حسین علیزاده این بار با سخنرانی در ونکوور کانادا، «هاربر سنتر» را به ارتعاش میآورد، هم چنان که در صحنه «کی میک سنتر« با تار رعشه لرزاند بر جان و روح.
هیچ گاه موسیقی سنتی این همه برای من زیبا نبود. حسین علیزاده، با وقار، با قدرت، و با نوای آنجا که نفس کشیدن را آموختیم، آنجا که رنگ را شناختیم، آنجا که صدا را شنیدیم، مرا سه ساعت برد به میدانهای اسبسواری ترکمن، به دشتهای فراخ خراسان، به کوههای بلند آذربایجان، به رودهای پرخروش کردستان.
آنها که روزهای پرشور، پرشرّ، پرخون، پراضطراب، پر از عصیان، درد، مرگ و سراسر ماجراهای دگرگونیهای دوران انقلاب را در ۳۷ سال پیش تجربه کرده باشند هیچ گاه فراموش نمیکنند ترانه «ژاله خون شد» علیزاده را که فریاد ۱۷ شهریور بود. آلبوم «نی نوا»ی او، «نی و نوا»ی او، تاریخ گذشته و حال ماست با پرداختی نوین از موسیقی سنتی. موسیقی سنتی در اینجا آن نیست که غم در دلات انبار میکند. نی تو را به گذشتههای تاریخات میکشاند و بیش از هرچیز غروری ملی در نهادت زنده مینماید. ما هیچ از هیچ کشور پیشرفتهای کم نداریم و حسین علیزاده یک تنه با این اثر جاودانیِ آوانگارد چنین حسی در ما میکارد.
در «راز نو» برای اولین بار ندای چند صدایی با شرکت دو زن و دو مرد سر میدهد:
فلک را عادت دیرینه این است
که با آزادگان دائم به کین است
و قطعه ترکمن: «شور» بهترین واژهایست که میتوان برای این اثر به کار برد که چهارنعل میکوبد برای آشتی، برای صلح، برای حفاظت آنچه از ایرانزمین ایران ساخته است. از شنیدن آن خسته نمیشوی؛ نوای لحظات آرامش توست؛ لحظات غرور آمیز تو؛ لحظات نگرانیهایت که در تک تک هر ایرانی وجود دارد برای این مام وطن.
و “ساری گلین” که به زبان فارسی، ترکی و ارمنی پیام آشتى و دوستى اقوام و مذاهب مختلف است.
راستی حسین علیزاده چرا این همه زیباست؟
این گزارش به نظر قطعه قطعه میآید. ولی در واقع سخنرانی نیز قطعه قطعه بود. حسین علیزاده در میانه توضیحاتی بر محور اصلی صحبتاش، که همانا قصه «راز نو» و چگونگی آوردن زنان خواننده بر روی صحنه است، بر میشمُرد و دوباره باز میگشت به آن محور. مثل قصهگویی که فلاش بک میزند به گذشته، یا پرانتزی باز میکند در توضیح گفتارش. ارتباطی پیوسته اما بین این قطعات وجود دارد و خواننده را متصل میکند به دنباله مسیر داستان. و در این روایتگونه به طور مختصر و جامع برخی جنبههای مهم اجتماعی موسیقی در ایران، از جمله هویت ایرانی موسیقی، چگونگی ترکیب آن با موسیقی کشورهای دیگر، چگونگی نگاه ما به دگرگونیهای اجتماعی مناسب با زمانه، و… را مطرح میکند که هر کدام جای بحثهای طولانی دارد. سنجیده و عمیق است و حاصل ۵۰ سال تجربه هنری و لمس و حس نزدیک از چم و خمهای فراز و نشیب ایران بعد از انقلاب در بستر چالشهای خردمندانه دست اندرکاران موسیقی ایران.
بخشهای مهمیاز صحبتهای حسین علیزاده خطاب به روشنفکران است که خود را با زمینههای فکری جامعه بیشتر آگاه کنند و آلترناتیوهایی بجز راه انقلاب را در پیش بگیرند: «تمام دنیا رو در نظر بگیریم. در تاریخ بجوئیم. جامعه را مطالعه کنیم. چقدر کار شد تا آن جوامع درست شد. ببینیم نقش ما چیست؟»
پاسخ به سئوالها نیز مکمل نکات مطرح در سخنرانی است و همچنین اشاره دارد به جنبههای دیگر این هنر دیرپای ایران، هنری که میرفت بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به کنار گذاشته شود و به همت و پایداری بزرگان موسیقی ایران نه تنها پا برجا ماند بلکه هم اکنون در ایران بخش مهمی از جوانان به موسیقی سنتی و ملی جلب شدهاند و نیز در سطح جهانی یکی از موسیقیهای مطرح شناخته شده است. پاسخ به سئوالات نیز نکات مهمیدر برداشت که نمیشد آنها را در این گزارش نگنجاند.
نقل تمام گفتار مو به مو امکان ناپذیر بود، آن گونه که سخن رانده شد. ولی در این گزارش کوشش بر این است که لحن محاوره به همان صورتی که گفته شد و تکهتکهگویی حفظ شود تا روح سخنرانی و حضور هنرمند در متن گزارش بازآفریده شود. نگارنده در آخرین لحظه امکان شرکت در سخنرانی را یافت و تنها تجهیزاتش برای ضبط این سخنرانی قلم بود و چند تکه کاغذ و تندنویسی. لذا اگر برخی نکات که میتوانست در توضیح بیشتر مفید واقع شود، در این جا جاافتاده است، پوزش مرا بپذیرید.
سی و سه پل نمیگوید اجازه بدهید من باشم
ما همیشه فکر میکنیم محروم هستیم. اهل هنر و تفکر همیشه مینازیم که ما را درک نمیکنند. فکر میکنیم ما تافته جدا بافته هستیم. همیشه حکومتها وجود داشتهاند. ما به نیروی جمع احتیاج داریم که احساس غربت نکنیم. و جامعه به خودی خود حرکت میکند. ما درکهای غلطی داریم. ما احتیاج به مجوز نداریم.
من هیچ گاه زانوی غم به بغل نگرفتم. از هیچ مسئولی خواهش نمیکنم به من مجوز بدهد. هیچ مسئولی در اندازهای نیست که بخواهد برای کسانی مثل ما که نیم قرن در مملکت کار کرده مجوز بدهد. احساس میکنم جزئی از مردم هستم. وقتی میگوئیم شجریان مثل اینست که میگوئیم عالی قاپو، سی و سه پل. سی و سه پل نمیگوید اجازه بدهید من باشم.
من واقعا از جونم حرف میزنم. یک روز به لطفی گفتم ما خیلی زود داریم مصرف میشیم باید بجنبیم. شبی که قرار بود «راز نو» اجرا بشود- تازه دوره خاتمیبود. من میتونم یک شعار بدم مرا تقّی بزنند. باید فکر کنی چطور تداوم داشته باشی. اگر فکر سیاسی داری باید همه جا کارکنی. برای چی باید زود ما رو بگیرن. تو باید هنر زندگی کردن را بدانی.
من تو بازار تهران مدرسه رفتم. در ایران آن قدر خوشبخت بودم که بیشتر نمیخوام یاد بگیرم. همین که الان اینجا هستیم ، حس جمعی خوبی داریم. به دقت نگاه کنیم ببینیم کی درست میگه کی غلط میگه. و با هدف صلح و دوستی فکر چارهجویی باشیم.
به دو سه نفر از مسئولین که میدانستم چندان مخالفتی با حضور زنان در روی صحنه ندارند گفتم دو سه دقیقه بگذارید اجرا بشود، بعد اگر مشکلی ایجاد شد جلوی آن را بگیرید.
یک دو بیتی مینویسی. دوباره باردار میشی. پر میشی
جامعه روشنفکری جا نخورَد از اتفاقاتی که میافتد. ما هر روز نو میشیم. وقتی شوکه میشویم که آگاه از زمینههای فکری جامعه نباشیم. مردم عادی خیلی بهتر مسائل را میبینند. واقعیترین مسائل را از راننده تاکسی میشنویم. از میوه فروش. آنها به طور ملموس در آنجا زندگی میکنند. و یک چیز دیگر هم هست. وطنشون رو دوست دارند.
حکومتها اومدن و رفتن. دل همه لرزید. اما اگر کسی مخالفه یادش نره که این ایرانه. هر نسلی حرف خودش رو میزنه. نسلهای گذشته باید به ریشه مسائل نگاه کنند.
موسیقی که هنر انتزاعی است، از این نظر عقب است. یک موسیقیدانی که سالها در گوشه اطاقش کارهای بی نظیر میکند میتواند مال همه باشد ولی ما یک کلمه از او نمیشنویم از تاریخ، اجتماع و از هنرش.
موسیقی از دوره صفویه به بعد ضررهای زیادی بهش خورد و افراد حرفهای وطن را ترک کردند و کارهایشان را در کشور دیگر بیرون دادند. در دوره قاجار ناصرالدین شاه حمایت میکند پشت صحنه برای حرمسرا برنامه اجرا کنند. و الان حتی برای کسی که شاهنامه را حفظ است، موسیقی یک وسیله سرگرم کننده است.
خلاصه دیدم میشود با کسانی صحبت کرد. میشد که قهر کنم وقتی آنها گفتند نمیشود کار را اجرا کرد. و آن وقت بی هنرترین آدمها میشوند هنرمندهای بزرگ. دیالوگ داشتن. اگر دو کشور در حال جنگ میتوانند آتش بس بدهند، ما نمیتونیم این کار رو بکنیم؟ گفتم بگذارید چند دقیقه ادامه پیدا کند. در تمرینها احساس نیایش چندان نبود. اولین شنونده اولین کسی است که آن را خلق میکند. در خلوتاش. شش ماه خواستی چیزی بنویسی نمیشد. دو بیت مینویسی. دوباره باردار میشی. پر میشی. وقتی فرزندت به دنیا میآید عشق دوباره جریان پیدا میکنه. اثری که دارد میآید جلوی جمع دیگر چیزی نمیشنوی.
قبل از انقلاب موسیقی ایران فاجعه بود. فقط موسیقی پاپ…
وقتی گفتند موسیقی مشکل داره، گفتیم موسیقی باید باشه. موسیقی بود و هست. در تمام دنیا وقتی موسیقی ایران اجرا میشود این همه حامی از هموطنهای خودش و غیر ایرانیها داره. قبل از انقلاب موسیقی ایران فاجعه بود. فقط موسیقی پاپ. و کار فوق العادهای نداشت.
دورههایی از این سی و هفت سال پیش میآمد که ما فکر میکردیم اگر موسیقی بتواند، دوست و دشمن یکی خواهد شد. وقتی صدای زن را وارد کردیم، منتظر شدند ببینند چی میزنه. چرا یک مرد اعتراض نکرد که چرا زن اجازه خواندن نداره؟ واقعا ممنوع نبود. یک سری اگر و مگرهایی داشت. ولی وقتی به طور ملموس این مسائل دیکته میشوند باید چه کار کنیم؟ خودسانسوری نکنید… دست به ابتکارهایی زدم بدون تبلیغات. خیلیها زن را وسیله قرار میدهند که جذب مشتری کنند. تبلیغات کاذب – عوامسازی. دچار عوامزدگی میشویم در زمینه شناخت هنر. آثاری را باید به وجود آورد که دل آدمهای مخالف را هم به دست آورد. خودم کارهایی کردم. پلی فونی (چند صدایی) چگونه در اینجا میتواند باشد؟ پس فکر کردم هم زن میتواند باشد و هم مرد. بعد منتشر شد به عنوان «راز نو».
در دانشگاه ایران هنر تبدیل شده به درسهای خشک. اگر در ایران موسیقی مهجور است فقط یک طرف را محاکمه نکنید. موسیقی همیشه شنونده آگاه میخواهد. اگر بی طرف بودیم چنین موسیقی وجود نداشت.
موسیقی ایران در جهان نقش دارد. و مدیون هنرمندان ایرانی است. و آنها باور ندارند. من دردم این نیست. جوامع شناخت نسبی دارند. رادیو- تلویزیون هر اخباری را پخش نمیکنند. هر موسیقی را نمیشه پخش کرد. مردم اجازه نمیدهند. اگر رادیو- تلویزیون نماینده مردم باشد، نمیشود ابتکارهای کاذب به مردم داد. با خشونت هم نمیشه. قبل از اینکه فکر کنم که دشمنی کنار من هست، سعی میکنم کاری کنم که دل او را به دست بیارم. من و لطفی و گروه شیدا را با اسلحه مانع شدند. جامعه هرج و مرج داشت. تمام دنیا رو در نظر بگیریم. در تاریخ بجوئیم. جامعه را مطالعه کنیم. چقدر کار شد تا آن جوامع درست شد. ببینیم نقش ما چیست؟
ارتقاء موسیقی گره خورده به شنوندهها
آدمها میان و میرن. تاریخ میگه کی درست میگه. هنر نقش واقعا بی طرف و درستی رو داره. تاریخ تحت تسلط حکومتها نوشته شده. موسیقی ادبیات صوتی ماست که سابقه دارد نسبت به ادبیات. ادبیات با کلام سر و کار دارد. موسیقی زحمت میخواهد درکاش. با دل و احساس. آنچه که در روستاهای ما اتفاق میافتاد. موسیقیای که ما در خراسان داریم و در دیگر نقاط. در ادبیات ما مردم خدا میشوند. اتفاق خاصی افتاده و بین مردم را فاصله انداخت، و درک از خودمان، و شرایط خودمان. همیشه فکر میکنیم درست فکر میکنیم. نه فقط در ۳۷ سال گذشته که در یک قرن پیش. همیشه فکر میکنیم چیزهایی به ما تحمیل شده.
تحولات زیادی در نسلهای بعد به وجود آمده. ولی با وجود محدودیتها ما در دنیا خیلی سرمان بلنده. ارتقاء موسیقی گره خورده به شنوندهها. انسان روز به روز با سالها تغییر میکند و معرفت… اینترنت برعکس ما را متوقف میکند. ارتقاء یعنی چقدر پیشرفت کنیم به معرفت مولانا برسیم. جامعه باید خود را تازه کند که این را درک کند.
نکاتی از پاسخ به سئوالات
ما همیشه ناراضی هستیم. میپرسیم چطوری؟ میگه اِی. حالت خوبه؟ بد نیست. بلد نیستیم بگیم خوبیم. فکر میکنه چشت میزنه. میپرسی خوب پیش میره؟ میگه انقدر سخته… چقدر بدهکاریم. زندگی در ایران جریان دارد. تعداد کارگردانان زن ما در ایران را هیچ جا در دنیا ندارد. نسل جوان ما بیشتر دنبال هویتاش است.
نیاز هست که تعادل در سراسر جهان برقرار شود. آیا همیشه باید انقلاب کنیم؟ باید زمین اش به وجود بیاید در جامعه روشنفکری، باید فکر کنیم چه باید کرد. آلترناتیوهایی به وجود میآید که به هویت خودشان نگاه میکنند. همیشه تغییرات به خاطر حفظ هویت بوده است. شکل دیگر از مقاومت که با بشر سازگار باشد میبایست طرح زده شود.
آیا نسلها رابطه خود را با تاریخ برقرار میکنند؟ چرا ما برای عرضه هنر خود به غیر ایرانی نزدیک شویم؟ چرا وقتی میخواهیم یک موسیقی ترکیبی درست کنیم باید به سراغ آمریکائیها برویم؟ مگر ما موسیقی نداریم؟ میببینید یهودی منوهین در مقابل راوی شانکار دو زانو زد. هندیها با موسیقی خود غربیها را به طرف خود میکشند. همه دنیا جنگه و همه مخالفاند. در زمینه موسیقی میخواهند با یکدیگر همبستگی داشته باشند. این دو میدانند راجع به چه مفهومیدارند صحبت میکنند.
باید تحولاتی ایجاد بشه نه از زاویه خودکمبینی. هویت خودمان را پاک نکنیم. ما نتهایمان را به زبان فرانسه میخوانیم. هندیها اصطلاحات فارسی در موسیقی خود به کار میبرند. گفتند سئوال و جواب. گفتم خوب این که فارسی است. گفتند سی تار. آقای کارزای شیکپوشترین مرد شناخته میشود. او با لباس افغانی همه جا حاضر میشود. افغانیها لباس خود را میپوشند.
من در بازار بزرگ شدم. مرکز تهران توپخونه بود که هنوز بافت خود را دارد، هویت خود را. از پیچ شمران به آن طرف خارج شهر بود. به دبستان حافظ میرفتم و هر روز چهار بار از توی بازار رد میشدم. موضوعات موسیقی من از موضوعاتی است که در عالم بچگی با آن بزرگ شدم. دوران بچگی من با بازار گره خورده است. بازار برای من تونل سحرآمیزی بود. فانتزی. بازار پارچه فروشها دنیای رنگ بود، بازار فرش فروشها. نمیدانستم که در آینده به کار موسیقی مشغول میشوم. ولی همه اینها چیزهایی شد برای کار من در آینده. دستههای روز تاسوعا عاشورا، نور، شمشیر، غذای توی مسجد. دسته تا تمام شود چهار ساعت طول میکشید. تجسم این همه با آن علمها و سنجها و برنامهها همه درفرهنگ با ما عجین شده است.
درصد بیشتری از کارگردانهای ما از موسیقی چیزی نمیدانند. کیارستمیآفتابه را تا فلان جا میبرد که فرهنگ ما را نشان دهد ولی از موسیقی ویوالدی استفاده میکند. بعضیها نمونه میآورند و میگویند عین این را درست کن. فیلماش را در شاه عبدالعظیم گرفته میخواهد آهنگ بتهوون بر روی آن بگذارد. من همه این سفارشها را رد کردم. این توهینی است به موسیقیدان. تازه مگر ما خودمان نمیتوانیم موسیقی خوب درست کنیم؟
در ساختن موسیقی فیلم صداهای توی فیلم میگوید چه چیزی جایگزین شود. در فیلم «گبه» مخملباف صدای سم اسب، صدای آواز و….من در این فیلم با تصاویر زیبایش خیلی چیزهای تازه در موسیقی یاد گرفتم. موسیقی تصویری استفاده درست از تصویر و اصوات موجود در فیلم است برای موسیقی.
همه جور موسیقی تو موسیقی ایرانی هست. ایران سمبلی است از همه دنیا. موسیقی جهان از یک جا بلند نشده. از طبیعت برآمده، از دل مردم بیرون آمده. در دنیای غرب خیلی اطو کشیده بود موسیقی کلاسیک. فرهنگ متنوعی در نیم قرن گذشته پیدا شده.
ما تجربه نمیکنیم چون ترس داریم فرهنگمان از بین برود. غرب چون ترس از دست دادن فرهنگ خودش را ندارد، اجازه میدهد فرهنگهای دیگر وارد شوند و این در مقاطع تاریخی ادامه پیدا میکند تغییر شکل میدهد. اگر آمریکا همراهی میکند با همه فرهنگها، خود را با بقیه فرهنگها غنی میسازد. ۳۰ سال پیش در کانادا همه فقط مک دونالد میخوردند. الان انواع غذاهای متنوع خورده میشود و مردم لذت میبرند. در اروپا، فرانسه مهد تمدن، مک دونالد فروخته میشه. همه جا شبیه میشه. در موسیقی نیز همین طور است. کشورهای غربی زمینه را باز کردهاند که با فرهنگهای دیگر فرهنگ خودشان تقویت بشود. در دانشگاه غرب از فرهنگهای دیگر زندگی میکنند. ما باید تجربه کنیم و اگر جواب نداد از راه دیگری وارد شویم.
گوش مردم به شکلی عادت میکند به تکنولوژیای که جهان در موسیقی ایجاد کرده است. در کردستان به جای سرنا از کیبورد استفاده میشود. از موزیکولوژی غربی استفاده میکنیم برای رشد موسیقی غیر غربی. در ژاپن دیدیم همه بور هستند. اونا سیاهتر از ما هستند. رنگ میکنند. ساز سنتی تو ژاپن پیدا نمیشد. کوروساوا چه قشنگ از موسیقی ژاپنی استفاده کرد.
موسیقی ایران باید در دانشگاههای ایران شناخته شود. موسیقی ایران فقط متکی به ادبیات فارسی و فرهنگ فارسیزبانها نیست. خوانندههای محلی ما زندگی واقعی را ترسیم میکنند. اگر برنامهریزی شود که موسیقی ایران شناخته شود، فرهنگ از طریق موسیقی شناخته میشود. موسیقی سنتی فقط موسیقی فارسیزبانها نیست. هر فرهنگ فرهنگ خود را دارد. حاجی قربان قوچانی که در جهان مشهور است هیچ سواد آکادمیک نداشت. رابطه خوبی آذریها با موسیقی داشتهاند و دارند و خواهند داشت. با استاد سلیمی «آیریلیق» رو کارکردیم که رشید بهبودف اون رو در اصل خونده بود. ولی الان اغلب مردم در تبریز فارسی حرف میزنند. رادیو تبریز در حرف زدن به زبان ترکی چالش زیادی با خود دارد. در حالی که در باکو ترکی را به خوبی حرف میزنند.
فراگیری موسیقی سخت است. بخش مهم آن ذاتی است، ژنتیک است. استعداد هست زمینه باید فراهم شود. ما به بلوغ فکری دیر میرسیم. در آموزشگاه تدریس بر این پایه قرار ندارد که قرار نیست همه دکتر و مهندس بشوند. که هر کس میشود، بلکه نجار بشود، موسیقیدان بشود.
یکی از برنامه کمدی میخنده یکی گریه میکنه. برای اینکه پس زمینههای فرهنگی مختلف وجود داره. بر میگرده به پتانسیل فکری هر کسی. کتاب سنگینی را انتخاب میکنی. گاهی فکاهی میخونی، یا ممکنه هر چه تلویزیون پخش میکنه ببینی. ولی شعر جوک نیست. باید خیام را یک جور دیگه خوند.
در رادیو فرهنگ فرانسه معلوماتی را آدمهای خاص میدهند و زمینه فراهم میکنند برای رشد فرهنگ. خیلی جدی است.
در کانون پرورش فکری کلاسهای آموزشی در همه زمینههای هنری وجود داشت که در تمام نقاط برگزار میشد. خیلی از شاگردان آن کلاسها حالا جزو هنرمندان شناخته شده هستند. باید هر کسی خودش را پیدا کند. من در بچگی میدیدم شعر میگفتند من هم اراجیفی میگفتم. مثل بچههایی که زود به حرف زدن میافتند. تجربه بزرگترین سرمایه هنر است. تجربه کنید.
باید ببینیم چقدر عمیق به موسیقی توجه میکنیم. فکر کنیم شاید مشکل از خود ماست.
من که قانونگذار نیستم. اما امیدوار باش!
در پاسخ به این سئوال که آیا موسیقی جاز میتواند در ایران پا بگیرد:
این موسیقی از دل آدمها بر آمده است چطور میتواند فقط مال اینها باشد؟ یک زمان قشر مخصوصی به کنسرتها میرفتند. با فکل و کراوات و فقط برای این که به کنسرت بروند میرفتند، در حالی که باخ و بتهوون مال همه است. هر آدم متفکری هر موسیقی دیگری را دوست داشته باشد، با موسیقی جاز همه لحظههایش را تقسیم میکند.
در باره اولین بار که «راز نو» چندصدایی اجرا شد: تکنوازی چهار خواننده، دو زن دو مرد، یک تار و یک ساز کوبهای. احساس خوشی است احساس مقاومت. مثل احساس شهادت است و یک همبستگی و همدلی. در گروه، در تمرین، این حس ایجاد نشد. در مقابل جمع حس نیایش بود، یک حس روحانی خاص که تعریف نشد از چه دیدگاهیست. سکوت کامل در ثانیههای اول برقرار شد.
و سئوالی که من در این برنامه مطرح کردم:
شما گفتید که هیچ کس نپرسید چرا زنان بر روی صحنه نمیتوانند بیایند، آیا مردان در دیگر زمینههای نابرابر زنان با مردان در ایران حرفی زده اند، مسائلی مانند اینکه زن نصف مرد شمرده میشود، نصف مرد ارث میبرد، شهادت دو زن برابر یک مرد است، بعد از طلاق حق سرپرستی با مرد است. حق طلاق ندارد، حق خروج بدون اجازه همسر ندارد، نمیتواند قضاوت کند، رییس جمهوری شود و غیره؟ و حال که شما توانستید زنان را با درایت بر روی صحنه بیاورید، آیا میتوانید راهیابهایی در این زمینه نیز داشته باشید؟
البته لازم به تذکر است که یکی از برگزارکنندگان دیرتر با این سئوال مخالفت کرد که این برنامه چنین سئوالی را بر نمیتابید زیرا سخنرانی تنها مربوط به موسیقی بود.
به نظر من اما چنین نیست. اتفاقا چکیده گفتار حسین علیزاده بر این مبناست که موسیقی خوب میتواند تمام فرهنگ جامعه را در بر گیرد. وی از شیوههای دگرگونی در جامعه سخن گفت از جمله اینکه انقلاب تنها راه حل نیست. میگفت هنر زندگی این نیست که کاری کنی تق بیایند و تو را بکشند. باید به آلترناتیوهای دیگر اندیشید. وی به روشنفکران بخصوص نسلهای قبلی به طورعموم انتقاد داشت که گمان می کنند تافته جدا بافته از جامعهاند. او از راننده تاکسی صحبت کرد که واقعی است و بسیاری مسائل دیگر که در گزارش آمده است و فقط به موسیقی نمیپردازد بلکه به تمام جامعه ارتباط مییابد.
حسین علیزاده در پاسخ به پرسش من میگوید: فمینیست بودن مخالف بودن با مردان نیست. قوانین جامعه را هم بافتهای جامعه میسازد و شرایطی که به آن دیکته میشود. ولی ما همیشه به واژه «امید» که ما آن را ساختهایم و در اوج ناامیدی یکی میگوید امیدوار باش دلمون روشن میشه. در تاریخ بشر، در جوامع، تساوی به صورت نسبی وجود داشته است. هنوز سوپرانو را در غرب پسربچههای نابالغ میخوانند. کشورهای غربی پیشرفتهای عجیب و غریبی کردند و به دلیل پیشرفتهای تکنیکی مدرن بر دنیا حکمروائی میکنند. کوکاکولا درست میکنند به جای اسلحه که همه دنیا آن را میخرند، اگر چه که میگویند مضر است.
پاسخ به سئوال من البته بسیار کلی بود. نابرابری زن و مرد در ایران با وجود مکانهای بسیار والایی که برخی از زنان ما در ایران و در خارج از ایران کسب کردهاند و چالش دائمی برای تساوی حقوق حتی در میان زنان ظاهرا عادی وجود دارد، اما بسیار دورتر از آن فمینیسمی است که برخی زنان در غرب آن را به عنوان وسیلهای استفاده میکنند برای مخالفت کردن با مردان. با این حال سخنان حسین علیزاده خیلی پرمعنی بود:
من که قانونگذار نیستم. اما امیدوار باش!
*سخنرانی حسین علیزاده در برنامهای از «مرکز هنری نوا» و با حمایت «سرای ایران»، ونکوور کانادا
*گزارش و عکس: مهین میلانی