[ترجمه]
کیهان آنلاین – ۱۴ دی ۹۳ – در روسیه کشوری که تعطیلات مذهبی هنوز جایگزین تعطیلات غیرمذهبی نشدها ند، تعطیلات سال نو نسبت به کریسمس از اهمیت بیشتری برخوردار است. این حقیقت که بزرگترین تعطیلات رسمی این کشور به مناسبت نو شدن سال میباشد به خوبی بیانگر این است که مردم روسیه به ویژه رهبران آنها رابطه تنگاتنگی با مقوله زمان دارند.
از دید تاریخی، رهبران روسیه در دو گروه اصلی جای میگیرند: آنها که خواهان توقف زمان و تاریخ بودهاند مانند تزار نیکولای اول و لئونید برژنف و آنها که میخواستند به گذشت زمان سرعت ببخشند مانند پتر کبیر، الکساندر دوم و نیکیتا خروشچف. گروه اول سنتها را تقدس میبخشیدند و گروه دوم پشتیبان تغییرات بودند.
در هر حال تلاش برای به عقب بردن زمان همواره با فعالیتهای شدید و خشنی همراه بود. لنین میگفت: “دو انتخاب بیشتر وجود ندارد، یا مرگ، یا هماهنگ شدن با کاپیتالیسم کشورهای پیشرفته.”
استالین نیز در دفاع از طرح برنامه صنعتی شدن کشور عنوان میکرد: “ما ۵۰سال یا حتی ۱۰۰سال از کشورهای پیشرفته عقبتر هستیم و این عقبماندگی باید ظرف ۱۰سال جبران شود در غیر این صورت آنها ما را زیر پا له خواهند کرد. “
ولادیمیر پوتین هر دو دیدگاه را رد میکند، با این حال آنجا که صحبت از قدرت به میان میآید، او نیز به زمان علاقه نشان میدهد.
برای مثال جا به جایی تاریخ محاکمه یکی از اعضای اپوزیسیون عمومی روسیه «الکسی ای ناوالن» که متهم به اختلاس با اهداف سیاسی است را در نظر بگیریم. او قرار بود تازه در پانزدهم ماه ژانویه ۲۰۱۵ محاکمه شود اما همزمان با بالا گرفتن احتمال یک تظاهرات اعتراضی این تاریخ ناگهان به سهشنبه گذشته تغییر پیدا کرد و مجازات ۱۰سال زندان که برایش در نظر گرفته بودند به حبس تعلیقی تبدیل شد. اما برادر و همرزم او، “اولگ” به سه سال و نیم حبس محکوم شد که بسیاری از کارشناسان معتقدند این حکم در واقع مجازاتی غیرمستقیم برای الکسی نیز محسوب میشود.
نکته عجیبى در این عملکرد وجود ندارد، بسیاری از رهبران روس میخواهند که بر روند زمان حکمرانی کنند خصوصا زمانی که بر مسند قدرت نشستهاند. هیچ حاکمی از روسیه هرگز برای خودش مرزهای از پیش تعیین شده قرار نداده است. بیشتر حکام پیش از انقلاب روسیه تا روز مرگ بر سر قدرت بودند و یا سرنگون و کشته شدند. دوران حکومت تزارها به عنوان پادشاهان موروثی فقط با بروز حوادث پیشبینی نشده، بیماری و یا خواست شخصی آنها برای واگذاری قدرت، پایان می یافت. نیکولای دوم در سال۱۹۱۷ میلادی از قدرت کنارهگیری کرد، اما دیری نگذشت که توسط پلیس سیاسی بلشویک تیرباران شد.
رهبران اتحاد جماهیر شوروی به جز خروشچف و میخاییل گورباچف، تا لحظه مرگ بر مسند قدرت بودند. خروشچف که در سال ۱۹۶۴ توسط رهبران حزب سرنگون شد تنها رهبری بود که توانست خاطراتش را بنویسد و به مرگ طبیعی بمیرد. گورباچف نیز با اینکه تا وقتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۹ اریکه قدرت خود را متزلزل نیافت از قدرت کناره نگرفت و همچنان به عنوان نخستین رهبر روسیه که به صورت داوطلبانه استعفا داد شناخته میشود.
دیمیتری مدودف، نخستوزیر کنونی روسیه، از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ در یک دوره کامل ریاست جمهوری، قدرت را به دست داشت، و برای انتخابات دوره بعدی نیز مقدار کمی شانس داشت. از نگاه بدبینانه و البته شاید واقعگرایانه کارشناسان، او فقط پست ریاست جمهوری را برای ولادیمیر پوتین حفظ کرده بود و سرانجام نیز در سال ۲۰۱۲ آن دو جایگزین یکدیگر شدند.
متاسفانه از دید مردم روسیه این تبادل قدرت، روسیه را همچنان از روند زمان و پیشرفتهای کشورهای همسایه عقب نگه داشته است. دو تن از کارشناسان علوم اجتماعی “آندره شلیفر” و “دانیل تریسمن” در مقالهای با عنوان “کشورهای معمولی: بلوک شرق ۲۵ سال پس از کمونیسم” فعالان روسیه پس از اتحاد جماهیر شوروی را در ۳ گروه اصلاحطلبان رادیکال، محافظهکار تقسیم میکنند. آنها معتقدند هر چه سرعت و گستره اصلاحات بیشتر باشد مشکلات اقتصادی کمتر میشود. آنها مینویسند: “اصلاحطلبان گام به گام، عاقبت با رادیکالها هممسیر میشوند اما ابتدا سالهای طولانیِ پرهزینهای را در این مسیر پشت سر میگذارند.»
یافته جالب دیگری در مورد اتفاقات پس از دوران کمونیسم نشان میدهد که آنها در مسیر رسیدن به پیشرفتهای غرب، با همسایگان خود در رقابت هستند و گاه به تقلید از آنها نیز میپردازند. پایهگذاری ایالات بالتیک را از فنلاند آموختند، نکاتی از اروپای مرکزی، اتریش و آلمان و کشورهای اطراف کوههای قفقاز از جمله ایران و ترکیه یاد گرفتند و دریافتند اقتصاد این کشورها که روزی کاملا جدا از هم بود اکنون در آستانه پیوند با یکدیگر قرار گرفته است.
یکی از دلایلی که مسکو در این پیوست اقتصادی قرار نمیگیرد، این است که روسیه نمیتواند انتظار داشته باشد که به اتحادیه اروپا بپیوندد، پیوستن به اتحادیه اروپا میتواند انگیزه خوب و مهمی برای تغییر باشد چنان که برای جمهوری چک، استونی و لهستان بود. این کشورها از روسیه عبور کردند و به اروپا پیوستند، اما روسیه به تنهایی قادر به نجات خود نیست.
تفاوت فاحش دیگری نیز وجود دارد و آن مقولهای است که فیلسوف رومانیاییتبار “امیل کیوران” آن را “عقبماندگی تاریخی” روسیه مینامد. برای دهههای متوالی روسیه به علت واهمه از آینده، در موارد فشار حالت رکود خود را حفظ میکرد، تزارها براندازی نظام رعیتی را سالها عقب انداختند چرا که نگران بودند این اقدام شرایط شکننده موجود میان اعیان و رعایا را آسیبپذیرتر میکند. سرانجام وقتی اصلاحات آغاز شد، بسیار کند و تدریجی بود و نتوانست در ایجاد استقلال و ثبات شرایط اقتصادی به طور موفق عمل کند و صاحبان سرمایه دیگر در مقابل انقلاب و تقسیم اراضی مصون نبودند. تلاشهای دوران تزارها برای حفظ شرایط موجودشان منجر به انفجار در روسیه شد.
به نظر میرسد زمان سیاسی در روسیه تا ابد ادامه مییابد. جشنهای سال نو ما هیچ نشانهای از تغییراتی که در راهند ندارد. آنها خیلی ساده به ما این واقعیت را یادآوری میکنند که روسیه خطرناکتر از پیش در پسِ زمان ایستاده است. مانند بسیاری از رژیمهای گذشته، رهبران کنونی ما پیش از آنکه روزهای قدرت آنان به سر آمده باشد، به مرگ اخلاقی درگذشتهاند. اگر آنها صحنه را ترک گویند، نسل بعدی رهبران روس یک بار دیگر باید جبران کند.
——————————————————————————–
* منبع: نیویورک تایمز (۱ ژانویه ۲۰۱۵)
* نویسنده: ماکسیم ترودولیوبوف Maxim Trudolyubov متولد سال ۱۹۷۰ در مسکو در پانزده سال گذشته درباره مسائل سیاسی و اجتماعی روسیه در روزنامههای مختلف قلم زده است. او همچنین سردبیر بخش خارجی روزنامه «وِدومُستی»، سردبیر و خبرنگار روزنامه «کاپیتال» و مترجمه «مسکو نیوز» بوده است. وی در سال ۲۰۰۷ برنده جایزه «بنیاد «پائول کِلِبنیکوف» شد که به خاطر شجاعت روزنامهنگاران در روسیه به آنها اعطا میشود. یک کتاب او زیر عنوان «من و سرزمین من: یک دلیل مشترک» در سال ۲۰۱۱ منتشر شد.