کیهان آنلاین – ۱۹ آذر ۹۳ – خالد حردانی و رسول حردانی ۱۴ سال پیش در سال ۱۳۷۹ هنگامی که در یک اقدام خانوادگی قصد ربودن یک هواپیما برای فرار از ایران را داشتند، دستگیر شدند و از آن زمان تا کنون در زندان به سر می برند. رسول حردانی هنگام دستگیری ۱۵ ساله بود.
خالد حردانی در نامه مفصلی که خطاب به احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل در مسائل حقوق بشر ایران نوشته است به شرح سرگذشت خود و فشارهایی که از سوی نیروهای جمهوری اسلامی بر خانواده او رفته پرداخته است.
متن کامل این نامه را در زیر می خوانید.
تراژدی بزرگ تاریخ، روحانی در خدمت حکومت نظام
نامهای خطاب به آقای احمد شهید
اهل اهوازم، شهری که شاید وارث ثروتی هنگفت از ذخایر نفتی و گازی دنیاست، سرزمینی ثروتمند، سرزمینی با خاکی مرغوب و مزارع و تاکستانها و نخلستانهای جادویی و افسانهای، افسانهای از عیلام باستان قدیم، با مردمی خونگرم، صاف و صادق همانند خاکاش بیآلایش، مقدس و محترم، اما متاسفانه حاکمان، دنیای تیره و تار را به این مردم تحمیل کردند!
دنیای پر از وحشت و آشوب، پر از فقر و گرسنگی، آن هم هدفمند و سیستماتیک. در این ۳۵ سال گذشته شاید میشود گفت حتی یک روز خوش در زندگی ما حرام بوده است، آن هم فقط و فقط به خاطر زبان “عربی” یا شاید به خاطر جهل حاکمیت استبدادزده و ظالم که خود را در تجاهلی ابلهانه و غریب نماینده خدای میداند، اول بر ما تحمیل شد. آواره شده و زندگی روزمرّه ما شده بود کفن و دفن عزیزان، دوستان و فرزندانمان، خمپاره، جنازههای تکهتکه شده، و کفنهای خونی و تابوتهای بینام و نشان و قبرستانهای آباد که مأمنگاه اشک مادرانی شد که بر مزار فرزندانشان آه و مویه میکردند.
جنگ تمام شد. دولت سازندگی اما گفت شاید دوباره جنگ شود، خیابانها و کوچههای شهر ویرانتر از گذشته، مدارس نیمهبسته و نیمهباز، فرهنگستانها و کتابخانهها در دست افرادی قرار گرفت که میخواستند بهشت را با دشنه و شلاق و اعدام بر ما تحمیل کنند، زبان مادری شده بود جرم تکتک ما و میبایست همچون مجرمان زندگی میکردیم، حق نفس کشیدن، حق اعتراض، حق زندگی عادی و روزمرّه از ما سلب شد، و آرزوها و آمال بچههای آن سرزمین شده بود کابوس شبانه، تاریک و سرد، و من همچون کودکان سرزمینم در چنین شرایطی بزرگ میشدم، اما هر چند بزرگ میشدیم میدیدیدم هنوز آرزوی کودکی در دل ما جا خوش کرده بود، آرزویی که شاید آرزوهای هر بچهای باشد، آن هم چیزی نبود جز کلمه ساده و آن «امنیت» بود، امنیتی که اینک سالهاست از این فرزندان و تمام هموطنانم دریغ شده است.
در واقع اینجا چیزی که به مردم ارائه شد، بیامنی، فقر، بیعدالتی، درد و رنج سازماندهی شده، که یک نوع نسلکشی و تصفیه قومی و مبارزات مسالمتآمیز و مدنی. مردم اهواز حتی برای نفس کشیدن مجالی نمییابند و میتوانم با اطمینان بگویم اهواز زندانی بزرگ شده است به بزرگی روح و قلب تمام دردها و رنجهای تاریخ انسان، دردی از نوع تجاهل و عقبماندگی از جوامع متمدن دنیا. در اهواز شهروندی را نمیتوان یافت که شکنجه و یا رفتار ظالمانه و برخلاف شئون بشری بر او و خانواده اش تحمیل نشده باشد، مردمی که میبایست امنیت آنها در پناه قانون باشد صرفا فقط به خاطر زبان، اختلافات ایدئولوژیکی و سیاسی، قومی و یا حتی اختلافات عادی اجتماعی یعنی پوشش و یا سبک زندگی، مورد تعرض اربابان قدرت قرار میگیرند، خیابانها مملو شده از جوانان معتاد و کارتن خواب، موضوعات انسانی و شئونات بشری بر هیچ یک از آحاد جامعه اعمال نمیشود و حقوق انسانی و قانونی مردم مرتبا توسط دستگاههای دولتی و نیروهای امنیتی تحت فرمان ولایت فقیه مورد تجاوز قرار میگیرد. زمینها، باغ و مزارع و تاکستانها و املاک مردم به صورت وحشیانه مورد تعرض قرار گرفته و تصرف میشوند و نگاه دستگاههای امنیتی یک نگاه خشن و غیرانسانی است.
تمایز قومی ونژادی مبحث اساسی است برای آنچه حکومت میبایست آن را سرکوب کند و وضع اجتماعی مردم و کلیه آزادیهای اجتماعی و مدنی حتی در ابتداییترین معیارهای حقوق بشری مورد هجوم قرار میگیرد و مردم حتی به خاطر ابراز عقیده ساده توقیف، حبس، شکنجه، تبعید و یا اعدام میشوند، آمار اعدام در این استان و شهر فوقالعاده زیاد است و این آمار دقیق منتشر نمیشود و این هم به علت نبود روزنامهها و جراید و NGOهای مستقل و آزاد است و این آمار در سایه جوّ امنیتی مخدوش و دادگاهها و دادستانی مستقیما توسط نیروهای امنیتی سیاسی و نهادهای پلیسی حکومت سرکوبگر هدایت میشوند، و هر متهم در دادگاههای فرمایشی و اغلب دادگاههای حکومت قبل از تفهیم اتهام و یا امکان تضمین لازم برای دفاع مشروع و قانونی محکوم بوده و بارها مشاهده شده که متهمین تحت شکنجه غیرانسانی مجبور به اقرار و اعتراف شدهاند، و قبل از اینکه امکان تضمین دفاع لازم با حضور وکیل داده شود به دار آویخته شده و اعدام میشوند، نمونه بارز آن پس از مبارزه مسالمتآمیز مدنی مردم در سال ۸۳ و ۸۶ است افراد و خانوادههای همچون: مسلم، هانی، زامل، عماد، و محسن باوی که همه اعضای یک خانواده بودند و زامل اعدام شد. حمزه، جعذ، محمدعلی سواری نیز اعضای یک خانواده بودند که به جز حمزه آن دو برادر اعدام شدند.
مختار، یاسر،آلبر شوکه، عباس، عبدالله، مهدی چلداوی، حاتم، عباس زرگانی، ماهر، دعیر مهاوی (طرفی) و از این قبیل بازداشتها و اعدامهای خانوادگی، اعدام همچون علی مطیری، عبدالله سلیمانی، امیر کعبی، رسان سواری، جعفر سواری، محمد علی سواری، سعید سعیدی، خلیل کعبی، علیرضا عساکره، مالک تمیمی، ماجد آلبو غبیش، جاسم، عبدالناصر، و علی حیدری، و دهها و صدها تن دیگر که آمار دقیق وجود ندارد، تمام شواهد و بازماندگان گواه دادهاند که این افراد بازداشتی کاملا تحت شکنجههای سیاسی حکومت مجبور به اعترافهای هدفمند و سازمانیافته حکومت شده بودند، انسانهایی که فقط به خاطر آزادی فکری و وجدانی و یا حتی مذهبی، قومی و قبیلهای مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان و اعدام قرار گرفتهاند، و مردم حق مشارکت در قدرت و یا حاکمیت را نداشته و هیچ ارادهای از سوی آنها پذیرفته نمیشود.
قدرت و سرمایههای ملی دست معدود کسانی از حاکمیت است، در اهواز و دیگر شهرها مردم عرب فقط میتوانند کارگران ساده باشند و مشاغل مهم اداری و دولتی و حکومتی مستقیما توسط نهادهای امنیتی اداره میشوند و کارگران روزمزد و ساده را ترجیحا از افراد بومی استفاده میکنند. از نفت و شرکتهای بزرگ نفتی مهم چیزی که عاید مردم شده است دود آن است و پر آبترین رود ایران یعنی کارون در همین ۱۵ سال آخر ۷ کانال بزرگ و چهار سد عظیم بر آن بسته شد تا مردم آب فاضلاب و پسماندههای مزارع را بخورند و این هدیه حاکمیت اسلامی به مردم اهواز بوده است و مردم به جسدی متحرک تبدیل شدهاند از حقوق اجتماعی برخوردار نبوده و شئون انسانی و تامین خدمات اجتماعی منصفانه بر انها اعمال نمیگردد و انسانها از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار نیستند و به علت یورش وحشیانه نهادهای امنیتی حکومتی به منابع خدادادی و ثروتهای ملی و بومی، سلامتی، رفاه، مسکن، و خدمات اجتماعی تامینکننده نیازهای ضروری مورد تعرض قرار گرفته و وسائل امرار معاش در تجارت، کشاورزی، کشتیرانی، و غیره سلب گردیده است، بخش آموزش و پرورش و آموزش عالی نیز از این قاعده مستثنا نیست و بار ها دیده شده که فرزندان خانوادههای محروم و فقیر امکان تحصیل از آنها گرفته شده آن هم هم فقط به خاطر عدم امکان تامین مالی، و حکومت کوتاهی عامدانهای در آزادانه بودن زندگی، فرهنگ و رفاه اجتماعی را ایفا میکند و سطح علمی دانشآموزان و دانشجویان را نسبت به جوامع دیگر در پائینترین سطح علمی قرار داده است.
اما آنچه که بر اینجانب گذشته
در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر پاراگراف معروفی است که میگوید، از آنجا که اساسا حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد، اما چرا؟ در تاریخ ۲۳/۸/۱۳۷۹ اینجانب به همراه تعدادی از بستگان و دوستان و البته تعدادی از انسانهای دردمند که در شرایط خفقان و وحشی امنیتی اهواز و دیگر شهرها قادر به ادامه زندگی عادی نبودهاند تصمیم به فرار هوایی گرفتیم و البته این اقدام یک توجیه منطقی داشت، گذرنامه اینجانب به صورت غیرقانونی توسط نهاد ریاست جمهوری اهواز توقیف شده، و پس از مراجعات مکرر و زیاد، این نهاد امنیتی از دادن گذرنامه امتناع کرد و همچنین دفتر بازرگانی اینجانب توسط این نهاد آن هم به صورت کاملا غیرقانونی پلمپ شد و این در حالی بود که دفتر اینجانب مجوز قانونی داشته و هیچ تخلفی در آن صورت نگرفته بود.
پس از پلمپ این نهاد، از من درخواست همکاری داشتند به دلیل اینکه دفتر من به نوعی دفتر مادر بوده و در این شهر من و خانوادهام از معروفیتی برخوردار بودهایم، و اکثر مراجعات از طرف مردم بومی و قدیمی اهواز بوده است، میخواستند به قول معروف عامل مواجببگیر از من بسازند و اطلاعات مردم و تجار را در اختیار آنها قرار دهم و حتی گفته بودند در صورت همکاری تعدادی مجوز دفتر هواپیمایی به من خواهند داد. من نیز زیر بار نرفته، این نهاد پس از مذاکرات مفصل به این نتیجه رسید که اینجانب حاضر به همکاری نیستم به همین دلیل یک روز که از امارات آمده بودم و در گمرک فرودگاه سرگرم ترخیص کالا بودم در انظار مسافرینم گذرنامه مرا توقیف و اموالم را مصاده کردند و تهدید کردند در صورت مراجعه به مراجع قضایی و انتظلمی مرا نیز بازداشت خواهند کرد.
در یک سال و نیم قبل از باز داشت مکررا به این دفتر مراجعه کردم اما این نهاد بارها مرا تهدید به مرگ کرد و مرتبا از طریق تلفن و یا حتی بعضی وقتها به صورت حضوری پیام مرگ برای من و خانوادهام و همچنین حذف فیزیکی ارسال شد، که تماما این موضوعات در دادگاه و بازجوییها منعکس شده است.
اما زندگی روز به روز در این جهنم حکومتی بر من و خانواده و دوستان و حتی کارمندانم سخت شد، دفترم بسته شد، اموالم به نوعی مصادره شد و داراییهایم در کشور امارات به علت عدم حضورم توسط کفیل و شرکایم بلوکه شد و این همه صرفا فقط برای عدم همکاری با حکومت بوده است. باید کاری میکردم و اگر قرار به حذف فیزیکی من صادر شده باید تمام دنیا متوجه میشد. تمام دنیا باید میدانست که در این مرز و بوم مردم بی هیچ منطقی و صرفا فقط و فقط به خاطر نوع نگاه امنیتی حکومت جانشان در خطر است. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که با هواپیما فرار هوایی کنم و از این جهنم خود و خانواده و دوستانم را نجات دهم. بروم جایی که امنیت داشته باشم، امنیت برای زندگی، برای نفس کشیدن و برای انسان بودن. اگر هم قرار است کشته شوم بگذار همه دنیا بداند که یک مرد چقدر میتواند رنج و عذاب کشیده باشد که جان خود و فرزندانش را در خطر بگذارد تا شاید بتواند در این دنیای پر آشوب به جایی از این دنیا برود که بتواند فقط و فقط نفس بکشد، و این سرگذشت من است.
اما تعدادی از مامورین پس از فهمیدن این جریان بی هیچ منطقی من ودوستانم را به گلوله بستند و جان تمام مسافرین را به خطر انداختند. دو بار به من تیر خلاص شلیک شد، اما گویا جانم به این دنیا بود، شاید این گونه خداوند میخواست صدای مظلومیتم را به دنیا برساند، مظلومیتی که فقط شامل من نیست، مظلومیتی شامل مردمانی مظلوم و رنج کشیده در تاریخ که فقط به خاطر زبان مادری و شرایط جغرافیاییاش قربانی است مردمی که فقط به خاطر نوع زندگی و نوع روابط اجتماعی و نوع پوشش و ملودیهای آهنگهایش مورد ستم قرار میگیرد، بازداشت میشوند، شکنجه میشوند، و سپیدههای بامداد درست هنگام طلوع خورشید بر سر خیابانها و میدانهای شهر اعدام میشوند. مصادره اموال، مصادره زندگی، مصادره زمین، و مصادره حتی شکوفههای تاکستانهای سرزمینش از مصادیق بارز حکومت ولایت فقیه است، حکومتی که اینک برای تک تک خانوادهام حکم مرگ و حذف فیزیکی صادر کرده است اول در خفا و اینک در عیان و جلوی انظار جامعه جهانی.
وقتی دادگاهی شدم از طریق دادستان تهران تفهیم اتهام این گونه بود: اخلال در امنیت پرواز، قرائت و برداشت غلط از اسلام و شریعت آن، تشکیل گروه غیرقانونی و ادعای رهبری و ادعاهای دیگر که همه بی پایه و اساس بوده و من فقط اخلال در امنیت پرواز را قبول کردم.
وکیل تسخیری پرونده که توسط دادگاه انتخاب شده بود به جای دفاع مشروع و قانونی سعی در الغای تفکرات حکومتی را در ذهن من جولان میداد، در شکنجهگاههای ۲۰۹، سازمان ضدامنیت و ضدخرابکاری و ۶۶ سپاه چندین بار مورد تعرض جانی قرار گرفته و در اخر خرداد ۱۳۸۰ توسط شعبه ۲۰ دادگاه انقلاب تهران توسط قاضی موحدی به حکم محاربه با خدا «خامنهای» و فساد فیالارض به اعدام محکوم شدم. دو بار هم تا پای چوبه دار فرستادند تا از این طریق سکوتم را ببینند. برادرم رسول، فرهنگ و شهرام پورمنصوری تا الان گروگان هستند، ولی البته از آن تاریخ تا اینک این بازداشتها شامل بیش از از ۱۸۰ نفر بوده که اکثرا پس از تامین وثیقه آزاد شدند. در آن تاریخ قاضی پرونده به همراه وزارت اطلاعات خواسته بودند که در صورتی که موضوعات پیش آمده را در دادگاه علنی نکرده و فقط به موضوعات اقتصادی و فقر اقتصادی خویش اشاره کنم، آن هم به صورت شخصی ونه ملی و قومی گفته شد پس از ۲ سال تمام منتصبین به اینجانب آزاد و خودم را نیز پس از ۵ سال آزاد خواهند کرد. البته بعدا پا را فراتر گذاشته و گفتند اگر مصاحبه کنی و دولت خاتمی را به بیکفایتی متهم کنی و تمام قصور اقتصادی را به دولت ایشان منتصب کنی تو را آزاد و دیگران را در ۲ سال آینده آزاد خواهیم کرد، من زیر بار درگیریهای جناحی نرفتم و بخش اول را قبول کردم، اما اینک همچنان من، برادرم رسول، و فرهنگ و شهرام منصوری تحت شدیدترین شکنجهها در زندان هستیم. در این مدت آزار و اذیت آنقدر بوده که مادرمان بر اثر همین شکنجههای قرون وسطایی حاکمیت آن هم در سن ۵۸ سالگی در سال ۸۶ دار فانی را وداع گفت و اجازه ندادند که اینجانب در تشییع جنازه مادرم شرکت کنم. برادرم رسول نه تنها همچنان گروگان است بلکه برای رهایی از این زندگی نکبتبار و دردهای تحمیل شده از حاکمیت ظالم ولایت فقیه دست به اعتصاب غذا زده جانش در خطر است. او میگوید یا مرا اعدام کنید یا آزاد. حق با اوست. یک مثال مصری است که میگوید کسی که دستش توی آب است فرق دارد با کسی که دست او توی آتش است و ما اینک دستهایمان در آتش است.
اما حاکمیت چرا فرزندان این سرزمین را شکنجه میکند؟
در این ۱۴ سال و اندی که من زندان هستم بارها شاهد شکنجه افراد بودهام که دلخراشترین آنها را میشود به مرگهای مشکوک تعدادی از زندانیان اشاره کرد: مرگ اکبر محمدی، ولیالله فیض مهدوی، امیرحسی حشمتساران، منصور رادپور، افشین اسانلو، عبد الرضا رجبی، علیرضا کرمی خیرآبادی، که همه این عزیزان از همبندان من بوده و بارها در درددلهایشان در طول دوران محکومیت از تهدیدها، و از حذف فیزیکی و شکنجهها اشاره کرده بودند و این خود گواه این ادعا است که حاکمیت اسلامی برای پیشبرد اهداف غیرانسانی خود حتی از جان اسیران زندانی هم نمیگذرد. و این به جز اعدام فرزاد کمانگر، علی وکیلی، حیدری، علی صارمی، حجت زمانی، سعید اسلامی است که این عزیزان تماما تحت شکنجه از انها اعترافات نادرست و غیرقانونی گرفتهاند.
آنچه که میتوان به آن اعتراف کرد این است که حاکمیت حتی به قانون اساسی خویش که آن نیز مورد چالشهاست، پایبند نبوده و بازداشتشدگان، زندانیان و حتی مردم عادی کوچه و بازار شدیدا تحت تعرض اتهامات و شکنجه قرار میگیرند، و شهروندان به درجه دو، سه و چهار تقسیم شده و زندگی شرافتمند از انها سلب گردیده است و البته اینها فقط و فقط مشت نمونه خروار است از آنچه روا داشته، و به مردم ستم دیده تعمیم گردیده است. شبیخون اساسی به حیثیت و کرامت انسان آن هم تحت لوای شریعت اسلامی، فقر، فحشا، مواد مخدر، رانتهای دولتی، چپاول حقوق مردم و ثروتهای ملی، ریا، بیعدالتی در محاکم قضایی، شکنجه، زندان، اعدامهای فلهای در انظار عمومی مردم، نمای تمامقد از حکومت لجامگسیخته است که خود را منادی عدالت و حق میداند، و آمار تکاندهنده زنان خیابانی و کارتن خوابها در پایتخت و دیگر شهرها، اساس مشروعیت نظام ولایت فقیه را به نمایش جهانی گذاشته است و رکن اساسی حکومت در دخالتهای حقوق ملتهایی همچون سوریه، عراق، لبنان، فلسطین، بحرین، عین ویترینی از عمق استراتژی و ایدئولوژی حکومت است.
البته آنچه که نوشته شده فقط سرگذشت مردم اهواز نیست بلکه مردم کردستان، بلوچستان، ترکمن و اکثر اقوام و ملت بزرگ ایران و همچنین ادیانی از قبیل بهائیان؛ صاییبهان (اقلیت در اهواز) مسیحیان… و دیگراندیشان را در برمیگیرد. اقلیتهایی که مورد ظلم و خشونت قرار میگیرند. سرنوشتی تلخ و غیرانسانی. آیینه تمام قد از حکومت دیکتاتوری که با نگاه میلتاریزه تمام سرنوشت و زندگی مردم را به جهنم تبدیل کرده است.
صحبت از مرگ عشق، مرگ محبت، مرگ انسانیت است، صحبت از پژمردن یک گل نیست.
زندان رجایی شهر کرج
آذرماه ۱۳۹۳