به دنبال تفاهم شفاهی اتمی که صورت گرفته و تازه هر کس از آن روایتی عرضه میکند، موضعگیریهای مخالف بسیاری انجام شده است. در اینجا میخواهم محکمترین براهینی که در این باب به چشمم خورده، از نظر بگذرانم و ببینم که پیامدهای منطقی و عملی آنها از چه قرار است. داستان بسیار مهم است و تدقیق در مسئله، لازم.
مردم کجا هستند؟
یکی از ایرادهای ثابتی که گرفته میشود و البته پایۀ محکم هم دارد، این است که حکومت برنامۀ اتمی را بدون اطلاع و اذن ملت، به راه انداخته و پیش برده است. بحثی نیست، نه بر حقیقت این ایراد و نه بر اهمیت آن. هر کس که حق حاکمیت را متعلق به ملت بداند، خواهد گفت که کار ادارۀ مملکت باید مطابق ارادۀ مردم ایران انجام بشود، نه این دسته و آن گروه. این ملت است که میگوید منافع ملی چیست و چگونه باید در تحققاش کوشید.
ولی نکتهای هست: این نظام کدام کار را، حتی اگر هم با اطلاع ملت ایران بوده باشد، به اذن او انجام داده است؟ حقاً باید گفت که عملاً هیچ کار را! نظام اسلامی از روز برقراری، آنچه کرده مطابق ایدئولوژی خود کرده، به ارادۀ اسلامگرایان و بر حسب تعادل قدرت بین جناحهای مختلف آنها و به اسم مصالح نظام. معیار دخالت مردم، برای محکوم کردن نظام کافی است، ولی برای رد هر کاری که میکند، خیر. اگر فقط آن را مورد توجه قرار دهیم، هیچ کاری که این نظام کرده پذیرفتنی نخواهد بود، دقیقاً هیچ کار. عجالتاً اضافه کنم که کارهای نظام آریامهری نیز به همچنین و… خلاصه به این ترتیب ما خواهیم ماند و ملّی کردن صنعت نفت.
اگر ما تمامی کارهای این حکومت را بی استثنأ رد نمی کنیم، به این دلیل است که برخی از آنها را لازم یا مفید یا اجتناب ناپذیر میدانیم. معیار اجازۀ ملت، بسیار مهم است، ولی به اندازهای کلی است که کاربردش بیشتر خطابی است تا چیز دیگر، چون منطقاً راهی جز رد کردن همۀ کردههای نظام باقی نمیگذارد. برای رد و قبول موضعی، یعنی به دست آوردن پاسخی که از حد جواب آری یا نۀ کلی و یکسره فراتر برود و مجالی هم به ارزیابی جزئیات بدهد، باید دست به دامن معیارهای دیگر شد. خلاصه اینکه نمیتوان فقط تحت این عنوان تفاهم اتمی را محکوم کرد.
چرا این همه امتیاز داده شده؟
به اینجا که میرسیم، عدهای تفاهم حاضر را مفتضح میشمارند، چون معتقدند که طرف ایرانی در آن بیش از آنچه که باید به جبهۀ مقابل و بخصوص آمریکا که حریف اصلی است، امتیاز داده است. نام قرارداد ترکمانچای که اول بار متعلقۀ موسوی در واکنش به کوشش احمدی نژاد برای رسیدن به توافق بر سر اورانیوم بیست درصدی به کار برد، این اواخر بسیار تکرار شده. این هم البته برهانی است که با هر انگیزهای بیان گردد، بسیار مؤثر است. یاد آن قرارداد که از دوران دروس تاریخ دبیرستان در ذهن همۀ ما حک شده است، مترادف ضعف و ذلتی است که مردم ایران، از ابتدای قرار گرفتن در منگنۀ روسیه و انگلستان، چشیدند و هنوز که هنوز است تلخیاش را در کام دارند.
فقط در این صورت باید توجه داشت که دنبالۀ منطقی چنین موضعگیری این خواهد بود که باید در مقابل زیادهخواهی آمریکا و شرکایش بیشتر مقاومت کرد، امتیاز کمتری داد و امتیاز بیشتری ستاند. اگر «دلواپسان» نظام چنین میگویند، چنان هدفی دارند، ولی آیا میتوان چنین مقصودی را به مخالفان خارجهنشین نظام هم نسبت داد؟ آیا همۀ مخالفانی که این ایراد را میگیرند و صحبت از وادادگی در برابر حریف میکنند، خواستار بر هم زدن دفتر مذاکره هستند و میگویند باید این «حق مسلم» را به تمام و کمال استیفا کرد؟ تصور نمیکنم، ولی به هر صورت طرح سؤال جا دارد.
چرا این اندازه خرج شده؟
ایراد دیگری که بسیار به گوش میخورد این است که مخارج این برنامۀ اتمی برای ایران بسیار سنگین بوده است و این به طور جدی محل ایراد است. در درستی این سخن کوچکترین شکی نیست. صنعت اتمی اصولاً دم و دستگاه پرخرجی است و مخارجی که بابت برنامۀ اتمی بر گردۀ ایرانیان نهاده شده است، بسیار بالاتر از آن بوده که میبایدـ حرف صحیح است و جای بحث نیست.
ولی اینجا هم سؤالی مطرح میشود: بالا رفتن هزینه تقصیر کیست؟ طبعاً مخالفان تمامی این تقصیر را متوجه نظام اسلامی میدانند، ولی این ترتیب سهمبندی برای کسی که مختصری هم سیر جریان را تعقیب کرده باشد، پذیرفته نیست. قبل از بروز اختلاف در آژانس اتمی، حکومت ایران در عمل از دسترسی به هر گونه فناوری اتمی محروم شده بود و از این بابت مشمول تحریم نانوشتۀ دولتهای غربی. تحریمی که دلایل سیاسی داشت و اعتبار حقوقی نداشت. در این شرایط، تهیۀ هر وسیلهای که به کار اتم بیاید، بسیار مشکل بود و طبیعی بود که باید با هزینۀ بیشتر و از راههای غیرمستقیم، انجام میگرفت. عیان کردن مسئله در حکم بستن این راه بود. طبعاً بعد از به راه افتادن بحران به بهانۀ کوشش جمهوری اسلامی برای دستیابی به سلاح اتمی، این کار بسیار مشکلتر شد و دستاویزی برای فشار آوردن بر این نظام و در حقیقت مردم ایران، به هر وسیلۀ ممکن. هزینهها بالا رفت، نه فقط از بابت مالی، بلکه با قتل دانشمندان اتمی ایران و فرستادن ویروس و هزار و یک دوز و کلک دیگر.
خلاصه کنم، بخش اعظم هزینۀ برنامۀ اتمی ایران توسط دولتهای غربی که تحت عنوان مخالفت با ساخته شدن بمب اتم، چنین موانعی ایجاد میکردند، به این مملکت تحمیل شده است، بمبی که هنوز حتی نقشهاش هم در جایی کشف نشده. پس در جایی که بحث هزینه است، اگر حرف جدی است، باید سهم هر کس را درست معین کرد. در این صورت قاعدتاً بیشترین بخش به دولتهای غربی میرسد و بخصوص به اسرائیل که به کمک شبکۀ هوادارنش در سراسر جهان، بیشترین زحمت را برای برقراری تحریم و در تنگنا گذاشتن ایران و مردماش کشیده و با تمامی توان میکوشد تا نگذارد که از این تنگنا بیرون بیاید.
یک قدم جلوتر
سخنام را با وارسی ایرادهای اساسی و جدی که به تفاهم شفاهی فعلی وارد است، شروع کردم. ایرادهایی که همه به طور موضعی درست و محکم است و احتمالاً به همین دلیل هم مورد استفاده قرار میگیرد. ولی کار سیاستـ و جنجال اتم در ایران از روز اول سیاسی بوده استـ نمیتواند به یک قدم و یک برهان و یک نقطه ختم شود. باید به تداوم کار توجه داشت. برای موضعگیری درست، باید اقلاً یک گام جلوتر از خواستی را که آناً مطرح میکنیم در نظر بگیریم.
همۀ براهینی که از نظر گذراندم منطقی و محکم است، ایرادی به هیچ کدام نیست. ایراد به نقطهای بودن آنهاست. اول اینکه عرضه کنندگان همین استدلالهای محکم، به دنبالۀ منطقی آنی آنها هم توجهی ندارد. اگر داشتند، میبایست با اعتنا به این پیامدها، سخن خود را نظم میبخشیدند یا احیاناً تغییر میدادند.
نکتۀ دوم مسئلۀ پیامدهای عملی این استدلالهاست که متأسفانه به آنها نیز کمتر توجه میشود. هیچ کدام از براهینی که در میان میآید، در صورت به کرسی نشستن، پیامدی غیر از بستن راه مذاکره و تفاهم، به هر نوع و شکل آن و نه فقط این یکی، نخواهد داشت. چون هیچ تفاهمی نیست که از ضرب این براهین در امان بماند. تا این حکومت بر سر کار است، حرف ملت به حساب نخواهد آمد. تصور نمیکنم طول دادن دعوا تا زمان سقوط نظام اسلامی و برقراری دمکراسی، ممکن یا مطلوب باشد. بخصوص که تضعیف جامعۀ ایران، تغییر نظام را اگر نه ناممکن که نامحتمل میکند. اصرار بر گرفتن تمام امتیازات ممکن، اصلاً مذاکره را بی معنی میکند، همان طور که چندین سال اصرار آمریکا بر تعطیل برنامۀ اتمی ایران، همه چیز را فلج کرد. مخارج هم بالا بوده است، ولی نه خسارت گرفتن بابت کارشکنی واقع بینانه مینماید و نه توقف مطلق برنامه که در دستور کار هیچ کس جز دولت اسرائیل، نیست. چنین کاری در حکم هدر رفتن تمامی سرمایه و ورشکستگی به علاوۀ سرشکستگی خواهد بودـ خوردن چوب و پیاز هر دو.
ورای تمامی این حرفها، باید به نکاتی توجه داشت که اساسی است. اول اینکه برآمدن ایران به عنوان قدرت منطقهای مطلوب هیچ کدام از قدرتهای موجود جهان نیست. دوم اینکه در روابط بینالملل، نظام سیاسی مملکت نقش جنبی دارد و برای دولتی که با ایران طرفاند، قدرتاش در منطقه و دنیا مهم است، نه راحتِ مردماش. آنچه مشکل ایجاد میکند استقلال است، نه آزادی. اگر حرفی در این زمینه میزنند، تبلیغ است که نباید به جد گرفت. همین است که با حکومت اسلامی بهانۀ بیشتر برای کارشکنی دارند، ولی اگر دمکراسی هم بود، میجستند.
دعوای اتمی بسیار مهمتر از آن است که استقلال موضوعی خود را از دست بدهد و صرفاً به محملی برای ابراز موافقت یا مخالفت با نظام تبدیل گردد. دلیل این آشفتهفکریها و آشفتهگوییها که از نظر گذراندیم، در بهترین حالت نداشتن بینش و طرح سیاسی روشن است و در بدترین، سخنگویی مخالفان هر نوع مذاکره و تفاهم. این اختلاف جز به اعتبار تعادل قدرت حل نخواهد شد. اگر کسی تفاهم فعلی را مردود میشمارد و در عمل ادامۀ بحران را تجویز میکند، بد نخواهد بود طرحی هم برای تغییر تعادل قدرت و به دست آوردن امیتاز بیشتر، در میان بنهد. درستی و نادرستی بسیاری سخنان فقط با نظر کردن به خودشان معلوم نمیشود، بلکه با قرار دادنشان در چشماندازی وسیعتر است که ممکن میگردد. کمی دورتر را هم در نظر بیاوریم.
۱۲ آوریل ۲۰۱۵