چند هفتهای بود که ایرانیانِ فرهنگدوست لندن در انتظار برنامۀ بزرگداشت شاهرخ مسکوب بودند که به پیشنهاد و ابتکار بیژن پوربهنام و هادی خوشکباری و با همکاری کانون ایران قرار بود برگزار شود. این انتظار سرانجام عصر شنبه ۲۸ مارس به پایان رسید و مهمانان سالن کتابخانۀ مرکزی شهرداری کنزینگتون را پر کردند.
دکتر رضا قاسمی دبیر کانون ایران با سخنان کوتاهش برنامه را گشود. او با افتادگی اعلام کرد که کانون ایران سهمی بسیار کوچک در این برنامه داشته است و از زحمات بیژن پوربهنام در تدارک و جلب علاقمندان به این یادبود تقدیرکرد. دکتر قاسمی از شرکت آقایان دکتر احمد کریمی حکاک، دکتر ماشاءالله آجودانی و دکتر حسن کامشاد، دوست قدیمی شاهرخ مسکوب، در برنامه تشکر کرد. او گفت کامشاد با کتاب دو جلدیاش به نام «حدیث نفس» سهم ارزندهای در شناساندن زندهیاد شاهرخ مسکوب داشته است. به گفتۀ دکتر قاسمی شاهرخ مسکوب قبلا برای عموم شاید بیشتر به عنوان یکی از مترجمان «خوشه های خشم» اثر معروف «جان اشتاین بک» شناخته شده بود و از آثار پژوهشی او شناخت کافی وجود نداشت. دکتر کامشاد با این کتاب گامی مهم در رفع این کمبود برداشت. دکتر قاسمی سخناناش را این گونه به پایان رساند: «مسکوب، که جان شیفتهاش همواره متوجه ایران بود، شوربختانه در شرایط نه چندان مساعد در پَستوی یک مغازۀ عکاسی در سرزمینی دور از ایران زندگیاش به سرانجام رسید.»
آنگاه بیژن پوربهنام پشت میکروفن قرار گرفت و نخست از همیاری بی دریغ کانون ایران و دکتر رضا قاسمی در برگزاری این برنامه تشکر کرد. پوربهنام سپس متنی را زیر عنوان «در سوگ شاهرخ مسکوب» با صدایی گرم و متین خواند.
در این متن که با اتکا به گفتاوردهایی ازخود مسکوب و نویسندگان دیگر در تلاش برای ترسیم سیمایی از وی تهیه شد از جمله آمده بود: «علت انتخاب این عنوان پس از ۱۰ سال که از درگذشت مسکوب میگذرد آن است که او هنوز در صحنۀ ادب و فرهنگ ایران حضوری جدی و فراموش نشدنی دارد. خودِ مسکوب در پایان کتاب «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» در سطوری که گویای ماندگاری نام خود اوست می نویسد: «زمانه بر آدمی پیروز است. اما انسان میتواند به بهای نفی خود بر آن چیره گردد تا در مرگ تواناتر از زندگی باشد.» که او چنین است و هنوز زنده است.»
پوربهنام متن را چنین ادامه داد: «افزون بر ویژگیهایِ برجستۀ انسانی او ما با شاهرخ مسکوبِ نظریهپرداز ادبی و شاهنامهپژوه و حافظپژوه و ژرفاندیش یگانه روبرو هستیم.» پوربهنام از عشق عمیق مسکوب به تاریخ و جغرافیای ایران و از باورعمیقاش به عدالت، حقیقت و اخلاق سخن راند. باور به عدالتی که او از اوان جوانی به مبارزۀ سیاسی کشاند و تعهد به اخلاقی که او را به آنجا کشاند که بنویسد: «راه داد از بیداد نمیگذرد.»
پوربهنام خواند: «شاهرخ مسکوب از نوادری است که با دانایی تمام وارث دنیای فرهنگی ایران بود. می گفت که فرهنگ ایران وطن من است و در وجود خود و آثارش این فرهنگ را زنده نگاه میداشت. سیروس علی نژاد در یادنامه ای به کوشش علی دهباشی از مسکوب نقل قول میآورد: «من مطلقاً دیگر به صداقت به عنوان ارزش فی نفسه اعتقاد ندارم. مبارزهای که نسل انقلاب در سالهای ۴۰ در پیش گرفت فاقد شعور سیاسی و اجتماعی بود که به راه خطا رفت و از تجَدد دور افتاد. خیال میکنم که بسیاری از وقتها دست نزدن به کاری در سیاست، فعال نبودن، مبارزه نکردن بهتر از مبارزه کردنِ نادانسته است. نفس مبارزه یا فداکاری به خودی خود دارای ارزش نیست. چیزی که کم داشتیم و داریم شعور اجتماعی است.»
پوربهنام همچنین خواند: «مسعود بهنود دربارۀ نثر مسکوب چنین قضاوتی دارد: «در نوشتۀ هیچ قلمداری به اندازۀ نثر شاهرخ مسکوب جان ندیدهام. این را به جِدّ میگویم که اگر کسی جانِ نثر فارسی را میشناخت همو بود و مگر ممکن است که زبان فارسی را شناخت و مسکوب را نشناخت».
پوربهنام سپس ازدوستی عمیق مسکوب با دکتر حسن کامشاد گفت. دوستی که وقتی به لندن میآمد و چند صباحی با او و همسرش، ناهید، میگذراند و او را از ناملایمتیهای زندگی در پاریس دور میساخت. و بالاخره پوربهنام ازعلاقۀ عمیق مسکوب به مرتضی کیوان (که به دنبال وقایع ۲۸ مرداد زندانی و اعدام شد) سخن گفت که نقش مهمی در شکل گرفتن شخصیت فرهنگی او داشت. پوربهنام متن خود را با یادآوریِ عشق وصف نشدنی مسکوب به مادرش به پایان رساند.
سخنان پوربهنام چهرهای از سیمای فرهنگی و ادبی و اخلاقی مسکوب برای حاضران ترسیم کرد. سخنرانان بعدی این تصویر را کامل کردند.
دکتر حسن کامشاد در ادامۀ برنامه یادآوری کرد که خاطرات خودش را با شاهرخ مسکوب در کتاب «حدیث نفس» مفصل نوشته است که از لابلای سطور آن میتوان به شخصیت و خلق و خوی و اخلاق و سجایای مسکوب پی برد. کامشاد آنگاه سخناناش را با چند گفتاورد از خودِ مسکوب آغاز کرد: «جوان که بودم میخواستم دنیا را غوض کنم. نشد. دنیا مرا عوض کرد». «من در زندگی هرگز دنبال آسانی نبودم چون هیچ چیز زیبای ارزیدنی آسان به دست نیست». «آدم باید کار را جدی بگیرد و خودش را برعکس به جدّ نگیرد». «مشکل من آن است که نه میتوانم دنیا را عوض کنم و نه این را که وجود دارد بپذیرم.» «اگر فردوسی نبود زندگی من چقدر فقیرتر بود. یادش روشنایی و بلندی است».
حسن کامشاد ادامه داد که آشنایی او با مسکوب به ۷۳ سال پیش بر میگردد، از دوران جوانی در اصفهان و دانشکده حقوق و «لاسیدن» با حزب توده. او گفت که مسکوب زودتر از همه دوستان به حزب توده پیوست و از آن پس کتابهایِ مارکسیستی میخواند و بحث و مجادله میکرد. مسکوب کمی پس از وقایع ۲۸ مرداد به زندان افتاد و حدود دو سال و دو ماه در بند بود.
دربارۀ زندگی شخصی مسکوب کامشاد گفت که هیچ وقت زندگی بسامانی نداشت و اولین ازدواج او به توصیه حزب توده انجام گرفت و چندان هم دوام نیافت. ثمرۀ آن ازدواج پسرش اردشیر بود که شاهرخ تا دمِ مرگ در شور و اشتیاق او سوخت. در ۴۲ سالگی مجدداً ازدواج کرد و دخترش غزاله ثمرۀ ازدواج دوم است. یک سال بعد از انقلاب با خانواده راهی فرانسه و مسکوب همکار داریوش شایگان شد که قرار بود شعبه دانشگاه اسماعیلیه را در پاریس راه بیاندازد. همین امر باعث سفرهای زیادتر مسکوب به لندن و دیدار دو دوست قدیمی شد. کامشاد گفت که هر بار هم که به لندن میآمد حتماً می گفت که «برویم به زیارت». مقصودش بازدید تابلوی «تعمید مسیح» اثر پیرو دلا فرانچسکا، نقاش ایتالیایی عصر رنسانس بود. به این تابلو تعلق خاطر روحانی پیدا کرده بود و علت این دلبستگی را خودش نیز نمیدانست.
کامشاد از سراسیمه رساندن خویش به پاریس در واپسین روزهای زندگی مسکوب گفت و اضافه کرد که حتی در بستر مرگ هم خنده و طنز زیبای خود را حفظ کرده بود. یار قدیمی مسکوب از شوخطبعی او گفت که به خودش بیش از هر کس میخندید. در حاضرجوابی نیز کمنظیر بود که همین استعداد را حتی در بستر مرگ نیز نگه داشته بود. در اشاره به ظِرافت انسانی مسکوب سخنران چه زیبا گفت که بیمار مانند بستگانش از وضعِ خود آگاه بود ولی دو طرف نمیخواستند همدیگر را ناراحت کنند؛ «نگرانِ نگرانی یکدیگر بودند». یار قدیمی مسکوب از نگرانیهای او برای دخترش و به یاد آوردن مادرش در روزهای آخر زندگی گفت. از واپسین دلواپسیهای او در مورد وضعیت نوشتههایش و بخصوص از آخرین نوشتهاش گفت که نزد ناشر در تهران بود و قبل از چاپ، نسخۀ حروفچینی شده باید تصحیح میشد که این کار را به عهده دوستاش،کامشاد، گذاشت.
۲۳ فروردین ۱۳۸۴ شاهرخ مسکوب جان باخت. کامشاد از رفتناش بر پیکر دوست میگوید: «درون تابوت هم تبسمی آسوده بر گوشۀ لبش نقش بسته بود و به مردی ۵۰ ساله میماند». کامشاد گفت: «وقتی «راستی» مُرد [مارسل] پروست گفت که این مرگ چه ناچیز مینماید چون میبینیم که چه نیرومند زنده میماند. و یا نیچه میگوید: «بعضی از افراد بعد از مرگ به دنیا میآیند.» چقدر این حرف در مورد شاهرخ صادق است».
به گفتۀ سخنران، مسکوب یکی از بهترین نثرنویسهای زبان فارسی بود. او خود را بیش و پیش از هر چیز جستارنویس* میدانست که از کار پژوهش متفاوت است. مسکوب میگفت: «چیزهایی که من مینویسم تحقیق به مفهوم کلاسیک نیست.»
در پایان حسن کامشاد آخرین نامهاش را به شاهرخ مسکوب که بنا به خواست ناشری فرهیخته نوشته بود برای حاضران خواند که حاوی احساسات زیبای این دوست قدیمی مسکوب بعد از رفتنِ او بود.
پس از سخنان دکتر کامشاد پیام دکتر جلیل دوستخواه خوانده شد. دکتر دوستخواه هم از آسانیِ سخن گفتن دربارۀ کارنامۀ فرهنگی و ادبی و منش وسلوک اجتماعی مسکوب نوشته بود و هم در عین حال درباره پیچیدگی، چند بُعدی و ژرف بودن شخصیت انسانی و فرهنگی وی.
دکتر کریمی حکاک سخنران بعدی برنامه بود که در سخنان خود بر دلمشغولیِ مشترک بین خود و زندهیاد شاهرخ مسکوب تمرکز کرد. کریمی حکاک گفت: «چگونه میتوان بر غم غربت فائق آمد و چگونه میتوان زبان فارسی را که در نهایت میراث منقول هویت ماست از سرزمینی که ما از دست دادهایم جدا کرد… میتوانیم همچنان به آن سرزمین عشق بورزیم ولی این هجران را نیز باید بیاموزیم». کریمی حکاک ادامه داد: ما تا ابد گرفتار فِراق از ایران خواهیم بود. اگر پرسش این باشد که چگونه میتوان به این فِراق فائق آمد، شاهرخ مسکوب به ما راه را نشان داده است.
سپس سخنران از کار ارزندهای که مسکوب در زمینۀ بررسی فرهنگ و ادب ایران در سالهای اقامتاش در خارج از ایران انجام داده بود سخن گفت و همچنین نمونههایی از نوشتههای مسکوب را که بیشتر لحن شخصی دارند خواند که نشان از دقت، ژرفا و ظرافت دید مسکوب در مشاهدۀ دنیای پیراموناش دارند. همین پویایی اندیشه نیز سبب شد او به غمزدگی و دلمُردگی دچار نشود و بر غم غربت فائق آید.
پس از سخنان دکتر کریمی حکاک، ادیب رستمی نوازنده کمانچه روی صحنه رفت و زنگ تنفسی برای حاضران به وجود آورد.
آخرین سخنرانِ برنامۀ پر و پیمانۀ یادبود شاهرخ مسکوب، دکتر ماشاءالله آجودانی بود که سخنانش دربارۀ شاهنامهپژوهی مسکوب و دستآوردهای نظری او در این زمینه بود. سخنران گفت که ارادت خود را به مسکوب ۲۷ سال پیش در مجله «فصل کتاب»- منتشره در لندن- بیان کرده است. در آنجا نوشته است که: «با وجود تمامی پژوهشهای زیادی که در مورد شاهنامه شده است سهم همان کتاب کم حجم مسکوب با عنوان «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» در بازشناسی فردوسی و بخشی از شاهکار او از دهها کتاب و رسالۀ تحقیقی بیشتر است».
آجودانی گفت که مسکوب در اثر دیگرش «سوگ سیاوش» هم منزلت فردوسی و هم منرلتِ شاهکارِ او در تاریخ فرهنگِ ایران را به بخشی از جامعه شناساند و از این طریق توانست بخشی از میراث ارزشمند فرهنگی ما را در بوتۀ تحلیل به داوری بگیرد و آن را باز شناسد و باز شناساند. نقد هم یعنی همین که شما اندیشهای را متحول کنید و با همان اندیشه پیش بروید.
دکتر آجودانی گفت که کار مسکوب در شاهنامهشناسی در حقیقت کار جسورانهای بود برای شناخت ایران و فرهنگ ایران. در کتاب «ارمغان مور» که با تواضع به فردوسی تقدیم شده است، دغدغۀ اصلی او، ایرانِ تاریخی و فرهنگ تاریخیِ ایران است. اما سخنران تاکید داشت که در نوشتههای مسکوب اساطیر ایرانی و حماسۀ ملی چهرۀ غمانگیز و یأسآفرینی به خودش گرفته است. دکتر آجودانی چنین نتیجه گرفت که حکمت خسروانی بخشِ توانمند فرهنگ عرفانی ماست که در کنار فرهنگ خردگرای ما رشد کرده و همۀ این شاخهها و سرچشمهها را باید به گفتۀ مسکوب در شاهنامۀ فردوسی بیابیم.
در بخشهای پایانی برنامه ابتدا پیام خانم پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان، خوانده شد. در این پیام خانم سلطانی از علاقۀ وافر مسکوب به مرتضی کیوان نوشته بود و اینکه مسکوب خود و همنسلان خودش را مدیون مرتضی کیوان میدانست و این دین را با گردآوری کتاب مرتضی کیوان ادا کرد و با این کار اینک او مدیون مسکوب است. سلطانی از طبع بسیار لطیف و حساس مسکوب نوشته بود که یاد مادرش همیشه اشک به چشمهایش جاری می ساخت. سلطانی از پایبندی عمیق او به اخلاق و تعهد به خوانندگانش نوشته بود. در این رابطه مسکوب گفته بود که «کسی که قلم به دست میگیرد باید در قبال جهان، هستی و در قبال خودش متعهد باشد». سلطانی نوشته بود که مسکوب هرگز نان را به نرخ روز نخورد و با کسی رو در بایستی نداشت و عوامفریب نبود. با وسواس نگران هر کلمهای بود که مینوشت و میگفت که کلمه باید تا جایی که ممکن است به فکر نزدیک باشد.
آخرین بخش برنامه، پیام کوتاه رامین جهانبگلو بود که در بخشی از آن نوشته بود مسکوب همواره در فضای هستیشناسی ایران پرسه فکری میزد. انگار که هر لحظه از زندگیاش در ایران و با ایران میگذرد. جهانبگلو در پایان نوشته بود، آنچه از شاهرخ مسکوب به یاد خواهد ماند اندیشهای است که شجاعت اخلاقی رویارویی با بی اندیشگیِ ویرانگر و فراموشی تمدنی را دارد و زیباییِ اندیشهاش همیشه به یاد خواهد ماند.
در پایان، با یک اسلاید شو و نیز ویدئوی کوتاه سخنرانی مسکوب در واشینگتن در ماه مه ۲۰۰۰ در کنفرانس دوسالانۀ انجمن مطالعات ایران شناسی سیمایِ شاهرخ مسکوب در این شب کاملتر شد و شناخت حاضران از این اندیشمند فرهیخته را بیشتر کرد. برگزارکنندگانِ این برنامه نهایت تلاش خود را برای پُربار ساختن «در سوگ شاهرخ مسکوب» به عمل آورده و به قول معروف سنگ تمام گذاشتند.