر سخنران از اواسط قرن ۱۹ درایران دو برخورد نسبت به مدرنیته برآمده ازغرب وجود داشته است: یا پذیرش  تام و تمام  و یا رد کامل آن. اما شاید مهم‌تر از آن، رویارویی ایرانیان از اواسط قرن ۱۹ با مدرنیته در واقع رویاروییِ دوم آنها با مدرنیته است چرا که در سده‌های ۱۲ و ۱۳ میلادی، یعنی حداقل  دو قرن پیش از ظهور نحستین نشانه‌های رنسانس (نوزایی) و آغاز فرایند مدرنیه در اروپا، ایران شاهد پیشرفت‌های علمی و فلسفی شگرف و ژرفی شده بود که آنها را می‌توان از ریشه‌های اصلی مدرنیته در ایران دانست. این فرآیند شوربختانه با تهاجم‌های عظیم، خونین و ویرانگر دچار گسستی بزرگ شد. اما اگر بپذیریم که عواملی از مدرنیته در فرهنگ و تمدن ایرانی از پیش وجود داشته است در آن صورت نمی‌توان مدرنیته را صرفاً یک پدیدۀ غربی دید و باید با دیدی نوین به غرب‌گرایی برخورد کرد.

میلانی سپس روی تفاوتِ عمده بین مدرنیته و مدرنیزاسیون تأکید نمود. به نظر وی، مدرنیزاسیون در یک کلام ایجاد تغییرات زیرساختی و “سخت‌افزاری” برای نوسازی بیشتر جامعه و آن  هم به وسیلۀ دولت است. در حالی که  مدرنیته محصول لیست بلندبالایی از تغییرات به اصطلاح “نرم‌افزاری”  در جهان‌بینی، ارزش‌های زندگی،  هستی‌شناسی، نگرش به دانش، جدا ساختن حوزه‌های خصوصی از  عمومی و تغییر نگرش  به عرصه‌هایی مانند  فرهنگ، ارزش‌های زیبایی شناسی و سیاست است. به نظر میلانی، عصارۀ مدرنیته در سیاست، در پایان دوران مشروعیت موروثی  و الهی و در آغاز دورۀ ضرورت کسب و حفظ مشروعیت مردمی تبیین می‌شود.

سخنرانی دکتر عباس میلانی در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن
سخنرانی دکتر عباس میلانی در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن

میلانی نگاه غالب در میان روشنفکران ایرانی هوادار مدرنیته  از اواسط قرن نوزدهم  تا اواخر دهۀ پنجاه میلادی را تبلور یافته در این جملۀ معروف تقی زاده می‌داند: “ما در دل و ذهن خود باید تماماً غربی شویم.” اما به باور میلانی از اواخر دهۀ پنجاه میلادی این نگاه به  مدرنیته در عرصۀ فرهنگ و تمام اجزای آن از معماری تا موسیقی،  ازنقد تا شعر و از نقاشی تا مُد لباس، به مرور تغییر یافت. در این دوره  روشنفکران ایرانی به این نتیجه رسیدند که شاید لازم باشد به گذشته و به سنت‌های خود برگردند و در کارهای خود آنها را با چیزهایی که از مدرنیتۀ غرب آموخته‌اند ترکیب کنند. به این ترتیب به تدریج چیزی زاده شد  که هم ایرانی بود و هم جهانی. مثلاً ابراهیم گلستان در زمینۀ داستان در اواخر دهۀ ۱۹۵۰میلادی می‌گوید که منابع نثر ایرانی  لزوماً چیزهایی نیست که ما از غرب فرا گرفته‌ایم؛ باید برگردیم و ببینیم که ساختار روایی و شیوه‌های داستان‌گویی در سنت ایرانی چگونه بوده است. بهرام بیضایی، که میلانی یادآوری کرد که در مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد شانس حضور وی را دارد، در همین دوره، نخستین پژوهش راجع به تاریخ تئاتر در ایران را می‌نویسد و مطرح می‌کند که ما  تئاتر را فقط از غربی‌ها نیاموخته‌ایم.  ما ایرانیان سنت‌های نمایشی غنی و درخشان خود را داشتیم که تعزیه یکی ازآنهاست که عناصر مترقی زیادی دارد. بیاییم  با کمک اهالی  فن، مانند پرویز صیاد، شیوه‌های نوین نمایشی بومی و سنتی را با عناصرغربی ترکیب کرده و تئاتر نوین ایران را به وجود آوریم.

به این ترتیب،  فاصلۀ بین ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۹ دورۀ پیدایش نوع نوین مدرنیته ایرانی و معرف نهادینه شدن آن به واسطۀ آمیزش آن با عناصر بومی است. این مدرنیته  در مراکز قدرت نیز پشتیبانانی داشت. یکی از این پشتیبانان  فرح پهلوی بود که به عنوان یک معمارتحصیل‌کرده  حساسیت‌های زیبایی‌شناختی دارد و توسط کارشناسان زبده‌ای که هم غرب را به خوبی می‌شناختند و هم با ایران و فرهنگ آن آشنایی عمیق داشتند، احاطه شده بود.

اما گفتمان غالب در فرهنگ روشنفکری ایرانِ آن دوره، اهمیت فرهنگ را نمی‌شناخت  و به اندازۀ سیاست به آن بها نمی‌داد. روشنفکرایرانی اهمیت تحولات فرهنگی را نمی‌فهمید و اساساً  از زاویۀ سیاسی به آن نگاه می‌کرد. آثار فرهنگی و هنری را با معیار داشتن و نداشتن درون‌مایۀ سیاسی ارزیابی می‌کرد.  سیاست آن دوره هم خلاصه می‌شد در حق انتقاد از شاه . و این در شرایطی بود که فضا در حوزه فرهنگ و آموزش چندان هم‌بسته نبود و امکان طرح مباحث اجتماعی و تاریخی وجود داشت. استفادۀ ابتکاری از این فضا هم می‌توانست  مسیر مدرنیتۀ ریشه‌دار ایرانی را هموارتر سازد. کافی بود در مباحث دانشگاهی و نشر کتاب،  برخی واژه‌های حساسیت‌برانگیز به کار نرود، مثلاً  به جای مارکسیسم گفته شود جامعه‌شناسی علمی تا مشکلی پیش نیاید. اما روند مدرنیته‌ای که در جریان بود مسلماً خواستار فراتر رفتن از حوزۀ فرهنگ و خواهان ورود به عرصۀ سیاسی بود. در یک کلام ایرانیان خواستار دموکراسی  بودند در حالی که شاه که بیشتر تمایل به مدرنیزاسیون داشت– هر چند که جنبه‌هایی از مدرنیته را نیز قبول داشت- اما به هیچ وجه حاضر به تحمل  شریکی در قدرت سیاسی نبود.

بنا بر این در آستانه انقلاب ۷۹ ائتلاف ناگفته و نانوشتۀ  بین طرفداران مدرنیزاسیون و طرفداران مدرنیته از بین رفت. شاه به موضوع اصلی دعوا تبدیل شد و مردم نیز مسیر انقلاب را انتخاب کردند. تنها جنبه‌ای که در این ۲۰ سال در بازبینی گذشته به آن پرداخته نشد همان حوزۀ سیاست بود. به دلیل طبیعت بسته بودن سیاست در ایران ما اجازه نداشتیم با دید سیاسی به متون کلاسیک  خودمان نگاه کنیم و از آنها درس بیاموزیم. مثلاً در گلستان سعدی، که به راستی اثر  شاهکاری است، در فصل اول آن که دربارۀ  قدرت است خودِ سعدی ابتدا بیننده را به تیزبینی دعوت می‌کند  و می‌گوید  معانی  و پیام‌های نهان در میان سطور وجود دارد. سعدی در این فصل می‌گوید که که تنها قدرت  پادشاهی  پا برجاست که از حمایت و ارادۀ مردمی برخوردار باشد. تمام نمونه‌هایی هم که از شاهان موفق می‌آورد از دورۀ پیش از اسلام است. این امر باتوجه به تیزهوشی سعدی و دقت او در انتخاب کلمات نمی‌تواند اتفاقی باشد.  اگر ما این اجازه را داشتیم که از دید سیاسی به متون کلاسیکِ خود نگاه کنیم و آز آنها فرا گیریم  فرایند مدرنیته ایرانی  به صورت جامع‌تر و موزون‌تری  پیش می‌رفت و شاید این مسیر تاریخی را که شاهد آن هستیم نمی‌پیمود و ما دچار این وضعیت نمی‌شدیم .

از دید شاه قدرت او تنها از سوی چپ و طرفداران مصدق در معرض تهدید بود. در این مبازره تنها متحدان  او نیروهای مذهبی  بودند. نیروهای مذهبی هم با قرار گرفتن  در حاشیۀ امن توانستند نهادهای مختلف آموزشی و فرهنگی و شبکۀ گسترده خود را به وجود آورند. هیچ نیروی دیگری در ایران نمی‌توانست چنین زیرساخت عظیم  سیاسی و اجتماعی برای خود به وجود آورد. زمانی هم که سیستم در بحران گرفتار آمد تنها نیروی جایگزین که سازمان‌یافته‌تر بود و آمادگی خیز برداشتن برای قبضه  قدرت سیاسی داشت نیروهای مذهبی بودند که ضمناً بیش از همه آمادۀ استفاده از قهر برای از میدان به در کردن رقبا نیز بودند.

و در اینجا پارادوکس عجیبی دیده می‌شود. حرکتی که قاعدتاً در نقطۀ عطف خود باید نیروی طرفدار مدرنیزاسیون و مدرنیته را به قدرت می‌رساند، نیرویی کاملاً مخالف آنها را به قدرت نشاند. نیرویی که با صدای بلند اعلام می‌کرد که خواستاردموکراسی و مدرنیته و حقوق بشر نیست. نه در پی حاکمیت مردم بلکه به دنبال حاکمیت الهی است در حالی که مردم به دنبال  دموکراسی و مشروط ساختن قدرت سیاسی بودند. به دلیل وجود همین تناقض، در ۳۵ سال اخیر شاهد تنش، کشمکش و “بی ثباتی” پنهان و آشکار و دائمی بوده‌ایم که از همان تضاد ماهوی مشروعیت مردمی و مشروعیت الهی  سرچشمه می‌گیرد واین تضاد در آینده نیز ادامه خواهد داشت.

آخرین باری که مردم در چارچوب ایده‌های سنتی سیاست در صدد بازپس‌ گرفتن سهم خود از قدرت سیاسی و افزودن آن برآمدند سال ۲۰۰۹ بود. این مهم‌ترین تلاش برای تغییر ساختار سیاسی در ایران بود. مردم ایران  چه بسا قبل از آن و مسلماً بعد از آن به این نتیجه رسیده‌اند که بخشی از مبارزۀ  سیاسی برای آن است که چه کسی آن بالا می‌نشیند. و بخش دیگری از آن،  که به همان اندازه و چه بسا اهمیت بیشتری دارد، آن است که چه کسی تصمیم می‌گیرد که مردم چگونه زندگی کنند. یعنی کنترل زندگی روزانه در دست کیست. به عبارت دقیق‌تر، نحوه لباس پوشیدن و انتخاب  شریک زندگی، نوع موسیقی مورد علاقه، رشتۀ دانشگاهی و محل تحصیل و چگونگی آراستن خانه خود و نظایر آنها را چه کسی تعیین می‌کند. در یک کلام، حوزۀ خصوصی و عمومی در نزد مردم ایران کاملاً در حال جدایی از یکدیگر است.

 به باور میلانی در ایران امروز این حوزۀ تاکنونِ غیرسیاسی به کانون مقاومت سیاسی تبدیل شده است. مردم  بدون ایجاد  تغییری در ساختار سیاسی و در رأس قدرت، زندگی خود را شکل می‌دهند. میلانی در ادامه اشاره کرد که میشل فوکو متفکر ژرف‌اندیش فرانسوی به ما آموخته است که قدرت واقعی در آن است که  زندگی روزانه چگونه شکل می‌گیرد. وقتی تلاش برای کسب و تغییر قدرت سیاسی در ۲۰۰۹ شکست خورد، مردم عقب نشستند اما  بار دیگر مصمم‌تر درصدد شکل دادن به عرصۀ خصوصی زندگی خود برآمدند. آنها درک خود از انسان امروز و درک از جنسیت و نوع زندگی مشترک  خود را شکل می‌دهند. هنرمندان وروشنفکران در عرصه‌های مختلف فرهنگی با در هم‌ آمیختن عناصر ایرانی و غیرایرانی آثاری را پدید می‌آورند که هم ایرانی هستند  و هم جهانی. رژیم اما از این تحولاتِ عمیق  کاملاً دور مانده و از آنها بیگانه است. ایران کشوری است با  ۴ میلیون دانشجو که ۶۰ درصد فارغ‌التحصیلان  را دختران تشکیل می‌دهند. زنان تقریباً در تمامی عرصه‌های اجتماعی  حضوری چشمگیر دارند. تمام اینها در شرایطی است که زنان سهم بسیار ناچیزی از قدرت سیاسی دارند و اینق قدرت در دست مردان سنتی  ۸۰ ساله قبضه شده است. این ساختار با واقعیت‌های اجتماعی موجود تناقض دارد. هرچند می‌توان گفت که رژیم تا کنون در سرکوب سیاسی و جلوگیری از شکل‌گیری بدیل سیاسی  پیروز بوده است ولی در نهایت و در آینده این ساختار قدرت به اجبار باید با  تحولات اجتماعی هماهنگی پیدا کند. هربرت مارکوزه گفتۀ معروفی دارد که «بردباری سرکوبگرانه» برای باقی ماندن در قدرت است ولی به باور من چیزی که در ایران کنونی در بعد فرهنگی در جریان است فراتر از قدرت تحمل رژیم رفته است.

 میلانی در پایان با یادآوری این نکته که مفهوم سنتی سیاست در نزد نسل او در بیش از سی سال پیش در سنگر و مقابله رو در رو خلاصه می‌شد اما در نزد جوانان امروز در ایران اما این مفهوم تغییر یافته، و تو گویی مردم ایران  دریافته‌اند که با پیشبرد  مبارزه و مقاومت مدنی است که ریشه‌های عمیقی در جامعه به وجود می‌آید چنان که این ریشه‌های عمیق به دنبال  فروکش کردن تب و تاب‌های سیاسی خطر بازگشت دیکتاتوری را به حداقل می‌رساند، با اندیشه و نگاه آنتونیو گرامشی، متفکر مارکسیست ایتالیایی به پایان برد که معقتد بود تحولات را باید در لایه‌های زیرین و پنهان جامعه  دنبال کرد. به نظر گرامشی، قدرت واقعی نه تنها در کسب قدرت سیاسی بلکه در قدرت هژمونیک نیز باید دید. قدرتی که  محصول مبارزه در بطن جامعه  و عرصه‌های غیر سیاسی  نیز هست و نیروهای مترقی باید در این جهت تلاش کنند.

———————————————————————————————–

 * مفهوم «بردباری سرکوبگرانه Repressive Toleranz» از هربرت مارکوزه، متفکر، جامعه‌شناس و فیلسوف چپ‌گرای آلمان و منتقد برخی عقاید مارکس و مخالف «مارکسیسم روسی» است.  مارکوزه که در سال ۱۹۷۹ درگذشت،  پیش از آنکه هیتلر به قدرت برسد از آلمان رفت و ساکن آمریکا شد. او رساله «بردباری سرکوبگرانه» را در سال ۱۹۶۵ و در جریان شکل گیری جنبش های دهه شصت میلادی نوشت و در آن به نقد «بردباری ناب»  در برابر «همه» و «هر» اندیشه پرداخت.

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=2801