کیهان لندن ماه پیش در گزارشی زیر عنوان«ناواضح، مستندی واضح از واقعیت» به آخرین فیلم مستند شهریار صیامی پرداخت.
«آت آو فوکوس» یا «ناواضح» روایت متفاوتی از داستان زندگی یک جوان هنرمند ایرانی است به نام افشین ناغونی؛ فیلمی که صیامی در آن بغض ۱۷ ساله افشین و دوستانش را میشکند و روایت تلخی را به تصویر میکشد و آن را با درخشش شخصیت داستان در عرصه هنر تلفیق میکند؛ تلفیقی از رنج گذشته، موفقیتهای کنونی و امیدهای بسیار به آینده.
این فیلم که توانست جایزه «مریت فیلم سانفرانسیسکو» را کسب کند، به تازگی چند اکران عمومی در لندن و همچنین در یکی از نشستهای حقوق بشر سازمان ملل داشته و قرار است در چند جشنواره بینالمللی نیز شرکت کند. به این بهانه با کارگردان فیلم گپ و گفت و گویی داشتیم.
شهریار صیامی که فیلمسازی را از سال ۱۳۷۰ از انجمن سینمای جوان در زاهدان آغاز کرد، روند دو دوره فیلمسازی مستند را تجربه کرده است؛ او دردوره اول سالهای زیادی را در ایران به عنوان تدوینگر، کارگردان و تهیه کننده فیلمهای مستند یا با صدا و سیمای جمهوری اسلامی و یا به طور مستقل کار کرده است . صیامی مستندهای «راز ابیا»، «بهشت پرندگان»، «مهاجران سرزمین شمالی»، «به بلندای کریت» (برنده جایزه ویژه جشنواره فیلمهای کوتاه تهران و جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم درباره آب ) مستند علمی «مهمان ناخوانده» و مجموعه «تالابهای ایران» و همچنین «آن مرد موتور دارد» را در کارنامه پربار خود ثبت کرده است.
وی در دوره دوم پس از مهاجرت به لندن مستندهای تلویزیونی «شجریان»، «پژواک روزگار»، «نغمههای یک سرزمین» و مستند «حریف ۵۵» را برای تلویزیون بی بی سی فارسی ساخته است. فیلم «آت آو فوکوس» یا «ناواضح» جدیدترین فیلم مستند مستقل او است.
موضوع فیلم روایت ناگفتههایی ازحادثه تلخ زندگی افشین ناغونی است که در ایران اتفاق افتاده است؛ افشین جوان ۲۲ سالهای است که به همراه دوستانش به یک مهمانی مختلط میرود. پلیس زنگ در خانه را میزند و…
چند سال بعد در حالی که افشین قطع نخاع شده است و توان حرکت ندارد جهت درمان به لندن مهاجرت میکند و بخش دوم زندگی او در این شهر آغاز میشود. او پس از مهاجرت به انگلیس در کمال تعجب میبیند که از نو وارد زندگی شده و میتواند به عنوان شخصیتی مستقل و قوی یک زندگی عادی و معمولی و البته هنری داشته باشد. افشین انگار دوباره متولد میشود و راهی را که آرزو داشت، با قدرت تمام ادامه میدهد: یک هنرمند و نقاش واقعی میشود همراه با موفقیت و شهرت. او اما حادثه تلخ زندگی خود را تا هفده سال پس از مهاجرت نیز مانند یک راز با خود حفظ میکند. تا اینکه شهریار صیامی از طریق یکی از دوستانش به راز او پی میبرد و آن را دستمایه فیلماش میسازد. اما چطور؟ شهریار صیامی میگوید:
کار دشواری بود چون افشین نمیخواست بغض چندین سالهاش را بشکند. وقتی من با افشین آشنا شدم ارتباط او با جامعه ایرانی قطع شده بود. حتی همسر او از اینکه من و افشین فارسی حرف میزدیم متعجب میشد که ما به چه زبانی با هم حرف میزنیم که او تا به حال آن را نشنیده و حس نکرده. رفته رفته رابطه من و فیلمبردار با افشین صمیمی و خودمانی شد و در طول گپ و گفت و گوهای طولانی که داشتیم، همسر او بالاخره متوجه فرهنگ متفاوت ما شد و علاقمند شد تا در مورد فرهنگ ایرانی بیشتر بداند و حتی از من درخواست کرد یک رمان ایرانی به او معرفی کنم که من کتاب «کلنل» نوشته محمود دولت آبادی را به او دادم.
-ولی بالاخره افشین راضی شد جلوی دوربین سکوتش را بشکند…
-اوایل خیلی سخت بود؛ رفتارش جلوی دوربین با فاصله و رسمی بود ولی آرام آرام همه چیز درست شد. عامل اصلی که باعث شد داستان را بازگو کند این بود که من با او در این مورد خیلی صحبت کردم و مدام تاکید داشتم که این یک داستان معمولی نیست و لازم است که مردم دربارهاش بدانند، به نظرم شاید اگر داستان افشین در آن دوره بازگو میشد، ۶ ماه بعد اتفاقی مشابه نمیافتاد و علیرضا فرزانهفر کشته نمیشد. من خودم معتقدم وقتی سکوت کنی، عمق فاجعه را بیشتر کردهای، ولی وقتی جلوی یک فاجعه مقاومت کنی، داد بزنی، فریاد بزنی، زجر بکشی، بالاخره میتوانی جلوی فاجعههای مشابه را بگیری، درست مثل کاری که مادر ستار بهشتی کرد. اگر افشین آن موقع حادثه تلخی را که برایش اتفاق افتاده بود رسانهای میکرد و شلوغ میکرد شاید بعدا از این حملههای خودسرانه به خانه مردم اتفاق نمیافتد. تازه به روایت قوی، بعد از کشته شدن علی، در حادثهای مشابه دو نفر دیگرهم کشته شدند.
-از موضوع فیلم که بگذریم، در واقع فیلم تلفیقی است از زندگی گذشته و زندگی هنری افشین و همان طور که در فیلم روایت میشود ، افشین دو دوره زندگی هنری را پشت سر گذاشته. آیا فکر میکنید اگر فیلم را زمانی میساختید که افشین هنوز در محافل هنری، موفقیت کسب نکرده بود، فیلم شما باز هم موفق میشد؟
-من وقتی که کار را شروع کردم فقط حادثه برای من مهم بود، ابتدا میخواستم خیلی کوتاه در حاشیه فیلم نشان بدهم که افشین الان یک دورهای را طی کرده و موفق شده است و خودش برعکس تاکید داشت که طرف دیگر داستان یعنی موفقیت او نشان داده شود. بعدا فهمیدم که اصلا داستان واقعی که من باید روی آن تمرکز کنم این است که او چه طور موفق شد. یعنی در گذشته یک اتفاقی افتاده، خیلی غمانگیز و مهم بوده ولی این ماجراها همه در گذشته بوده و یک خطی و تمام شده است.
گذشته را در مستندسازی مشاهدهای نمیشود با دید وسیعی نگاه کرد و با جزییات بررسی کرد. به نظرم در مستندسازی مشاهدهای آن چیزی که در حال حاضر اتفاق میافتد خیلی مهم و عمیق است چون میتوان آن را دید و به تصویر نشان داد ولی گذشته را که نمیتوانیم زنده کنیم. بنا بر این اشتباه است فکر کنیم که اگر این فیلم زمانی ساخته میشد که افشین موفق نبود میتوانست موفق شود، مثلا حتی اگر دوباره بخواهم فیلم را بسازم، روی زندگی فعلی او تمرکز بیشتری خواهم کرد که داستان قویتری دارد و کارهای فعلی او هر روز در حال پیشرفت و تغییر است.
-این پیشرفت را در حال حاضر در چه میبینید؟ با توجه به این که شما الان به او نزدیک هستید و بیشتر با روحیاتش آشنایی دارید.
-به نظر من او الان درک واقعیتری از مفهوم هنر و پیام آن پیدا کرده است؛ قبلا میخواست همه حرفها را سریع و تندتر بیان کند. این دقیقا مشکلی بود که من هم داشتم. ولی الان فهمیده که با ظرافت، کوتاه و کلیدی صحبت کند. چیزی که در کارهایش مشخص است.
-برگردیم به اکران فیلم و شرکت در جشنوارهها؛ به جز جشنواره مریت فیلم سانفرانسیسکو که جایزه بردید در کدام جشنوارهها قرار است شرکت کنید و آیا قصد دارید که فیلم را در جاهای دیگر هم نمایش بدهید؟
-ما فیلم را در ششمین جشنواره بلگراد به نام «جشنواره بینالمللی درباره معلولان» شرکت دادیم ولی متاسفانه برنده نشدیم. و همچنین در «موویت آندر گراند فیلم فستیوال» در پنسیلوانیای آمریکا شرکت کردیم که این فستیوال یک جشنواره بزرگ هنری است و فقط هنرمندان مستقل از هر سطحی در آن شرکت میکنند. در آن فستیوال به ما گفتند که فیلم بسیار مورد استفبال واقع شد.
و قرار است در نوامبر در «جشنواره فیلمهای حقوق بشری» بارسلون شرکت کنیم؛ این جشنواره در سه شهر بارسلون، پاریس و نیویورک برگزار میشود و ما فعلا از طرف بارسلون دعوت شدیم و فکر میکنم آنجا نمایش خوبی خواهیم داشت. قرار است فیلم با زیرنویس اسپانیایی پخش شود که به این ترتیب پیشبینی میکنیم فیلم مخاطبان بیشتری داشته باشد.
-فکر میکنید فیلم «آت آو فوکوس» یک روز نه چندان دور در ایران هم اکران شود؟
-خیلی دلم میخواست یک روزدر ایران اکران شود ولی فکر نمیکنم عملی باشد اما تلاش میکنم که یکی از تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور به شکل حرفهای فیلم را بخرند و نمایش دهند. به نظر من داستانی است که مردم باید آن را ببینند. و دوست دارم ایرانیها خارجیها را تشویق کنند که فیلم را ببینند چون ایرانیها به هر حال یک روز فیلم را خواهند دید و لزوم دیدنشان به اندازه خارجیها نیست.
–قبلا بیشتر در مورد محیط زیست کار میکردید اما گویا بعد از ساخت آخرین فیلمتان در ایران (آن مرد موتور دارد) سبک فیلمسازی شما به روایت متفاوت از زندگی تغییر کرد؛ آیا فیلمسازی در این مسیر را ادامه می دهید؟
-اصلا برایم فرق نمیکند، هر داستانی که زیبا باشد آن را کار میکنم مهم نیست که داستان عاشقانه، مذهبی و یا غیره باشد، از هر داستانی که لزوم گفتناش را حس کنم فیلم میسازم.
-اگر با این دیدگاه به ایران برگردید از چه سوژههایی فیلم میسازید؟
-خُب، الان ایران را از بیرون میبینم. خیلی داستان دارد که بشود کار کرد…
-مثلا؟
-مثلا زندگی عادی مردم خیلی عجیبه، اتفاقهایی که در زندگی روزانه مردم میافتد ولی آنها متوجه نیستند که چقدر این موضوعات میتواند عجیب باشد. هر چیزی که در خیابانها و شهرها و روستاها اتفاق میافتد میتواند سوژه یک فیلم باشد و روایت زندگی ساده مردم میتواند قابل بازگو کردن باشد. مسایل پیچیده در ایران دیگر جواب نمیدهد.
-با توجه به این که در حال حاضر علاوه بر فیلمسازی در مدرسه ملی فیلم و تلویزیون انگلیس نیز مشغول تحصیل هستید تفاوت مستندسازی ایران با اینجا را چگونه میبینید؟
-در ایران استعدادهای خیلی خوبی داریم ولی سیستم تولید خوبی نداریم یعنی تولید خیلی نظاممند و تابع قانون نیست. اینجا تولید منطقی و مشخص است، همه به هم تعهد دارند و کار را با دقت انجام میدهند، هر فردی کاری را که به او محول میشود با دقت و با تعهد انجام میدهد و فکر میکند که بهترین کار زندگیاش است و هیچ وقت منتظر آن کار خوبی نمیماند که قرار است یک روز وقتاش برسد. اما ناگفته نماند داستانها در ایران خیلی منحصر به فرد هستند.
-و پروژههای آینده شما؟
-کارهای آیندهام خیلی زیاد بستگی به مدرسه فیلم دارد که مرا تا چه سطحی بکشاند. هر روز آنجا برای من متفاوت است، یعنی من دارم هر روز تغییر میکنم و واقعا هنوز نمیدانم در آینده کجا قرار است باشم. مدرسه ذهنام را مانند خمیر به سمت و مدلهای مختلف میکشاند و ممکن است در آخر، کار متفاوتی انجام بدهم که اصلا پیشبینی آن را نمیکردم .