[دیدگاه]
(نامهاى به یک دوست قدیمى)
کیهان آنلاین – ۴ بهمن ۹۳ – مهربان من، اصرار کردهاى که دانستههاى خود را در باره عوامل سقوط حکومت شاه و نقش آمریکا را در این جریان برایت بنویسم. با اینکه این قصه سر دراز دارد ولى به حق دوستى سعى میکنم در هر فرصت چند صفحهاى برایت بنویسم ولى میخواهم بدانى که این فقط برداشت شخصى من از وقایعی ست که باعث سقوط رژیم ایران شده است. ادعاى تحقیق در کار نیست، حتى یاداشتهائى هم که در این مورد داشتم همگى در تهاجم و مصادره منزلم از بین رفته است. راستش را بخواهى نمیدانم تحقیق علمى دراین باره یعنى چه؟ و چطور انجام میشود!
من آنچه را که در ایران اتفاق افتاد یک توفان پیدایشى (emergent) از نوع سوم میدانم که از همکنشى و تأثیرپذیرى متقابل پنج جریان به وجود آمد. این نظر، که مطمئنا متأثر از جهانبینى خاص من است، هیچ یک از این جریانات را به تنهائى قادر به براندازى نظام [پیشین] ایران نمیداند ولى، از بخت بد، چگونگى زمانبندى، همبستگى (interdependency) و بازخوردهاى (feedback) فزاینده آنها یک توفان کامل را به وجود آورد که به هیچ وجه قابل پیشگیرى نبود .البته این گفته فرنگیها که راه جهنم با نیت پاک هموار میشود در تمام این پنچ جریان دست به کار بود. به هر حال این تو و این پنچ جریان همکنش و همبسته با نگرشى از یک سطح بالا:
- دکترین جورج بال- تجربه ناموفق اسلام سیاسى- تراژدى ویتنام و تغییر جهت کندى (توافق شاه و کندى) انقلاب سفید، ائتلاف اسلام سیاسى، جبهه ملى، چریکهاى مقلد چه گوارا، و مخالفان سلطنت پهلوى در ایجاد عاشوراى جدیدى به نام پانزده خرداد
- دکترین نیکسون- جانشینى ایران در خلیج فارس، کارآئى نیروى هوائى ایران، نخستوزیرى بگین و مخالفت اسرائیل با قدرت هوائى ایران، جنگ روانى و تبلیغاتى او علیه ایران
- رشد اقتصادى، تغییر یافتن صورت مسئله، بى نقشى تکنوکراسى نو پاى ایران
- ژئوپالتیک منطقه و اختلاف شاه با شرکتهاى نفتى بر سر قیمتگذارى نفت (differentiated price structure)
- فرهنگ استبدادى، نارسائى ظرفیت زیربنائى ایران، تورم فلجکننده، ترمز اقتصادى دولت آموزگار، مرگ عَلَم، افسردگی شاه که منجر به تشکیل دولت شریف امامى و اشتباهات بعدى گردید
بُعد اول، اسلام سیاسى در مقابله با انقلاب سفید (توافق شاه و کندى)
ابتداى این ماجرا به برنامه جورج بال معاون وزارت امور خارجه آمریکا در دولت کندى و سالهاى اولیه دهه ۱۹۶۰ میرسد که نابخردانه اژدهاى هفت سرى را که مدتها خفته بود بیدار کرد بدون آنکه بداند با این هیولا چگونه میتوان مقابله کرد و در تمام این سالها انسانهاى بى شمارى نتیجه این نادانى را با بهاى زندگانى خود پرداختهاند.
مطابق این برداشت: تنها راهى که آمریکا میتواند با ایدئولوژى چپ مبارزه کند با ایدئولوژى مذهب است. آقاى بال معتقد بود که آمریکا باوجود اینکه جنگ جهانى دوم را برده است ولى دارد نبرد اصلى را، که جنگ ایدئولوژى است به کمونیستها میبازد و براى جلوگیرى از این واقعه دو برنامه آزمایشى یکى در ویتنام (به کمک بودائىها) و دیگرى در ایران (با احیاى اسلام سیاسى) به کار گرفته شد. تجربه ویتنام یک سال زودتر از ایران شروع شده بود که با خودسوزى بودائىها و بالاخره کودتاى ژنرال خان (Khan) بودائى علیه رژیم دیم (Diem) صورت گرفت.
در این موقع هنوز برنامه ایران در مرحله اولیه خود بود که با استفاده از ارتباط آقاى نخشب لیدر جناح مذهبى حزب ایران و جبهه ملى (مرشد ملى- مذهبىها) که ساکن نیویورک بود با آیتالله خمینى که مقبولترین نماینده اسلام سیاسى (آیتالله کاشانى) به شمار میرفت شروع شده بود. در این موقع من رئیس انجمن دانشجویان ایران در دانشگاه کالیفرنیا بودم و با مصطفى چمران، شاگرد اول دانشکده فنى تهران، که همراه با دیگر دانشجویان اعزامى دولت به برکلى امده بود صمیمیت و دوستى خاصى داشتم. چمرانى که در برکلى بود یک مسلمان پاک بى ریا و نجیب و قابل اعتماد بود و آشکارا از مریدان نخشب به شمار میآمد و با او ارتباط مستقیم داشت.
پرزیدنت کندى در اجراى برنامه جورج بال از دادن جواب به تقاضاى شاه ایران براى یک ملاقات سر باز زده بود و این آمر براى دوستان ملى- مذهبى ما در آمریکا که از طریق چمران با نخشب ارتباط داشتند بسیار شادىآفرین بود. ولى این شادى خیلى طول نکشید چون تجربه ویتنام داشت به یک تراژدى تبدیل میشد. از قرار کمونیستها که از برنامه آقاى بال اگاه شده بودند به صفوف بودائیان نفوذ کرده و در سر بزنگاه بعد از کودتا به صورت ویت گنگ به جنگ دولت خان که هنوز جا نیافته بود برخاستند.
این واقعیت سبب شد که کندى در مرحله اول ۳۰ هزار نفر از نظامیان آمریکا را براى نجات رژیم بودائى ژنرال خان به ویتنام ارسال دارد. وقتى این ۳۰ هزار نفر نتوانستند جلو فاجعه را بگیرند کندى ضمن ارسال نیروى بیشتر به ویتنام برنامه ایران را نیز که در مراحل مقدماتى بود متوقف کرد و از پادشاه ایران دعوت نمود که براى مذاکرات مهمى به آمریکا بیاید.
عجیب آنکه ناگهان وسائل ارتباط جمعى آمریکا که در تمام مدت فعالیتِ ما دانشجویان هیچ توجهى به ما نداشتند ناگهان نسبت به کوچکترین حرکت ما علاقمند شده بودند و این توجه خود به شدت فعالیتهاى ما افزوده بود تا اینکه یک تلفن ناشناس، شخصى بدون اینکه اسم و رسم خود را فاش کند، روز و ساعت ورود شاه به سانفرانسیکو و محل اقامت او را به اطلاع ما رساند. این تلفن مشکوک ناگهان هشدارى بود به من که اى دل غافل این جنابان دارند از ما به عنوان مهره فشار به شاه در مذاکرات قریبالوقوع استفاده میکنند و توجه ناگهانى مطبوعات به ما بى علت نیست. به هر حال یک سال قبل از این جریان، کنگره دانشجویان ایران در آمریکا با شرکت انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا (به ریاست شاهین فاطمى) و همچنین انجمنهاى دانشجوئى در کالیفرنیا در برکلى تشکیل شده بود در قطعنامه پایانى خود در میان خواستههاى مختلف خواستار اجراى اصلاحات ارضى و تامین حقوق مساوى براى زنان در ایران شده بود. رفقاى ما در شرق آمریکا با استفاده از رابطهاى که با خانم روزولت داشتند خواستههاى ما دانشجویان را به اطلاع پرزیدنت کندى رسانده بودند و ما امیدوار بودیم که کندى خواستههاى مارا به اطلاع شاه برساند.
توافق شاه و کندى در باره انقلاب سفید که به پروژه جدید آمریکا براى مبارزه با کمونیسم در خاور میانه تبدیل شده بود از این قرار بود که ایران به عنوان نمونه شاخص پیشرفت و همکارى با آمریکا در منطقه معرفى شود و رشد و توسعه نمایان یابد. با اطمینانى که شاه از حمایت کندى گرفته بود این طرح جایگزین طرح اسلام سیاسى در منطقه گردید. متاسفانه دوستان آمریکائى ما طبق روال همیشگى خود، وقتى خرشان از پل گذشت تمام عهد و پیمانهاى قبلى خود را با یاران سابق از یاد میبرند، این بار هم حتى زحمت این را به خود ندادند که این تغییر مهم در سیاست آمریکا را به اطلاع رفقاى اسلامى خود برسانند ولى به عکس، این آقایان را با این تصور خود رها کردند که تشویق شاه به انجام اصلاحات ارضى و حق رأى زنان پوست خربزهایست که آمریکا به زیر پاى شاه انداخته است.
دوستان ملى و مذهبى ما بر این عقیده بودند که پایههاى سلطنت در ایران به دو ستون مالکیت و روحانیت استوار است و با توجه به اینکه پنجاه در صد املاک ایران نیز وقف روحانیت شیعه است هر گونه صحبت شاه در باره طرح اصلاحات ارضى و حقوق زنان پایههاى سلطنت او را به هم خواهد ریخت و این حرکت آغاز پایان یافتن حکومت شاه در ایران است. به همین دلیل رفقاى طرفدار جبهه ملى در انجمن دانشجویان اصرار داشتند که در پى شورشى که قرار بود در ایران با دعوت آیتالله خمینى در مخالفت با اصلاحات ارضى و حقوق زنان صورت پذیرد، دانشجویان هم در سراسر آمریکا تظاهراتى در مخالفت با رفراندوم و انقلاب سفید بر پا دارند. ولى با توجه به این که اصلاحات ارضى و حقوق زنان از خواستههاى کنگره دانشجویان در برکلى بود با راى شوراى مرکزى انجمن دانشجویان در کالیفرنیا تظاهراتى در مخالفت با رفراندوم انجام نگرفت و تظاهرات ۱۵ خرداد در تهران نیز با سیاستمدارى علم، نخست وزیر وقت، و حمایت آمریکا به تبعید آیتالله خمینى، و در نتیجه کینه او به آمریکا، و دیکتاتورى محمدرضا شاه منجر شد که «عاشورا»ى ١۵ خرداد را به «عاشورا»ى ۲۸ مرداد پیوند داد.
این پیوند خود بستر مناسبى براى تقلید از جریانات آمریکاى لاتین و چریکبازى چه گواراهاى وطنى (بیژن جزنى و امثالهم) که تازگیها مد روز جوانان شده بود به وجود آورد که نهایتا به ایجاد انواع چریکهاى فدائى و مجاهد خلق انجامید. حمله به پاسگاه سیاهکل و کشتن چندین ژاندارم نمونهاى از اقدامات این گروهها بود .جمشید طاهرى پور در مقاله بینهایت با ارزش خود تحت عنوان «نابالغى خودخواسته» به این مهم اشاره دارد که جزنى نه تنها از رویداد ۱۵ خرداد ۴۲ مبارزه قهرآمیز را نتیجه گرفت بلکه با شناخت اهمیت «شهادت» به ضرورت هم جهتى با توده واپسگرائى که خمینى امام آن بود پى برد به طوری که رویداد سیاهکل را «رستاخیز» نامید.
این نوع چریکبازى توام با اشتباه ساواک که خود هم به مرض قهرمانسازى دچار شده بود سبب شد آنچه که میتوانست به سادگى و بطور آشکار توسط نظام قضائى پىگیرى شود به یک کشمکش پنهان و سرّى تبدیل گردد که نه تنها جوابگوى نیاز به قهرمانى و چه گوارابازى چریکهاى جوان شد بلکه مشروعیت نظام را نیز به زیر سوال برد. بعدها با انتخاب شدن آقاى کارتر به ریاست جمهوری آمریکا و بازگشت به قدرت آقاى جورج بال (به عنوان مشاور) و همکارش آقاى برژینسکى (به عنوان رئیس شوراى امنیت ریاست جمهورى) اسلام سیاسى در ابتدا با پروژه مجاهدین افغان براى روبرو شدن با چالش اتحاد شوروى در افغانستان شروع شد و بعد به جریان کمربند سبز و استفاده از حقوق بشر براى منفعل ساختن شوروى تبدیل گشت. این بار خود پادشاه و سازمان امنیت هم با خریدن تئورى استفاده از مذهب براى مبارزه با چریکهاى مقلد چه گوارائى که اکثریت دانشجویان ما را در دانشگاههاى ایران و خارج تحت تأثیر قرار داده بودند موافقت کردند و در نتیجه با ایجاد فضاى باز دولت آموزگار و میدان دادن به امثال شریعتىها و نراقىها و سیدحسین نصرها اسلامگرائى تودهها تشویق شد و فعالیت ۱۵ خردادیهای طرفدار آیتالله خمینى نیز ناخواسته احیا و به حرکت درآمد.
پرویز نیکخواه از رهبران با نفوذ کنفدراسیون دانشجویان که در جریان تیراندازى به شاه به ۱۵ سال حبس محکوم شده بود پس از٧ سال که از زندان ازاد شده بود در یکى از کلاسهاى شش ماهه من، «تفکر سیستمها»، شرکت میکرد بى نهایت مورد علاقه من بود. یک روز طى یک صحبت دوستانه مرا در جریان تجربیات خود با اسلامیستهاى هم سلول خود (آیتالله طالقانى و آیتالله منتظرى و دیگران) گذاشت و از روش مبارزه، چگونگى استفاده از مساجد، منابع مالى که به آنان اجازه میداد ماهیانه هزار تومان به طلبههای خود بپردازند در موقعی که امثال آیتالله شریعتمدارىها فقط میتوانستند پانصد تومان پرداخت کنند آگاه کرد. پرویز با نکتهسنجى خاصى که داشت معتقد بود انچه رژیم ایران را تهدید میکند برخلاف برداشت حکومت و ساواک، چپ نیست بلکه مذهب است و عقیده داشت که دوستان چپ او، نادانسته، آتش بیار معرکهاى شدهاند که خود از اولین قربانیان آن خواهند بود. آنچه بعد از این ملاقات اتفاق افتاد داستان دیگریست که از حوصله این مقال خارج است ولى پیشبینى پرویز که خود نیز جزو اولین تیربارانىها بود در مورد سرنوشت چپ درست از آب در آمد و من اشکى را که در سوگ او ریختم هنوز از یاد نبردهام.
بُعد دوم، جایگزینى ایران در خلیج فارس (دکترین نیکسون)
دکترین نیکسون بُعد جدیدى در روابط ایران و آمریکا به وجود آورد که سرآغاز جریانى شد که به اختلاف بین اسرائیل و ایران انجامید. نیکسون و کیسینجر با استفاده از تجربه ویتنام یک دکترین جدیدى براى آمریکا تهیه دیدند که بر اساس ان آمریکا نمیباید در آسیا در هیچ جنگ زمینى درگیر شود و باید دوستان خود را از نظر نظامى طورى تقویت کند که نه تنها در مواقع لزوم بتوانند از خود دفاع کنند بلکه در صورت لزوم به کمک نظامى آمریکا در منطقه خود نیز بشتابند. ایران یکى از این کشور ها بود که برنامه نظامى ان به یکباره جهش یافت و شاه ایران توانست براى تامین این هزینهها با حمایت آقاى نیکسون و جلب همکارى ملک فیصل و اوپک، که ریاست دورهاى آن با ایران بود، قیمت بشکه نفت را از یک دلار به چهار دلار افزایش دهد و نیروى هوائى ایران را کلا توسط آمریکا بازسازى نموده و به یکى از کارآمدترین نیروى هوائى دنیا در منطقه تبدیل کند. در این میان خواسته همیشگى شاه از نظر سیاسى هم تامین گردید. بنا به دستور نیکسون هیچ یک از دستگاههاى آمریکا حتى سازمان سیا حق نداشتند که بدون اجازه شاه با هیچ واحد دیگرى در ایران تماس بگیرند و هر ارتباطى میبایست از طریق شاه انجام پذیرد.
کارآئى نیروى هوائى و به دنبال آن قصد فروش آیوکس به ایران که با اعتراض اسرائیل مواجه شده بود، بعد از سقوط نیکسون و روى کار آمدن غیرمنتظره آقاى بگین در اسرائیل شدت یافت و آرامش روابط ایران و آمریکا و دوستى چندین ساله ایران با اسرائیل (دولتهاى کارگرى) را به هم زد.
آقاى بگین معتقد بود که برترى نیروى هوائى اسرائیل تنها ضامن حفظ امنیت اسرائیل است و قابلیت نیروى هوائى ایران که علىرغم دوستى با اسرائیل نهایتا یک کشوراسلامى است میتواند براى امنیت اسرائیل خطرناک باشد. لذا اسرائیل با تمام قوا براى جلوگیرى از فروش ایوکس به ایران به مبارزه پرداخت و با نفوذى که در وسائل ارتباط جمعى دنیا داشت یک مبارزه تبلیغاتى شدید را علیه ایران به راه انداخت که ایران را به عنوان یک رژیم ضد بشر معرفى کند. و در این راه حتى از کنفدراسیون دانشجویان که ناخودآگاه و ذوق زده خود را مورد توجه وسائل ارتباط جمعى دنیا یافته بودند بطور غیر مستقیم استفاده کرد. دروغ پراکنى. شایعه سازى از قبیل انتشار کتاب (Crash of Seventy Nine) که پر فروشترین کتاب سال شد معرف نوع مبارزه اى بود که بر علیه مسئولان حکومتى در ایران بکار گرفته شد بطوریکه در زمانهائیکه در سیرالانکا ٢۵ هزار جوان را سر بریدند، پال پت در کامبوج، بیش از یک میلیون انسان را از خانه و کاشانه خود از شهر بیرون و در بیابانها سرگردان کرد، موقعیکه ده ها هزار نفر در کودتاى اندونزى در یکهفته سربه نیست شدند و در استادیوم سندیگو شیلى سرنوشت هزاران انسان هرگز معلوم نشد، مترو هاى پاریس، لندن و دیگر شهرهاى اروپا پر بود از، به اصطلاح، جنایات رژیم ایران. شدت این تبلیغات بنحوى بود که هرکس در اجتماع ایران رنگى داشت و میتوانست منشا اثرى شود با احساس مبهم یک گناه ناکرده بى نقش شده بود. ولى على رغم این کوششها فروش ایوکس به ایران با شکستن راى مساوى مجلس سناى آمریکاى توسط رئیس ان تصویب شد و این واقعه درگیرى شاه با آقاى بگین را به اوج خود رساند و براى مقابله به مثل به توافق شاه با صدام حسین در الجزیره انجامید.
جالب اینکه بعد از انقلاب اسلامى و با توجه به موضع اعلام شده جمهورى اسلامى در باره اسرائیل، و با وجود اینکه آقاىبگین رسما اعلام کرده بود که نیروى هوائى ایران و برنامه اتمى ان برا ى امنیت اسرائیل خطرناک و قابل تحمل نیست چطور و چرا؟و چه کسانى و بچه قصدى و در چه سطح از تصمیم گیرى در نظام ولایت فقیه نفوذ داشته و دارند که جزو اولین اقدامشان از بینبردن نیروى هوائى ایران بود؟ ( به بهانه کودتاى نوژه که همه میدانند با نیروى هوائى در هیچ کجاى دنیا نمیتوان کودتا کرد، صدها خلبانایرانى که از بهترین هاى خود در سطح جهانى بودند گشته شدند. (چرا و چطور کسانی که آقاى خلعتبرى وزیر امور خارجه وقت رابجرم امضا قرارداد خرید دو نیروگاه اتمى از المان و فرانسه اعدام میکنند ناگهان انرژى اتمى حق مسلم شان می شود! نکتهء مهمتر اینکه این بازى کودکانه و حرفهاى احمدى نژادانه که بظاهر براى دشمنى با اسرائیل زده میشود بچه منظور و تا بحال به نفع چهکسى بوده است و این لولو خورخوره بى یال دم و اشکم اتمى ایران در حال حاضر به نفع چه کسى است! منافع ایران در این ماجرىکجا و چه بوده است؟ و نیروگاه بوشهر بعد از ۳۵ سال و بیلیون ها دلار که به روس ها باج داده شده است در چه موقعیتى است
در این میان، براستى چگونه جمهورى اسلامى و اسرائیل به این زیبائى توانسته اند نیاز یکدیگر را به یک دشمن کار ساز تامین کنند و بى نیاز از گفتن و نوشتن، یک حالت برد برد را ایجاد کنند؟ هرچه که هست اسرائیل به بهانه ایران اتمى مسئله فلسطین را به فراموشخانه سپرده است و ملایان با استفاده از بهانه دشمن ! (اسرائیل و آمریکاى خائن) انچه خواسته اند بسر ملت نجیب و اصلاح طلب ایران درآورده اند. من هیچوقت طرفدار تئورى توطئه نبوده ام و معتقدم که خود ما خواسته و یا نخواسته، دانسته وندانسته در انچه پیش آمد مسئول هستیم و تا زمانیکه نقش خود را در انچه بسرمان میاید نپذیریم و تقصیر ناتوانى، نادانى و فریبخوردن هاى خود را بگردن دیگرانى که همیشه و درهمه حال بدنبال منافع خود بوده، هستند و خواهند بود بیافکنیم روزگارمان به همیننحو خواهد گذشت و هرگز نخواهیم فهمید که انچرا خارجى به نفع خود میکند با استفاده از نادانى ما و نقاط ضعف ما، و بدست خودما میکند. باور کنیم که از ماست که بر ماست. درهرحال اختلاف با آقاى بگین و جنگ تبلیغاتى اوعلیه ایران فقط یک عامل در سرنوشترژیم ایران بوده است و بس و بطور قطع به تنهائى و بدون مشارکت ایرانیان منقلبى که خود در پى سقوط رژیم ایران بودند نمیتوانستنقش عمده اى ایفا کند.
بُعد سوم، رشد اقتصادى و بى نقشى تکنوکراسى نو پاى ایران
در این اصل که قدرت هاى خارجى در تمام مواقع به دنبال منافع خویشند شکى نمیتوان کرد ولى گهگاه این اتفاق نیز میافتد که منافع انان با منافع کشور دیگر براى مدتى کوتاه همراه شود. اگاهى و استفاده از این فرصت هاست که رهبران موفق را از نابخردان مجزا میسازد. توافق شاه با کندى و بعد با نیکسون استفاده از این فرصتهاى استثنائى بود که ایران ما در ان زمان براى گریز از دور باطل عقب ماندگى به آن نیاز بى حد داشت.
حمایت کندى از انقلاب سفید و توافق شاه با نیکسون در باره نقش ایران در خلیج فارس که هردو به خاطر فاجعه ویتنام مقدور شده بود از مواردى بود که منافع آمریکا با منافع ایران منطبق شده بود و به حمایت نیکسون براى تامین هزینه هاى دفاعى ایران به افزایش قیمت نفت از یک دلار به ۴ دلار انجامید. این مهم نه تنها این امکان را براى ایران بوجود آورد که یک دلار از این چهار دلار را خرج تقویت ارتش و خرید اسلحه و ایجاد قویترین نیروى هوائى براى ایران در منطقه کند بلکه قسمتى ازاین افزایش را هم بمصرف ایجاد یک تکنوکراسى نو پا براى ایران برساند. طرح مجانى شدن اموزش عالى در ایران سیل دانشجویان شهرستانى (با تمایلات مذهبى) را به دانشگاههاى ایران سرازیر کرد و تسهیلات جدید براى اعزام محصل به خارج، طرح تاسیس سازمان انرژى اتمى و اعزام یکهزار بورسیه توسط ان سازمان به خارج براى تحصیل در تمام رشته هاى علمى از نتایج استفاده از این فرصت استثنائى بود که متاسفانه بخاطر بى توجهى به لزوم یک تحول فرهنکى موازى به نتیجه دلخواه نرسید .
در ادامه طرح صنعتى کردن ایران و تاسیس وزارت اقتصاد با ادغام سه وزارتخانه هاى صنایع، بازرگانى و گمرکات در ترمیم کابینه علم و وزارت آقاى عالیخانى (در سن ۳۲ سالگى) از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۸ زیر بناى اصلى رشد بى نظیر اقتصاد ایران از نیمه دوم دهه چهل گردید. عالیخانى على رغم جوى که در ان سالها بر ممالک جهان سوم حاکم بود و برداشت کلى شاه و دولت هویدا (بیشتر وزراى کابینه هویدا از چپى هاى گذشته بودند و چندان اعتقادى به بخش خصوصى نداشتند) با جلب همکارى اصفیا (سازمان برنامه) و مهدى سمیعى ( بانگ مرکزى) به تقویت بخش خصوصى ایران همت گماشت. عالیخانى با تیم اقتصادى خود به این نتیجه رسیده بود که ایجاد هر صنعت در شرایط ایران به دسترسى به نظام توزیع، ارتباط با منبع تکنولوژى و داشتن سرمایه اولیه نیازمند است و باور داشت که بازرگانان عمده ایران در صورت حمایت میتوانند جوابگوى هر سه این نیاز باشند. بطور مثال خسروشاهى ها با داشتن نمایندگى لدرلى در ایران و برخوردارى از یک نظام کارآمد توزیع دارو، و داشتن سرمایه اولیه بهترین کاندید براى ایجاد صنعت داروسازى در ایران بودند که به اصرار تیم عالیخانى، حمایت کمرکى و سیاسى على رغم نصیحت پدرشان که گفته بود (زن: صیغه، خانه: اجاره اى، و شغل: حق العمل کارى) عامل ایجاد صنعت داروسازى در ایران شدند. تکرار این داستان با لاجوردى ها، اخوان ها، خیامى ها و…. با همکنشى با رشد تکنوکراسى ایران تحول بى نظیر اقتصاد ایران را به ارمغان آورد که نیاز شدید بیک تحول فرهنگى را، که متاسفانه بى جواب ماند، بدنبال داشت .
اجتماعى که در سال ۱۹۲۵ (۱۳۰۳) یک حسابدار براى تنظیم دفاتر دیوانى خود نداشت و براى این منظور از یک کارشناس آمریکائى به نام آقاى میلسپو استفاده میکرد. در سال ۱۹۷۷ (۱۳۵۵) داراى دو میلیون تکنوکرات و بوروکرات در موسسات دولتى و بخش خصوصى خود بود، اجتماعى که تعداد فارغ التحصیل هاى دبیرستانهاى جدید التاسیس ان در سال ۱۹۳۸ (۱۳۱۶) از پانصد نفر تجاوز نمیکرد در سال ۱۹۷۶داراى ده میلیون دانش اموز و دانشجو در مدارس اموزشى خود بود که بیش از ۲۰۰ هزار نفر انان در دانشگاه هاى آمریکا و اروپا مشغول تحصیل بودند. اجتماعى که در سال ۱۹۶۳ (۱۳۴۱) تولید ناخالص ملى ان فقط ۵٫۴ بیلیون دلار بود (در همان سال من براى اى بى ام کار میکردم و فروش شرکت اى بى ام در ان سال ۶ بیلیون دلار بود) بودجه دانشگاه کالیفرنیا برکلى از بودجه دولت ایران بیشتر بود و تعداد واحد هاى تولیدى که بیش از صد کارکر فنى داشتند، مطابق لیست مرکز اموزش سازمان مدیریت صنعتى، از ۲۰۰ واحد تجاوز نمیکرد در سال ۱۹۷۶ با ۱۵۰۰۰ واحد تولیدى و سه میلیون کارگر فنى تولید ناخالصى در حدود ۶۰ بیلیون دلار فراهم آورده بود.
ولى متاسفانه عدم اگاهى به این اصل سیستمها که حل موفقیت امیز یک مسئله اجتماعى صورت مسئله را تغییر میدهد باعث شد که شاه فقید که خود یکى از عوامل اصلى ایجاد کننده این حرکت بود بزرکترین اشتباه سیاسى خود را مرتکب شود. عدم شناخت این واقعیت که این موفقیت صورت مسئله و کل معادله سیاسى را در ایران بهم ریخته است و غفلت در مشارکت و اموزش سیاسى و تحول فرهنگى تکنوکرات هائى که بدون هیچ کوششى ناخود اگاه به یک قدرت اجتماعى و اقتصادى تبدیل شده بودند ولى نه تنها هیچ درکى از چگونگى کسب این امتیازات نداشتند بلکه متاسفانه جز استفاده ابزارى از انچه در رشته هاى تخصصى و فنى خود در دانشگاه اموخته بودند، اگاهى چندانى از مسائل پیجیده اجتماعى و فرهنگى ایران نداشتند و تعلق و مسئولیتى براى خوب و بد انچه که بوجود امده بود براى خود قائل نبودند.
بى نقشى و بى تفاوتى و عدم تعلق و درک گروهى که حتى به جدل تاریخى خود با نظام اخونیسم اگاه نبود سبب شد که در شرایط بحرانى به منافع خود نیز پشت پا بزند و انچه را که با خون دل بدست امده بود و حاصل پنجاه سال سرمایه گذارى ملت فقیر ایران بود بباد دهد و خود باعث نابودى خود گردد
البته دوستانى که ناخواسته و نادانسته با عواملى که سعى داشتند حکومت ایران را به عنوان یک نظام ضد بشرمعرفى کنند همآواز شده بودند در فرآیند فلج ساختن تکنوکراسى نوپاى ایران نقش عمده داشتند. یک احساس مبهم درباره یک گناه ناکرده سبب شده بود که حتى کسانى که همه زندگیشان به سیستم موجود وابسته بود ناخودآگاه وابستگى خود را به نظام حاکم انکار کنند. از وزیر و مدیر گرفته تا مقاطعهکار مهندس مشاور همه سعى داشتند با انتقاد کردن به نحوى وابستگى خود را با نظام پنهان کنند، تو گوئى همگى به اجبار به کارهاى خود گمارده شدهاند! به قول ظریفى، رفقا از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر کاپیتالیست بودند از پنج به بعد ناگهان کمونیست میشدند.
تکنوکراسى بىنقش ایران وا داده بود و ناخودآگاه به پیادهنظام آیتالله خمینى تبدیل شده بود. در این زمینه بد نیست به این برداشت دکتر بیژن اعتماد، استاد دانشگاه پنسیلوانیا، که از استادان شناخته شده فن شستشوى مغزیست توجه کنیم که در سال ۱۹۷۷ با مشاهده آنچه در نظام ارتباط جمعى میگذشت هشدار داده بود که یک کوشش سیستماتیک براى شستشوى مغزى دستهجمعى در ایران در حال اتفاق است و نتیجه آن یک فاجعه خواهد بود.
در ملاقاتى که بعد از انقلاب در دانشگاه پنسیلوانیا با ایشان داشتم دانستم که این امر یک فرمول قدیمى شناخته شده است که با ارعاب و تلقین گناه و ایجاد حس ناامنى میتوان جمعى را منفعل و کنترل کرد. در واقع این روشى است که مکتبهاى چپ و راست قرنهاست از آن براى کنترل تودهها استفاده کردهاند. و در این راه اسلام خود سرآمد دیگران است. متأسفانه رفقاى کنفداراسیونى، روشنفکران پوپولیست، نویسندگان و سخنوران مکتبى که مثل نوارهاى پُرشده خود را از زحمت تفکر رهانیده بودند، همگى، دانسته و ندانسته، پیادهنظام انقلاب واپسگرائى شدند که به ایجاد جمهورى اسلامى انجامید.
متاسفانه هنوز بسیارى از این جماعت در خُمار انقلاب با شکوه خود به سر میبرند و هنوز به خود نیامدهاند و این روزها به عنوان اصلاحطلب در نظام حکومت اسلامى داستان آن قورباغه را به یاد میآورند که اگر به ناگهان در آب جوش بیافتد فورا خود را به بیرون پرتاب میکند ولى وقتى در یک ظرف آب ولرم که به آرامى گرم میشود قرار بگیرد بدون اعتراض میجوشد و موقعى متوجه خطر میشود که دیگر قدرتى براى جهش در او باقى نمانده است. به همین دلیل است که میگویند:
Gradual adaptation to deteriorating environments will lead to disaste
بُعد چهارم، ژئوپولیتیک منطقه و اختلاف با شرکتهاى نفتى بر سر قیمتگذارى نفت
در اوایل سال ۱۹۸۱ راسل اکاف، مرشد و دوست و همکار من در دانشگاه پنسیلوانیا، از من خواست که در جلسهاى که با آقاى پیر وک (Pierre Wack) معاون برنامهریزى کمپانى شل، مبتکر معروف برنامهریزى به روش سناریونویسى، داشت شرکت کنم. آقاى پیر وک براى دیدارى با اکاف و تبادل نظر با او و بازنگرى در سناریوهائى که درباره شوک نفتى و بحران اقتصادى سالهاى هفتاد تهیه کرده بود به دانشگاه پنسیلوانیا آمده بود.
آنچه ذکر این گفتگو را در رابطه با این نوشتار ضرورى میکند نظر آقاى پیر وک در باره اختلاف شرکتهاى نفتى با شاه ایران بود . بنا به گفته پیر وک شرکتهاى نفتى مسئلهاى درباره افزایش قیمت نفت با شاه ایران نداشتند چون در این مر توافق داشتند که براى بهرهبردارى از منابع نفت کانادا، مکزیک و دریاى شمال که عرضه نفت را از انحصار نفت خاورمیانه نجات میداد میبایست قیمت نفت کم کم به حدود ۱۶ دلار در بشکه برسد.
اختلاف بر سر این بود که شاه ایران، که به قول آقاى پیر وک تنها ژئوپولوتیشن در بین رؤساى ممالک آن دوران بود، اصرار داشت که این اضافه قیمت بر اساس مصرف سرانه نفت براى هر کشورى تعیین شود تا بار اصلى این افزایش به دوش کشورهائى باشد که دهها برابر همسایگان فقیر ایران مانند افغانستان و پاکستان و هندوستان مصرف سرانه داشتند. شاه عقیده داشت که اگر رهبران ایران در گذشته توجه کافى و حساسیت لازم نسبت به شرایط نامطلوب همسایههاى فقیر و گرسنه خود داشتند میتوانستند از وقوع فجایع تاریخى همچون حمله اعراب گرسنه و اقوام مغول و ترک که سرنوشت مملکت ایران را تغییر دادند جلوگیرى کنند. او مصمم بود که این اشتباه را تکرار نکند و جلو هجوم ناخواسته همسایگان شرقى را به ایران بگیرد. ولى شرکتهاى نفتى به هیچ عنوان حاضر به بازى با نظام قیمتگذارى بازار جهانى نبودند و شاه به ناچار و خودسرانه در مقابله با آنها تصمیم گرفته بود که ایران با ساختن پالایشگاه در افغانستان و پاکستان و هندوستان بنزین تصفیه شده را به قیمت بازار محلى در این ممالک عرضه کند و این موضوع شرکتهاى نفتى را که از یکدندگى شاه ایران به تنگ آمده بودند واداشته بود که زهرچشمى از او بگیرند.
ولى آقاى پیر وک ادعا داشت که شرکتهاى نفتى هرگز در پى براندازى رژیم شاه نبودند و سقوط رژیم بر خلاف انتظار و خواسته آنها بوده است. متاسفانه او دیگر از چگونگى زهرچشمى که شرکتهاى نفتى از شاه گرفتند مطلبى نگفت و کوشش من براى دستیابى به آن نیز بىنتیجه ماند. ولى همین قدر میدانم که در سال آخر حکومت شاه، دولت ایران با تحریم غیرمستقیم فروش نفت خود مواجه بود و این را هم میدانستم که شرکت ارتور دى لیتل، که در ایجاد برنامه پرورش مدیر با سازمان مدیریت همکارى داشت، در یکى از سه مناقصه ایجاد پالایشگاه در کشور همسایه ایران شرکت کرده بود و علاقمند بود که سازمان مدیریت در این زمینه با آنها همکارى کند. ولى نمیدانم سرنوشت ایجاد سه پالایشگاه به کجا انجامید شاید این پروژه هم مثل سهام ایران در شرکت اورانیوم فرانسه و نفت دریاى شمال به سرنوشت ایواکسهاى ایران دچار شده باشد.
تا آنجا که من میدانم درسال ۱۹۷۰ قیمت نفت براى هر بشکه از یک دلار و ۷۰ سنت به دو دلار و خردهاى و سپس به چهار دلار افزایش یافته بود تا اوایل سال ۱۹۷۴ هنوز در حد چهار دلار و اندى باقى مانده بود ولى ناگهان در طى سال ۱۹۷۴ در اثر تحریم نفتى اعراب بعد از جنگ اعراب و اسرائیل به حدود هشت دلار افزایش یافت و درسال ۱۹۷۶ صحبت افزایش ان به حدود دوازده دلار در میان بود.
بُعد پنجم: فرهنگ استبدادى، تورّم فلجکننده، مرگ عَلَم، افسردگی شاه، پیوستن بازاریان، روحانیون معتدل و کارکنان دولت به جمع ۱۵ خردادیها
این گفته آقاى پیر وک درباره آگاهى تاریخى، نگرانى و حساسیت شاه ایران در باره همسایگان خود براى من بسیار جالب و در عین حال دردآور بود و مرا به تفکر بسیار واداشت که چرا این نکته به این مهمى هرگز به این صورت در ایران براى ما بازگوئى نشده بود. متاسفانه این نکته واقعیت تلخى را براى من آشکار ساخت که پادشاه ما با وجود شناخت و درک مسائلى به این مهمى مصلحت یا نیازى در سهیم کردن دولتمردان و مردم خویش در افکار و یافتههاى خود نمیدید، عجبا که میتوانست با دوستان و حتى رقباى فرنگى خود آسانتر و آشکارتر گفتگو کند تا با مردم خود در ایران! شاهی که در طى ۱۶ سال دولتهاى (کندى- جانسون) و (نیکسون- فورد) با آگاهى و تجربهاى که درباره مسائل جهانى کسب کرده بود نه تنها از حمایت دولتهاى فوق در آمریکا برخوردار شده بود بلکه به اعتبار مهمى هم بین سران منطقه (خانم گلدا مایر، سادات، ملک حسین، بوتو، ملک فیصل و…) دست یافته بود و قادر شده بود که براى ایران سطحى از استقلال سیاسى و قدرت خودگردانى فراهم کند که در منطقه و تاریخ معاصر ایران بىسابقه بود. البته این موقعیت برخلاف خواسته منقلبین حاصل از انزواى ایران از دنیاى غرب نبود بلکه ایران به طور فعال در شکل گرفتن تمامى مسائل منطقه مشارکت داشت و داراى نفوذ بود. شاه که بیشتر آرزوهاى خود را براى ایران قابل دسترسى میدید متاسفانه از موفقیت خود بسیار مغرور شده بود و کمتر کسى را همطراز خود میدانست و در فرهنگى که فضیلت را در تواضع و فروتنى میداند، از تظاهر به خودبزرگبینى هم ابائى نداشت و نیازى براى بازآفرینى قدرت (duplication of power) و آشنا ساختن ملت خویش با ضوابط تصمیمگیرى و چراهاى سیاستهاى خود نمیدید.
این نکته باریک و حساسى است که نیازمند یک بازنگرى مختصر است. در دوران اشتغالم در آى بى ام با مفهومى اشنا شدم که تاثیر عمدهاى در زندگى حرفهاى من داشت. مدیر عامل ما در آن سالها آقاى واتسون جونیور، عقیده داشت که (customer is right always right) و ادامه میداد: شما اگر این مهم را قبول ندارید براى آى بى ام کار نمىکنید و با آنکه ما هیچ شکى در صحت گفتار مشتریان خود نداریم ولى گهگاه از شناخت چراى خواسته او غافل میشویم، این وظیفه شماست که به این چرا پى ببرید. موقعی که به این چرا دست یافتید او را واقعا شناختهاید و میتوانید بهترین سرویس لازم را براى او فراهم کنید.
دلیل بازگوئى این نکته در این نوشته تاکید بر این اصل مهم تفکر سیستمهاست که توافق در ضوابط تصمیمگیرى، که همان مشارکت در گفتگو و شناخت چون و چراهاست، تنها وسیله بازآفرینى قدرت است که میتواند تمرکز و عدم تمرکز را تواما و همزمان در یک نظم اجتماعى به وجود آورد. ولى متاسفانه اکثر مردم و دولتمردان ما علاقهاى به دانستن چراها نداشتند، هنوز هم ندارند، و آماده بودند دستورات را بدون سوال و چون و چرا بپذیرند و مسئولیت را به گردن رهبران مستبد بیاندازند. مگر نه اینست که در مذهب و فرهنگ افلاطونىِ ما شک کردن به گفته منبع قدرت گناه است؟! البته این رفتار نه تنها یک تراژدى فرهنگى براى ایران بوده و هست بلکه در تمام خاور میانه اسلامى یک واقعیت دردآور دیکتاتورساز است به طورییکه در ششصد سال گذشته، حتى بعد از دوران روشنگرى، نمونهاى نمیتوان یافت که رهبرى، در این منطقه، توانسته باشد بدون استبداد رأى با کارآیى حکومت کند. این امر استثنائى ندارد حتى شامل دولتمردان محبوب مثل مصدقالسطنه، و آقاى اردوغان هم میشود.
در همین زمینه ادعاى اصالت انقلاب ۵۷ به این دلیل که انقلابیون در اصل خواستار استقلال و ازادى بودند فقط یک خودفریبى بیش نیست زیرا که منظور رزمندگان انقلابى از استقلال قطع رابطه با غرب و عناد با غربزدگى بود و اکثر انقلابیون مکتبى ما از طرفداران سرسخت دیکتاتورى اسلام سیاسى و یا دیکتاتورى چپ بودند. ما متاسفانه هنوز این واقعیت را باور نکردهایم که دیکتاتورى یک پدیده فرهنگى است و هرگز ندانستیم که انقلاب اصیل براى برقرارى دمکراسى درست به عکس خواستههاى دوستان منقلب ما، نیازمند یک انقلاب فرهنگى بوده است نه اسلامى . این خود یکى از مباحث بنیانى است که از حوصله این مختصر خارج است.
متاسفانه با شدت یافتن بیمارى آقاى علم و بى نقش و خانهنشین شدن دولتمردان قدیمى ایران از قبیل تقى زادهها، انتظامها، حکیمىها، شاه بدون اینکه خود بداند، تنها شده بود و دولتمردان روز را که موقعیت خود را مدیون او بودند چندان قبول نداشت. البته بى انصافى است اگر نگویم که تجربه شخصى من در موردى که شخصا با آن مواجه بودم به جز این بود به طور مثال ما در طرح کارانه معلمان، که در سازمان مدیریت، به درخواست منوچهر گنجى، وزیر آموزش و پرورش، تهیه کرده بودیم، مخالفت پادشاه را با افزایش حقوق معلمان مستقیما به چالش گرفتیم و نه تنها با هیچ واکنش منفى او مواجه نشدیم بلکه به عکس طرح کارانه از حمایت بیدریغ پادشاه هم برخوردار شد. در موردى دیگر من خود شاهد آن بودم که منصور روحانى، وزیر کشاورزى، با ارائه دلیل با فرمان شاه براى واگذارى زمینهاى آبى شمال به دانشگاه رضا شاه کبیر مخالفت کرد و درخواست کرد در صورت عدم قبول دلایلاش استعفاى او را بپذیرند و پادشاه بدون کوچکترین واکنشى دلایل روحانى را پذیرفت (من عضو هیئت امناى دانشگاه رضاشاه کبیر بودم). چندین نمونه دیگر از این قبیل مرا متقاعد کرده است که اگر ما مردم نتوانستیم از محمد رضا شاه پهلوى، یک جوان محجوب تحصیل کرده سوئیس، عاشق ایران و علاقمند به آموختن که هر وقت باران میآمد از خوشحالى میگریست، یک پادشاه دموکرات بسازیم به طور قطع از آیتاللههاى حاکم نمیتوانیم انتظارى بیش از آنچه که این روزها یافتهایم داشته باشیم. و در این زمینه این جمله مهندس بازرگان را که شخصا از او شنیدم «محمد رضا شاه جوان میتوانست اولین پادشاه دمکرات ایران باشد ولى قربانش شوم آقا (مصدق) با تحقیر کردن دائم ایشان از او یک دیکتاتور ساخت» تائیدى دیگر بر این برداشت خود بدانم.
در خاتمه این بحث میخواهم با اجازه شهبانوى گرامی این خاطره را هم نقل کنم که در یکى از آن روزها از من خواسته بودند در جواب سناتور جمشید اعلم که در مجلس سنا با اعزام محصل به خارج مخالفت کرده بودند جوابى تهیه کنم و براى این منظور متن نطق سناتور اعلم را به من دادند که در بالاى آن پادشاه با خط خود نوشته بودند، اینها دشمنان من هستند، دشمن ایران نیستند.
رشد اقتصادى سالهاى دهه چهل و جهش تولید ناخالص ملى ایران از ۵٫۴ بیلیون به حدود ۶۰ بیلیون امکانات زیربنائى ایران را در حد ظرفیت نهائى خود به کار گرفته بود. افزایش قیمت نفت در سال ۱۹۷۰ از یک دلار و اندى به چهار دلار که قسمتى از آن میبایست براى جوابگوئى به تعهدات ایران در اجراى دکترین نیکسون در جهت آمادهسازى ایران براى ایفاى نقش جایگزین هزینه شود، ولى آقاى عالیخانى وزیر اقتصاد به درستى معتقد بودند که امکانات زیربنائى ایران تحمل این افزایش غیرمنتطره را ندارد و این افزایش به یک تورّم فلجکننده خواهد انجامید و علاقمند بودند که این هزینهها تا گسترش امکانات زیربنائى ایران به تاخیر بیفتد.
ولى اجراى طرح جایگزینى به قدرى با آرزوهاى شاه ایران هماهنگ بود که هیچ عاملى در آن شرایط نمیتوانست مانعى براى اجراى ان شود. من خود از جناب هویدا شنیدم که شاه به او گفته است «فرصت چندانى براى برآوردن آرزوهاى خود براى ایران ندارد و نمیتواند این موقعیت استثنائى را از دست بدهد». شاید به همین دلیل شاه درخواست استعفاى آقاى عالیخانى را با تاسف بسیار پذیرفته بود. با قبول ریاست دانشگاه تهران آقاى عالیخانى جاى خود را در اقتصاد ایران به هوشنگ انصارى داد و چندى بعد با رفتن آقاى مهدى سمیعى از بانک مرکزى و جناب اصفیا از سازمان برنامه شرایط لازم براى افزایش سرسامآور هزینههاى سرمایهاى دولت فراهم شد که نتیجه آن فلج شدن بنادر، گمرکات، حمل و نقل و تورّم فلجکننده بود که شاه را بر آن داشت که فرمان فراموش نشدنى خود را براى بازگشت قیمتها به دو سال قبل صادر کند.
این فرمان رابطه بخش خصوصى مخصوصا بازاریان را که محور اصلى اقتصاد ایران شده بودند با نظام حاکم به هم زد. آقاى ایروانى، کفش ملّى، شخصا به من گفت که چگونه، گونى گونى، پول به قم براى آخوندهاى مخالف برده است. اکبرآقا لاجوردى پیش من گله داشت که هر شب روزنامه اطلاعات و کیهان را مثل قماربازان باز میکند تا ببیند امروز دیگر چه فرمان جدیدى براى اهل بازار و صنعت صادر شده است. سختگیرى وزارت بازرگانى آخرین دولت هویدا در مورد قیمتها بازاریان و صاحبان صنایع را به تدریج به جمع ۱۵خردادیها راند و در این میان فرمان تشکیل کمیسیون شاهنشاهى و مبارزه با کسانی که که دفتر و دستکشان درست نبود باعث ایجاد ناامنى و توقف هر گونه فعالیت مثبت در دستگاه دولت گردید و بوروکراسى نوپاى ایران را از پاى درآورد زیرا که ما نمیدانستیم که دزد واقعى دفتر و دستکاش درست است
عدم پیشرفت امور مطابق انتظار شاه و ناتوانى در مهار تورم، شکست پرزیدنت فورد در انتخابات آمریکا، ، کسالت شاه، وخیم شدن بیمارى جناب علم، با شباهتش به کسالت شاه، سرآغاز افسردگی شاه و آغاز دولت آقاى آموزگار بود که با وعده فضاى باز سیاسى و مبارزه با تورّم به سر کار آمده بود.
دولت آقاى آموزگار که به نظر من از کارآمدترین دولتمردان تکنوکرات ایران تشکیل شده بود براى نشان دادن جدى بودن برنامه دولت در مهار تورم اولین فعالیت خود را با ترمز اقتصادى و با حذف بودجه محرمانه نخست وزیرى اغاز کرد. ولى از قرار قسمتى از این بودجه محرمانه براى جبران کسر درآمد روحانیون از اصلاحات ارضى اختصاص داشت و عدم پرداخت این کمک هزینه در ان زمان بحرانى که بین روحانیون ارشد در باره استفاده از اسلام سیاسى اختلاف بود روحانیون سنتى و معتدل را در مقابله با طرفداران اسلام سیاسى و جمع ١۵ خردادیها که از کمکهاى بیدریغ بازاریان برخوردار بودند به شدت تضعیف نمود و آنها را در مدتى کمتر از یک سال در چنان مضیقه مالى قرار داد که از پرداخت به موقع شهریه طلاب وابسته به خود ناتوان شدند. کشته شدن دو تن از این طلبهها در برخورد با مامورین انتظامى که براى دریافت شهریه عقب افتاده خود در مقابل منزل آیتالله شریعتمدارى اجتماع کرده بودند نه تنها این گروه از روحانیون معتدل را با اکراه تمام به جمع ١۵ خردادیها راند بلکه جرقهاى شد که هر چهل روز یک بار به بهانه چله این طلبههاى شهید، در تبریز و دیگر شهرهاى ایران معرکهاى به پا دارند. در این گیر و دار فاجعه سینما رکس آبادان به سقوط دولت اموزگار و فاجعه انتصاب شریف امامى به نخست وزیرى انجامید. این انتصاب، به عقیده من، یک اشتباه بزرگ و جبرانناپذیر و شاید که یکى از بدترین تصمیمهاىی بود که شاه در دوران افسردگی خود گرفت. شاید این انتصاب بزرگترین هدیه غیرمنتظرهاى بود که به آیتالله خمینى و یاران او داده شد.
دولت اسلامگراى آقاى شریف امامى که به منظور آشتى با اسلام سیاسى به روى کار آمده بود در اولین اقدام خود بعد از لغو تقویم شاهنشاهى مانع انتشار گزارش دکتر عاملى تهرانى گردید. این گزارش از قرار آیتاللهى را که با فتواى خود مسبب اصلى فاجعه سینما رکس ابادان بود معرفى میکرد. اقدامات آقاى شریف امامى، به نحوى، از نظر عام، به تسلیم حکومت در برابر اسلام سیاسى تعبیر شد که نتیجه منطقى آن این بود که همگى وا دادیم. نمیدانم به یاد دارى که دکتر عاملى تهرانى به خاطر این جسارت جزو اولین کسانى بود که بعد از انقلاب توسط قاضى شرع اعدام شد. دو اتفاق زیر گواهى بر بى لیاقتى دولتى است که در بحرانىترین و تاریخسازترین لحظات سکاندار حکومت ایران شده بود!
مورد اول طرح آقاى منوچهر آزمون معاون و همهکاره آقاى شریف امامى براى راهاندازى اعتصابات خودساخته دولتى بود (روزنامهها برای حذف سانسور، و رادیو تلوزیون، شرکت نفت، بانک ملى براى درخواست اضافه حقوق). آقاى آزمون معتقد بود که با برگزارى این اعتصابات درخواست معترضین را به اضافه حقوق کارکنان تبدیل خواهد کرد که دولت به آسانى میتواند با این موضوع مقابله کند.
وقتى از من خواسته شد که در مورد این طرح نظر بدهم به طور سریع اعلام کردم که این ایده بسیار خطرناک است زیرا کارکنان دولت گروهى هستند که در طى جریان رشد اقتصادى و تورم فلجکننده بیشترین صدمه را خوردهاند و تا به حال چون به قدرت خود آگاه نبودند صدایشان در نیامده است. اگر با اجراى این طرح این گروه به قدرت خود پى ببرند که خواهند برد کارتان تمام است. ولى آقاى آزمون اعتصاب روزنامهها را در طى دو روز با توافق از پیش ساخته شده با حذف کامل سانسور به پایان رساند که عواقب آن را همگى به خوبى میدانیم ولى اعتصاب کارکنان دولت بر خلاف انتظار با ترمیم حقوق به پایان نرسید و به فلج شدن کامل دستگاه دولت انجامید.
ولی شاهکار بعدى آقاى شریف امامى همکارى با آقاى امینى براى گرفتن اجازه از پادشاه براى برقراری راهپیمائى در در روزهای عاشورا و تاسوعا بود. آقاى مهندس بازرگان که از جزئیات این طرح آگاه شده بود با تلفن از من خواستند که در اولین فرصت براى یک امر بسیار مهم با ایشان ملاقات کنم. (ارتباط من با آقاى بازرگان، از مدتها قبل، به خاطر مقالهاى بود که درباره پدیده حیات نوشته بودم که مورد توجه ایشان قرار گرفته بود و سبب لطفى بود که به من داشتند به طوریکه من زنده ماندن خود را در روزهاى بحرانى انقلاب مدیون ایشان هستم) مهندس بازرگان بعد از شرح آنچه که عواقب این طرح میدانست از من خواست که با استفاده از تمام امکانات و روابط خود سعى کنم جلو اجراى این طرح گرفته شود. او مطمئن بود که خیلى بیش از یک میلیون در این راهپیمائى شرکت خواهندکرد و هدف اصلى استفاده از روز عاشورا و تاسوعا براى این راهپیمائى، دادن رنگ غلیظ مذهبى و و رادیکالیزه کردن حرکات مردم است که آن را در مسیرى قرار خواهد داد که کشور را به سوى یک دیکتاتورى مذهبى سوق میدهد.
جناب بازرگان وقتى تعجب مرا از این موضع خویش دیدند با تأسف اضافه کردند که در این شرایط وظیفه خود را در این میدانند که تا حد امکان شدت صدماتى را که در راه است کاهش دهند. وقتى من و دو تا از دوستان نزدیک آقاى امینى به منزل آقاى امینى رسیدیم ایشان در پاى تلفن به سفیر آمریکا (آقاى سالیوان) مژده میدادند که اجازه راهپیمائى را از شاه گرفتهاند. اگر یادت باشد در این دو روز راهپیمائى حتى عکسهاى مصدق هم حمل نشد و این راهپیمائى آغاز پایان حکومت سکولار پهلوى و هدیه آقاى امینى و سالیوان به هواداران اسلام سیاسى بود .
به دنبال سقوط دولت شریف امامى سه اشتباه دیگر شاه باعث شد که نظام خیلى زودتر از آنچه انتظارمیرفت از هم بپاشد.
اولین این اشتباهات نپذیرفتن شرط تیمسار اویسى بود براى دستگیرى و محاکمه صد نفرى که به زعم او عامل اصلى تمام شورشها بودند. تیمسار در ضمن اعلام کرده بود که اگر در عرض یک ماه نتواند آرامش کامل را برقرار کند حاضر است که به عنوان مقصر اصلى محاکمه و اعدام شود ولى جواب شاه این بود که «من شاهم، دیکتاتور نیستم»!
انتصاب تیمسار ازهارى به عنوان نخست وزیر با تعجب همگانى روبرو شد و متاسفانه شامل این پیام بود که شاه به هیچ عنوان قصد مقابله با انقلابیون را ندارد و میخواهد هر چه زودتر از ایران خارج شود به همین دلیل هم شرط دکتر صدیقى را هم براى قبول نخست وزیرى نپذیرفت.
من شخصا اطلاع دارم که دکتر صدیقى به شاه گفته بوده است که میدانم علاقه اى به من ندارید ولى دیگر صحبت از این حرفها گذشته است من محکوم هستم که نخست وزیر شما بشوم و شما هم محکوم هستید که پادشاه ایران بمانید چون اگر خارج شوید ارتش که تنها شانس نجات کشور هست از هم خواهد پاشید.
شاه بختیار را که با خروج او از ایران موافق بود به نخست وزیرى برگزید ولى با آخرین اشتباه خود در عدم واگذارى فرماندهى ارتش (که با شخص شاه بود) به تیمسار جم ناخودآگاه فروپاشى ارتشى را که خود با خون دل ساخته بود تضمین کرد.
نمیدانم آیا میدانى که رئیس ستاد وقت (تیمسار قره باغى) نیز فاقد قدرت فرماندهى بود. من چندین سال در زمان ریاست ستاد تیمسار جم از طرف موسسه آى بى ام مسئول کامپیوترهاى ارتش ایران بودم و براى مدت شش ماه به دستور تیمسار جم هر هفته یک نیمروز با گروهى از فرماندهان برگزیده ارتش سمینار «تفکر سیستمها و کامپیوتر» داشتم. تیمسار جم خود همیشه اولین کسى بود که هر هفته سر این سمینارها حاضر میشدند. با این شناخت است که معتقدم تیمسار جم با توانائى، پختگى و محبوبیتى که در میان ارتشیان ایران داشتند شاید تنها مقامى بودند که احتمالا میتوانستند به عنوان فرمانده ارتش در غیاب شخص پادشاه از فروپاشى آن جلوگیرى کنند. با عدم واگذارى پست فرماندهى به تیمسار جم، که من هرگز علت آن را نفهمیدم، تیمسار پست وزارت دفاع کابینه بختیار را نپذیرفت و این نقطه پایان سقوط رژیم پادشاهى را در ایران رقم زد.
ژانویه ۲۰۱۵