جنبش اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی ۳ موج گوناگون را پشت سر گذاشته اما هنوز نتوانسته است تعریف دقیقی از خود ارائه دهد. جنبشی که در خرداد ۷۶ و ۸۸ به میدان آمد از یک سو خروجی خود را در انتخاب سید محمد خاتمی و رأی به میرحسین موسوی نشان داده است. از سویی دیگر این جنبش در سال ۸۴ با پراکندگی خود و پس از آن ایستادن در پشت علی اکبر هاشمی رفسنجانی فصل دیگری را تجربه کرد که در سال ۹۲ نیز تکرار شد.
در اینجا ما با پدیده ای روبرو هستیم که هم خود را در انتخاباتِ رژیم به معنی میزان اندازهگیری حجم جنبش نشان میدهد و هم شکست در دورههای گوناگون «انتخابات» را به شرایط گوناگونی مرتبط میکند تا از قبول شکست خودداری نماید.
اما این جنبش به اصطلاح اصلاحات با اینکه میخواهد نماینده «همه» باشد و مدعی نیز هست که نماینده «همه» هست اما تلاشی برای گفتگو با سایر نیروها نداشته و مخالفان «قرائت رسمی» او از اصلاحات را در جبهه «براندازان» قرار میدهد. البته نکته جالب آنجاست که اصلاحطلبان غیر دولتی براندازی را تنها در شکل و نتیجه انقلاب ۵۷ قرار میدهند تا «براندازان» را از ترس تکرار آن واقعه به گفتمان خود دعوت کنند. حال آنکه این اصلاحطلبان از آنجایی که خود در حال استفاده از ثمره یک انقلاب هستند نمیتوانند نتیجه آن را «تلخ» بدانند! به همین دلیل است که انقلابیون دیروز بی آنکه وارد بحث ثمرات انقلاب ۵۷ شوند اصلاحطلب میشوند. اما پرسش اساسی اینجاست که آیا واقعا اصلاحات تنها راه رسیدن به یک تحول با هزینه پایین در ایران است؟
سید محمد خاتمی در یکی از سخنرانیهای خود میگوید با اشاره به اینکه «ما خیلی شعارها دادیم که تحقق پیدا نکرد، اما این به معنی عقب نشینی است؟ یعنی من بیایم و اعلام جنگ کنم با نظامی که اصلش را قبول دارم و معتقدم اگر از بین برود آن طرفش اصلا معلوم نیست چه خبر است». خاتمی همین دوگانههای اصلاح- انقلاب را به شکلی دیگر مطرح میکند، با اینکه او سیاست تبدیل «معاند به مخالف و مخالف به موافق» را در دستور کار خود قرار خود داده بود اما در گفتمانی که خاتمی و یارانش پس از دوم خرداد به آن رسمیت دادند تمام مخالفان جمهوری اسلامی «پیاده نظام آمریکا» به شمار میروند چنانچه وی در ادامه همان سخنرانی گفته است: «حضراتی که خواهان تغییر قانون اساسی و تغییر نظام هستند چه تضمینی میدهند که اگر این نظام برود یک دموکراسی به معنی غربیاش در این کشور برقرار شود؟ امکان ندارد همچین چیزی. با کدام مردم با کدام اعتقادات با کدام پشتوانه و زمانی که پشتوانه مردمی نبود و به کمک آمریکا خواستیم دموکراسی پیدا کنیم، آمریکا سلطه خودش را بر دنیا میخواهد».
با این حال او با اشاره به اینکه «ملت ما در حال تجربه است به نام اسلام در مقابل اسلام طالبانی میخواهد دموکراسی را پیاده کند» تلاش دارد خود را در مقابل آن قرائت خشنی قرار دهد که سالها خود را در چهره طالبان نمایان کرده بود. چهرهای که امروز در صورت داعش و جبهه النصره و بوکو حرام دیده میشود و اگر قول او در مورد «تجربه ایرانی» دموکراسی دینی را بپذیریم میتوان بر مبنای دستاوردهای امروزین ادعا کرد که اتفاقا «اسلام طالبانی» به پیروزیهای بسیاری دست پیدا کرده در حالی که «دموکراسی دینی» حتی نتوانسته خود را در داخل ایران به گفتمان دست بالا تبدیل کند.
سید محمد خاتمی چندی پیش در یک سخنرانی دیگر به قدرت گرفتن داعش در منطقه اشاره کرد و گفت: «مهمترین مساله گروه داعش ضدیت با دموکراسی و حقوق انسان و پیشرفت جامعه و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود است و هدفشان تحمیل دیدگاههای تنگ و تاریک قرنهای قبل و دامن زدن به فرقهگرایی و طایفهگرایی در جامعه است که متاسفانه در کشور خودمان نیز رگههایی از این تفکر را میبینیم».
این ادعاها در حالیست که خاتمی در گفتگوی دیگری مفهوم خود از اسلام را در گفتمان «اسلام روحالله خمینی» تعریف کرده و آن را «اسلام پیشرو» نامیده و گفته است: ««اما کسانی که با امام و انقلاب مخالف بودند میخواستند بینش تاریک خود را بر انقلاب و نظام مردم تحمیل کنند. اسلامی که آزادی را ولنگاری میدانست، مردمسالاری را شرک، مخالف را معاند و معاند را برانداز میدانست و برای نابودی آن هر عملی را مجاز میدانست. اسلامی که تحمل و مدارا را ضد دین میدانست و با تحریک احساسات دینداران، و تئوریزه کردن خشونت، جوانان دیندار را به اعمال خشونت ترغیب میکرد».
با این همه سید محمد خاتمی هرگز مشخص نکرد که در مقابل کشتار سالهای نخست انقلاب ۵۷ و پس از آن کشتارهای دهه ۶۰ که در سال ۶۷ به اوج خود رسید، کدام انقلاب بود که دستور اعدامها را صادر کرد؟ از سویی دیگر حتی او مانند عطاءالله مهاجرانی شهامت آن را ندارد که بگوید «همه ما که در برابر کشتار جوانان در سال ۱۳۶۷ ساکت ماندیم، گمان میکردیم شرایط جنگ و تهدید خارجی میتواند مجوزی برای چنان جوانکشی باشد، که در تاریخ ما کمتر نظیری میتوان برای آن یافت». خاتمی اتفاقا بر عکس نشان میدهد که «اسلام» موضوع بحث نیست و تمام مساله بر سر «نظام» است، چنان که میگوید: «بنا بود اسلامی داشته باشیم که در بیان هر اندیشهای، ولو متناقض با اسلام، آزادی وجود داشته باشد، مگر آنجا که منجر به عمل براندازی شود».
او حتی پا را فراتر میگذارد و به صدور حکم ارتداد برای هاشم آغاجری اشاره کرده و گفته است: «افتخاری که جمهوری اسلامی داشت و در زمان امام همواره وجود داشت این بود که هیچ کس به خاطر اعتقاداتش محاکمه نشد… کدام کمونیسم و یا مرتدی در این کشور بوده است که قبل از این حکم ننگین، در تاریخ ایران به خاطر بیان اعتقاداتش به اتهام ارتداد به اعدام محکوم شود؟».
این موضوع نیازی به توضیح ندارد که دادگاههای انقلابی سالهای ابتدایی پیروزی جمهوری اسلامی و یا دادگاههای «تفتیش عقاید» سال ۶۷ چگونه بدون حضور وکیل مدافع و تنها با سوالاتی که مربوط به اعتقادات و باورهای متهمان بوده است حکم اعدام آنها را صادر و در فاصله کوتاهی آنها را اجرا کردند. از کشتار و آزار و سرکوب بهاییان به دلیل اعتقادات دینیشان و هم چنین سرکوب کسانی که از اسلام روی بر میگردانند و یا به ادیان دیگر میپیوندند که همچنان ادامه دارد چیزی نمیگوییم.
جنبش سرگردانی
همان طور که اشاره شد جنبش اصلاحطلبی نتوانست حتی خودر را در قرائت رسمی «دولت اصلاحات» نمودار کند تا اینکه این جنبش در مقابل آزمونی سخت در سال ۸۸ قرار گرفت. در آن سال نیز «جنبش سبز» نتوانست خود را در یک چهارچوب تعریف کند. از یک طرف زهرا رهنورد آن را جنبشی «تکثرگرا» مینامد که «همه کسانی که به تغییر و تحول به سوی آزادی، دموکراسی، انتخابات آزاد، عدم دخالت نظام و حکومت در زندگی شخصی مردم اعتقاد دارند» را «سبز» مینامد. از سویی دیگر میرحسین موسوی آن را بیشتر به یک جنبش اخلاقی و حتی عرفانی تشبیه میکند که در آن «سبز بودن یعنی خود در میان نبودن و خودخواه نبودن» و یا در جایی دیگر که گفته است «سبز بودن به لباس و نماد نیست. سبز بودن به رفتار و اخلاق است».
در این میان انتشار منشور جنبش سبز از سوی میرحسین موسوی و مهدی کروبی با اینکه انتقادات بسیاری را به همراه داشت اما از سویی دیگر دارای اهمیت بود. با انتشار این منشور هواداران جنبش سبز میتوانستند خود را در چهارچوب آن بررسی کنند و بسنجند تا شاید دیگر در «جزیره سرگردانی»* اصلاحات سفر نکنند. اینجاست که «سبز» تعریف میشود، معیار پیدا میکند و کسانی که هیچ باوری به اصل نظام جمهوری اسلامی نداشتند نیز به میدانی کشانده شدند که برای «سبز» بودن خود میبایست پسوند و پیشوندهایی را مشخص میکردند تا از «سبز» قرائت موسوی- کروبی بیرون بمانند، موضوعی که در جریان اصلاحات شاهد آن نیستیم.
این نقصان البته در میان تحولخواهانی که از قرائت رسمی اصلاحات به دور هستند نیز دیده میشد. آنانی که مسیر انقلاب را به عنوان راهی پر هزینه برای دستیابی به تغییر میدانند و انجام «تحولات اجتماعی» را بهترین مسیر برای دستیابی به دموکراسی پایدار میشمارند نیز از اعلام یک پلاتفروم و حتی حداقل جمعبست به روی مفهوم «اصلاحات» باز ماندند.
در چنین فضایی است که «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» تبدیل به گفتمان (مقوله/ دیسکورس) درون حکومتی میشود بدون آنکه هیچ امکانی برای شکل دادن به جریانات درون جامعه فراهم آورد و یا اصلا تمایلی به این کار داشته باشد. در واقع این گفتمان خود را به گفتگو و مذاکره و مصالحه و خواستن سهم بیشتر از سفره قدرت کاهش داد. گفتمانی که راهی از «جزیره» اصلاحطلبان به سوی مخالفان نمیگشود و همچنان نمیگشاید.
نیروهای ملی- مذهبی، تجدید نظرطلبان چپ و بخشی از نیروهای تحولخواه نیز در گفتمان رسمی اصلاحطلبی گم شده و در زمانهای مشخص همواره نقش و گفتمان خود را بنا بر «شرایط حساس تاریخی» به کنار گذاشته و از هیچ زمان ممکنی برای ایجاد رابطه ارگانیک حتی در میان خود بهره نبردهاند. شرکت در انتخابات سال ۸۴ اولین نمونه آن است که در انتخابات بعدی رژیم تا همین آخری و برگزیدن یک حجتالاسلام دیگر به ریاست جمهوری ادامه یافت و هیچ چشماندازی نیز نیست که نشان از تغییر این سیاست داشته باشد.
در آن دوره زمانی که تعدد کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری رنگارنگی جامعه رای دهنده را میتوانست نمایندگی کند، جمعی از نیروهای هوادار تحول در ایران (از جمله بخش بزرگی از جنبش دانشجویی) رای به تحریم انتخابات دادند. اینان که دلخسته از تحول درون نظام جمهوری اسلامی بودند تلاش میکردند تا جایگاه خود را از سیاهی لشکر رژیم و انتخابات به لشکر مخالفان و منتقدان تغییر دهند تا بتوانند در یک جریان مطالبهمحور و ناقد شرایط موجود به فعالیتهای خود ادامه دهند.
اما بخش بزرگی از همین جریان در دور دوم انتخابات زمانی که هاشمی رفسنجانی در مقابل احمدی نژاد قرار گرفت، باز هم بنا بر «شرایط حساس تاریخی» گفتمان انتقادی خود را کنار گذاشته و پشت سر هاشمی رفسنجانی ایستادند. همین موضوع در سال ۹۲ و گزینش حسن روحانی نیز تکرار شد و نیروهای گاه متضاد در مقابل یک «خطر» از یک «کم خطرتر» دفاع کردند.
اینجاست که باز هم سید محمد خاتمی به میدان آمده و با طرح مساله «مطالبه اصلاحطلبی» و «دولت اصلاحطلب» از حسن روحانی در مقابل معاون اول خودش دفاع میکند تا به سهم خود زمینه پیروزی او را فراهم سازد.
ابزار دموکراسی در خدمت نظام ولایت فقیه
اینکه با نزدیک شدن به هر دوره از انتخابات در ایران بحث شرکت و عدم شرکت در انتخابات زنده میشود خود بیانگر این حقیقت است که مشکلی فراتر از برگزاری انتخابات در کشور وجود دارد که تا حل نشود این بحث نیز همواره ادامه داشته و جامعه را دچار شکاف خواهد ساخت. شکافی که تا کنون همواره به سود حکومت جمهوری اسلامی عمل کرده است. این مشکل چیزی جز نبود آزادی و سلطه ساختار ولایت فقیهی از جمله بر روند انتخابات نیست. از همین رو نتیجه هر انتخاباتی هر چه باشد حکومت آن را به حساب پیروزی خود مینویسد زیرا میداند هر سه قوه از جمله مجلس و مجریه با هر فرد و گروهی که از صندوق آرا بیرون آمده باشد نمیتوانند کاری فراتر از خواست ولی فقیه و نظام انجام دهند. پس روشن است که حکومت شرکت در چنین انتخاباتی را به مثابه نماد «مشروعیت» خود علم میکند و منتقدان و مخالفان به اصطلاح اصلاحطلباش با بازی در همین زمین نهایتا به سود آن کنار میروند تا در انتخاباتی دیگر دوباره به بازی گرفته شوند.
به این ترتیب در سیستمی که نهادهای مهم آن انتصابی هستند و حتی انتخاباتش نیز پس از انتصابات از سوی شورای نگهبان و ولی فقیه انجام میشود و رای مردم فقط در چهارچوب این انتصابات میتواند تاثیری داشته باشند، پس موضوع انتخابات به مهمترین مساله نه تنها نظام بلکه مخالفان آن نیز تبدیل میشود.
در عین حال مخالفان نظام از «فرصت انتخابات» بهره لازم را نمیبرد و با رفتن به پشت سنگر تحریم «بدون برنامه» سادهترین راه را بر میگزیند که ممکن است از نظر اصولی و پرنسیپ خشنودکننده باشد اما هیچ بازده عملی ندارد چرا که رژیم با وجود همه اینها انتخاباتش را برگزار میکند و نتیجه را هر چه باشد به حساب خود میریزد. در حالی که قانع کردن مردمی که در این توهم است که انتخابات رژیم با همه محدودیتهایش باز میتواند تاثیری بر زندگی او داشته باشد نیازمند برنامه و استدلالهایی است که بتوان آن را در زندگی روزانه لمس کرد. تا کنون جامعه به تجربه عملی خود تکیه داشته است که اگرچه از شمار رای دهندگان کاسته است تا جایی که خامنهای در انتخابات ریاست جمهوری تابستان ۹۲ کاسه گدایی برای رای دادن حتی به سوی «مخالفان» دراز کرد، اما ظاهرا این تجربه برای روی گرداندن از انتخابات رژیم هنوز کافی نیست.
این موضوع به زودی و به تکرار،بار دیگر در فضای سیاسی ایران مطرح خواهد شد. رژیم با نگرانی مانند همیشه بر ترفند و تجربه و دستگاه عظیم تبلیغاتیاش تکیه میکند. اپوزیسیون اما در برابر این پرسش اساسی قرار میگیرد که آن روستایی ساکن در منطقه محرومی که یک نماینده رد شده از صافی شورای نگهبان ممکن است بتواند تغییری هر اندازه کوچک در زندگی او به وجود بیاورد، چرا نباید در انتخابات رژیم شرکت کند. بگذریم از اینکه سرنوشت صندوقهای رای نه در روز انتخابات و نه توسط آن روستایی و روستاییان مشابه بلکه پیشاپیش بر اساس نظارت استصوابی و در شهرهای بزرگ رقم زده میشود. با این همه دلیل نمیشود که به دنبال پاسخی برای پرسش آن روستایی نگشت.
————————————————————
* نام داستانی از سیمین دانشور