مراسم یادبود محمدعلی سپانلو سه شنبه ۱۹ مه به همت نشر «نوگام» در سالن خلیلی دانشگاه سواس لندن برگزار شد. در این مراسم علاوه بر سخنرانی مسعود بهنود، جمشید برزگر، احمد کریمی حکاک و شعر خوانی غزل مصدق، مستند «قایق سواری در تهران» که به زندگی و اشعار سپانلو پرداخته نیز به نمایش در آمد.

در ابتدای این مراسم مسعود بهنود با اشاره به زمینههای تاریخی دوران شکلگیری شعر سپانلو به مراسم تشعیع جنازه آیتالله بروجردی اشاره کرد که در زمان نبود رسانههای تصویری و مجازی جمعیتی نزدیک به ۵۰۰ هزار نفر به مراسم رفتند و یک سال بعد از آن نیز در مراسم ختم مهوش (خواننده) چیزی نزدیک به همین جمعیت در شهر دور هم جمع شدند. بهنود با این تعاریف نتیجه گرفت که در آن زمان «زیر پوست شهر جریانی وجود داشت» و ادامه داد: «این دهه معروفی است که ما در آن صمد [بهرنگی] را شناختیم، دکتر ساعدی معرفی شد و تقریبا میتوانم بگویم که هر چه بعد از آن پیدا کردیم حاصل این دهه است. دنیا نیز در آن زمان یک حالت عجیبی داشت، یک رئیس جمهور دموکرات [جان اف کندی] که جنگ ویتنام را به آن ابعاد کشانده بود کشته میشود و بعد از آن یک رئیس جمهور جنگ طلب جمهوریخواه [ریچارد نیکسون] آن جنگ را پایان داده بود.»
بهنود افزود: «آن دهه برای ما با حادثه سیاهکل پایان یافت حادثهای که هنوز در مورد آن صحبت میشود. در اوایل همان دهه یک صندوق سبز رنگی در انتهای یکی از کوچههای لالهزار نو کمی بالاتر از سالن تابستانی کریستال جایی که کارهای معروف سینمای جهان را آنجا دیدیم، قرار گرفت. روی آن صندوق نوشته بودند صندوق جُنگ که ما آن اوایل آن را صندوق جَنگ میخواندیم. اینکه به چه شکلی مردم خبردار شدند که هر کسی که کاری هنری دارد که جایی منتشر نشده است میتواند در این صندوق بیاندازد. بعدها معلوم شد این صندوق دو متولی دارد، یکی با قدی بلند که سپانلو بود و دیگری با قدی کوتاهتر و بورتر که اسماعیل نوری علا بود. تعداد این کاغذهایی که به آن صندوق رفت مشخص نیست اما میتوانم بگویم که هر آنکه در دهههای بعد شناختیم در آن صندوق بود. اعم از کسانی که در سینما بودند مانند کیارستمی، کیمیایی و حتی در جایی میرحسین موسوی هم نوشته است که او جزو کسانی بوده است که نامهای به آن صندوق انداخته است. بعد از این بود که بخشی از آن کارها را به صورت استنسیل منتشر کردند و یک نسخه از آن را به صاحبان اثر داده بودند.»

Kayhan London ©
مسعود بهنود این خاطرات را چنین ادامه داد: «محمدعلی سپانلو بعدها در جایی اشاره کرده است که وقتی با حجم زیادی از کارهای ارسالی روبرو شدند آنها را پیش فروغ فرخزاد هم بردهاند تا او هم نظر دهد. به هرصورت این ایده تبدیل به یک جریان شد که بیش از هر کسی مدیون سپانلو بود، این روحیه را سپانلو تا آخرین روزهای عمرش حفظ کرد. شاید سپانلو جزو بزرگان شعر فارسی نباشد اما حس او در جریانسازی نقش او را در شعر متمایز کرد. این حسی که سپانلو اهل خطر کردن نبود هم از همین روحیه بر میآمد که در پشت صحنه همیشه در حال جریانسازی بود. به تعبیر خودش که میگفت زمانی من و نوری علا این سوی چهارراه کار میکردیم و آن سو چریکها یارگیری میکردند، برای خودش هم آن زمان مشخص نبود چه جریانی را به وجود آورد».
در بخش دیگر برنامه جمشید برزگر نیز به بخشی از خاطرات خود از محمدعلی سپانلو پرداخت و گفت: «در همان سالهایی که بهنود به آن اشاره دارد در فضای سیاسی نیروهای چریکی شکل میگیرند و در فضای فرهنگی هم “گروه طرفه” با حضور سپانلو، بیضایی، احمد رضا احمدی، اسماعیل نوری علا، نادر ابراهیمی و نادر احمدی و بعدها پیوند خوردن این جمع به جلال آلاحمد و اینکه نادر ابراهیمی موفق میشود که امضای بهآذین را بگیرد تا کانون نویسندگان ایران شکل بگیرد. من دهه اوایل هفتاد با سپانلو آشنا شدم جایی که در جمعی به نقد شعر میپرداختیم و قرار شد من مقالهای در مورد شعر سپانلو بنویسم. در آن تب و تاب جوانی در آن فکر بودم که مقالهای بنویسم به قولی کوبنده و “حقاش را کف دستاش بگذارم” اما وقتی کارهای او را بیشتر خواندم مقاله من متفاوت از آن چیزی شد که در ابتدا در ذهن داشتم، بیشتر تفسیری ستایشآمیز از او شد. سپانلو شاعر مورد علاقه بسیاری نیست اما او دارای سبکی خاص بود که به تعبیر خودش “لسان ناشناخته” بود. اینجا باید به یک نکته دیگر اشاره کنم و آن لقب «شاعر تهران» بود که به سپانلو داده بودند، با اینکه خودش هم از این موضوع ناراضی نبود اما تهران برای سپانلو جغرافیا نبود، بلکه یک تاریخ بود. در تمام شعرش یک نوسانی میان خیابان و بیابان، مدنیت و بدویت وجود داشت که این محدود به جغرافیای خاصی نبود و یک پیوند عمیق تاریخی در بیشتر شعرهای او میتوان پیدا کرد».

Kayhan London ©
سپس احمد کریمی حکاک به تحلیل شعری سپانلو پرداخت. او با اشاره به گفته جمشید برزگر پیرامون محدود کردن سپانلو به «شاعر تهران» و اینکه عنوان شاعر شهر تهران نمیتواند توضیح کاملی از او باشد و آنچه در واقع میتوان گفت «فرا رفتن از مرزهای مفهومی همه کلمات مانوس» است گفت: «تاریخ فقط تاریخ نیست و افسانه را هم در بر میگیرد. بنا بر این سندباد یک شخصیت محوری در شعر سپانلو میشود و ای بسا که این شخصیت وجود ندارد و یا شخصیتی مانند پوریای ولی را که جز از تاریخ رسمی به ما شناسانده شده در شعرهای او میتوان پیدا کرد. سپانلو توانست تاریخ و افسانه را در اوراق شعریاش به ما معرفی کرد و اگر این حرف درست باشد که نمیتوان او را در ردۀ اول شاعران شعر نو بعد از نیما [یوشیج] قرار داد اما بدون او به یقین جایی [در شعر نو] خالی خواهد بود».
کریمی حکاک در بخشی دیگر از سخنرانی خود شعر سپانلو را به عنصری تشبیه کرد که خیابانها و نمادهای شهری را به موجودی زنده بدل کرده و ما را با خود همسفر زندگی میکند، و ادامه داد: «وطن برای سپانلو فضایی میان مغرب و مشرق است اما نه به آن شکلی که برای شفیعی کدکنی است، بلکه مفهومی است معنادار در گذر زمان و برای من که یکی از اهتمامهای جدیام مقابله با ناسیونالیسم افسارگسیخته در شعر فارسی است، شعر سپانلو که به ایران میپردازد جنبههای مهمی را در بر دارد. ایرانِ شعر سپانلو به معنی ایرانی با مرزهای جغرافیایی امروزی نیست بلکه ایران او بسیار بزرگتر بوده و حالا که کوچکتر شده است کم اهمیتتر نشده است. اگر وطن برای سپانلو محترم است به آن دلیل است که متجاوز نباشد، و این سرزمین را برای ما و شعر سپانلو محترم میکند».
کریمی حکاک آنگاه افزود، اگر به اجبار یک شعر را از سپانلو بایست انتخاب کرد، «گاو سبز» که یادوارهای از تخت جمشید اما ساخته شده از طبیعت و شاخ و برگ درختان است، آن شعر برای من خواهد بود:
چه گاوِ سبزِ قشنگی
از جنس شاخ و برگِ درختان
شکفته است
برشاخکِ خیالی و زلفان کوتهاش
پروانههای صورتی آینه بستهاند
و گاو تا میآید
پروانه را ببیند
ناگه تمام ترکیباش ، در لابلای شاخه، به هم میخورد…
اکنون چقدر باید که باد و آفتاب بپیچند
تا بالدار سبز و طلایی فرنگی را
از شاخهها بسازند
که آشکارا
آن اولی نخواهد شد
گاوی که بعد آفرینش کوتاهاش
لختی نفس کشیدن در شکلهای گوناگون
اکنون درمرغزارهای عدن میچَرَد
و چون به سرستونهای کاخ هخامنش نگاه میکند
آن را تصویر خود در آینه پندارد
آذین ببند ای باد
این ترکههای مرتعش سیب را

Kayhan London ©
کریمی حکاک یکی از عنصرهای اصلی این شعر را در «ترکیب صلابت و شکنندگی» دانسته و ادامه داد: «این ترکیب در شعر امروز بسیار نادر است چرا که ما به صلابت اهمیت میدهیم و این لحظههای فرّار در شعر کمتر دیده میشود چرا که ما در تاریخ همواره به آن صلابت بیشتر توجه کردهایم. سپانلو در ثبت گذرندگیها و لحظههایی که چیزی به چیزی دیگر بدل میشود را به تصویر کشیده است. گاو سبزی که در آینه صلابت گاوهای تخت جمشید را میبیند و آن را تصویر خود میبیند با اینکه امروز در جایگاهی دیگر است».
او در پایان به خاطرهای از سالهای نخست انقلاب ۵۷ اشاره کرد و گفت: «در آن شبهای تیره انقلابی که ما میفهمیدیم که ما از او نیستیم و او از ما نیست، تا صبح ترانههای قمر و بنان و مرضیه و دلکش را میخواندیم و خسته نمیشدیم. آن شب همان یادوارههایی است که همان کاری که میکرد که شعر سپانلو امروز برای ما میکند یعنی یادهایی را زنده میکند که اگر شعر سپانلو نبود ما را به خیابانها نمیبرد».
پس از پایان این یادبود، یکی از شرکت کنندگان در گفتگوی کوتاهی به کیهان لندن گفت: «شعر سپانلو برای من همانی است که در فیلم [مستند قایق سواری در تهران] به آن واز زبان خود سپانلو اشاره شد. یعنی مبارزه با تلاشی که میخواهد تاریخ را پاک کند و سپانلو ما را با خود به آن تاریخ میبرد. در واقع شعر او شعر زمان است و یک سیر در تاریخی که بسیاری آن را هر روز در کوچهها میبینند».
شرکت کننده دیگری با توجه به نقش سپانلو در شعر فارسی چنین گفت: «سپانلو را همان طور که در سخنرانیها اشاره شد اگر محدود به شاعر تهران کنیم در حق او جفا کردهایم. به باور من اگر او را محدود به شاعر بودن نیز بکنیم در حق او جفا کردهایم. کارهای تحقیقی و ترجمه او در نوع خود بسیار ارزشمند است و کتاب «چهار شاعر آزادی» از جمله کارهایی است که در تاریخ ادبیات ایران ماندگار خواهد شد».


