آزاده کریمی؛ علی اشتیاق- در سومین روز جشنواره برلین دیگر میتوان چهرههای آشنا دید؛ آدمهایی که سه روز همراه با آنان در صفهای طولانی منتظر ایستاده،اید، در کنار هم به پرده نقرهای خیره شدهاید، و با هم فیلم دیدهاید. مردمانی از سرزمینهای دور و نزدیک، با زبانها و نژادهای متفاوت که یک فصل مشترک دارند: سینما!
روز سوم، روز سرزمینهای ناشناخته و کشف دنیاهای جدید هم بود. روزی که با سرزمین سرخ پوستها آغاز شد. «ایگزانول» ساخته یایرو بوستامانته کارگردان جوان گوآتمالایی را شاید بتوان یکی از بهترین فیلمهای امسال در برلیناله دانست. فیلم در فضایی به شدت بومی و ناشناخته قصهاش را روایت میکند و فاقد هر گونه ابزار جلوههای ویژه و بازیگری ستارگان سینماست.
یایرو بوستامانته، دنیای کارگران مزارع قهوه را دستاویز قرار داده، دنیایی آنقدر دور و دست نیافتنی که چشمهای تماشاگر برای آشنایی با آن باید کمی تنگتر و دقیقتر شوند. با «ایگزانول» به درون جامعهای بومی در آمریکای مرکزی میرویم؛ جایی که دختر جوان یک کارگر برای ازدواج با مباشر مزرعه انتخاب میشود. اما دختر جوان در عین ناباوری خانواده، دلبسته پسری فقیر و سر به هواست که مدام آرزوی کوچ به ایالات متحده آمریکا را در سر میپروراند.
سکانسهایی چون فراری دادن مارها یا تجربه عشقورزی با درختان مزرعه، زیباترین و در عین حال بدویترین احساسات انسانی را که دیگر رو به فراموشی هستند، از خاطرههای دور فرا میخواند. در «ایگزانول» با سرزمینی روبرو میشویم که جواناناش سودای ترک آن را دارند چرا که ساختارهای سنتی دیگر پاسخگوی نیازهای آنها نیستند.
تماشای آداب و سنن، مشکلات اقتصادی و اجتماعی کشور گوآتمالا در کنار بازی بی نظیر بازیگران زن، باعث میشود که تماشاگر بدون عناصر سرگرم کننده، بی حوصله و فراری نشود. بازی بی نظیر «ماریا تلون» ایفاگر نقش مادر فیلم، چنان در جشنواره مورد توجه قرار گرفت که در جلسه مطبوعاتی روی پرسش بیشتر حاضران به او .
به گفته بوستامانته، «تلون» به واسطه سالها فعالیت در عرصه تئاتر پیشینهای قوی دارد که او را به خوبی در نمایش زندگی زنان بومی گوآتمالا یاری کرده است. این کارگردان که «ایگزانول» اولین اثر بلند سینماییاش به شمار میرود، خاطرنشان کرد که مضمون فیلمسازیاش را معطوف به زندگی مردم بومی کرده است.
شاید بعد از تماشای این فیلم، مخاطب جشنواره تشویق شود که اسم کشور گوآتمالا را در اینترنت جستجو کند تا اطلاعات بیشتر و گستردهتری از این کشور نه چندان شناخته شده جهان به دست بیاورد.
آن سوی تر، «مادر، قلب اتمی» دومین ساخته علی احمدزاده در بخش چشمانداز (فوروم) برلیناله به عنوان نماینده کشور ایران به نمایش در آمد. در این فیلم ترانه علیدوستی، پگاه آهنگرانی، مهرداد صدیقیان و محمدرضا گلزار بازی میکنند. درست مانند عنوان فیلم، تماشاگر با اثری عجیب و نامرسوم روبرو است. فیلم در دل مناطق مرفه تهران کنونی میگذرد و دوربین چهار دختر و پسر جوان را در یک شب دنبال میکند.
شاید نتوان برای این فیلم، خلاصه داستان سر راستی تعریف کرد ولی آن را میتوان پر از آدرسهای آشنا برای تماشاگر ایرانی و بزنگاههای جذاب برای تماشاگر خارجی دانست.
«مادر، قلب اتمی» یک پله جلوتر از فیلم های قبلی سینمای ایران است، نه به این دلیل که الزاما اثری خاص باشد بلکه از این رو که فیلمی متعلق به نسل جدید است. دیالوگها، تکیهکلامها، دغدغهها، گرهها و از نفسافتادگی شخصیتها، زبان نسل جدید ایران است که شاید برای نخستین بار است بر پرده سینمای جهان رفته است.
بازی تخیل و واقعیت، برآیند کلی فیلم است چنان که برخی واقعیتهای جامعه ایران برای دیگر مردم جهان یک داستان سوررئالیستی به نظر میرسد. این فیلم نشان میدهد که نسل جدید ایران در مورد دنیا، نفت، صدام حسین، انرژی هستهای، جهان پس از مرگ و هیتلر چه فکر میکند. اگر چه تماشاگر برلیناله، به حضور بدل صدام حسین در تهران میخندد یا یک بازی سنگ، کاغذ، قیچی تکلیف مرگ و زندگی سه انسان را روشن میکند، اما با کمی تأمل در کنه ماجرا، چندان هم غیرواقعی و دور از ذهن نیست.
«مادر، قلب اتمی» را میتوان ورود نسل تازه سینماگران ایران پس از فیلم «عصبانی نیستم» از رضا درمیشیان (۱۳۹۲) به عرصه جهانی دانست؛ فیلمی که برای درک شدن از سوی دنیا ساخته شده است.
سومین فیلم امروز ما «ویکتوریا» نام داشت ساخته سباستین شیپر از آلمان. فیلم یک روایت ساده از آشنایی دختری جوان با چند پسر شرور است. دختر ناخواسته با این آشنایی وارد ماجرای سرقت از بانک میشود و بدون هیچ دلیل مشخصی تا آخر گروه را ترک نمیکند.
شاید اگر این فیلم به شکل رایج و کلاسیک سینما دکوپاژ و ساخته میشد، یک فیلم کاملا معمولی و تکراری به نظر میرسید اما ویژگی آن یعنی فیلمبرداری ممتد و بدون بُرش «ویکتوریا» را به اثری خاص بدل کرده است. در اصل فیلم، به هنگام فیلمبرداری تدوین شده و با یک دکوپاژ قوی و فیلمبرداری کاملا سازمانیافته پیش رفته است.
از ابتدای فیلم تا لحظه پایانی آن که تقریبا دو ساعت و بیست دقیقه طول میکشد، فاصله نیمه شب تا سپیده دم یک آشنایی، گرهافکنی و گرهگشایی را در بر میگیرد. بازیها بسیار روان و خالی از اغراق است و تماشاگر را کاملا درگیر فیلم میکند. شیوه نوینِ ساخت فیلم بدون بُرش (کات) در سینمای ایران نیز با فیلم «ماهی و گربه» ساخته شهرام مکری تجربه شده است.