عبید سن خوزانی – وزیر ارشاد گفته که «ما خواننده ممنوعالکار در داخل کشورنداریم»! وای خدا، مُردم از خنده! درحاشیه این اظهار نظر آقای وزیرارشاد، برای آنکه ایشان را قدری ارشاد کرده باشم، یک نامه سرگشاده نوشتم که شما آن را اول اینجا میخوانید.
آی وزیر ارشاد،
من هم بدم نمیآید که صرفا به عنوان ارشاد کردن شما و به قول خوداتون، امر به معروف و نهی از منکر، یه مطالبی بنویسم و قدری حالتو جا بیارم و قدری داداش چزمالت کنم!
قول هم میدم اگر برای امر به معروف و نهی منکر من تره هم خرد نکردی، اصلا نه شما را شلاق خواهم زد، نه بازداشت و زندانی میکنم، نه از کار بیکارت میکنم، نه با شهرت و نیک نامی و آبروی شما، یا ابوی خیلی محترم، خدای ناکرده، بازی بازی خواهم کرد. فقط امیدوارم هم فرصت خواندن نوشتهام را داشته باشی و هم برای نخستین بار هم شده، یک عکس العملی، تحرکی، غیرتی، جنبشی از خود نشان دهی که دست کم ما بدانیم بابا ناسلامتی شما هم وزیرهستی و دارای اختیارات یک وزیر واقعی و حقیقتا با قدرت و به قول اون بابا «اقتدار» و قدرت تصمیمگیری هم داری و این نام را برای دلخوشی به شما ندادهاند. خدمت شما عارضم که:
علاوه بر «حسین زمان» که فریادش را درآوردهای و از قرار یا تا حال خبر نداشتی که ایشان ممنوعالکار هستند یا خدای ناکرده اصلا خبر نداشتی که ایشان هم نا سلامتی خواننده هستند و در داخل کشور هم تشریف دارند و برای خودش هم کر و فری و برو بیائی که نگو و نپرس علاوه بر این «حسین آقای گل» نظر شما را به یک خواننده دیگری هم جلب میکنم که ایشان خواننده بسیار پرسابقهایست و در طول تاریخ موسیقی ایران، از زمان مادها و هخامنشیها، به شهادت اغلب دست اندر کاران موسیقی و اساتید این رشته فن، بیش از هر خواننده دیگری فعالیتهای موسیقیائی داشته است. سالها نیز در «گلها» میخوانده و تقریبا تمام آهنگهای باقی مانده و به یاد مانده از نسلهای گذشته را نیز که در حال گرد و خاک خوردن و از بین رفتن بودند، با استادی تمام بازخوانی کرده و آن را به شکل آبرومندانهای به دست نسلهای آینده سپرده است. این خواننده نه تنها در داخل ایران هستند و تشریف دارند و وجود شریفشان را خیلیها که چشم بصیرت دارند و کورمال نیستند میبینند، بلکه تقریبا در هر جای دیگر دنیا هم حاضر شود، «مقامات» آن کشورها (منظورم واقعا مقامات و صاحب منصبان است نه لات و لوتها و اراذل و اوباش که همیشه انتظار بلیت رایگان کنسرتها را دارند) به حضور ایشان آمده و با عرض احترام و محبت از آقا میپرسند اگر امری، فرمایشی دارند، آنها را سرافراز فرمایند که حاضرند با کمال میل فرمایشات ایشان را انجام دهند. مثلا سرکنسول یکی از کشورها وقتی درخواست ویزای ایشان را روی میزش دیده بود، خودش بلند شده و خدمت ایشان در هتل وی آمده و با محبت گفته بود، استاد خودم گذرنامه ویزا شده شما را خدمتتان آوردم که از نزدیک نیز با شما آشنا شوم که شهره جهان شده و جزو صد نفر از مشهورترین و محبوبترین خوانندگان دنیا.
تا حال مقامات کشورهای گوناگون به ایشان پیشنهاد اقامت دائم و حتا تابعیت خود را بدون تشریفات و خارج از نوبت دادهاند و به قول معروف «درشهر به ایشان پیشنهادات عدیدهای شده است» اما این خواننده که چندان نزد مقامات ایران متاسفانه شناخته شده نیست، تمام پیشهادات آنان را با احترام و سپاسگزاری، نپذیرفته و همان تکیه کلام همیشگی را به کار برده که با تمام احترام به تمام کشورها اما من خاک پای مردم کشورم هستم و خاک ایران را نیز حتا با خاک بهشت تاخت نمیزنم و حور و غلمان را هم به بهشتیان واگذار میکنم که خودشان بروند و با این حوریان هفتاد متری اگر توانستند کاری بکنند و دلخوش باشند.
این خواننده که چندان نزد مقامات ایران شناخته شده نیست، البته هر وقت این مقامات، بر سر کارهستند و یزید زمانه میشوند، وگرنه، مدتی بعد که مانند کاغذ یک بار مصرف، کنار گذاشته شده و تبدیل میشوند به «بایزید» زمان و در نوبت مینشینند تا کی باز نوبت «یزادت» آنها برسد تا شلتاق و «اولدرم بلدورم» را شروع کنند، آقا بیا و ببین چه پپسی برای این خواننده ناشناس، نه ببخشید، پپسی مال بهائیهاست، چه کانادادرائی برای ایشان باز میکنند که آقا، استاد، بنده که حال کارهای نیستم، اما وقتی در وزارت جلیله بودم، چرا سرافرازم نفرمودید، یعنی کسر شأن خود میدانستید که بندهنوازی بفرمائید و ما هم دلمان خوش باشد که دستمان با دست آقا روزگاری تماسی داشته است؟ بله ایشان زیاد نزد این «یُزَدا» معروف و شناخته شده نیستند. برعکس آنها نمیدانم چه سرّی است و روی چه حسابی است که مردم کوچه و بازار و یه لنگه کفشها، عجیب به او عشق میورزند و عشاق سینه چاک این هنرمند تقریبا ناشناس هستند و هر جا او را ببینند «سرو جان چیست؟ همه در قدمش اندازند». آن قدر او را دوست دارند که آن قدیم ندیمها وقتی کنسرت میگذاشت مردم اگر بلیت گیرشان نمیآمد، اگر قادر به پریدن از بالای دیوارها نبودند، از درختهای شهر بالا میرفتند که از شنیدن صدای این هنرمند نسبتا ناشناس که اتفاقا خیلی هم خارج میخواند، محروم نشوند. والله نمیدانم این مردم ازچی این هنرمند نیمه ناشناس خوششان آمده، البته مخفی نماند من فکر میکنم این مردم برای آنکه چشم و چال عدهای «حسود دمی نیاسود» را درآورند که این خواننده نیمه ناشناس، اصلا محل سگ به آنها نگذاشته، از لج آنها هم که شده، خودشان را برای این هنرمند ناشناس هلاک میکنند. امان از وقتی که در جائی کنسرت بگذارد. بلیتها به قول این تازه به دوران رسیدهها «سولد آوت» میشود. اما از بخت بد ما مردم، ایشان هم اقبال برگزاری کنسرت در داخل را مدتهاست ندارند. اسم او برای خیلیها «از آن اول اول تا آخر آخر» عینهون «جن» است و بسم الله. تا مقامات «ب» بسمالله از دهان مردم در میآید، از زور حسادت و خشم میخواهد جان از ضد مافوقشان بزند بیرون. اون بالابالائی که گفته اصلا اسمش را هیچ کس پیش من نیارد که ممکن است باز این «ترموستات» بی پدر آمپر بپراند، و فیوزش بسوزد و عود کند و کار «دستمان» بدهد. «دست» که چه عرض کنم. روم نشد، ناچار شدم اسم «کلانتریاش» را به کار ببرم.
ای وزیر با بخار ارشاد،
توکه عقل و فهم داری، سبیل و سالک با هم داری، یک باغ در فرنگ داری و یکی دیگه در بورکینافاسو داری جون من بگو، من با شناختی که از تو دارم، مطمئنم که شما حتما ایشان را نمیشناسید وگرنه خودتان سراغ او رفته و با عزت و احترام از ایشان درخواست میکردید که ای استاد، شما از ما جان بخواهید کیه که نه بگه. شما به تضمین من مقدمات برگزاری یک کنسرت بزرگ را در استادیوم صد هزار نفری فراهم سازید، راضی کردن مقامات با من. به ما میگن وزیر ارشاد نه بلگ چغندر، نه آقا ما از اوناش نیستیم. همه کارامونو خودمون میکنیم، شاگردم نیمیگیریم، نه آقا ما اون کاره نیستیم، من به شما و مردم ایران اطمینان میدم که خودم آستینها را بالا زده و در فراهم کردن تمام وسایل لازم از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد، هرچی لازم باشه با کمال میل و افتخار فیالفور، برای این کنسرت فراهم کرده و نهایت کوشش را بکنم که این کنسرت شهرت المپیک چینیها را زیر پایش له و لورده کند. بله آقا، شما مارو هنو نشناختی داشم، ما غیرت داریم، ناموس داریم، این سیبیلاروکه واسه ترسوندن این برادران قاچاقچی که نذاشتیم، به ما میگن «عل آقا یک کتی» جون عباس، بله. نگران پروانه کنسرت یا خدای ناکرده لغو کنسرت در دقیقه نود هم اصلا و ابدا نباشید و به مخیله مبارک راه ندین که اوقاتم خیلی تلخ و قاراشمیش میشه استاد. من که مثل آن وزرای بی بو و بی خاصیت نیستم که. من ناموسم را پیش شما گرو میذارم که این کنسرت را به کوری چشم اینا، باشکوه و جلال فت و فراوون برگزارش کنیم. به ما میگن عل اقا، فک کردی که ما «عل آقا سپور» هستیم. وزارت پس از سالها انتظار، سراغ من آمده و من بر سر این وزارتخانه منتها گذاشتهام که این سمت را قبول کردهام، نه آنکه رفته باشم و با هزار التماس و گرو گذاشتن این و آن یا خدای ناکرده پدر لاالله… خیلی خیلی محترممان، دست به شغل یافته باشم. این را هم همین جا به شما قول میدهم اگرم زورم به آنها نچربد، به ولای علی، به ناموس زهرا، بلافاصله از این سمت بی بو و خاصیت استعفا داده و شغل وزارت را که ارزش آن این روزا کمتر از آفتابهداری مسجد شاه شده ، به خودشون واگذار میکنم که خودشان ببرند و خودشان بدوزند وخودشان گور پدرشان هر کاری دلشان میخواهد بکنند و مزاحم ما نشوند و آبروی نداشته ما را بیش از این، از بین نبرند. بفرمایید استاد بفرمائید، بچهها اون فرش قرمزو بیارین بندازین زیر پای استاد، لال از دنیا نری صلوات دومو بلندترختم که چشم حسود بترکه از حسادت. پسر اون اسفندو دود کن ببینم… آقا برو کنار، خواهر راه بده، آبجی برو کنار، بفرمائید استاد، جون علی بفرمائید استاد…