شکوه میرزادگی- ان روزها، وقتی از خیابانها میگذرم یاد قصههای قدیمیمیافتم: «هفت شب و هفت روز شهر را چراغان کردند. پیر و جوان با لباسهای رنگارنگ در شهر رفت و آمد میکردند و صدای ساز و آواز نوازندگان و خوانندگان و پایکوبی رقصندگان به افلاک میرسید.»

شهر ما، دنور، نیز چراغانی است؛ شهرداریهای مناطق مختلف، شهر را چراغانی کردهاند- فروشگاهها در و دیوارشان را و مردمان جلوی خانههایشان را. در همهی شهرهای اروپا و آمریکا و بیشتر کشورهای جهان، فضا به همین گونه است. مردمان با هر مرام و عقیدهای، با هر بی مذهبی و مذهبی، منتظر آغاز سال نویی هستند که در روزگاران کهن روزهایی بود که میترا، خدا- خورشید آریایی از دل سنگ بیرون میآمد تا زمستان را بشکند و سپس سالروز تولد مهر، پیامبر ایرانی، بود و آنگاه تبدیل به روز تولد مسیح شد… و از آن هنگام که مردمان کشورهای پیشرفته مذهبشان را از حکومتها جدا کردند، و قوانین اساسی و حکومتهاشان تبدیل شدند به خدمتگزار مردم و حافظ قوانینی که خود مردمان آنها را ساخته و پرداخته بودند، این روز رنگ و بوی شادمانی جشن سال نوی جهانی و همگانی را به خود گرفت. اکنون حتی آنها که این عید را سال نوی «میلادی» میخوانند، میدانند که این عیدی است شانه خالی کرده از زیر بار مذهب و مذاهب و در واقع زادروز سالی تازه است و بس و البته بهانهای زیبا برای شادمانیها و دوستیهای بسیار…
و «پای غم ببستند» تا «صد گونه در طرب بگشایند»
به همین دلیل مردمان در شبهای دور و بر سال نو، بیشتر در رستورانها و خانهها و میخانهها دور هم جمع میشوند و ساعاتشان را به دید و بازدید و خنده و رقص و شادمانی میگذرانند. حکومتها در این کشورها، حتی اگر هزار مشکل کوچک و بزرگ داشته باشند، نه از برگزاری جشن تن میزنند و نه کاری به کار اندازه و حدود جشن و شادمانی مردم دارند. حتی سعی میکنند در این روزها شادمانیهای بیشتری برای مردم تدارک ببینند.
اما این روزها، من هم مثل بسیارانی از هموطنان مان در اروپا و آمریکا، از یک سو همراه شادمانی این مردمان در جشنهای سال نو جهانی هستم و، از سوی دیگر، دلم برای جشنهای خودمان و به ویژه جشن نوروز میسوزد؛ نوروزی که ۳۷ سال است به عناوین مختلف جلوی برگزاری علنی، شاد و همگانی آن را گرفتهاند. یک سال عیدمان با «فاطمیه» همزمان میشود و صدای نوحه و زاری از مساجد و تکیهها به آسمان میرود، یک سال با «عاشورای حسینی» که دیگر واویلا میشود، و یک سال هم با وفات امام حسن یا امام رضا و … به قول خودشان، ماشاالله که شیعیان تا بخواهید امام و امامزادههایی دارند که به نام آنها عیدهامان را به عزا مینشانند و خنده را به مردمان حرام میکنند. حتی اگر فقط وفات یازده امام شیعان را هم حساب کنیم بالاخر یکی از آنها با ماه فروردین همزمان میشود و حساب عید و سیزده به در را یکجا میخواند. مراسم چهارشنبه سوری را هم که- چه وفات امامی باشد و چه تولدش- به بهانهی آتشسوزی و کفر و آتشپرست ممنوعهی رسمیاعلام میکنند.
دیدن این دو وضعیت، یعنی تماشای شادمانی و آزادی برگزاری سال نو مردمان اینجا با پشتیبانی و همراهی تک تک افراد حکومت و دولت و سازمانهای دولتی، و دو ماه بعدش تماشای رنج و حسرت و اندوه همراه با چشمغرهها و اولتیماتوم دادنهای حکومتیها و بگیر و ببند بی سر و صدا در جریان برگزاری سال نو ما، به راستی سخت است. اگر این وضعیت در زمان قاجاریه اتفاق میافتاد، چون مردمان وجه مقایسه ای نداشتند، تحملاش راحتتر بودند اما اکنون که دور و بر بیشتر مردمان پر از پنجرههایی است که اینترنت و رسانههای مختلف به روی همگان گشودهاند دیگر نمیتوان نسبت به این همه تبعیض بی تفاوت بود؛ تبعیضی که به هیچ وجه معقول و قابل گذشت نیست.
مگر ثریای ایرانی چه تفاوتی دارد با فرانچسکای انگلیسی؟ و جرج آمریکایی و جف استرالیایی و … که او را از آزادی در شادمانی و رقص و آواز و داشتن سادهترین و زیباترین و طبیعیترین لحظههای انسانی محروم میکنند؟
چرا مردمان ما باید در قرن بیست و یکم، به فتوا و فرمان رهبرانی عبوس و سخت دل گریه را ثواب بدانند و شادمانی و خندیدن را گناه؟
در زمانهی ما کدام انسان سالمی از تماشای مردمانی که در خانهها و خیابانها، آزاد و رها، و بی هیچ ترس و نگرانی، مینوشند و میرقصند و عشق میورزند و شادمانی را با هم قسمت میکنند لذت نمیبرد؟
دلگیر نباید بود اما، اگر خدای باستانی ما از دل سنگ بیرون میآمد تا زمستان را بشکند انسان امروز نیز از این وضعیت سنگ شده بیرون خواهد آمد و بهاری خواهد شد. تاریخ این امید را به ما عیدی داده است!
سال نوی ۲۰۱۶ خجسته باد
با آرزوی صلح و شادمانی و آرامش برای همهی مردمان جهان