اشکى نریزم بر دیوار یخ زمستان
ابر بهاریست که ریزد اشکم
اشکى از شادى و امید
باز کند شکوفهها بر خورشید
تا آرد گرمى و جلال و شکوه
بر دیوار خانههاى پر از اندوه
بینم در افق روشن بیکران
تصویرى از بهشت برین
دیوارهاى بلند نوین
برخیزند در ایران زمین
با شاخههاى نسترن آویزان
تا بنشینند بلبلان بر آن
سر دهند با هم سرود، آزادى، آزادى
مردم گیرند فال خوشبختى