کامیار بهرنگ- «آنها دروغ میگویند» نام سفرنامه هنری فورس روزنامهنگار فنلاندی است که از سفر دو ماهه خود در سال ۱۳۸۹ به ایران نوشته است.
این کتاب را نامدار ناصر مترجم مقیم سوئد به فارسی ترجمه کرده است.
سفرنامه یک غیرایرانی به سرزمینی پر از علامت سوال از تخت جمشید و بم تا نیروگاه اتمی بوشهر شاید در نگاه اول برای مخاطب ایرانی جذاب نباشد. اما از سویی دیگر دیدن ایران از نگاه یک غیرایرانی میتواند فضایی متفاوت به همراه داشته باشد و سفرنامه فورس چنین ویژگی را دارد. بخشهایی از کتاب بخصوص آنجا که سعی میکند برای خواننده غیرایرانی از تاریخ و ساختار سیاسی ایران سخن بگوید، با ایراداتی که نامدار ناصر هم در مقدمه و هم در پانوشتهای متن به آن اشاره کرده، روبرو است. اما فورس تلاش کرده است فضای ایران را بر اساس مشاهدات مستقیم خود با جزئیات به نگارش درآورد.
نام کامل این کتاب «آنها میگویند خدا را میشناسند اما دروغ میگویند» است که بر اساس یکی از گفتگوهای فورس با جوانان ایرانی، به روی جلد کتاب رفته است. با اینکه این سفر یک سال پس از اعتراض به نتایج انتخابات سال ۸۸ اتفاق افتاده است اما به نظر نمیرسد که فضای موجود در جامعه چندان تغییری کرده باشد. جوانانی که از زندگی خود راضی نیستند و بیشتر آنها تنها به فکر خروج از کشور هستند و یا آنانی که در برابر ساختار سنتی و مذهبی جامعه به دنبال یک زندگی آزادِ فردی هستند. نکته جالب این کتاب دقیقا در همین مسیر شکل میگیرد، جاییکه چه جوانان موفق و تحصیلکرده و چه آنان که از وضعیت مالی خوبی بهرهمند نیستند در اولین برخوردهای خود با فورس به دنبال راه فرار هستند.
تنها در یک مورد فورس در قطار با خانوادهای بهائی روبرو میشود که تاکید دارند «به هیچعنوان نمیخواهند وطن خود را ترک کنند» و اتفافا خود او نیز بر این نکته تاکید دارد که آنها «تنها» کسانی بودند که میخواستند در ایران بمانند. جنبه دیگر این سفرنامه نمایش مخالفت جوانان ایرانی به دین و ساختارهای سنتی جامعه است که از رابطه جنسی تا زندگی مجردی را شامل میشود. دختران از دوست پسرهای خودشان با فورس سخن میگویند و پسران جوان نیز از خوشگذرانیهایشان با دوست دختر و یا حتی چندین دوست دختر همزمان سخن به میان میآورند.
همان طور که نامدار ناصر در ابتدای مقدمه خود بر این کتاب تاکید دارد «تعمیم دادن و همگانی کردن، دامی است که در بازتعریف رویارویی با فرهنگ و مردمان کشوری دیگر میتوان در آن افتاد». با این اوصاف تصویری که فورس از جوانان ایرانی میدهد، بخصوص هنگامی که این تصویر در شهرهای گوناگون ایران تکرار میشود، بخش بزرگی از شهروندانی را نمایندگی میکند که هر روز با چالشهایی همچون پول، مهاجرت، تحصیل، ازدواج و دنیایی بهتر در حال کلنجار هستند.
در بخشی از این سفرنامه که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده، فورس با علی، پسر جوانی که آرزو دارد پس از پایان دوران سربازیاش به آمریکا برود، در مسیر سفر به اصفهان همصحبت میشود. علی در بخشی از این گفتگو زمانیکه اتوبوس برای خواندن نماز در کنار یک مسجد میایستد میگوید: «آنها میگویند به خدا ایمان دارند، ولی دروغ میگویند. آنها اصلا خدا ندارند».
اما نکتهای که در این سفرنامه کمتر به چشم میآید، رفتارهای فورس در موقعیتهایی مانند ورود به حافظیه شیراز است که مینویسد: «خوششانس هستم. تصور میکنند من هم جز یک گروه از گردشگران فرانسوی هستم و بدون پرداخت ورودی موفق میشوم دزدکی وارد آرامگاه بشوم». چنین برداشتی که یک روزنامهنگار فنلاندی نخریدن بلیط ۳ دلاری را خوششانسی بنامد در حالی که در کشور
خود احتمالا برای ورود به هر مکانی بیش از این میپردازد کمی غریب است.
کتاب «آنها دروغ میگویند» از ترجمه روان نامدار ناصر برخوردار است به طوری که خواندن برخی صفحاتی را هم که از نظر مضمون برای خواننده ایرانی خسته کننده است راحت میکند. در واقع سفرنامه برای اهالی ایران نوشته نشده اما همان طور که در پشت جلد کتاب هم آمده است «از چشم دیگران دیدن یکی از راههای شناخت و ریشهیابی است».
آنچه بعد از خواندن این کتاب برای اولین بار در ذهن من به وجود آمد سوالی در مورد آینده ایران بود. تنفر و نارضایتی از دین رسمی و حکومتی و فشارهایی که هر روز بخش بزرگی از جوانان ایرانی آنها را تحمل میکنند از علاقه آنان به وطن خود کاسته است. آنها هیچ نقشی برای خود در بازسازی آن کشور نمیبینند و این سرخوردگی در سالهای گذشته از جمله پس از اعتراضات سال ۸۸ بیشتر شده است. آیا ممکن است فورس در سفر دیگری به ایران، شاهد فضای دیگری باشد؟
نامدار ناصر پیش از این «پیرمردی در سقف» را که سفرنامه توماس آندرسون و استفان فوکونی به ایران است را ترجمه کرده است. او در کارنامه ترجمههای خود بیشتر بر شعر و ادبیات تمرکز داشته و گزیده اشعار سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را به سوئدی و اشعار ادیت سودرگران و گونار اکهلوو را به فارسی ترجمه کرده است.
نامدار ناصر خود نیز دستی در نوشتن دارد و با انتشار مجموعه داستانهای کوتاه «برخوردهای فرهنگی خندهآور» و «خانه سیاه است» به زبان فارسی و «دیوار گوش دارد» به سوئدی، تسلط خود به هر دو زبان را نشان داده است.