اهلاً و سهلاً فی مونیخ!

جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۹۴ برابر با ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۵


الاهه بقراط (+عکس)- سیل خبرهای مربوط به موج جدید پناه‌جویان در رسانه‌های آلمان تمامی ندارد و تشکیل گروه‌های داوطلب و مردمی برای یاری به آنان و بحث و گفتگو و جدل بر سر قوانین اتحادیه اروپا و نقش کشورهای عضو و نگرانی از آینده نیز هم‌چنین.

زمان؟ قرن بیست و یکم!

می‌پرسم: کجایی هستید؟
-افغانی
-از کجا می‌آیید؟
-ایران
زن، شوهر، سه بچه.

تاریخ تولد؟ نمی‌دانند. فقط می‌دانند حدودا سی، سی و پنج سال‌شان است. با سه بچه ۵ و ۷ و ۹ ساله. تاریخ تولد بچه‌ّها؟ نمی‌دانند، شناسنامه ندارند! سطح تحصیلات؟ بی‌سواد. چرا؟ در ایران کاغذ نداشتیم، نمی‌شد درس بخوانیم. البته آنهای دیگر هم که از افغانستان آمده‌اند عمدتا بی‌سوادند. کمی صحبت با این پناه‌جویان افغانی  و تفاوت ظاهری آنها و سطح سواد و نوع برخوردشان در مقایسه با پناه‌جویان سوری که بیشترین جمعیت این اقامتگاه اضطراری را واقع در یک منطقه خوب برلین تشکیل می‌دهند، نشان می‌دهد که جنگ در سوریه آنهایی را هم که هرگز برای فرار از کشور خود نمی‌توانستند دلایل امنیتی، رفاهی و  اقتصادی داشته باشند، به فرار وا داشته است.

پناهندگان سوری، مرز یونان، ۲۱ اوت ۲۰۱۵Reuters©
پناهندگان سوری، مرز مقدونیه، ۲۱ اوت ۲۰۱۵
Reuters©
پناهندگان سوری، مرز یونان، ۲۱ اوت ۲۰۱۵Reuters©
پناهندگان سوری، مرز مقدونیه، ۲۱ اوت ۲۰۱۵
Reuters©

زن افغان خیلی جوان است. ابروهایش با دقت تاتو شده و مژه‌هایش را ریمل زده است. وقتی به طرف اتاق پزشکان می‌رویم تا به خاطر درد دندانی که سه تا از آنها را دیروز کشیده قرص مسکن بگیریم،  می‌پرسم چرا سه دندان را یک جا کشیدی؟
-هر سه خیلی خراب بودند و همیشه درد می‌کردند. همه را یک جا کشیدم که راحت بشم.

لهجه‌اش پس از سال‌ها زندگی در ایران بیشتر ایرانی است تا افغانی. تعریف می‌کند که تا حالا چهار شکم زاییده ولی اولین فرزندش مُرده. می‌گویم:
-اینجا دیگه بچه‌دار نشو. میخواهی چه کار؟ همین سه تا رو خوب بزرگ کن و به یک جایی برسون.
-نه، نمیشم. دستگاه جلوگیری دارم. شوهرم میگه خوبه یکی یا دو تا دیگه بیاری! من میگم نمیتونم، نمیخوام دیگه. میخوام به خودم برسم. اینها خیلی شیطونند، اذیت می‌کنن.
-حرف شوهرت رو گوش نکن! بچه که فقط سیر کردن شکم‌شون نیست. باید تربیت بشن، آدم‌های خوب و مستقلی بشن. میدونی چقدر این کار مشکله؟

سر تکان می‌دهد. دهانش را برای دکتر باز می‌کند. از دیروز تا حالا جای سه دندان بدون هیچ مشکلی چنان بهبود پیدا کرده که دکتر تعجب می‌کند. یک محلول دهان‌شور می‌دهد با سه قرص پاراستامول.

پناه‌جویان، اتریش، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵ Reuters©
پناه‌جویان، اتریش، در راه مونیخ، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵
Reuters©

ماجرای بی‌پایان فرار

این خانواده پنج نفره «تقسیم» شده‌اند و به شهر دیگری می‌روند: فریدلند. باید روی نقشه نگاه کنم کجاست! هزار سال پیش، پس از سی سال زندگی در جایی که می‌دانستم در کجای کره خاکی قرار دارد به جایی پرتاب شدیم که فقط حدودش را می‌دانستم. شبی که پس از مدتی در به دری به خانه‌ای رسیدیم که می‌بایست مدتی آنجا می‌ماندیم تا تکلیف‌مان معلوم شود، به حمید که میزبان ما بود، گفتم: نقشه جهان دارین؟ داشت. نقشه را باز کردم. از ایران زیاد دور نبودیم و با این همه دنیایی بین ما فاصله بود. شاید اگر همزمان با فروپاشی اتحاد شوروی نمی‌بود، این فاصله سال‌ها ادامه می‌یافت. فاصله‌ای که ۲۵ سال‌ است به شکل دیگری وجود دارد و کم شدن مجازی آن را همه ما مدیون تکنولوژی ارتباطات هستیم.

یک زن جوان داوطلب آلمانی که از دیروز به کارهای این خانواده افغانی می‌رسد آمده با بلیط قطار و یک تلفن همراه برای آنها، و قرار است با مترو آنان را به ایستگاه راه آهن ببرد. برای اطمینان با آنها شماره تلفن رد و بدل کرده. کلی مطلب و اطلاعات برایشان از اینترنت چاپ کرده و آورده. به من می‌گوید به فارسی براشان بنویس. می‌گویم اینها بی‌سوادند. فرقی نمی‌کند به چه زبانی بنویسی!

یاد آن روزهایی می‌افتم که خودم با دو فرزند کوچک در یکی از خوابگاه‌های موقت (هایم‌) در یکی از مناطق خوش‌نشین برلین ساکن شده بودیم: ساختمانی که قبلا بیمارستان بود و ما نمی‌دانستیم آن دو ساختمان آنورتر که کسانی به آنها رفت و آمد می‌کردند، یکی محل استقرار بیماران روانی بود و دیگری محل بیماران غیرقابل درمان، ما هم پناه‌جو بودیم! بانویی برای کارهای مربوط به پناهندگان و  ترجمه به آنجا می‌آمد که نیمه ایرانی بود. در آستانه سنین بازنشستگی، زیبا و مهربان. پنج زبان می‌دانست از جمله فارسی. یک بار به اتاق ما آمد و گفت بیا ببین می‌فهمی این خانواده چی میگه. رفتم. یک خانواده کرد عراقی بود با چندین فرزند که دوتای آخری دو دختر دو قلوی کر و لال بودند. مادر و پدر می‌توانستند کردی و عربی صحبت کنند. نام آن بانوی نیمه‌ایرانی همین الان یادم آمد:‌ منصوری! خانم منصوری گفت: عجیب نیست؟ ما روی هم هفت زبان بلدیم ولی زبان هم را نمی‌فهمیم! و با ناراحتی رفت.

نخستین رفتار «آلمانی» را من در آن «هایم» دیدم. دو دهه پیش، یعنی بیش از یک نسل قبل،  هنوز آلمان از نظر نژاد و ملیت و زبان، این طور چهره‌های رنگارنگ پیدا نکرده بود. دو دختر جوان آلمانی که برای کار در مهد کودکی که برای کودکان پناه‌جو در نظر گرفته شده بود می‌آمدند چنان با مهر و محبت با این کودکان رفتار می‌کردند و چنان  این خواهران کر و لال را بغل کرده و اینور و آنور می‌بردند و بهشان می‌رسیدند که واقعا عجیب و تحسین برانگیز بود.

با اینکه اتاق‌های مستقل داشتیم اما آشپزخانه و توالت و حمام، عمومی بود با ابزار و وسایل بسیار خوب و تمیز. وان و دوش و دستشویی و توالت‌ها از همان زمان که این ساختمان به بیمارستان تعلق داشت، نو و از جنس اعلا بودند. می‌دیدم که در طول روز حتی دیوار حمام و توالت توسط بچه‌ها به معنای واقعی کلمه به گند کشیده می‌شد و صبح فردا دو پسر جوان و خوش‌تیپ آلمانی که نظافتچی بودند می‌آمدند و بدون هیچ حرف و شکایت و یا بداخلاقی با ساکنان، همه چیز را مثل دسته گل می‌کردند و می‌رفتند.

چند سال بعد وقتی در پشت صحنه یک بانک کار می‌کردم از اینکه آلمانی‌ها برای هر حادثه و فاجعه‌ای که در دنیا اتفاق می‌افتد بلافاصله از کمترین مبلغ تا مبالغی با چندین صفر کمک مالی می‌کنند هم تعجب می‌کردم. درست است که این کمک‌ها را می‌توانند از مالیات سالانه خود کم کنند ولی با این همه خود این آمادگی برای کمک به دیگران، فرهنگ و همت می‌خواهد چرا که نه تنها چیزی به آنها نمی‌رسد بلکه این کمک‌ها از محل مالیاتی که باید برای خودشان خرج شود، از مملکت آنها خارج می‌شود!

امروز نیز آلمانی‌ها نشان می‌دهند که راست‌های افراطی در میان آنها که گاهی توده عوام را بدون آنکه هیچ تفکر خاصی داشته باشند، فقط از روی نگرانی و هراس، با خود همراه می‌کنند، خوشبختانه اقلیتی هستند که از سوی جامعه در محاصره قرار دارند.

وقتی چند روز پیش به این اقامتگاه موقت پناه‌جویان رفتم بی‌اختیار یاد آن سال‌های دور افتادم. این ساختمان، بنای عظیم یکی از شهرداری‌های معروف برلین است که از مدتی پیش به دلیل صرفه‌جویی در هزینه‌ها بخش مهمی از آن تخلیه شده و خالیست و از همین رو به عنوان محل سکونت اضطراری پناه‌جویان در نظر گرفته شده است. در حیاط وسیع و بدون دار و درخت‌اش دو چادر بزرگ نارنجی بر پا کرده‌اند: دوش‌های زنانه و مردانه، چرا که سازندگان این شهرداری قدیمی فکر چنین روزی را نکرده بودند که  کسانی ساکن آن شوند و به دوش و حمام نیاز داشته باشند!

آلمان! متشکریم!

هزاران پناه‌جو در ایستگاه راه‌آهن بوداپست پایتخت مجارستان و ایستگاه راه‌آهن مونیخ مرکز ایالت بایرن فریاد می‌زنند: تنک یو جرمنی! در عرض فقط ۱۲ ساعت نزدیک به دو هزار پناه‌جو وارد راه‌آهن مرکزی مونیخ شده‌اند. کمک‌های مردمی به اندازه‌ای زیاد بود که اعلام شد در حال حاضر به مواد غذایی و وسایل دیگر نیازی نیست. مطابق آمار در یک سال گذشته، آلمان بیش از هر کشور دیگر اتحادیه اروپا پناه‌جو در خود جای داده است و کشورهایی مانند فرانسه و انگلیس با فاصله زیاد پس از حتی مجارستان قرار دارند!

پناه‌جویان در انتظار اتوبوس‌های آلمانی و اتریشی در اتوبانی در نزدیکی بوداپست، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵ Reuters©
پناه‌جویان در انتظار اتوبوس‌های آلمانی و اتریشی در اتوبانی نزدیک بوداپست، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵
Reuters©
پناه‌جویان در انتظار اتوبوس‌های آلمانی و اتریشی در اتوبانی در نزدیکی بوداپست، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵ Reuters©
پناه‌جویان در انتظار اتوبوس‌های آلمانی و اتریشی در اتوبانی نزدیک بوداپست، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵
Reuters©
پناه‌جویان، اتریش، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵ Reuters©
پناه‌جویان، اتریش، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵
Reuters©
پناه‌جویان، اتریش، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵ Reuters©
پناه‌جویان، اتریش، ۵ سپتامبر ۲۰۱۵
Reuters©

رسانه‌های آلمان پر است از خبرهای مربوط به پناه‌جویان، از آتش زدن پیشاپیش محل‌هایی که برای سکونت موقت آنها در نظر گرفته شده تا پرتاب کوکتل مولوتف به ساختمانی که چند پناه‌جو در آن زندگی می‌کنند، از اعلام شماره حساب برای کمک، فراخوان برای هر نوع همیاری از جمله برگزاری جشن و شادی در هایم‌های پناه‌جویان تا پیدا شدن کامیون یخچالی با بیش از هفتاد پناه‌جو از جمله چندین کودک در یکی از اتوبان‌های اتریش که از سوریه بوده‌اند و خفه شده‌اند. ایستگاه‌های راه آهن مونیخ و برلین پر از پناه‌جویانی است که یا از کشورهای اروپای شرقی می‌رسند و یا در شهرهای بزرگ «تقسیم» شده و عازم پناهگاه‌های مختلف در شهرهای کوچک‌تر هستند. در برابر هر حمله و تعرض علیه پناه‌جویان، در هر شهری، مردم محل جمع می‌شوند و ابراز انزجار از مهاجمان و حمایت از پناه‌جویان می‌کنند. پناه‌جویان سپاسگزار هستند به ویژه در مجارستان، زمانی که می‌شنوند آلمان اتوبوس‌ها را برای آوردن آنها روانه کرده. در ایستگاه بوداپست شعار می‌دهند:‌تنک یو جرمنی! در ایستگاه‌های قطار اتریش و آلمان به زبان‌های مختلف نوشته شده: پناه‌جویان، خوش آمدید! در ایستگاه مونیخ بر یک مقوای بزرگ دیده می‌شود: اهلاً و سهلاً فی مونیخ!

محل اقامت موقت در این ساختمان برلین نیز پر از رفت و آمد است. انواع و اقسام کمک‌هاست که می‌رسد. حتی بلافاصله کلاس زبان آلمانی در همان‌جا برایشان گذاشته شده. بانویی که داوطلب آموزش زبان است تعجب می‌کند که با وجود این همه تابلوی اعلانات به زبان‌های مختلف چرا کسی در اتاقی که برای این کار در نظر گرفته شده نیست. می‌گویم خیلی از اینها بی‌سوادند و شما به هر زبانی بنویسید، متوجه نمی‌شوند. باید مترجمان به آنها شفاهی اطلاع بدهند.

تظاهرات راست‌های افراطی علیه پناه‌جویان در شهر کوچک هایدناو، ۲۲ اوت ۲۰۱۵ Reuters©
تظاهرات راست‌های افراطی علیه پناه‌جویان در شهر کوچک هایدناو، آلمان ۲۲ اوت ۲۰۱۵
Reuters©
تظاهرات راست‌های افراطی علیه پناه‌جویان در شهر کوچک هایدناو، ۲۲ اوت ۲۰۱۵ Reuters©
تظاهرات راست‌های افراطی علیه پناه‌جویان در شهر کوچک هایدناو، آلمان ۲۲ اوت ۲۰۱۵
Reuters©
خوابگاه پناهندگان در شهر هایدناو، ۲۳ اوت ۲۰۱۵Reuters©
خوابگاه پناهندگان در شهر هایدناو، ۲۳ اوت ۲۰۱۵
Reuters©
خوابگاه پناهندگان در شهر هایدناو، ۲۳ اوت ۲۰۱۵، داوطلبان کمک با پناه‌جویان کارت بازی می‌‌کنندReuters©
خوابگاه پناهندگان در شهر هایدناو، ۲۳ اوت ۲۰۱۵، داوطلبان کمک با پناه‌جویان بازی می‌‌کنند
Reuters©

کسی از پناه‌جویان ایرانی در اینجا نیست. عمدتا سوری هستند، بعد افغانی، بعد از دیگر کشورهای عربی و گروه زیادی هم از کشورهای اروپای شرقی مانند آلبانی و کوزوو و صربستان و مقدونیه که تقریبا ۹۹درصدشان به کشورهای خود برگردانده می‌شوند مگر اینکه به دلایل سیاسی (که بعید است) یا تعلق به اقلیت‌ها و گروه‌های حاشیه‌ای مانند کولی‌های روما و سینتی باشد. از همین رو قرار است آنها را در خوابگاه‌هایی جای دهند که سریع‌تر به درخواست‌شان رسیدگی شده و به کشورهای خود باز گردانده شوند. اما همین هم چند ماهی طول می‌کشد و در این مدت هم از نظر محل و غذا و بهداشت باید تأمین شوند و هم پول تو جیبی می‌گیرند.

موقع تقسیم ناهار در کمال تعجب یک خانواده تاجیک را می‌بینم. از روی نام و کلمه «فارسی» که به بلوزم چسبانده‌ شده خوشحال می‌شوند و سلام می‌کنند. اول فکر می‌کنم افغانی هستند. بعد می‌پرسم: تاجیک؟ چرا؟ مرد می‌گوید: بد است آنجا!

اما طبق کنوانسیون ژنو مصوبه ژوییه سال ۱۹۵۱، «بد» بودن یک کشور دلیل قانع‌کننده‌ای برای فرار و پناهندگی نیست. باید جان آدم در خطر باشد، جان! حال آنکه سال‌هاست گروه عظیمی از پناه‌جویان را، از جمله از ایران، نه خطر جانی بلکه بد بودن شرایط کشورشان به فرار وا می‌دارد.

سرزمین موعود

در سالن غذاخوری شهرداری در طبقه چهارم، جای خالی قاب عکس‌هایی که زمانی زینت دیوارها بودند دیده می‌شود. چراغ‌های قدیمی از سقف بلند آویزانند و برخی‌شان روشن‌. صدای گریه و فریاد و بازی بچه‌ها از حیاط به گوش می‌رسد. داوطلبانی که به کمک مشغولند، از پیر و جوان و زن و مرد، احساس «مفید بودن» می‌کنند. با جان و دل کار می‌کنند و به همه لبخند می‌زنند. همیشه باید یک طنز تلخ و آن روی سکه رفتار انسان را در روان دیگران و خودم جستجو کنم! ولی به آن مهار می‌زنم و صفی را تماشا می‌کنم که بیش از دو ساعت طول می‌کشد تا غذایش را بگیرد. پناه‌جویانی که عمدتا مجرد هستند، عمدتا مرد هستند، عمدتا جوان هستند، عمدتا مسلمان هستند. مسلمانان در غذاخوری گوشت «حلال» می‌خواهند. همه جا به زبان‌های مختلف نوشته: حیلال، حیلال، حیلال…

مگر می‌شود این ترکیب متنوع، جمعیت‌شناسی هر کشوری را که به آنجا می‌رود تغییر ندهد؟!

Reuters©
Reuters©
Reuters©
خوابگاه موقت
Reuters©
Reuters©
در انتظار معرفی و ثبت نام
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©
پناه‌جویان در یک هایم پناهندگی در آلمان در انتظار ثبت نام، ژوییه ۲۰۱۵Reuters©
پناه‌جویان در یک هایم پناهندگی در آلمان در انتظار ثبت نام، ژوییه ۲۰۱۵
Reuters©

از ماشین پلیس و نیروهای انتظامی چه در بیرون ساختمان و چه درون خبری نیست. هر چه هست افراد «سکیوریتی» از یک شرکت خصوصی هستند که در میان‌شان همه ملیت‌ها دیده می‌شود:‌ ترک، عرب، ایرانی، از اروپای شرقی. همه جا حضور دارند و مواظب‌اند. مواظب پناه‌جویان هستند، هم در برابر حمله‌ احتمالی از بیرون و هم در برابر خودشان از یکدیگر که مبادا به هر دلیلی با همدیگر درگیر شوند.

از یک خانواده دیگر افغانی می‌پرسم: چه جوری به آلمان رسیدید؟

-با قاچاقچی از ایران به ترکیه و از آنجا به یونان و بعد بلغارستان و مجارستان…

-از کجای ایران؟

-اطراف فلاورجان.

-چه جوری از اینجا سر در آوردید؟

-یک جایی ما رو در مجارستان از ماشین پیاده کردند و گفتند حالا دیگه برید. خیلی بودیم. پلیس مجارستان ما رو گرفت. از ما اثر انگشت گرفتند. در یونان هم. یکی از ماها نمی‌خواست. بدجور کتک‌اش زدند و به زور اثر انگشت ازش گرفتند. بعد دوباره به یکی پول دادیم و ما رو که نزدیک بیست نفر بودیم سوار یک ون کردند که بوی گند می‌داد. جا تنگ بود. خیلی تو راه بودیم. راننده یک جایی ما رو پیاده کرد و گفت: اینجا آلمانه! و رفت. ما هی اینور و اونور رفتیم بعد یک گروه دیگه رو دیدیم و می‌خواستیم بریم طرف یک دهی که از دور پیدا بود. ولی ماشین پلیس اومد و ما رو سوار اتوبوس کردند  و بردند مونیخ. از اونجا فرستادند اینجا. حالا معلوم نیست ما رو کجا بفرستند.

-چقدر طول کشید تا به اینجا رسیدید؟

-تقریبا دو ماه…

پسر جوانی که خودش به تنهایی این سفر طولانی را پشت سر گذاشته می‌گوید: من انگشتم رو قطع می‌کنم که نتونند اثر انگشتم رو در یونان شناسایی کنند! به او می‌گویم فعلا آلمان به دلیل اوضاع یونان کسی را به آن کشور باز نمی‌گرداند. بهشان می‌گویم باید از موقعیت و امکانات بهترین استفاده را بکنند. بیش از هر چیز زبان یاد بگیرند. ولی احساس می‌کنم همه این حرف‌ها برای آنها مفهومی ندارد. هنوز گیج هستند و فاصله دو دنیا را هضم نکرده‌اند. می‌دانند در آلمان هستند ولی واقعا نمی‌دانند کجا هستند!

به خانواده افغانی که عازم شهر کوچک «فریدلند» در یک ایالت دیگر است می‌گویم: میدونین «فریدلند» یعنی چه؟ زن  و مرد به علامت منفی سر تکان می‌دهند.

-یعنی سرزمین صلح و آرامش!

چه تصادفی!

شهریور ۹۴/ سپتامبر ۲۰۱۵

 Reuters©
Reuters©
 Reuters©
Reuters©
 Reuters©
Reuters©
Reuters©
Reuters©

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=22567