در چرائی شرایط اسفبار نظام درمان در ایران

شنبه ۵ دی ۱۳۹۴ برابر با ۲۶ دسامبر ۲۰۱۵


نیکا نیکزاد – نخستین بار که ضعف‌هاى سیستم درمان کشور، به طور وسیع به افکار عمومى راه یافت، به واسطه‌ى سریال طنز «در حاشیه» کارى از مهران مدیرى بود. به دنبال اعتراض وسیع جامعه‌ى پزشکى، پخش سریال متوقف شد. اما خاطرات تلخ مردم از آن ضعف‌ها در کنار فضاى منفى که علیه جامعه‌ى درمان کشور توسط سریال مزبور ایجاد شده بود، سبب بازتاب وسیع و اعتراضات گسترده در رسانه‌هاى مجازى و سیماى جمهوری اسلامی در باب واقعه‌ى بیمارستان خمینى‌شهر شد. 

نیکا نیکزاد
نیکا نیکزاد

اینکه شرح ماوقع چقدر منطبق بر واقعیت ماجرا بوده است، براى بسیارى هنوز جاى سوال دارد! اما آنچه متعاقب رسانه‌اى شدن ماجرا رخ داد، موید یک نفرت جمعى از ضعف‌هاى جامعه‌ى درمان کشور بود. در اینجا سعى مى‌شود به این سؤال پاسخ داده شود که چرا جامعه‌ى درمان به این روز افتاده است و چه ضعف‌هائى سبب عصبانیت مردم از این قشر است؟

براى پاسخ ابتدا باید به چهار دهه قبل برگردیم. تا قبل از انقلاب جذب دانشجویان پزشکى بر اساس شایستگى علمى آنها و از طریق آزمون سراسرى بود. تمامى فرزندان این مرز و بوم براى ورود به دانشگاه، شانس برابر داشتند. به دنبال تعطیلی اجباری دانشگاه‌ها زیر  عنوان «انقلاب فرهنگی»، نظام سیاسى مذهبی، خط کشى‌هاى جدیدى را براى جذب دانشجو اعمال کرد. به این ترتیب دیگر همه‌ى فرزندان این مملکت، از شانس برابر برخوردار نبوده و یک عده نورچشمى در قالب نظامیان و عناصر اطلاعاتى وفادار به نظام و بعدها فرزندان شهدا، جانبازان و اسراى جنگى شانس بیشترى براى ورود به دانشگاه یافتند. به عبارت دیگر، اگر چه باز هم کنکور و آزمون سراسرى برگزار مى‌شد، اما برترى علمى نسبت به وابستگى به نظام، در درجه‌ى دوم اهمیت قرار مى‌گرفت.

همین ایراد در مورد مدرسین و اساتید دانشگاه نیز به چشم مى‌خورد. نخست آن که متعاقب انقلاب فرهنگى، بسیارى از اساتید برجسته کنار گذاشته شدند. این اشتباه خود موجد دو معضل بزرگ در نهاد آموزش شد: نخست سطح علمى دانشگاه به یک باره دچار افت معنادارى شد. دوم دانشجو و اساتید جوان پرنسیپ‌هاى رفتارى و آموزشى را در کنار اساتید قدیمى مى‌آموختند. با پاکسازى از سوی «انقلاب فرهنگی»، عملا نظام سیاسى پرنسیپ‌ها را هم نابود کرد، بدون آن که قادر باشد، پرنسیپ‌هاى برترى را جایگزین کند و به این ترتیب فضاى نخبه‌پرور دانشگاه با عوام‌زدگى کریهى عجین شد که تا به امروز عوارض آن هویداست. در این آشفتگى است که حرمت‌ها و سلسله مراتب نیز از بین رفت و به فرض نگهبانى که تا دیروز خود را موظف به حفظ احترامات و اخلاق ادارى تعریف شده در دانشگاه مى‌دانست، از فرداى انقلاب فرهنگى مجاز بود با گزارش علیه استاد و دانشجو، مقدمات پاکسازى و حتى دستگیرى آنها را فراهم کند. در فضاى پر ابهام و ترس‌آلود حاصل، دانشجویان به جاى تفاهم و توافق با مخالف و پذیرش تکثر باورها و افکار، تشویق به گزارش علیه دگراندیشان مى‌شدند. نتیجه آن که دانشجوى وابسته سرورى مى‌کرد و سایرین تنها مراقب بودند که لطمه‌اى نخورند. هر گونه اعتراضى هم در نطفه خفه مى‌شد.

وقتى محصولات این سیستم‌هاى آموزشى معیوب بالاخره فارغ التحصیل شده و به بازار کار راه یافتند، اولا صرف نظر از نوابغى که بنا به هوش و تلاش وافر خودشان توانستند سطح علمى مطلوبى کسب کنند، عموماً در سطح تعریف شده‌ى جهانى نبودند. آموزش‌ها ناقص، بعضا به روز نشده و با تجهیزات حداقلى و تاریخ گذشته‌ى آزمایشگاهى و عملی بود. فارغ التحصیلان چند دسته شدند: نخبگان و رده‌هاى برتر از وابستگان نظام به صورت مستقیم براى ادامه‌ى دوره‌هاى تخصصى جذب شدند. از این عده، تعداد قابل توجهى کشور را ترک کردند و رانتى‌ها که مدیریت‌هاى عالى و کرسى‌هاى عمده‌ى دانشگاهى را از آن خود کردند.

سایرین براى کار در مناطق محروم جذب شدند و البته دولت رانتى‌هاى متوسط را هم در شهرها نگه داشت و مدیریت‌هاى خرد را به آنها سپرد.
اینجا یک نکته‌ى قابل ذکر دیگر نیز وجود دارد. اکثر رانتى‌ها از دهات و مناطق محروم بودند. فضاى دانشگاه‌ها هم به حدى امنیتى و بى پرنسیپ بود که در طول دوران آموزش، اصول و قواعد زندگى شهرى آموخته نمى‌شد. جالب آن که پس از فارغ التحصیلى دولت هیچ گونه دقتى به تفاوت‌هاى فرهنگى نمی‌کرد. رانتى‌هائى که از محیط‌هاى کوچک آمده بودند را پست‌هاى اجرائى یا درمانى داد و در شهرها نگه داشت و شهرى‌ها را روانه‌ى روستاها نمود. حالا حدس بزنید چه اتفاقى مى‌افتد؟ شوک فرهنگی! بسیارى از رفتارهاى عجیب و نامهربانانه‌اى که در فضاى امروز جامعه‌ى درمان مى‌بینیم، به شکل مستقیم متاثر از این شوک فرهنگى است. واکنشى که افراد به این شوک‌هاى فرهنگى نشان دادند، خرده فرهنگ‌هاى بسیار مخربى را در کشور و به ویژه لایه‌ى درمان نهادینه کرد. براى مثال فلان درمانگر روستازاده‌اى که اینک به شهر راه یافته بود با لحنى با مراجعه کننده وارد دیالوگ مى‌شد که از جانب وى سخیف به حساب مى‌آمد. ضمن آن که شهرى متوجه ضعف‌هاى گفتارى و رفتارى درمانگر یا رئیس فلان درمانگاه و بیمارستان و اداره بود، تبختر ناشى از رانتى بودن طرف هم برایش پارادوکس غیر قابل هضمى ایجاد مى‌کرد.

از آن سو، فارغ التحصیل شهرى ساکن شده‌، توسط فرهنگ پیشامدرن جوامع کوچک ما مورد انواع حملات دل‌آزار بود، به نحوى که تفاهم و دیالوگ سخت مى‌نمود. حتى تفاوت لهجه‌ها مشکل‌ساز بود. هم بیمار باید چندین بار مشکل‌اش را توضیح مى‌داد و هم پزشک باید چندین بار توضیحات‌اش را تکرار مى‌کرد. نتیجه آن که بعد از مدتى درمانگر مى‌آموخت براى ممانعت از آسیب توسط این تفاوت‌هاى فرهنگى‌، در لاک خود فرو رود، کمتر گفتگو کند و با مردم خود قاطى نشود. وقتى بالاخره، این درمانگرهاى جوان دوران طرح اجبارى را در مناطق محروم تمام کرده و مجددا به شهرها بازگشتند، این عوام‌گریزى را هم با خود به فضاى جدید آوردند.

اقتصاد انگلیِ لگام گسیخته

یکى از مشکلات بزرگى که براى سیستم درمان کشور پیش آمد، ورود اقتصاد افسارگسیخته به این سیستم است. بحران از زمان ‌هاشمى رفسنجانى کلید خورد. همگان ارادت ایشان را به توسعه‌ى اقتصادى بر اساس الگوی چینی در جوار فضاى بسته‌ى سیاسى آن کشور مى‌دانند. اما اندکى رایزنى با جامعه‌شناسان برجسته به ایشان نشان مى‌داد که در جامعه‌اى که دچار پس‌مانده‌هاى زندگى‌هاى قبیله‌اى و عشیره‌اى است و حتى اذهان مدرن شده‌ى لایه‌ى شهرى آن برابرى و شایسته‌سالارى را جایگزین رابطه‌سالارى و قوم و خویش بازى نمى‌کند، الگوى چین پاسخگو نیست.
این اشتباه بزرگ تاریخى ایشان، پول را تنها ارزش شناخته شده در اذهان کرد و ارزش‌هاى فرهنگى در مقابل آن رنگ باخت. حاصل آن، ایجاد لایه‌ى مرفه نوپا و بى دردى است که روز به روز فاصله‌ى ثروت و طبقه‌شان از سایر لایه‌هاى دیگر اجتماعى بیشتر مى‌شد. شکاف حاصل بین فقیر و غنى، درک متقابل آنها را از یکدیگر به حداقل رساند. طبقه‌ى نوپاى بى دردى که بعدها منبع الهام و مظهر موفقیت در کشور و الگوى بسیارى از آحاد شدند، خود مزین به بسیارى از آراستگى‌هاى اخلاقى و رفتارهاى متمدنانه نبود و به شکل کانون‌هاى سرطانى براى اشاعه‌ى فرهنگ رانت‌بازى، ارتشا، اختلاس و دروغ عمل مى‌کرد. در کنار این الگوهاى مخرب، بسیارى از روشنفکران و نخبگان نیز از جامعه‌ى خود بریده و ضمن آن که خود به دام مهجوریت، افسردگى یا مهاجرت مى‌افتادند، تاثیر خود بر باورهاى جمعى را به مثابه منبع الهام و هدایت جامعه از دست مى‌دادند.

جامعه‌ى دانشگاهى و لایه‌ى درمان نیز، از این هجوم مصون نماند. در واقع شروع این فرهنگ مخرب، به کلینیک ویژه‌ى اساتید بر مى‌گردد، زمانى که دولت ناتوان از تامین محترمانه و حداقلى اساتید، آنها را واداشت، کسرى درآمد خود را از مردم‌شان باز ستانند. نتیجه، آلودگى ساحت آموزش و پژوهش به بازار بود. در ادامه پول و کسب آن مقدم بر فعالیت‌هاى آموزشى و پژوهشى گشت. طبعا دانشجوئى هم که ازین سیستم معیوب، فارغ‌التحصیل مى‌شد و به دنیاى درمان قدم مى‌گذاشت، تنها ارزش پذیرفته شده‌اش پول بود! ضربه‌ى اساسى به طرح خودگردانى بیمارستان‌ها  که به طور آشکار حوزه‌ى درمان را به بازارهاى بزرگ پول‌ساز تبدیل مى‌کرد!

از آن سو، نه رسانه‌ى آزادى وجود داشت که خطاکارى‌ها را در معرض افکار عمومى قرار دهد، نه پالایش صحیحى امکان‌پذیر بود. آیا بازرس دولت زورش به فلان نیروى خطاکار رانتى وابسته به نظام مى‌رسید؟ خیر. حتى اگر بازرس امکان گزارش علیه یک جریان مخرب را مى‌یافت، با توسل به رشوه‌هاى خرد و کلان، جلوى این گزارش‌ها گرفته مى‌شد. حتى اگر گزارشى هم مى‌رسید، به دلایل مشابه، برخورد جدى با خاطى صورت نمى‌گرفت. آشنابازى و پارتى‌بازى و واسطه‌گرى فلان امام جمعه و بهمان سردار و… را نیز چاشنى جریان کنید. آیا می‌توان انتظار خرابه‌اى، آبادتر از سیستم درمان فعلى را داشت؟!

قصور جمعى

حال شما کشورى را تصور کنید که در سایر نهادهایش نیز معضلاتى که براى سیستم درمان کشور ذکر شد، وجود داشته باشد. یعنى آموزش و پرورش‌اش هم درست کار نکند، سیستم بانکداری‌لش هم بلنگد. پلیس هم به نحو احسن انجام وظیفه نکند، قاضى‌ها نیز فاسد و وابسته باشند و… نتیجه چه مى‌شود؟ شهروند دچار کلافگى و عصبیت مى‌شود و حتى ممکن است علاوه بر حس سعادت و رفاه، حس امنیت خود را نیز از دست بدهد.
از سوى دیگر در زمان پهلوى دوم به دلیل جارى شدن بیشتر درآمدهاى نفتى در شهرها، جاذبه‌ى زندگى در شهرها بیشتر بود. اصلاحات ارضى شاه فقید ایران، بدون وجود زیرساخت‌هاى یک زندگى حداقلى در روستاها، زمینه‌ساز سیل مهاجرت روستائى به شهرها شد. این بحران در دوران جمهورى اسلامى نه تنها کم نشد بلکه شدت گرفت و به علت فقر موجود زاغه‌نشینى نیز به دیگر مشکلات افزوده شد.

وقتى سرعت مهاجرت تا به این حد زیاد باشد، قبل از آن که مهاجران قبلى با فرهنگ شهرنشینى و اصول و قواعد رفتارى و احترامات بین شهروندان آشنا شده و خو بگیرند، دسته‌ى بعدى مهاجران از راه مى‌رسیدند. نتیجه آن که تدریجا، این فرهنگ روستاها بود که بر فرهنگ شهرنشینى غلبه کرد. چنین فرهنگى جوابگوى پیچیدگى‌هاى زندگى شهرى نیست. ضمن آن که احترامات و کرامات و ظرافت‌هاى کلامى و نیز آراستگى‌هاى لازم براى این زندگى را تامین نمى‌کند. همین ایرادات بر کلافگى و عصبیت‌هاى آحاد جامعه مى‌افزاید و ضمن آن که محبت و روابط همشهرى‌ها را زائل مى کند، آنها را مستعد پرخاشگرى علیه هم مى‌نماید.

در سیستم درمان، این گونه رفتارهاى خشن و بى محبتى‌ها نمود بیشترى دارد. چون ضمن آن که شرایط سخت و عذاب بیمارى، رسیدگى فورى به بیمار را مى طلبد، طاقت وى را نیز براى تحمل نظم و قوانین بیمارستانى به حداقل مى‌رساند. از آن طرف، کادرهاى مختلف درمان، اعم از پزشک و پرستار، به علت خستگى و کار طاقت‌فرسا ، آستانه‌ى تحمل‌شان پائین است. مراجعه کننده قوانین سختى را که علیه هرگونه ضرر مالى به نهادهاى درمان وضع شده را نمى‌شناسند. از آن سو حضور در بیمارستان باید منطبق بر نظمى باشد که اخلال در درمان حاصل نشود. براى بیمار قابل توجیه نیست چرا فلان بیمار نسبت به او در اولویت رسیدگى قرار دارد؟ بسیارى مایل نیستند نوبت را رعایت کنند. بسیارى با دفترچه‌هاى بیمه فردی غیر از خودشان مراجعه کرده‌اند، تعدادى فقط دنبال گواهى براى موجه کردن غیبت‌هایشان هستند، عده‌اى دیگر به جاى بیان مشکلات و علائم بیمارى، سیاهه‌اى از آزمایش و دارو را در منزل نوشته‌اند و پزشک را براى نگارش آنها تحت فشار قرار مى‌دهند، مادربزرگ فلانى سفارش کرده آمپول بهتره! فلان زن همسایه گفته این دارو اشتباهه و بسیاری موارد دیگر. در واقع اتمسفر بد و قابل انتقادى که در نظام درمان است را نمى‌توان به یک قشر نسبت داد. بخش بزرگى ازین رفتارهاى سوء و مسأله‌ساز بر مى‌گردد به قصور جمعى و سوء رفتارهائى که در کل جامعه به شکل فرهنگ و سنت و باور جریان دارد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=31088