[گزارش] [شرح ماجرای یک پناهجو در ترکیه]
کیهان آنلاین – ۱۴ بهمن ۹۳ – «درود بر شما عزیزان، تبریک سال نو میلادی را به شما و دیگر همکارانتان عرض میکنم و از شما هموطنانم خواهشی داشتم که اگر امکان دارد خواهش من و همسرم و تنها دخترم را بپذیرید. من به همراه خانواده خود به کشور ترکیه از سال ۲۰۰۸ آمدم و پناهنده شدم ولی سازمان ملل پرونده من را قبول نکرد. در حال حاضر بارها و بارها تهدید میشوم ولی سازمان ملل به ما کمک نمیکند میخواستم از طریق شبکه شما صدای خودم را به تمام هموطنانم برسانم بلکه کسی صدای دختر من را که عاشقانه مدرسه را دوست دارد ولی او را ثبت نام نمیکنند برساند. لطفا شما به ما یاری دهید. ۲۰ دسامبر ۲۰۱۴»
کم نیستند از این پیامهایی که از راههای مختلف به کیهان (لندن) و به ما روزنامهنگاران میرسند. ولی ما روزنامهنگار هستیم و نه فعال و نهاد حقوق بشری و کیهان (لندن) هم البته یک رسانه شناخته شده است که وظایف دیگری بر عهده دارد.
ما در حد توان خود نهادهایی را که میتوانند به پناهجویان کمک کنند، به آنان معرفی میکنیم. گاهی به آنها دلداری و امیدواری می دهیم. حتا پای درد دل شان می نشینیم. اما کاری بیش از این از دست یک روزنامهنگار بر نمیآید. کیهان هم در تمام سالهای گذشته تا جایی که توانسته، مشکلات پناه جویان را بازتاب داده است. همین سه چهار سال پیش یادداشتهای روزانه پناهجویی را که همراه با همسر و پسر کوچکاش از طریق قاچاق راهی استرالیا شده بودند، از هنگام خروج از ایران تا رسیدن به خاک استرالیا به طور زنده (لایف) منتشر کرد. یک ابتکار کاملا نو که با الهام از اصطلاح قدیمی «پاورقی» زیر عنوان «سرورقی زنده زندگی، ماجرایی از نسل تازه موج مهاجرت ایرانیان» در کیهان آنلاین منتشر شد.
گزارش زنده فرار از ایران به استرالیا
این پناهجو با نام مستعار «آریا» هر بار از طریق «گوشی» یا تلفن موبایل که در اختیار داشت یادداشتهایش را به ایمیل کیهان میفرستاد که بلافاصله منتشر میشد. «سرورقی زنده» چندین ماه طول کشید و گاهی هیچ خبری از «آریا» نمیشد. خبر غرق شدن کشتیهای پناهجویان در آبهای استرالیا خوانندگان یادداشتهای او را به شدت نگران میکرد و جویای حال او و خانوادهاش میشدند. به تقاضای او در آن ماههایی که در یکی از اردوگاههای پناهندگی اندونزی به سر میبردند، کیهان لندن که آن زمان به صورت روزنامه منتشر میشد برای او و دوستان ایرانیاش در آن اردوگاه فرستاده میشد که البته گاهی به دستشان میرسید و گاهی نمیرسید!
وقتی آریا و خانوادهاش از راه اندونزی و پس از ماهها فرار در خشکی و آب سرانجام به استرالیا رسیدند، از طریق فرم کامنتهای کیهان آنلاین که زیر عنوان «نظر شما برای ما مهم است» منتشر میشد، چنین نوشت: «با درود فراوان، ما رسیدیم استرالیا ولی اینترنت ما فیلتر است و فونت فارسی هم ندارم. در اولین فرصت سرگذشت خودمون رو براتون می فرستم. ما هنوز اجازه ایمیل فرستادن نداریم فقط تونستم برای شما عزیزان پیام بذارم.»
از آن زمان دیگر هیچ خبری از «آریا» و خانوادهاش نرسید و با وجود چندین تماس از سوی کیهان لندن از طریق ایمیلی که از وی در دست داشتیم، نتوانستیم خبری از وی به دست بیاوریم و امیدواریم هر جا که هست همراه با خانوادهاش تندرست و موفق باشند.
فرار به ترکیه
این بار پیام آقای شهرام کمالی از ترکیه سبب شد تا بار دیگر مسئله مشابهی را به شکل دیگری پیگیری کنیم تنها به یک دلیل: او دختری دارد که عاشق مدرسه رفتن است ولی به دلیل وضعیت پناهجویی خانوادهاش نام او را در مدرسه شهری که ساکن هستند نمینویسند. و این تنها مورد در میان پناهجویان سراسر دنیا در کشورهایی نیست که مانند رژیمهای ترکیه و ایران رفتاری ضدانسانی با پناهجویان و پناهندگان دارند. این نمونه از هزاران نمونه فاجعهبار و ضدانسانی شاید سبب شود تا توجه نهادهای حقوق بشری بیشتر به سرنوشت آن ایرانیانی جلب شود که هنوز و همچنان به دلایل مختلف از ایران به کشورهای دیگر پناه میبرند و اگرچه شانههایشان از بار برخی مشکلات در ایران سبک میشود اما با مشکلات تازهای روبرو میشوند که وضعیت آنها را بهتر از پیش نمیکند.
به هر روی، کیهان لندن پس از دریافت پیام آقای کمالی، با ابراز تأسف نسبت به وضعیت خانواده وی در ترکیه به او مینویسد که اگر شرح ماجرایش همراه با سند و مدرک فرستاده شود، برای انتشار در کیهان آنلاین تنظیم خواهد شد. وی که پیش از این هم با رسانههای دیگر تماس گرفته بود با خوشحالی چنین پاسخ میدهد: «باور بفرمایید که در این چند سال این اولین شبکهی فارسی زبانی هستین که من و خانواده من رو حمایت میکنید از این بابت خیلی سپاسگزارم» .
آقای شهرام کمالی آنگاه ماجرای خود را چنین برای کیهان لندن شرح میدهد:
«پدر من، سیدغلامرضا کمالی همافر و تکنسین هواپیمای اف ۴ و اف ۱۴، سالها زیر پرچم شیر خورشید خدمت کردند در پایگاه سوم شکاری شاهرخی. ولی متأسفانه بعد از سالها خدمت صادقانه به دستور خمینی به اعدام محکوم شدند. بعد از این من که به عنوان پسر بزرگ خانواده بودم مجبور شدم مدرسه و درس خواندن را رها کنم و به خرج و مخارج خانه کمک کنم.
سالها گذشت و من کم و بیش در جلسات دوستان شرکت میکردم تا اینکه چند بار به زندان افتادم. یکی از این زندانها باعث این شد که از ناحیه گوش راست به دلیل کتک و ضرباتی که به صورت من میزدند پرده گوش من پاره شد. گذشت تا اینکه من متوجه شدم که همسر و تنها دخترم از لحاظ روحی اذیت میشدند. تا اینکه وطن عزیزم را رها کردم و به ترکیه آمدم به شهر «وان» و آنجا خودمان را به سازمان ملل معرفی کردیم که متأسفانه از همان روزهای اول متوجه عدم مدیریت شدیم.
به ما گفتند که یک سال دیگر برای مصاحبه اصلی تاریخ دارید. با تمام مشکلاتی که داشتیم یک سال گذشت و آمدیم برای مصاحبه. وکیلِ اولِ ما با من و همسرم تقریبا خوب برخورد کردند. ولی بعد از مصاحبه اول ما هرچی منتظر جواب بودیم به ما جوابی ندادند. دوستان قدیمی میگفتند که وقتی بیشتر از ۶ ماه سازمان ملل به ما جواب نداد مطمئنا به شما قبولی میدهند که به این صورت نشد و بعد از ۱۲ ماه به من جواب استیناف دادند. اعتراض کردم و بد از ۷ ماه به یکباره به ما گفتند که برای فردا صبح باید برای مصاحبه حاضر باشید.
با تمام مشکلات ما رفتیم و تازه فهمیدم که مصاحبه یعنی چه! من را با خانمی که یکی از وکیلهای قدیمی سازمان ملل هستند نوبت دادند. وکیلی به نام خانم «ملتم». وقتی رفتیم داخل اتاق به حکم ادب سلام و تشکر کردم که به یکباره وکیل به من گفت که وقتی پرونده تو را بسته اعلام کردم آن موقع هم از من تشکر میکنی یا نه؟! من تمام تمرکزم به هم ریخت. وکیل به من گفت که باید سوالهایی را که میپرسم به صورت «بله» یا «خیر» جواب بدی. از من میپرسید و وقتی میخواستم جواب بدهم به من دهان کجی میکرد و در کل میخواست که اعصاب مرا خورد کند. وقتی اعتراض کردم به طرز برخورد او، گفت که من در جایگاهی نیستم که به خانم وکیل بگم که چه بکن و چه نکن! و بعد از چند هفته پرونده ما را بست. وقتی پرونده بسته میشود یعنی پناهنده دیگر هیچ حقی ندارد در آن کشور و باید منتظر باشد تا که از وزارت کشور حکمی بیاید و به مملکت خودش برگردد.
زلزله در شهر وان
من و همسرم و دخترم که ۹ سال داشت با اوضاع خیلی بد و روحیه خراب زندگی را میگذراندیم. تا اینکه در شهر «وان» زلزله شدیدی آمد. دقیقا مثل قیامت بود. خانه و لوازم درستی که نداشتیم ولی هر چه که بود سقفی رو سرمان بود که آن هم خراب شد. سازمان «بنیاد نوروز» آمدند به شهر «وان». ما به حکم وظیفه انسانی به کمک رفتیم و حدود ۱۵۰ نفر را سوار اتوبوس کردیم و به شهر «کایسری» رفتند که متأسفانه دیگر جا برای من و همسر دخترم نبود. خوب این هم شانس من بود.
رفتم سازمان ملل برای کمک گرفتن و چادر و دریافت پول که به هر نفر ۱۰۰ لیر میدادند تا که با اتوبوس به هر شهری که میخواهند بروند ولی به هیچ عنوان به من کمکی نکردند. حتی چادر هم ندادند. با هزینه خودمان و هموطنان دیگر در خارج از ترکیه توانستم چادری بگیرم ولی از طرفی هوای سرد زمستان بسیار به ما فشار میآورد. سازمان ملل گفته بود که برای ثبت نام برویم تا ما را به شهرهای دیگر ترکیه بفرستند. من جزو اولین کسانی بودم که ثبت نام کردم ولی متأسفانه باز سازمان ملل هیچ کمکی نکرد. در آن هوای سرد بیش از یک ماه در چادر بودیم و هیچ کمکی و یاری به ما نشد.
چندین بار برای پروندهمان رفتیم ولی میگفتند که پروندهات بسته شده. سرمای زمستان تاثیر خودش را گذشت و من به عنوان یک پدر و همسر هیچ کاری نمیتوانستم برای خانواده خودم انجام بدهم. بیش از حد پسلرزه میآمد و همسرم از ناحیه انگشت دست راست دچار یخزدگی شد که هنوز که هنوز است هر وقت که آب سرد و یا هوای سرد به دست همسرم میخورد درد بسیار شدیدی میگیرد. دختر ۹ ساله من با هزار آرزو برای آینده از ترس دچار لکنت زبان شد و از لحاظ روحی حالت خیلی عصبی پیدا کرده است. خود من هم دچار خونریزی کلیه شدم که اصلا به خودم نیاوردم تا اینکه پلیس ما را فرستاد به «اکسرای» یکی از بدترین شهرهای ترکیه که آب و هوای بسیار سردی دارد. هر قدر خواهش کردم که ما نمیتوانیم به این شهر برویم به خاطر هوای بسیار سردی که دارد ولی گفتند که باید بروید. گفتم من که پولی ندارم وسیله ندارم گفتند که به ما ارتباطی ندارد. به هر حال ما را فرستادند به آن شهر.
۳ روز اول در پارک بودیم با آن هوای بد. مردم و چند ایرانی به ما کمک کردند تا که بتوانیم منزلی بگیریم و گرفتیم. ولی یک خانه خالی. بگذریم، من همیشه برای امضا با همسرم به پلیس میرفتیم و امضا میکردیم تا اینکه چند بار از پلیس خواهش کردم که ما را به شهر دیگری بفرستند چون در آن شهر کاری برای من نبود و حتی چند بار از طرف امنیتیهای ایران با من ارتباط تلفنی داشتند و من را تهدید میکردند.
به پلیس گفتم ولی هیچ فایدهای نداشت. به سازمان ملل گفتم باز هم هیچ.
پس از دو سال دخترم را دیگر در مدرسه ثبت نام نکردند
تا اینکه رفتیم به شهر «مرسین» چون آب و هوای گرمی دارد آنجا منزلی گرفتیم البته بسیار محله کثیفی بود ولی من چاره نداشتم. دخترم را به مدرسه بردم و به عنوان مسافر اسم دخترم را نوشتند. دو سال به همان مدرسه رفت و چندین بار به عنوان شاگرد اول تشویق شد حتی به من میگفتند که دختر شما هوش خیلی زیادی دارد و باید به یک مدرسه بهتری برود. گذشت تا اینکه امسال باید به کلاس پنجم میرفت وقتی با دخترم که خیلی خوشحال بود به همان مدرسه رفتیم گفتند نمیتوانیم اسم این دختر را بنویسیم. من اصلا باورم نمیشد. دخترم گریه میکرد ولی میگفتند که شما باید به همان شهر قبلی برگردید. یعنی باز باید سرما و درد دست همسرم را تحمل کنیم.
دخترم را ثبت نام نکردند. من کارنامه دخترم را دارم با بهترین نمرهها. به هر حال متأسفانه در حال حاضر مدرسه نمیرود. خواستم به مدرسه خصوصی ببرم ولی هزینه زیادی دارد. چندین بار به سازمان ملل نامه نوشتم و اعتراض کردم ولی جوابی ندادند. باز چندین بار من و خانوادهام را تهدید کردند. هر بار به سازمان ملل گفتم جوابی ندادند. با پلیس تماس گرفتم جوابی نمیدهند.
همین که حالا با هموطنی بزرگوار صحبت کردم خیلی حال بهتری دارم. میدانم که اگر مصاحبه کنم سازمان ملل پرونده ما را باز میکند ولی جدا نمیدانم که آیا این واقعا حقوق بشر هست؟
باز هم ممنون و سپاسگزارم. امیدوارم که خداوند به شما سلامتی دهد. پاینده ایران»
کیهان (لندن) برای اینکه بتواند گزارشی از وضعیت این پناهجوی گرفتار در ترکیه تهیه کند، اطلاعات دقیقتر و کارنامه دخترش را میخواهد و چنین پاسخ میگیرد:
«مطلبی که باید خدمت شما عرض کنم اینکه زمانی که با اجازه پلیس شهر «اکسارای» را ترک کردم و به شهر «مرسین» آمدیم پلیس به ما گفته بود که من باید در هفته یک بار به «اکسارای» بروم که امضا کنم در واقع هر پناهندهای باید در هفته خودش را به پلیس معرفی کند. این کار را من تا حدود ۳ ماه انجام میدادم تا اینکه عید قربان شد و در ترکیه عید قربان یک هفته تعطیلی میباشد و من هم بعد از یک هفته که باید میرفتم نتوانستم بروم چون کلیه من دچار خونریزی شده بود و بعد از اینکه رفتم پلیس آن شهر به من گفت که چون امضا ندادی به عنوان فراری حساب میشوی و باید به دادگاه بروی و جریمه بدهی! من توضیح دادم به دلیل تهدیداتی که میشوم و نبود کار به شهر «اکسارای» رفتم و این مهم را شما میدانید و حالا به من میگویید چون امضا ندادم باید ۵۰۰ لیر جریمه بشوم؟ گفتند اگر این جریمه را پرداخت نکنی تا یک ماه دیگر جریمه تو خیلی بیشتر از این میشود و هر قدر من اصرار کردم قبول نکردند و در آخر به من گفتند که تنها راه این هست که باز دوباره به همین شهر بیایی، که برای من امکانپذیر نبود.
و مطلب دیگر که بسیار مهم میباشد این هست که همسر من در ایران ۱۵ سال در بیمارستان مشغول به کار بوده و در رابطه با مسائل تمیزی بسیار حساس میباشد ما متأسفانه چون اوضاع مالی خوبی نداشتیم در شهری که هستیم مجبور شدیم برای گرفتن منزل در منطقه پایین شهر منزلی بگیریم در واقع بسیار محله شلوغ و کثیفی میباشد. عرض کردم با اینکه خیلی بسیار تمیز و حساس هستیم دختر من چون موهای بلندی دارد متأسفانه دچار شپش شد که از مدرسه انتقال پیدا کرده بود و حتی زمانی که چند تن از دوستان ما متوجه این موضوع شدند بسیار ناراحت شده و از آمریکا برای دخترم مقداری دارو ارسال کردند و خوشبختانه دخترم خوب شد. فقط این مسئله که او را در مدرسه ثبت نام نکردند در روحیه دخترم تاثیر فراوانی گذاشته و خیلی خیلی عصبی شده که بعضی موقع یا در خواب و یا در حالت معمول چیزی را که احتیاج دارد میخواهد و من نمیتوانم برایش انجام دهم با داد و فریاد اعتراض میکند در حالی که دختر من اصلا همچین بچهای نبود. بیشتر مواقع ساعت ۱۲ یا ساعت ۵ بعد از ظهر بیرون نمیرود به این دلیل که شاید دوستان هممدرسهای او را ببینند و میگوید که خجالت میکشم.
این را هم با پلیس شهر «اکسارای» در میان گذشتم و خواهش کردم که نامه به من بدهند تا اسم دخترم را بنویسند ولی با حالت بدی مرا بیرون کردند.
هموطن گرامی، من تمام مدارکی را که فرمودین حتما ارسال خواهم کرد. فقط این را بدانید که احتمال دارد پلیس شهر «اکسارای» بعد از اینکه موضوع پیگیری شود با من لج کنند و شاید حتی بگویند که دیپورت میشوی. خواستم که این موضوع را بدانید و خدمت شما باید عرض کنم که به خاک وطنم قسم من از هیچ چیزی هراسی ندارم. فقط تنها نگرانی من همسر و تنها دخترم میباشد. اگر بعد از اینکه این مطلب را پیگیری کردید و سازمان ملل و پلیس از من بازخواست کردند لطفا شما به عنوان هموطن از خانواده من حمایت کنید. عرض کردم من نگران خودم نیستم آن قدر شکنجه شدم که درد با من بسیار دوست هست. فقط نگران خانوادهام هستم . با این حال از شما عزیزان بسیار ممنون هستم امیدوارم که بتوانم جبران این همه زحمت را روزی انجام دهم .پاینده ایران و ایرانی«
و بعد در پیام دیگری آقای شهرام کمالی مدارکی فرستاد:
«درود بر شما هموطنان گرامی و سپاس فراوان از شما، من کارنامه کلاس سوم و چهارم دخترم را برای شما ارسال کردم و حتی یک برگه هست که ما با این برگه چند سال قبل توانسته بودیم که اسم دخترم را در مدرسه بنویسیم و زمانی که عنوان کردیم که شما توسط این برگه اسم بچه ما را نوشتین ولی باز هم میگفتند که اسم بچه شما در شهر «اکسارای» میباشد و باید آنجا بروید. هرچقدر ما خواهش کردیم که آن شهر بسیار سرد میباشد و همسر من به دلیل سرمای زیاد در شهر «وان» در چادر از ناحیه انگشت دست راست دچار یخزدگی شده و دخترم لکنت زبان گرفته و مهم تر از هر چیز زمانی که ما آنجا زندگی میکردیم مرا بسیار تهدید میکردند و من چند بار هم با پلیس آن شهر صحبت کردم ولی قبول نکردند که دختر من مدرسه برود.»
مرسی عموجون!
پس از چند روز این پیام نیز از دختر ایشان به فیسبوک کیهان رسید:
« سلام خوب هستین؟ عمو جون، بابام کلیه درد گرفت و بردیمش بیمارستان. وقتی که بابام به من گفت که من ببینم که تو فیسبوک پیامی داره یا نه پیام شما را دیدم به من گفته که اومدم خونه برای شما بنویسم. بابام گفته که فعلا اوضاع خوبی نداره بابام گفته که به امید خدا از بیمارستان آمد بیرون حتما برای شما عکس و مدارک را مینویسه.عمو جون برای بابام دعا کنید که زودتر خوب بشه. مامانم سلام به شما میرسونه. مرسی عمو جون».
ما هم در پاسخ این دختر نوجوان نوشتیم:
…عزیز، امیدواریم حال پدر عزیز تو هر چه زودتر خوب بشه و از بیمارستان به خانه برگرده. ما منتظر می مانیم تا او عکس و پاسخ پرسشها رو برای ما بفرسته. مواظب خودت و مادر باش و امیدوار باش که همه چیز درست میشه. کیهانِ لندن، کیهانِ تو هم هست».
آقای کمالی پس از مدتی توضیحاتی در رابطه با وضعیتشان به شرح زیر فرستاد:
« من به اتفاق همسرم و دخترم اواخر سال ۲۰۰۸ به ترکیه آمدیم با پاسپورت که البته توضیح دادم به سازمان ملل که برادر همسر من چون سرهنگ نیروی انتظامی بود و پستهای بالایی هم داشت توانست ما را به صورت قانونی با دوستانی که در مرز داشت ردّ کند که متأسفانه برادر همسر مرا بعد از ما به زندان انداخته و بعد از چند ماه کشتند که من تمام این مسائل را به سازمان ملل عرض کردم.
من حدود تاریخها را خدمت شما عرض میکنم فکر میکنم که نهایتا یک ماه قبل یا بعد با خانم ملتم مصاحبه داشتیم. در سال ۲۰۱۱ و در ماه اکتبر زلزله آمد و ما حدوداً ۷ ماه قبل از زلزله با خانم ملتم مصاحبه شدیم. و نزدیک به ۲۳ تا ۲۶ روز در چادر بودیم در فصل زمستان و من جزو نفرات اولی بودم که به سازمان ملل گفته بودم که انتقال به شهر دیگر میخواهم. و متأسفانه جزو آخرین نفرها اسم ما را اعلام کردند. از من خواسته بودند که کدام شهر میخواهید، من هم گفتم آنتالیا چون برادرم آنجا بود و بعد شهر مرسین. آنها گفتند که باید سه شهر را اسم ببری که من گفتم شهر دیگری را نمیشناسم ولی لطفا شهری باشد که آب و هوای گرمی داشته باشد و عرض کردم که به چه دلیل (یخزدگی انگشت دست همسرم، خونریزی کلیه و گوش راستم و لکنت زبان دخترم) ولی متأسفانه آنها ما را به شهر اکسارای فرستادند که یکی از سردترین شهرهای ترکیه میباشد. این را خدمت شما عرض کنم که شهر اکسارای نیده بودیم و نه اکسارای استانبول. بعد از معرفی به پلیس شهر اکسارای در این شهر بیش از یک سال بو دیم و بعد با اجازه پلیس به شهر مرسین آمدیم که البته عرض کردم که من با تمام بیماری که داشتم هر هفته باید برای امضا به اکسارای میآمدم.»
این یکی از صدها و هزاران ماجرای پناهجویانی است که در کشورهایی مانند ترکیه گرفتار میشوند. چنین وضعیتی به ویژه برای پناهجویانی که خانوادگی از کشور فرار میکنند، دشوارتر است.
امکان و اقدام کیهان لندن برای انتشار ماجرای این پناهجویان حداقل کاری است که میتوان برای آنان انجام داد. وظیفه و مسئولیت بزرگ و مهم بر عهده فعالان و نهادهای حقوق بشری است که میبایست به یاری شهروندانی بشتابند که به هر دلیلی از خانه و کاشانه خود آواره، و به امید یک زندگی امن و بهتر راهی کشورهایی میشوند که هیچ شناختی از آنها و از شرایط پناهجویی و پناهندگی در آنها ندارند. این در شرایطی است که وضعیت جنگی، تروریستی و غیرانسانی در منطقه موج فرار مردم از کشورهای به ویژه سوریه و عراق را به ترکیه شدت بخشیده و روند عادی رسیدگی به پرونده پناهجویان را که به هر حال در پیچ و خم مسائل اداری و بوروکراسی گاهی خاک میخورند، با تراکمی بیسابقه روبرو کرده است.